برگزیده های پرشین تولز

"احد عظیم زاده" مولتی میلیاردر ایرانی از زندگی اش می گوید

Cyberlife

Registered User
تاریخ عضویت
28 مارس 2009
نوشته‌ها
1,513
لایک‌ها
624
محل سکونت
MACS0647-JD
من احد عظیم زاده هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم.

001.jpg


امکانات مالی مان اجازه نمی داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی می بافتم و شب ها درس می خواندم. چاره ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی داد.

خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2 بار بیشتر نمی توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم.

کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا 2 هزار تومان) سود می کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی ها را آسان می کرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این که مجبور به ترک تحصیل شدم.

غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می کند) یتیم هیچ کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه اش می رود دستی به سر و روی بچه اش می کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب ها، شب های جمعه پاهایش را در بغل می گیرد و به انتظار می نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد...

در این فکر بودم که سرمایه ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.

وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم.

اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن ها و انبارهای فرش آنجا سر زدم و با سلیقه ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می روند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.

زبان هم نمی دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی شد و کیفیت تولید فرش و رنگ بندی ها هم مناسب نبود. چای و قهوه ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم.

به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ.

شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می کنید یا نه؟ در اولین معامله 6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره ای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم...

کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم. بسیار سفر کردم و ایده های جدید دادم. از موزه های فرش کشورها بازدید می کردم و از طرح ها اقتباس یا از آنها عکس می گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرح ها، ایده های نو بیرون می دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم. اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ گاه نداشته ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می گذاشت.

اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می ایستد، با احترام می ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک پذیری خودم است. بسیار ریسک می کنم، بسیار.


002.jpg


کمی بعد در بازدید از هتل های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار ساخت بزرگ ترین پروژه هتل کشور شوم. تا کنون 180 میلیارد تومان در این پروژه سرمایه گذاری کرده ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است.

سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای 18 عیار است. این هتل 340 واحد مسکونی در 25 طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روی دریاچه، 10 هزار متر شهر آبی، 70 هزار متر زمین آمفی تئاتر، 90 هزار متر زمین گلف و 2 باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی ها 9 میلیون دلار (9 میلیارد تومان) است. این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه گذاری کرده ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه گذاری یا ذخیره نکرده ام....

می پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل 600 نفر به طور مستقیم کار می کنند.

من 2 بار برنده تندیس الماس بزرگ ترین بیزینس من جهان شدم و بزرگ ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می دانید بزرگ ترین افتخار من چیست؟

یتیم نوازی. افتخار می کنم 2 سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می کنم جزو 100 کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم اکنون 1070 بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده ام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم ها را از محل ارثم بپردازند. بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می دهند. سفره که می اندازیم برای یتیم ها و می آیند و غذا می خورند، کیف می کنم. گریه می کنم و حال می کنم.

در یک مراسمی بچه ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می خواست. در این میان دختربچه ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم 50 میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی 100 میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت.

یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم. پول را برای چه می خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم.

ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است...

منبع : http://www.1doost.com/Post-8462.html
 

aras71

Registered User
تاریخ عضویت
26 جولای 2010
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
38
این یکی رو فکر کنم واقعا میلیاردره
 

TCWA

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
170
لایک‌ها
24
محل سکونت
Fight Club
جمنون مالب بود
crazy.gif
 

balabala

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
22 می 2005
نوشته‌ها
8,362
لایک‌ها
5,745
سن
41
محل سکونت
یه خورده اونورتر
سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.

وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم.
100 هزار تومن سال 57! خیلی پول بوده یه تراول امروزی نبوده!
کلا میخوام بگم که پول پول میاره و از این داستانای از صفر شروع کردم متنفرم.
 

Love_life

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2010
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
975
محل سکونت
دور نیست
بچه ها ما چی باید بخونند !

داستان یک کار آفرین !

3000 میلیارد اختلاس کردیم و ثروتمند شدم !
 

Venom

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
954
لایک‌ها
3,913
فقط تیترش رو خوندم و مطمئن بودم باز یکی از این داستان ها هست که از لبو فروشی شروع کردم و پول نداشتیم و ...
دیگه بیش از حد کلیشه ای شده این جریان که آدم های پولدار همشون گاری میچرخوندن و باقالی میفروختن و اینا.
 

hoorsa

کاربر ویژه گفتگوی آزاد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2011
نوشته‌ها
2,505
لایک‌ها
1,705
فقط تیترش رو خوندم و مطمئن بودم باز یکی از این داستان ها هست که از لبو فروشی شروع کردم و پول نداشتیم و ...
دیگه بیش از حد کلیشه ای شده این جریان که آدم های پولدار همشون گاری میچرخوندن و باقالی میفروختن و اینا.

واقعا عین عسکر اولادی
حال آدم بهم میخوره
5میلیون وام میخوای بگیری دور از جون به غلط کردن میندازن ادمو
به کی وامو میدن
به کسی که رابطه و پارتی داشته باشه والا کسی از روی ضابطه به جایی نمیرسه
 

hamidjoon1366

Registered User
تاریخ عضویت
4 آگوست 2011
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
507
سن
36
رمز موفقیتش مسلمون بودن و انفاق و کمکش به دیگران بوده
 

AzarKharid

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2012
نوشته‌ها
284
لایک‌ها
13
محل سکونت
in my mind
بیکارید دارید این چرت و پرتا رو میخونید؟ اینا همش حرفه.
vahidrk.gif
 

Ace...!

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2011
نوشته‌ها
275
لایک‌ها
3,083
محل سکونت
Own little World
مسلما اگه قرار بود این داستان هارو باور کنید الان شاید وضعتون جور دیگه بود !!!

قصه های هزار و یک شب نیست که واسه سرگرمی باشه




کلی عرض کردم ...

داستان رو هم فعلا نخوندم Bookmark کردم
 

temporary

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 می 2012
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
2
داستان میلیاردر شدن من :D
من سال 1380 در پرشین تولز عضو شدم. اون زمان کلاً 1000 تومن پول داشتم، این پول رو با احسان شریک شدم و احسان پرشین تولز رو راه انداخت :D بعد از یکسال بازدید پرشین تولز زیاد شد و احساس از راه تبلیغات درآمد زیادی بدست میاورد. من طبق قراردادی با احسان به اسپم پراکنی در پرشین تولز مشغول شدم. بابت هر اسپم 1 ریال از احسان می گرفتم. از همون سال با تحریک کاربران فعال و با ارسال پست های ترولی و تحریک دیگران باعث میشدم که روزانه بیش از 1 میلیون اسپم در پی تی درج شود و بابت هر کدام مبلغی از احسان گرفتم. بعد از مدتی مبلغ هر اسپم بیشتر شد و تاکنون که با شما صحبت میکنم چند صد میلیارد دلار از این راه بدست آورده ام. در پروژه های بسیاری سرمایه گذاری کردم، بعنوان مثال خرید جزیره که بعدها بعنوان تبعیدگاه بن شدگان مورد استفاده قرار گرفت :D برای پسران زیادی جهیزیه تهیه کرده ام. روزی در دیدار از ایتام یکی از کاربران بنام انوش آمد و روی پایم نشست و گفت "بابایــــــــــی" مهرش به دلم نشست و 100 میلیون دلار براش ساندیس خریدم :D دارایی من در حال حاضر افزون از یکصد میلیارد دلار است.
 

smovie9

Registered User
تاریخ عضویت
29 جولای 2008
نوشته‌ها
34
لایک‌ها
1
آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم

دروغ میگه از بچگی عشق پول بوده:D

اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن ها و انبارهای فرش آنجا سر زدم و با سلیقه ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می روند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.

یه بچه دهاتی که به عمرش تا شهرم نرفته تازه صد تومن پول جمع کرده نشسته فکر کرده چیکارش کنه یهو به سرش زده ویزا آلمان بگیره بعدم از آلمان بره سوییس؟:D

زبان هم نمی دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی شد و کیفیت تولید فرش و رنگ بندی ها هم مناسب نبود. چای و قهوه ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم.
به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ.
میره سوییس زبانم بلد نبوده ولی یدفه زبان یاد میگیره با یه تاجر سوییسی حرف میزنه تاجره هم رازه تجارتشو در اختیار این میزاره؟:blink:

سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می کنید یا نه؟ در اولین معامله 6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند!

بعد تاجرای آلمانی در عین حال که میدونن فرش گرد تو بورس حر تاجری داره یهو میان تو دهات سرغ این چک 6 تومنی میدن و میرن؟:wacko:


نتیجه نهایی : هیچ سرمایه دار و پولداری دوس نداره تو مطبوعات بوغ بزنن طرف پولداره - یه بارم اومده بود تو تلویزیون
این یه پروژه عظیم شروع کرده میخاد هی ادای وطن پرستی و خیرخواهی در بیاره تا بهش یه وام سنگین بدن
 

mr.dengo

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
110
لایک‌ها
16
الان همایون (مجری کانال یک ) همون ما هستیمو میگما
داشت اینو میخوند و مسخره میکرد این مرده رو نمیدونم چرا ؟!
 

محدثه

Registered User
تاریخ عضویت
4 نوامبر 2011
نوشته‌ها
16
لایک‌ها
2
بسیار عالی
از انسان های فرهیخته که با اراده خودشون به همه جا میرسن خیلی خوشم میاد
نوش جونش هر چی داره
از قیافش هم علومه انفاق و صدقه زیاد می کنه.
 

mr.dengo

Registered User
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
110
لایک‌ها
16
به بچه های یتیم کمک میکنه باید تو بلندگو بیاد داد بزنه اقا من دارم به بچه یتیما کمک میکنم نمیتونه مخفیانه یه کاری کنه ؟!
بخدا یه کاری میکنن ادم کف میکنه
 

s_x

Registered User
تاریخ عضویت
5 جولای 2006
نوشته‌ها
349
لایک‌ها
116
محل سکونت
North of iran
آدم که هی از خودش تعریف نمیکنه که . خو اون موقع اونجوری بود دیگه ، معلوم نیست تو اون دوران اوایل انقلاب چی کار کرده که یهو اینجوری یه بساطی واسه خودش بهم زده . خیلیا تو اون دوران یهو 360 درجه وضشون تغییر کرد . اینم خلاصه یه قصه ساخته واسه خود نمایی و کسب اعتبار .
 
بالا