برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,095
لایک‌ها
23,611
سن
43
محل سکونت
طهران
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را !؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم !؟...
محمدرضا عبدالملکیان
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﺑﺪﻩ ﺁﻥ ﻗﻮﻃﯽ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﻣﺮﺍ
< ﺗﺎ ﺯﻧﻢ ﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺑﯽ ﺭﻧﮕﯽ ِ ﺧﻮﻳﺶ
ﺑﺪﻩ ﺁﻥ ﺭﻭﻏﻦ ، ﺗﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ
<ﭼﻬﺮﻩ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺯ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺧﻮﻳﺶ
ﺑﺪﻩ ﺁﻥ ﻋﻄﺮ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻴﻦ ﺳﺎﺯﻡ
<ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻭ ﺑﺮﻳﺰﻡ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ
ﺑﺪﻩ ﺁﻥ ﺟﺎﻣﻪٔ ﺗﻨﮕﻢ ﮐﻪ ﮐﺴﺎﻥ
<ﺗﻨﮓ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ
ﺑﺪﻩ ﺁﻥ ﺗﻮﺭ ﮐﻪ ﻋﺮﻳﺎﻧﯽ ﺭﺍ
<ﺩﺭ ﺧَﻤَﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﺨﺸﻢ
ﻫﻮﺱ ﺍﻧﮕﻴﺰﯼ ﻭ ﺁﺷﻮﺑﮕﺮﯼ
<ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺳﻴﻨﻪ ﻭ ﭘﺴﺘﺎﻥ ﺑﺨﺸﻢ
ﺑﺪﻩ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﺷﻮﻡ
<ﺑﻪ ﺳﻴﻪ ﺑﺨﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ :
ﺭﻭﯼ ﺍﻳﻦ ﭼﻬﺮﻩٔ ﻧﺎﺷﺎﺩ ﻏﻤﻴﻦ
<ﭼﻬﺮﻩ ﻳﯽ ﺷﺎﺩ ﻭ ﻓﺮﻳﺒﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ
ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﻤﻨﻔﺲ ﺩﻳﺸﺐ ﻣﻦ-
<ﭼﻪ ﺭﻭﺍﻧﮑﺎﻩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻔﺮﺳﺎ ﺑﻮﺩ
ﻟﻴﮏ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ، ﮔﻔﺘﻢ :
<ﮐﺲ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ !
ﻭﺍﻥ ﺩﮔﺮ ﻫﻤﺴﺮ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺷﺐ ﭘﻴﺶ
<ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻴﻤﺎﺭﻡ ﮐﺮﺩ :
ﺁﻧﭽﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ، ﺍﮔﺮ ﺻﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ
<ﺩﺭﺩ ، ﺯﺍﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩ .
ﭘُﺮ ﮐﺲ ﺑﯽ ﮐﺴﻢ ﻭ ﺯﻳﻦ ﻳﺎﺭﺍﻥ
<ﻏﻤﮕﺴﺎﺭﯼ ﻭ ﻫﻮﺍﺧﻮﺍﻫﯽ ﻧﻴﺴﺖ
ﻻﻑ ﺩﻟﺠﻮﻳﯽ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻧﻨﺪ
<ﻟﻴﮏ ﺟﺰ ﻟﺤﻈﻪٔ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻧﻴﺴﺖ
ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺎﻟﻴﻨﯽ
<ﮐﻪ ﮐﺸﺪ ﺩﺳﺖ ﻭﻓﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻦ
ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻭ ﺩﻟﺒﻨﺪﯼ
<ﮐﻪ ﺑﺮﺩ ﺯﻧﮓ ﻏﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ
ﺁﻩ ، ﺍﻳﻦ ﮐﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﺪ ؟
<ﻫﻤﺴﺮ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﻳﺪ !
ﻭﺍﯼ، ﺍﯼ ﻏﻢ، ﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺶ
<ﮐﺎﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺑﺎﻳﺪ !
ﻟﺐ ﻣﻦ - ﺍﯼ ﻟﺐ ﻧﻴﺮﻧﮓ ﻓﺮﻭﺵ -
<ﺑﺮ ﻏﻤﻢ ﭘﺮﺩﻩ ﻳﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﺯ ﺑﮑﺶ !
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﭼﻨﺪ ﺩﺭﻡ ﺑﻴﺶ ﺩﻫﻨﺪ
<ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻦ ، ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺰﻥ ، ﻧﺎﺯ ﺑﮑﺶ !

سیمین بهبهانی
 
  • Like
Reactions: s_x

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩٔ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺧﻴﺎﻝ
<ﺧﻨﺪﻩ ﺯﺩ ﭼﺸﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﺁﻣﻮﺯﺕ
ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺩﻝ
<ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻮﺳﻪٔ ﻫﺴﺘﯽ ﺳﻮﺯﺕ

<
ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺸﺖ ﻫﻮﺱ
<ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺸﺖ ﺍﻣﻴﺪ
ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﭘﺮﺗﻮ ﺳﻮﺯﻧﺪﻩٔ ﻋﺸﻖ
<ﮐﻪ ﺯ ﭼﺸﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺗﺎﺑﻴﺪ

<
ﺑﺎﺯ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻴﺎﻝ
<ﺻﻮﺭﺕ ﺷﺎﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻘﺶ ﻧﻤﻮﺩ
ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻫﻮﺱ ﻣﺴﺘﯽ ﺭﻳﺨﺖ
<ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻋﻄﺶ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺑﻮﺩ

<
ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺖ
<ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪٔ ﻋﺸﻖ
ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺩﻳﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭼﺸﻢ ﺳﻴﺎﻩ
<ﻧﮕﻬﯽ ﺗﺸﻨﻪ ﻭ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪٔ ﻋﺸﻖ

<
ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺑﻮﺳﻪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺩﺍﻉ
<ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺷﻌﻠﻪٔ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﻓﺮﻭﺧﺖ
ﻳﺎﺩ ﺁﻥ ﺧﻨﺪﻩٔ ﺑﻴﺮﻧﮓ ﻭ ﺧﻤﻮﺵ
<ﮐﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺳﻮﺧﺖ

<
ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ
<ﻋﺸﻘﯽ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﻧﻮﻣﻴﺪﯼ ﻭ ﺩﺭﺩ
ﻧﮕﻬﯽ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩٔ ﺍﺷﮏ
<ﺣﺴﺮﺗﯽ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺩﺭ ﺧﻨﺪﻩٔ ﺳﺮﺩ

<
ﺁﻩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﺴﻮﻳﻢ ﺁﻳﯽ
<ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﮐﻒ ﻧﺪﻫﻢ ﺁﺳﺎﻧﺖ
ﺗﺮﺳﻢ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﻠﻪٔ ﺳﻮﺯﻧﺪﻩٔ ﻋﺸﻖ
<ﺁﺧﺮ ﺁﺗﺶ ﻓﮑﻨﺪ ﺑﺮ ﺟﺎﻧﺖ

فروع فرخزاد
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ

وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ
شیخ بهایی
 

one king love

Registered User
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2014
نوشته‌ها
198
لایک‌ها
321
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا ،
پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،
از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک .
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست.
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

سهراب ..............................................
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
همه می دانند
من سال‌هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشم‌های کهن‌سال من
بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خسته‌ام
خراب
مویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف
چه تند می‌زند
این نبض بی‌قرار
باید برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه بیاورم...


سید علی صالحی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
کلبه ای می سازم
پشت تنهایی شب
زیر این سقف کبود
که به زیبایی پرواز کبوتر باشد
چارچوبش از عشق
سقفش از عطر بهار
رنگ دیوار اتاقش گل یاس
عکس لبخند تو را می کوبم
روی ایوان حیاط
تا که هر صبح اقاقی ها را
از تو سرشار کنم
همه ی دلخوشی ام بودن توست
وچراغ شب تنهایی من
نور چشمان تو است
کاشکی در سبد احساسم
شاخه ای مریم بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدکی می کردم
که به تنهایی تو سربزند
توبه من نزدیکی وخودت می دانی
شبنم یخ زده چشمانم
در زمستان سکوت
گرمی دست تو را می طلبید...!!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من از طرز نگاه تو اميد مبهمى دارم
نگاهت را نگير از من كه با آن عالمی دارم
اگر دورم ز ديدارت دليلش بى وفايى نيست
وفا آن است كه یادت را همیشه زنده می دارم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بیا امشب دمی با من کنار بسترم بنشین
من از عشق تو میسوزم تو با خاکسترم بنشین
به اشک چشم و خون دل تو را من آرزو دارم
بیا همچون غبار غم به چشمان ترم بنشین
مرا گفتی که می آیم تو را باور نمی کردم
در این غم خانه هستی به باغ باورم بنشین
به حاتم خانه چشمم اگر دیدی غمی پنهان
قدم بردار از آن چشم و به چشم دیگرم بنشین
به جانم آتش عشقت ببین امشب چه می سازد
مرا دیدی اگر بی جان کنار پیکرم بنشین
زه آه آتش افروزم پیاپی شعله می بارد
بیا آب محبت شو به روی افکرم بنشین
مرا رسوا چو مجنون بیابان گرد می خواهی
مکن ای نازنین دیگر از این رسوا ترم بنشین
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم، مـــرا مـگــذار و مـگــذر
از غصـه مـی‌مـیــرم، مـــرا مـگــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانـــده در ایـن دشــت تــب‌دار
ای وای مـی‌مـیــرم، مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,095
لایک‌ها
23,611
سن
43
محل سکونت
طهران
شبیه لرزیدن پوست یک مادیان
وقتی گنجشکی بر گرده اش می نشیند
یا لرزیدن دست های مادربزرگ
وقتی چای را
از استکان به نعلبکی می ریخت
برای سرد شدن
مثل لرزیدن آرام یک مزرعه ی چای
در نم نم باران
یا لرزیدن گوشی موبایل
بر میز شیشه ای
می لرزد دل من
... وقتی
نام تو را می شنوم.
"یغما گلرویی"
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,776
لایک‌ها
3,494
0273Ghasedak.jpg

قاصدک

قاصدک! هان، چه پیام آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، امّا، امّا

گردِ بام و درِ من

بی ثمر می گردی.

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یار و نه ز دیّار و دیاری- باری،

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند.

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند.


دست بردار از این در وطن خویش غریب.

قاصدک تجربه های همه تلخ،

با دلم می گوید

که دروغی تو، دروغ

که فریبی تو فریب.


قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توأم، آی! کجا رفتی؟ آی...!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی؟

در اجاقی- طمع شعله نمی بندم- خُردک شرری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.
 

AMD.POWER

مدیر بخش کامپیوتر
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,095
لایک‌ها
23,611
سن
43
محل سکونت
طهران
باران چقدر باید بباری تا دریا شوم؟
چند هزار درخت باید در من بروید تا جنگل شوم؟
روح سبز و ساحلی من در من نمیگنجد.
شبها ماسه ها را در آغوش میگیرم اما خوابم نمی برد!
کاش میدانستم چقدرخوب بودن نیاز است تا پروانه شدن.
شالیها را درو کردند و پاییز شد
امسال هم نیاموختم چگونه شالیزار شوم.
چقدر بخشش نیاز است تا تکه ای ازخدا شوم؟
آنقدر قالبم کوچک شده که از خدا شدن هم ارضا نمیشوم.
اینجا جای من نیست
بالهایی برای پریدن میخواهم...
امین آزاد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!
چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو

تورا از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

تو را از دست ...؛ دادم از همین زخم است، می‌بینی؟
دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو

«تو را از یاد خواهم برد کم‌کم» بارها گفتم
به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

بیا، برگرد، با هم گاه... با هم راه... با هم...، آه!
مرا دور از تو خواهد کشت «با هم» های بعد از تو
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار ياری، نه ز يار انتظاری

دل من! چه حيف بودی كه چنين ز كار ماندی
چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری

سحرم كشيده خنجر كه: چرا شبت نكشته ست
تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری

به سرشك همچو باران ز برت چه بر خورم من؟
كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری

نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پيری كه نداشت برگ و باری

سر بی پناه پيری به كنار گير و بگذر
كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری

به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری
 

s e v d a

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2009
نوشته‌ها
820
لایک‌ها
1,498
محل سکونت
Earth
امروز ترا دسترس فردا نيست
وانديشه فردات بجز سودا نيست
ضايع مكن اين دم ار دلت شيدا نيست
كاين باقي عمر را بها پيدا نيست

خيام
 

فلک زده

Registered User
تاریخ عضویت
13 نوامبر 2014
نوشته‌ها
560
لایک‌ها
2,919
سن
42
نیمه شب ها هر از گاهی که از خواب می پریدم...
صدا میکردم مادر؟؟ و تو می گفتی جان مادر

نترس فرزندم من بیدارم و من چه آسوده به خواب می رفتم...

....

دیشب باز ترسیدم مادر...

و باز صدایت کردم مادر...

اما

جز سکوت خانه چیزی عایدم نشد... :(

و تاریکی اتاقت...
 

عرفان 13

Registered User
تاریخ عضویت
20 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,776
لایک‌ها
3,494
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
 

CONSTANTLY1317

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
1,276
لایک‌ها
2,568
عاشقم..
ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ..
ﺗﻮ ﮐﺠﺎ؟
ﮐﻮﭼﻪ ﮐﺠﺎ؟
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟
ﻣﻦ ﮐﺠﺎ؟
ﻋﺸﻖ ﮐﺠﺎ؟
ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ …
ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ
ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ..
ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ
ﻣﻦِ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺎﻫﯽ ..
ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ؟
ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ؟
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮔُﻨﻪِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ؛
ﻫﻤﻪ ﺑﺮ ﺩﻭﺵﺑﮕﯿﺮﻡ،
ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ،
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﻡ..
 
بالا