برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گرفته دلم ، کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی
گرفته دلم ، کجایی که به درد دلهایم گوش کنی ، کجایی که مرا با بوسه هایت گرم کنی...
نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام ، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام
در لا به لای برگهای زندگی ، نیست برگی که از تو ننوشته باشم ،
نیست روزی که از تو نگفته باشم
امروز آمد و از تو گفتم ،نبودی و اشک از چشمانم ریخت و در همان گوشه نشستم ،
دلم خالی نشد و گرفته دلم ، کجایی که دلم به سراغت بیاید گلم؟
نیستی و حتی سراغی از دلم نمیگیری ، یک روز نباشم که تو مثل من نمیمیری....
نمیبینی چشمهایم را ، نمیمانی تا دلم را ، به نقطه خوشبختی برسانی ،
مرا به جایی آرام بکشانی تا خیالم راحت باشد از اینکه همیشه تو را خواهم داشت
نمیخواهی دلم را ، نمیدانی راز درونم را ، نمیگذاری تا مثل گذشته دلم تنها به تو خوش باشد ،
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
خداحافظ . . .گوشی قطع
پشتش سیگار و پیکی سنگین
صدای ضبط زیاد . . . ریپیت...
" خالی از خویشی و غربت ,گیج و مبهوت بین بودن و نبودن "
پشتش سیگار و پیکی سنگین
لش, روی تخت
گریه کنار هر عکس مشترک
پشتش سیگار و پیکی سنگین
نگاه به ساعت دقیقه به دقیقه
پشتش سیگار و پیکی سنگین
خیره بر گوشی چشم انتظار
پشتش سیگار و پیکی سنگین
چندین ماه بدون تــــــــو . . . . . . . . .
می دانم, ماه های دیگر هم به همین سادگی می گذرد. . . !!!
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو

که هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن و پاک

به روی غنچۀ لبهای پر طراوت تو

از این جهنم سوزان دگر چه باک مرا

که آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

درون سینۀ من اعتقاد معجزه را

دوباره زنده کند دست پر محبت تو

فدای این دل تنگم که بی اشارۀ تو

غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو
عمران صلاحی
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
هر کجای دنیا که نشسته ای
فقط کافیست
با دست هایی که دریغشان می داری
زبان نوشتنت را تغییر دهی
و نامِ مرا در موتور جستجوگری وارد کنی
آنوقت میفهمی ...
چقدر نیستی و این نبودن
چقدر عاشقانه های مرا غمگین می کند
زیادی دیر کرده ای رفیق ...
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
891
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
عشق تو
سفری ست در من
از همیشه تا هرگز
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
تنها
هنگامي که خاطره ات را مي بوسم
درمي يابم ديري است که مرده ام
چرا که لبان خود را از پيشاني خاطره ي تو سردتر مي يابم
از پيشاني خاطره ي تو
اي يار
اي شاخه ي جدامانده ي من

احمد شاملو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

سهراب سپهری
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در فرو بسته ترین دشواری

در گرانبارترین نومیدی،

بارها بر سر خود بانگ زدم:

"هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!"

بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار

کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!

وَه چه نیروی شگفت انگیزیست

دستهایی که به هم پیوسته ست...!


"فریدون مشیری"
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

فرستاده شده از LG-P713ِ من با Tapatalk
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
حالمان بد نيست غم کم مي خوريم
کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم
آب مي خواهم، سرابم مي دهند
عشق مي ورزم عذابم مي دهند
خود نميدانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي آفتاب؟؟
خنجري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهي بودم و دارم زدند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...

علی صالحی
 

CONSTANTLY1317

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
1,286
لایک‌ها
2,568
کلبه کوچک قلبم تا ابد خانه ی توست
اشک من هر شب در خلوت خویش بهانه ی توست
دل من کنار جمع گرچه که بی احساس است
ولی تا تو در دل هستی خوار و دیوانه ی توست
ما نمی دانیم که فردا چیست در تقدیرمان
ولی امروز پناهگاه سرم شانه ی توست
فکر من شاید هزاران خانه پرواز کند
کلبه ی قلبم ولی خانه و کاشانه ی توست
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
هنوز از کاغذ دست نکشیده
در می زنند
شاید شعر همین چند لحظه پیش است
برگشته تا تمامش کنم
تا تمامم کند
شاید.... اما ....نه
پشت در تنها
احتمال تو ایستاده
من که می دانم
همه شعر ها نا تمام اند
مانند تو
که در بهانه آمدنت هم نا تمام هستی
تو همیشه با کلید در می زنی
همیشه می خواهی این در را
من از میان بردارم
نه! این بار در را خودت باز کن
بیا
تمامم کن و برو
جواب همه پنجرها با من
هنوز یک شعر ناتمام برایم مانده است
تو هنوز نمی دانی که
پنجره ها دیوانه شعر های نا تمامند
اشتباه کردی!
همیشه باید در بهانه رفتن هم ناتمام بود

"محمود دلفانی"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پراز رد پای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطرسپارد

اگر آسمان می توانست یکریز
شبی چشمهای درشت تو را
جای شبنم ببارد

اگر رد پای نگاه تو را
بادو باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد

اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره ی هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می کرد

و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد

اگر کوه ها کر نبودند
اگرآب ها تر نبودند

اگر باد می ایستاد

اگر حرف های دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می توانستم از خاک
یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می توانستم ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم

قیصر امین پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
اخه ها تن به تقاضای شکستن دادند

برگ ها یک به یک از شاخه به خاک افتادند

باز موسیقی تار شب و قانون سکوت

بادها بازهم آواز عزا سردادند

بس که خمیازه فریاد کشیدیم، دیری است


خوابهایم همه کابوس، همه فریادند


لب به آواز گشودم به لبم مهر زدند

چشمم آمد به سخن، سرمه به خوردش دادند


گرچه ياران همه از شادی ما غمگينند

باز شاديم كه ياران ز غم ما شادند
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
32
محل سکونت
shangri
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا
بی هیاهو

همان لحظه هایی که
راننده ی آزانس میگوید رسیدین خانم
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟

ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدی
خوندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم

و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا رو شن شد
تاریک شد

چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم

و نفهمیدیم که رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد

و

کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم

و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم

و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم

" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
بازی قایم باشک بود

من چشم گرفتم

شمردم از یک تا 10

توی این مدت دنبال جایی بودی

تا که پیدایت نکنم

چشم برداشتم و دنیایی را

دنبال تو گشتم

تو نبودی

یادم امد که

"بازی قایم باشک تمرین جدایی هاست"

فرستاده شده از LG-P713ِ من با Tapatalk
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,777
لایک‌ها
3,494
azedy4y7.jpg


ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست
ای دل تنگ من و این بار نور ؟
هایهوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ‚ نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگی ست
چلچراغی در سکوت و تیرگی ست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم ‚ من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟
این شب خاموش و این آوازها ؟
ای نگاهت لای لایی سحر بار
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لا جرم شعرم به آتش سوختی

فرستاده شده از LG-P713ِ من با Tapatalk
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,097
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
من از هجوم وحشی دیوار خسته ام

از سرفه های چرکی سیگار خسته ام
دیگر دلم برای تو هم پر نمی زند
از آن نگاه رذل و طمع دار خسته ام
اشعار من محلل بحـــــران کوچه نیست
زین کرکسان ِ لاشه به منقار خسته ام
از بس چریده ام به ولع در کتاب ها
از دیدن حضور علفزار خسته ام
چیزی مرا به قسمت بودن نمی برد
از واژه ی دو وجهی تکرار خسته ام
ازقصه های گرم و نفسهای سرد شب
از درس و بحث خفته در اشعار خسته ام
هرگوشه از اتاق،بهشتی‏ست بی نظیر
از ازدحام آدم و آزار خسته ام
اینک زمان دفن زمین در هراس توست
از دستهای بی حس و بیکار خسته ام
از راز دکمه های مسلط به عصر خون
از این همه شواهد و انکار خسته ام
قصد اقامتی ابدی دارد این غروب
از شهر بی طلوع تبهکار خسته ام
من در رکاب مرگ به آغاز می روم
از این چرندیات پرآزار خسته ام
من بی رمق ترین نفس این حوالی ام
از بودن مکرر بر دار خسته ام
من با عبور ثانیه ها خرد می شوم
از حمل این جنازه هوشیار خسته ام
"اندیشه فولادوند"
 
بالا