برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,809
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
زمانی شعر می گفتم برای غربت باران …

ولی حالا خودم تنهاترم ، تنهاتر از باران …
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خانه ای خواهم ساخت
که در و پنجره اش قفل شود
تا کسی بی اذن من داخل خانه نشود
میهمانم قدمش بروی چشمم، لیکن
آنکه از خانه بخواهد دل بدزدد هرگز
من دگر پیر شدم
خسته…
زمین گیر شدم
پای رفتن به سراغ دل خود را هیچ ندارم، هرگز
با دلم بازی بس است
این چراغ آخر است
بگذارید تک و تنها به خودم فکر کنم
بنویسم و مرور فکر خویش
خاطرات تلخ و ریش
دفتری با برگ کاهی از همه رنج دلم
دل خونین، بغض خسته، فکر رنجور ای خدا…
درد دارم بخدا…
از همه رهگذارن…
از همه آنان که با نامهربانی میروند…
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بیا دلبر که من بی تابم امشب
تو جان بینی چنین بی خوابم امشب
اگر امشب نیازی بر سراغم
چنان از چشم خود در آبم امشب
بیا تا جان به گرمی روی دلبر
بتابد صورتت مهتابم امشب
مکن دوری بیا ای نازنینم
بیا گوهر که دل نایابم امشب
پرستاری کنی افشان بیدل
بیا جانان غزل در نابم امشب
خدا بنگر به من دل مانده تنها
پریشان خاطرم بی تابم امشب
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
وقتی قفس با اسمان فرقی ندارد
امروز و فردا بیگمان فرقی ندارن
وقتی غروری نیست تا اتش بگیرد
خاموش یا آتشفشان فرقی ندارد
اینجا وآنجا وهر کجا باشی همین است
هر جا که باشی اسمان فرقی ندارد
وقتی که این کشتی ندارد ناخدایی
بی بادبان با بادبان فرقی ندارد
در ذهن مردم یاسمن بی شاخه زیباست
هیزم شکن با باغبان فرقی ندارد
وقتی برای مرده بودن زنده هستیم
گهواره با تابوتمان فرقی ندارد!
 

wonnin

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
3,999
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
بگذار هر کسي هر چه دوست دارد بگويد ...
مهم اينست که تو عزيز مني !
و من از تمام خوبي هاي دنيا ...
فقط و فقط تو را ميخواهم !!!
گر چه نه اسمت کنار اسم من
نه سقفت هم سقف من
نه دستت در دست من است...

منبع : سایت عاشقانه
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
هر شب که مي خوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دلتنگ نبودم


صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب، با چمدانی بزرگ می آید

و دیگر

نمی رود



کیکاووس یاکیده
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
کفش، ابتکار پرسه های من بود !
و چتر، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه، شطرنج سکوت من بود!
و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم !
از حسین پناهی
 

manuela89

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
یک بار هم ای عشق من

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را

پرنقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخی نه گفتن مان را که چشیدیم
وفت است بنوشیم از این پس بله ها را

وقت است ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشق من! از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

محمد علی بهمنی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اگر به خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

فروغ فرخزاد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زنده یاد حسین پناهی

شب در چشمان من است

به سیاهی چشمهایم نگاه کن

روز در چشمان من است

به سفیدی چشمهایم نگاه کن

شب و روز در چشمان من است

چشم اگر فرو بندم

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
نــــــدارم چشــــــم من، تاب نگــــاه صحـــنه سازيهــــا
من يكـرنگ بيزارم، از اين نيـــرنگ بازيها
زرنگـــي، نارفيقــــــا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقــان را زپا افكـــندن و گـــردن فرازيها
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنــــازم هــــمت والاي بـاز و بي نيازيها
به ميـــــداني كـــــه مـي بنـــدد پاي شهســـــواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها
تو ظاهــــرساز و من حقگـــو، ندارد غيــر از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها


رحيم معيني كرمانشاهي
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
صبح را در آغوش گرفتم

دستهایم خیابان نخستین تابش آفتاب شدند

و معبری برای چشمان تو

دهان کوه را بوسیدم

لبانم چشم های تو شدند و

زمزمه هایت از نو درخشیدند

سرم را به روی پای شب گذاشتم و

خواب هایم آیینه‌ی شعر شد و

زیبایی تو را در آن دیدند...

عشق مرا به تو دیدند.
شیرکو بی کس
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دیر گاهیست که تنها شده ام


قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

بازهم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام.
 

CONSTANTLY1317

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
1,286
لایک‌ها
2,568
گاهی یک نفر باید باشد که
سرزنش نکند،
تأیید نکند،
مخالفت نکند،
دعوا نکند،
آرام بنشیند و درک کند ...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شــــب انتظار

باز شب شد و عاشق ، زهجران عزیزش
با ماتم و سوک ، رهسپار سفر خاطره ها شد.
رهگذر، خسته وتنها گذری کرد
در کوچه تنهایی
به جز از چشم عزیزش
به جز از تیرک مژگان ظریفش
آسمانی که در اوهام شبانه
رازی از خلوت یار
نغمه های انتظار
به یه دنیای غریب
به شروع دگری سوق می داد !
انتظار با وزش ظلمت کور
به سحرگاه دگر تبدیل شد
سهم من
تنها گذری بود از آن کوچه وآن خاطره ها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
برهنه ام
بپوشانم با عشق
شهري خالي ام
پرم کن از ازدحام
برگي خشکم
در آخر زمستان
بلرزانم از آواز پرنده اي
سرشارم کن
از شادي
بگو به باد
برقصد زير دامنم
تا بريزد
از انگشتانم پروانه ها
مي خواهم تنت
ننوي خوابم شود
تا غرق شوم
در موج دستانت
برهنه ام
بپوشانم با عشق.........
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
بی لشکریم، حوصله شرح قصه نیست
فرمانبریم، حوصله شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می رویم
ما کمتریم، حوصله شرح قصه نیست

فریاد می زنند ببینید و بشنوید
کور و کریم، حوصله شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه ی خود در لباس نو
بازیگریم، حوصله شرح قصه نیست

آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم، حوصله شرح قصه نیست

همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم، حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه ی چشم سیاه دوست
پی می بریم؟ حوصله شرح قصه نیست
شعر از فاضل نظری

فرستاده شده از LG-P713ِ من با Tapatalk
 
بالا