برگزیده های پرشین تولز

شیطنت های دوران بچگی!

MAHDIGHADIMI

Registered User
تاریخ عضویت
7 آپریل 2013
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
385
محل سکونت
BANNED
طبق چیزی که اعضای خانواده واسم تعریف کردن من دهن همه رو وقتی بچه بودم سرویس کردم و چیزایی که خودم یادم میاد
انداختن سوسک مصنوعی تو دهن بابام
دستمال کاغذی لول می کردم می کردم تو دماغ و گوش بابام و دیگر دوستان که خواب بودن
چسیدن در منطقه ای که خیلی شلوغ بود و هست
چسباندن آدامس به زیر مانتوی یکی از دخترای فامیلمون(18 سال از من بزرگ تره وقتی چسبوندم 8 سالم بود)
انداختن موجودات مختلف از طبقه ی پنجم
باز کردن وسایل خونه( می خواستم ببینم توشون چی داره آخرم چیزی نمی فهمیدم ازش)
خوردن نفت به جای آب(البته نخوردما تو دهنم بود که بابام اومد زد پس کلم )
یه بار هم می رفتم مهد کودک اون جا یه ال کلنگ داشت که داخل زمین نکرده بودنش منم ادعام می شد زورم زیاده اونم سبک بود اینو یکم تون دادم حالتش عوض شد (بر عکس شد) تا یه هفته هیشکی سمتش نمی رفت مشکل اون الا کلنگه گردنش نیافته
خلاصه همه رو سرویس کردیم دیگه
راستی یه طوطی هم داشتم بهش یاد داده بودم بگه هی حرو*م زاد*ه گذاشتمش دم پنجره بعد از یه ماه بهم کتابچه ی فحش تحویل داد یه فحشایی می گفت من خودم تا حال نشنیده بودم فروختمش یارو برام پس آورد
 

atefeh.gh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2014
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
14
دوران دبیرستانم من همیشه تو ابدارخونه پلاس بودم و به خاطر یه مشکلی همیشه درحال خوردن چایی نبات!به یه مناسبتی برای معلما کیک خریدن،و گذاشتن تو یخچال ابدار خونه.چشمم که به این کیکه افتاد دلم طاقت نیاورد با همکاری یکی از شرورترین بچه های کلاس تقریبا نصف کیکو خوردیم!
یه بار هم میخواستیم تو سماور چند قطره ریکا بریزیم که مستخدم مدرسه سر رسید!!!دو هفته اخراجمون کردن:D
بچه مظلومی بودمااااا...
 

MAHDIGHADIMI

Registered User
تاریخ عضویت
7 آپریل 2013
نوشته‌ها
503
لایک‌ها
385
محل سکونت
BANNED
دوران دبیرستانم من همیشه تو ابدارخونه پلاس بودم و به خاطر یه مشکلی همیشه درحال خوردن چایی نبات!به یه مناسبتی برای معلما کیک خریدن،و گذاشتن تو یخچال ابدار خونه.چشمم که به این کیکه افتاد دلم طاقت نیاورد با همکاری یکی از شرورترین بچه های کلاس تقریبا نصف کیکو خوردیم!
یه بار هم میخواستیم تو سماور چند قطره ریکا بریزیم که مستخدم مدرسه سر رسید!!!دو هفته اخراجمون کردن:D
بچه مظلومی بودمااااا...
آی گفتی سماور چی یادم انداختی پارسال رفته بودیم مشهد با بچه ها (از طرف مدرسه) رفتیم تو یه هتل ساعت 6 پاشدم دیدم سماور داره می جوشه یه بسته قرص باد آور ریختم تو سماور (تو هتل فقط بچه های خودمون بودن 140 نفر بودیم) آی تا صبح چه صدا هایی می اومد
 

mahiye_bala

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 می 2012
نوشته‌ها
512
لایک‌ها
508
محل سکونت
in the sea
دوران دبیرستانم من همیشه تو ابدارخونه پلاس بودم و به خاطر یه مشکلی همیشه درحال خوردن چایی نبات!به یه مناسبتی برای معلما کیک خریدن،و گذاشتن تو یخچال ابدار خونه.چشمم که به این کیکه افتاد دلم طاقت نیاورد با همکاری یکی از شرورترین بچه های کلاس تقریبا نصف کیکو خوردیم!
یه بار هم میخواستیم تو سماور چند قطره ریکا بریزیم که مستخدم مدرسه سر رسید!!!دو هفته اخراجمون کردن:D
بچه مظلومی بودمااااا...


سلام دوست عزیز

همون ماجرای ابدار خونه رفتن چایی داغ خوردن من هم داشتم.یادش بخیرعجب دورانی بود

خیلی خوب بود دو دقیقه هم از کلاس خارج میشدیم کلی ارزش داشت
 

mehdi.karami

Registered User
تاریخ عضویت
1 فوریه 2013
نوشته‌ها
812
لایک‌ها
743
محل سکونت
همدان
آز انجایی که گویی بنده در بچگی به آشپزی علاقه شدیدی داشته ام !
در روزگار 4 سالگی وقتی درِ خانه همسایه باز بوده است ، بنده وارد خانه ایشان شدم و مستقیم به آشپزخانه آن بیچاره نفوذ کرده ام
و هر چی را که دم دست دیده ام با هم قاطی کرده ام و آنگاه همسایه وارد آشپزخانه میشود و با صحنه وحشت ناکی رو به رو میشود و... :D:general304::general107:
 

Corner

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 دسامبر 2011
نوشته‌ها
702
لایک‌ها
445
آز انجایی که گویی بنده در بچگی به آشپزی علاقه شدیدی داشته ام !
در روزگار 4 سالگی وقتی درِ خانه همسایه باز بوده است ، بنده وارد خانه ایشان شدم و مستقیم به آشپزخانه آن بیچاره نفوذ کرده ام
و هر چی را که دم دست دیده ام با هم قاطی کرده ام و آنگاه همسایه وارد آشپزخانه میشود و با صحنه وحشت ناکی رو به رو میشود و... :D:general304::general107:

جای شکرش باقیه خونه کاظم قاقی نرفتی !! :D
http://www.google.com/url?sa=t&rct=...=eeEb_gTP1kPnKavA2GeGVQ&bvm=bv.65397613,d.Yms
 

mey3am2

Registered User
تاریخ عضویت
18 دسامبر 2013
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
1,907
محل سکونت
rasht
یادمه چهارم ابتدایی بودم بعدش یکی از بچه های دوم ابتدایی رو اذیت کردم و زدم شتکش کردم، اون بچه هم فامیلیمو میدونست رفت گذاشت کف دست باباش. هیچی دیگه باباش فرداش اومد مدرسه و اسم منو به ناظم گفت. از قضا یه نفر دیگه هم تو کلاس ما بود که فامیلیش شبیه من بود. فقط یکی از حروف فامیلیش باهام فرق داشت.
اون روز سر صف ناظم اشتباهی اسم اونو تو بلندگو گفت و مدیر هم اومد از صف کشیدش بیرون زد درب و داغونش کرد. اون بدبخت هم هیچی حرف نزد. منم مثل کسی که از هیچی خبر نداره به همراه صف به سوی کلاس رهسپار شدم:general711:


yisuxwox7v1v2t7i5is.jpg
 

ali2040

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2012
نوشته‌ها
495
لایک‌ها
193
......
 
Last edited:

سلطانی

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 می 2014
نوشته‌ها
13
لایک‌ها
7
سن
44
من اونقدر شرور بودم که اگه بخوام بنویسم میشه مثنوی هفتاد من
در زمان خردسالی یه روز رفته بودیم ده خونه مادربزگ. بهمراه دایی کوچیکه که با هم همبازی بودیم با دیدن
جوجه های شیطون ، هوس جوجه کباب کرده و با هزار مکافات دوتا از اونها رو صید کرده و زنده زنده روی آتش به سیخ کشیدیم. :general605::general605:
آی چسبید آی چسبید
فکر نکنید جوجه کباب چسبید ها !!! کتکی که با ترکه بید حیاط خوردیم خیلی چسبید
 

ctcn8311885

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
3,302
لایک‌ها
1,168
محل سکونت
★★★★★
میرفتم در مسجد کفش های مردم رو کش میرفتم! گاهی وقت ها با یه گونی پر برمی گشتم
 

raminonline

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2004
نوشته‌ها
662
لایک‌ها
787
محل سکونت
سرزمین پارسم آرزوست!
من علاقه وافری به آتیش داشتم (الان هم دارم:general703:)
اون زمان تو یکی ار اتاقا بخاری برقی میزاشتیم. من هم هر وقت فرصت بود سر یه کاغذ رو از بین محافظاش رد میکردم و کلی حال میکردم آخرش هم به خاطر خاکستر و دود و بوش دستگیر میشدم.
یه بار کاغذه زیادی بزرگ بود آتیش از کنترل خاموش شد:general503: واسه اینکه تابلو نشه خاکسترشا ریختم تو گونی برنج با برنجا هم زدم تا معلوم نشه. بماند که سر تا پام سیاه شده بود به خاطر خاکستر.
آخرش هم دستگیر شدم ولی طی شکنجه ها و بازجویی های روحی و جسمی:general312: تا الان که 22-23 سالی میگذره هنوز اعتراف نکردم:general406:
 

amir.tabatabai

Registered User
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2014
نوشته‌ها
2,941
لایک‌ها
1,251
من زلزله بودم
یه با رفته بودیم مسافرت به برادر کوچیکتر گفتم بیا همه رو بترسونیم
تو برو قایم بشو، منم در صندوق عقب میزنم به هم میگم وای مامان داداشم تو صندوق عقب گیر کرده
آقا ما این کار رو کردیم و دو تا پا داشتم و دو تا پا قرض کردم و فرار کردم تا شب گرسنه و تشنه بودم
جای دوستان سبز یه کتک سفت و خستم خوردم.
نتیجه اینکه دورغ بده
 

epsi1on

Registered User
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2008
نوشته‌ها
883
لایک‌ها
2,590
یه سری بچه بودم (حداکثر7 سالم بود) با خواهرم دعوام شد اون یه مشت بهم زد ولی نخورد بهم منم یه لغت بهش زدم ولی خورد. بعدش بابام اینا بهش گیر دادن که چرا داداشتو میزنی؟! من :| خواهرم :| لگد من :|
خواهرم گفت بابا اونم زد بخدا، بهش گفتن واسه اون نخورد ولی واسه تو خورد. من :)) خواهرم ):<
 

آمپلی فایر

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 نوامبر 2011
نوشته‌ها
20
لایک‌ها
7
من اصلا شیطونی نکردم الان عقده ای شدم :D
 

chem_eng

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2010
نوشته‌ها
555
لایک‌ها
578
محل سکونت
)(
لواشک 10 تومنی رو با چسب چسبوندیم انداختم زیر میز معلم
گفتم خان ببخشید این چیه افتاده .....
هیچی دیگه 1 هفته اخراج شدیم
 

ali2040

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2012
نوشته‌ها
495
لایک‌ها
193
سلام دوستان.کلاس سوم دبستان بودم پدرم خواب بود بخاری هم به سرش نزدیک بود از این بخاری سه شعله ها که کپسول گاز پشتش میخورد رفتم هل دادم نزدیکش کردم مثل اینکه بابام از زور گرما بیدار شده بود.وای یه موقع مثل اینکه خواهرم دیده بود بابام بدخواب شده اومد گفت کی این کارو کرده همه نگاها معطوف شد به من o_Oo_O.خب بغیر از من کسی اذیت نمیکرد.بخاطر این کار یه کتک مفصل نصیبم شد.:general106:.یه دفعه دیگه بابام داشت مکانیکی ماشین میکرد بهم گفت برو بالا فلان چی بیار آقا ما اومدیم بالا دیدم یه فیلم قشنگ گذاشته نشستم نگاه کردم دیگه حواسم رفت که بابام گفته برو چی بیار:general208:.همینطور که غرق تماشا بودم یه دفعه حس کردم یه نفر پشت سرم وایساده همه صورتش سیاه بود فقط چشمش سفید بود:general403:.چشمتون روز بد نبینه یه کتک فوق عالی خوردم.یه دفعه دیگه 5 سالم بود رفتم تو آشپزخونه در یه کشو رو باز کردم یه کاغذ آتیش زدم در کشو رو بستم لوازم قصابی قدیمی بابام سوخت.هرچی بهم گفتن کار تو بوده گفتم نه خب اگر میگفتم کارم تموم بود.یه روز هم هرچی رختخواب داشتیم آتیش زدم ولی کتک نخوردم;).یه دفعه هم رفتم جلو یه سوپر مارکت دیدم دوغ کردن تو کیسه پلاستیک واسه فروش منم همشو سوراخ کردم بعد هم رفتم.یعنی اگر صاحبش میفهمید:general107:.یه دفعه هم از بس کتک خوردم همه بدنم بی حس شد زیر بغلمو گرفتن منو رو دست بردن.:general304:.یه روز دیگه خیلی اذیت کردم بابام پامو گرفت داشت پیج میداد بخدا پام میخواست بشکنه که مادرم رسید نجاتم داد.یه روز دیگه نزدیکای خونمون چندتا درخت اکالیپتوس قطع کرده بودن خشک شده بود با اجازتون رفتم آتیشش زدم بعد هم فرار کردم.بعد که رفتم دیدم آتیش نشانی اومده مثل اینکه اوضاع خیلی وخیم بوده:):)البته کسی نفهمید من بودم.
 

razhaypenhan

Registered User
تاریخ عضویت
8 دسامبر 2012
نوشته‌ها
256
لایک‌ها
115
محل سکونت
سرای ناامیدان
راهنمایی بودم سر کلاس معلم هم مشغول درس دادن منم کلا حواسم به حرفاش بود یه دفعه یکی از بچه ها از پشت سر زد تو گوشم منم که خیلی عصبانی شده بودم:mad: هیچ نگفتم نفر پشت سریمو اوردم به بدترین وجه ممکن کتکش زدیم:confused: بدبخت زیر چشاش بادمجون سبز شد:eek:.خلاصه من زنگ بعد فهمیدم که یکی دیگه از بچه ها بود یارو اصن بی خبر بوده :rolleyes:و از همه بدتر پسره رفته بود خونه روش نشده بود که دوستم زدم گفته بود معلم زدش .اصن یه دردسری بود.:general707::general107::general406:
 

epsi1on

Registered User
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2008
نوشته‌ها
883
لایک‌ها
2,590
من علاقه وافری به آتیش داشتم (الان هم دارم:general703:)
اون زمان تو یکی ار اتاقا بخاری برقی میزاشتیم. من هم هر وقت فرصت بود سر یه کاغذ رو از بین محافظاش رد میکردم و کلی حال میکردم آخرش هم به خاطر خاکستر و دود و بوش دستگیر میشدم.
یه بار کاغذه زیادی بزرگ بود آتیش از کنترل خاموش شد:general503: واسه اینکه تابلو نشه خاکسترشا ریختم تو گونی برنج با برنجا هم زدم تا معلوم نشه. بماند که سر تا پام سیاه شده بود به خاطر خاکستر.
آخرش هم دستگیر شدم ولی طی شکنجه ها و بازجویی های روحی و جسمی:general312: تا الان که 22-23 سالی میگذره هنوز اعتراف نکردم:general406:
ادم وقتی بچه هست عقل و بار درست نداره، یه کارایی میکنه که بزرگترا توش میمونن!
 
بالا