برگزیده های پرشین تولز

عشق اول

hameche

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 ژانویه 2014
نوشته‌ها
899
لایک‌ها
339
دلمون گرفته بود اومدیم اینجا بدتر شد:(:(:(:(
ولی انشاالله همه به عشقشون برسن
 

hameche

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 ژانویه 2014
نوشته‌ها
899
لایک‌ها
339
لایک دوستان مارو هر از چندگاهی میکشونه سمته این تاپیک
اینو تو ابان 91 تو همین تاپیک نوشتم
اون موقع حالم خیلی گرفته بود و احساس تنهایی میکردم
طبق اخرین خبری که ازش دارم 11 تیر عقد میکنه
با کی؟
کجا؟
چطور؟
چی شد؟!!!
نمیدونم...
فقط همینو میدونم
امیدوارم خوشبخت بشه (ما راضیم! :eek: )
ولی خدایی اگه الان سرم به جای دیگه پرت نبود دق میکردم
اما الان احساس خوبی دارم و خوشحالم تموم شد
بعضی وقتا ادما تو زندگیشون برای یه چیزایی خیلی میجنگن چون حس میکنن بودن اون چیزا به زندگیشون رنگو بو میده
اما شاید تو نبوده اون چیزا ادما زندگی بهتر و پررنگ تری داشته باشن اما خودشون نمیدونن...
داداش بعد اینکه حالمونو گرفتی:general503:
ولی خوسحالم الان حالتت خوبه
 

shak

Registered User
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2012
نوشته‌ها
612
لایک‌ها
519
عشق اول فقط يه خاطره است
عشق بعدي هماره فاجعه است
عشق هميشه در مراجعه است
 

worship_u

Registered User
تاریخ عضویت
25 فوریه 2010
نوشته‌ها
289
لایک‌ها
195
محل سکونت
تو طاقچه
منم درباره عشق اولم مینویسم که اگه روزی کسی اینجا این مطلب رو دید و توی شرایط مشابه من بود،شاید راحت تر بتونه تصمیم بگیره
توی 18سالگی دیدمش و به پیشنهاد اون با هم دوست شدیم و یه مدت بعد هم به شدت منو وابسته خودش کرد وقتی خیالش راحت شد که وابسته شدم ،کم کم سر ناسازگاری گذاشت و
هر از گاهی میگفت که از هم جدا بشیم و من میخوام برم خارج از کشور و ایران رو دوست ندارم و این چیزا
اما گاهی میگفت و یه مدت بعد هم انگار خودش فراموش میکرد که چی گفته و دوباره دو سه ماه بعد روز از نو و روزی ازنو
اخلاقش خیلی عجیب بود و بارها به خودم نهیب میزدم که دوست داشتنش اشتباهه ولی دلم نمیذاشت،همش میگفتم با هیچکس دیگه به جز این راحت نیستم و رابطه ای که این همه پا گرفته و
تا اینجا کشیده رو بیخودی خراب نکنم..
خیلی مغرور بود و هیچکس رو لایق خودش نمیدونست،بارها به من میگفت تو اگه گزینه بهتر از من گیر بیاری من رو میذاری و کنار و منم با تعجب نگاهش میکردم و میگفتم نکنه خودت اینطوری فکر میکنی که من رو هم اینطوری میدونی؟
خلاصه ،همه چیزش رو به رخم میکشید،هر چند او ن موقه وضعیت مالی خوبی نداشتند و تقریبا متوسط بودند اما تحصیلاتش که اون موقه از من بالاتر بود و شغلش و موقعیت اجتماعی که داشت به دست می اورد رو زیاد توی سرم می کوبید
اخر سال 5 با هم بودنمون بود که دیدم دیگه نمیتونم ...سر یه قضیه ای هم ازش دلخور بودم و مدتی بود از من چیزی می خواست که در توانم نبود و بهش هشدار داده بودم که دیگه خواسته ش رو تکرار نکنه اما اخرین باری که باز از من خواست و من گفتم نه،یه هو همه چیز رو به هم ریخت و عقده 5سالش رو بیرون ریخت و به من گفت تو لیاقت منو نداری و تا الانش هم اگه نرفتم امریکا به خاطر تو بوده
اومدم خونه و داشتم از شدت عصبانیت می ترکیدم اما با این حال بهش زنگ زدم و جوابم رو نداد،امپرم به نهایتش چسبید و بیشتر هم از دست خودم و حماقت های خودم عصبانی بودم که
چرا با همچین موجود لوس و از خود راضی که ننه ش فکر میکرد طاق اسمون باز شده و این افتاده پایین،تا این حد مدارا کردم
یه اس ام اس براش فرستادم که خیلی خوب شد که لااقل این بار اخر هم به خواسته ت ،اره نگفتم و خودت شرت رو از سرم کم کردی چون من شجاعتش رو نداشتم
توی این 5 سال همش از خدا می خواستم که من و اون رو در کننار هم قرار بده و بارها نذر کرده بودم وقتی از هم جدا شدیم هر چند نمیخواستم پیشش برگردم ولی خیلی به خدا نق زدم که
چرا بعد این همه دعا،عاقبت ما رو اینطوری کردی
تو این 5 سال دریغ از یه محبت ساده،یا یه کادوی تولد ...اما از من توقع داشت همه چیز یادم بمونه و از لحاظ احساسی براش کم نذارم.
دو ماهی بعد از جدایی خیلی سخت گذشت و خودم رو به شدت با کار مشغول کردم
شاید باورتون نشه اما در عرض ده ماه بعد،هم کار خوب داشتم،هم شاگرد خصوصی هایی که برای کلاس گرفتن با من بهم التماس میکردن و هم یه موقعیت کاری با پرستیژ توی یکی از
موسسه های معتبر شیراز
دو سال بعد با همسرم اشنا شدم که دقیقا نقطه مقابل اون عشق اول عوضی هست
اینو واسه اونایی میکم که به خاطر از دست دادن عشق اولشون به خودشون یا خدا سخت میگیرن،باور کنین هر لحظه که به یاد اون می فتم توی دلم به خدا میگم با چه زبونی ازت تشکر کنم که نذاشتی همه سالهای عمرم در کنار همچین ادم بیشعوری به هدر بره؟
و اما از اون هم براتون بگم که بعد این همه سال ،نه تونست پاش رو از شهر بیرون بذاره،و نهایت شغلی هم که توننست به دست بیاره اینه که با پارتی بازی و واسطه گری یکی از اشناهاش
توی یه شهر دور و بر شیراز،یه شغل نسبتا معمولی داره،ولی نمیدونم تونسته کسی رو بدبخت کنه و باهاش ازدواج کنه یا نه
ببخشید طولانی شد.....
 

Mehdiwol

Registered User
تاریخ عضویت
3 اکتبر 2012
نوشته‌ها
4,047
لایک‌ها
20,249
محل سکونت
Old Trafford
اگه ب هر نحوی و شکلی برای اولین بار با جنس مخالف دوست شدن اسمش عشق هست ک ما هم داشتیم از این داستانا . ..

صرفا تا وقتی ک تو کشور ما دوست شدن با جنس مخالف بنا ب احساسات و...یی ک بین دو طرف وجود داره اسمشو میذارن عشق تهش میشه این تاپیک ! ! !

پ ن: اون الکی عاشق ما بود. . . طوری درسی بهش دادم ک بفهمه هر:general502: لایق دوست داشتن نیست . این ک طرف جنس مخالف ـه و بنا ب احساسات و ....ی ک وجود داره حداقل نباید بروز داد تا آب از آسیاب بیفته اما متاسفانه....

با ماده های این آبوخاک بیشتر باید یه شوهر بود تا یه دوست!
فری تصور اینکه یه دختری عاشق تو شده و چگونگی رابطه ت با یه ماده (به قول خودت) از تصور قهرمانی لیورپول در لیگ برتر هم فان تره !
 

LambOfChips

Registered User
تاریخ عضویت
25 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,483
لایک‌ها
1,757
محل سکونت
IslamicSh1tPublic
فری تصور اینکه یه دختری عاشق تو شده و چگونگی رابطه ت با یه ماده (به قول خودت) از تصور قهرمانی لیورپول در لیگ برتر هم فان تره !

بحث جفتگیری نبود ه ک حالا:D

اینجور ک از ملت بر مییاد مثل اینکه اول باد جفتگیری کنن چ سافت چ هارد بعد آشنا بشن :general306:
 

radical2boy

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
213
لایک‌ها
125
اگه ب هر نحوی و شکلی برای اولین بار با جنس مخالف دوست شدن اسمش عشق هست ک ما هم داشتیم از این داستانا . ..

صرفا تا وقتی ک تو کشور ما دوست شدن با جنس مخالف بنا ب احساسات و...یی ک بین دو طرف وجود داره اسمشو میذارن عشق تهش میشه این تاپیک ! ! !

پ ن: اون الکی عاشق ما بود. . . طوری درسی بهش دادم ک بفهمه هر:general502: لایق دوست داشتن نیست . این ک طرف جنس مخالف ـه و بنا ب احساسات و ....ی ک وجود داره حداقل نباید بروز داد تا آب از آسیاب بیفته اما متاسفانه....

با ماده های این آبوخاک بیشتر باید یه شوهر بود تا یه دوست!
خیلی باید آدم داغون و بدبختی بوده باشه که عاشق تو شده!
تو لیاقت عشق هیچ کسی رو نداری
همون بهتر که ولت کرد بدبخت نشد
 

LambOfChips

Registered User
تاریخ عضویت
25 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,483
لایک‌ها
1,757
محل سکونت
IslamicSh1tPublic
خیلی باید آدم داغون و بدبختی بوده باشه که عاشق تو شده!
تو لیاقت عشق هیچ کسی رو نداری
همون بهتر که ولت کرد بدبخت نشد

چرا اینقدر حساس:D

اون باید چندبار زانوهاش بخوره زمین بفهمه دنیا دست کیه نه تنها اون بلکه تمام ماده ها . . . .
 

Q__Q

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2012
نوشته‌ها
562
لایک‌ها
3,305
مردم عادت کردن به قدیمی ترین رابطه شون که توو ذهنشون مونده بگن عشق اول! واسه همینم هست که عشق اول فراموش نمیشه:دی
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,776
لایک‌ها
3,494
عشق اول و آخر نداره یه دونست . اون یه دونه ام کشکه !

فرستاده شده از LG-P713ِ من با Tapatalk
 

جانور

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2014
نوشته‌ها
103
لایک‌ها
447
سن
47
17 سالگیم عاسق یه دخمله شدیم اول کار بهم گفت بیا خواستگاریم یا هیچی ! اون موقع روی دخترا این قدر باز نبود.

گفتم آقات خوب ننت خوب من 17 ساله چه به زن گرفتن !

این شد که تا مرز 30 سالگی باکره ماندم .
 

barool

Registered User
تاریخ عضویت
17 مارس 2014
نوشته‌ها
1,334
لایک‌ها
2,863
سن
34
عشق اول یا اولین کسی که باهاش بودیم . فرق میکنه خب.
 

mr_khodaei2011

Registered User
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2011
نوشته‌ها
415
لایک‌ها
179
اقا من به این نتیجه رسیدم که واقعا هیچ وقت دو نفر که واقعا عاشق هم هستن و همو دوس دارن به هم نمیرسن . این تجربه برا من چندین بار تکرار شده .
 

t.sunami

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژانویه 2011
نوشته‌ها
491
لایک‌ها
478
no money no honey
 

Pulldown

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 آگوست 2014
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
2
سن
30
من به عشق اولم رسیدم.
خیلی هم خوشحالم و خوشبختم
خدارو شکر.
داستانش طولانی , مفصل و پر از اتفاقات ریز و درشته که جای بحثش اینجا نیست.

هیییییییییییییییییییییییییییییی.. خدایا شکرت. هزار مرتبه شکرت
 

mehdi bieber

Registered User
تاریخ عضویت
18 جولای 2012
نوشته‌ها
6,272
لایک‌ها
183
محل سکونت
Rasht
سلام عزیزان ،
هیچی مثل عشق اول نمیشه یک بار میاد تو زندگیت میره قدرشو دونستی ، دونستی ندونستی میره و دیگه هیچ کس مثل اون تو زدگیت نمیاد
داستان ما هم خیلی طولانیه بخوام تعریف کنم خاطراتو و جزئیات و ی 1 هفته ای طول میکشه
مو به مو لحظه هایی که باهم بودیم و صحبت میکردیمو یادمه
خندیدا قهر کردنا ...
درگیری ها مشکلات و ناراحتی ها
روزه تولدم که پیشه هم بودیم
حتی یادمه لباس چی تنش بود چهرش چه جوری بود
یا تو اون روز چ دیالوگایی بینمون رد و بدل شد همشو یادمه
تو سینم یه زندان درست کردم گذاشتم تو قلبم و درشو قفل کردم خواستم خودمو مجازات کنم که هیچ وقت دیگه با کسی رابطه عاطفی برقرار نکنم
با این که از هم جدا شدیم و دردناکه این قضیه باز هم وقتی به خاطرات با هم بودنمون فکر میکنم وافعا خنده میاد رو لبم که از تهِ دله وافعا....
خیلی دوست دارم برگردم به اون روزا ولی حیف که نمیشه و حیف که همیشه ی بار میشه انتخاب کرد ...
ادم حرفه دلشو به بقیه میگه احساس سبکی میکنه ....
نمیدونم چرا اینارو گفتم ولی وافعا احتیاج بود انگار که خالی بشم
موفق باشید رفیقای گل
 

extract

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2010
نوشته‌ها
335
لایک‌ها
109
محل سکونت
همه جای ایران سرای من است!
منم درباره عشق اولم مینویسم که اگه روزی کسی اینجا این مطلب رو دید و توی شرایط مشابه من بود،شاید راحت تر بتونه تصمیم بگیره
توی 18سالگی دیدمش و به پیشنهاد اون با هم دوست شدیم و یه مدت بعد هم به شدت منو وابسته خودش کرد وقتی خیالش راحت شد که وابسته شدم ،کم کم سر ناسازگاری گذاشت و
هر از گاهی میگفت که از هم جدا بشیم و من میخوام برم خارج از کشور و ایران رو دوست ندارم و این چیزا
اما گاهی میگفت و یه مدت بعد هم انگار خودش فراموش میکرد که چی گفته و دوباره دو سه ماه بعد روز از نو و روزی ازنو
اخلاقش خیلی عجیب بود و بارها به خودم نهیب میزدم که دوست داشتنش اشتباهه ولی دلم نمیذاشت،همش میگفتم با هیچکس دیگه به جز این راحت نیستم و رابطه ای که این همه پا گرفته و
تا اینجا کشیده رو بیخودی خراب نکنم..
خیلی مغرور بود و هیچکس رو لایق خودش نمیدونست،بارها به من میگفت تو اگه گزینه بهتر از من گیر بیاری من رو میذاری و کنار و منم با تعجب نگاهش میکردم و میگفتم نکنه خودت اینطوری فکر میکنی که من رو هم اینطوری میدونی؟
خلاصه ،همه چیزش رو به رخم میکشید،هر چند او ن موقه وضعیت مالی خوبی نداشتند و تقریبا متوسط بودند اما تحصیلاتش که اون موقه از من بالاتر بود و شغلش و موقعیت اجتماعی که داشت به دست می اورد رو زیاد توی سرم می کوبید
اخر سال 5 با هم بودنمون بود که دیدم دیگه نمیتونم ...سر یه قضیه ای هم ازش دلخور بودم و مدتی بود از من چیزی می خواست که در توانم نبود و بهش هشدار داده بودم که دیگه خواسته ش رو تکرار نکنه اما اخرین باری که باز از من خواست و من گفتم نه،یه هو همه چیز رو به هم ریخت و عقده 5سالش رو بیرون ریخت و به من گفت تو لیاقت منو نداری و تا الانش هم اگه نرفتم امریکا به خاطر تو بوده
اومدم خونه و داشتم از شدت عصبانیت می ترکیدم اما با این حال بهش زنگ زدم و جوابم رو نداد،امپرم به نهایتش چسبید و بیشتر هم از دست خودم و حماقت های خودم عصبانی بودم که
چرا با همچین موجود لوس و از خود راضی که ننه ش فکر میکرد طاق اسمون باز شده و این افتاده پایین،تا این حد مدارا کردم
یه اس ام اس براش فرستادم که خیلی خوب شد که لااقل این بار اخر هم به خواسته ت ،اره نگفتم و خودت شرت رو از سرم کم کردی چون من شجاعتش رو نداشتم
توی این 5 سال همش از خدا می خواستم که من و اون رو در کننار هم قرار بده و بارها نذر کرده بودم وقتی از هم جدا شدیم هر چند نمیخواستم پیشش برگردم ولی خیلی به خدا نق زدم که
چرا بعد این همه دعا،عاقبت ما رو اینطوری کردی
تو این 5 سال دریغ از یه محبت ساده،یا یه کادوی تولد ...اما از من توقع داشت همه چیز یادم بمونه و از لحاظ احساسی براش کم نذارم.
دو ماهی بعد از جدایی خیلی سخت گذشت و خودم رو به شدت با کار مشغول کردم
شاید باورتون نشه اما در عرض ده ماه بعد،هم کار خوب داشتم،هم شاگرد خصوصی هایی که برای کلاس گرفتن با من بهم التماس میکردن و هم یه موقعیت کاری با پرستیژ توی یکی از
موسسه های معتبر شیراز
دو سال بعد با همسرم اشنا شدم که دقیقا نقطه مقابل اون عشق اول عوضی هست
اینو واسه اونایی میکم که به خاطر از دست دادن عشق اولشون به خودشون یا خدا سخت میگیرن،باور کنین هر لحظه که به یاد اون می فتم توی دلم به خدا میگم با چه زبونی ازت تشکر کنم که نذاشتی همه سالهای عمرم در کنار همچین ادم بیشعوری به هدر بره؟
و اما از اون هم براتون بگم که بعد این همه سال ،نه تونست پاش رو از شهر بیرون بذاره،و نهایت شغلی هم که توننست به دست بیاره اینه که با پارتی بازی و واسطه گری یکی از اشناهاش
توی یه شهر دور و بر شیراز،یه شغل نسبتا معمولی داره،ولی نمیدونم تونسته کسی رو بدبخت کنه و باهاش ازدواج کنه یا نه
ببخشید طولانی شد.....
سلام
دوست عزیز خوندن متنتون برام جالب بود، چون چون جمله معروف "بر اساس واقعیت" رو لازم نداره همین کافیه ک نوشته جالب شه تا نیم نگاهی به واقعیت آنچه بر دیگری گذشته رو مرور کنیم.
امیدوارم زندگیتون با همسرتون هر روز زیباتر و شادتر از لحظه قبلش باشه.
اما میخواستم ی چیزی راجبع نوشته تون بگم و اون اینکه، بدترین حسی ک مخاطب آدم میتونه داشته باشه نه عشق نه نفرت، نه علاقه و نه ب مهری بلکه فقط و فقط بی تفاوتیه!
یعنی اون روزی که عزیزت بگه ازت متنفرم رو امیدوارم خدا برای هیچکی نیاره ولی باز هم بهتره از روزی که هیچی نگه و بی تفاوت باشه کلا. چون حس داشتن حالا میخواد منفی باشه یا مثبت عشق باشه یا علاقه در کل نشان دهنده اهمیت دادن فرده.
راستش از نوشتتون اینجور حس گرفتم که هنوز اهمیت میدید، اینکه ببینه شما الان وضعتون بهتره، اینکه بفهمه لیاقت شمارو نداشته و مسائل دیگه.
اما بهتون قول میدم اگه لیاقت عشقتون رو نداشته ، لیاقت اهمیتی ک الان میدید رو هم نخواهد داشت، لیاقت اینکه حتی شما بهش اشاره کنید ویا در بارش حرف بزنید، اصطلاحا بهش میگن گذشتن، اما نه به معنای بخشش به معنای رد شدن!!
رد شید از دیگه تو اون لحظات و افکار با اون نمونید، ارزش وقت و توجه شما رو نداره.
(من به هیچ عنوان در مورد شخصیتی که شما در موردش حرف زدید قضاوت نمیکنم، کلا این شخصیت رو به عنوان نمادی برای تمام شخصیت هایی ک در داستان های مشابه برای همه ماها وجود داشتن قرار دادم و میگم بهتره ک ما بهتره چطور باهاش برخورد کنیم)
بهترین انتقام از یک فرد رد شدن از اون فرد و بی تفاوت بودن نسبت به اون.
{تو ی مثال فرضی و مبالغه امیز ک امیدوارم و دوست دارم برای هیچکس اینطوری نباشه باید بگم:
بهترین کاری ک زمان شنیدن خبر مرگ کسی ک خیلی اذیتتون کرده رو میشنوید این نیست ک بگید اخیش خوب شد، حقش بود!
بلکه اینه که رو کنید به بغل دستیتون و بگید راستی نتیجه بازی دیشب چند چند شد؟}
 
بالا