برگزیده های پرشین تولز

حالات و احوالات کنونی خود را با شعر بیان کنید.

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
احمد شاملو:
من از آن امیدِ بیهوده سخن می‌گویم
که مرگِ نجات‌بخشِ شما را
به امروز و فردا می‌افکنَد:
« ــ مسافری که به انتظار و امیدش نشسته‌اید
از کجا که هم از نیمه‌ی راه
باز نگشته باشد؟»
کوتاه از شعرِ _شبانه(ما شکیبا بودیم)_
دفتر _آیدا:درخت و خنجر و خاطره_

فردا... مگر وقوع معحزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
روزگاریست در این شهر غریب

بین آدمهایی که زِ تنهاییِ خود می ترسند

وز پسِ آینه از دیدنِ خود میترسند،

من تو را پاک ترین یافته ام!

آن قدر پاک، که اگر آب نبود

من تو را "آب" صدا می کردم...!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست !
مثل آرامش بعد از یک غم
مثل بوی نم بعد از باران
در نگاهت چیزیست که نمی دانم !
من به آن محتاجم
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
من از آن امیدِ بیهوده سخن می‌گویم
که مرگِ نجات‌بخشِ شما را
به امروز و فردا می‌افکنَد:
« ــ مسافری که به انتظار و امیدش نشسته‌اید
از کجا که هم از نیمه‌ی راه
باز نگشته باشد؟»
کوتاه از شعرِ _شبانه(ما شکیبا بودیم)_
دفتر _آیدا:درخت و خنجر و خاطره_ احمد شاملو

____________________________________
فردا... مگر وقوع معجزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهاری دیگر

آه ، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من ، گویی ،
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم ، با بوسهٔ تو
روی لبهایم ، می پندارم
می سپارد جان ، عطری گذران

آن چنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون تو را می نگرم
مثل این است که از پنجره ای
تک درختم را ، سرشار از برگ ،
در تب زرد خزان می نگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم

شب و روز
شب و روز
شب و روز

بگذار
که فراموش کنم .
تو چه هستی ، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا
می گشاید در
برهوت آگاهی ؟

بگذار
که فراموش کنم


فروغ فرخزاد
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
احسان پرسا



در من

آدم برفی ای است

که عاشق آفتاب شده

و این ...

خلاصۀ همۀ داستان های عاشقانۀ جهان است.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غم اندر سینهٔ مو خانه دیری
<چو ویرانه که بوم آشانه دیری
فلک اندر دل مسکین مو نه
<ازین غم هرچه در انبانه دیری

بابا طاهر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که

او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد

گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم


"محمد علی بهمنی"
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,807
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها


تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
فریدون مشیری
 

oMid EsiNs

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 فوریه 2015
نوشته‌ها
43
لایک‌ها
31
محل سکونت
Mashhad
حوصله ی بیرون رفتن، از خونه رُ ندارم / از صُب تا شب می خوابم، از شب تا صب بیدارم
جیره ی هر روزمه، چهار تا پاکت سیگار / من موندم و یه فندک، یه رادیو یه گیتار
 

kyle

مدیر بورس و بانکداری
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,432
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري ق
یصر امین پور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان

مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر

به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم

مرا به خانه مبر ...

گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد

مرا به گریه میار ...
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,807
لایک‌ها
4,842
سن
33
محل سکونت
ارومیه
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است .
و هر انسان
برادری ست .
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ایست
وقلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف . زنده گی ست .
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی . برای همیشه بیایی
ومهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم....
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم .


"" احمد شاملو ""
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دلم تنگ‌ست

مثل لباس سال‌های دبستانم

مثل سال‌های مأموریت‌های طولانیِ پدر

که نمی‌فهمیدم

وقتی می‌گویند کسی دورَست

یعنی چقدر دورَست !


لیلا کردبچه
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
فروغ فرخ زاد :

من از نهایت شب حرف می‌زنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف می‌زنم

اگر به خانه من آمدی برای من

ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه

که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

شعر از فروغ فرخزاد - لطفن برای شادی روحش صلوات بفرستید .
 

javadyazdani

Registered User
تاریخ عضویت
29 اکتبر 2012
نوشته‌ها
5,422
لایک‌ها
10,633
با تو گفتم : حذر از عشق نه دانم نه توانم،
و تو گفتي من از اين شهر سفر خواهم كرد.
عاقبت هم رفتي،
و چه آسان تو شكستي دل غمگين مرا
تو سفر كردي از اين شهر ولي، اي گل خوبم، جانم
من هنوزم « حذر از عشق ندانم، سفر از پيش تو هرگزنتوانم، نتوانم»

***
روزها طي شد و رفت.
تو كه رفتي منِ دلخسته ي پاك
با همه درد در اين شهر غريب،
باز عاشق ماندم
همهْ فكرمْ، همهْ ذكرمْ،
آرزوهاي دلِ دربدر و خسته ز هجرم،
وصل و ديدار تو بود.
تا كه باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولي افسوس نشد.

***
ماه‌ها هم طي شد.
بارها قصه آن، كوچهْ مهتاب مشيري خواندم
باورم شد كه جهان، زندگي، عشق، اميد،
سست و بي‌بنياد است
ولي انگار كه عشقت، يادت، هيچ فكر سفر از اين دل و اين سينه نداشت

***
راستي محرم دل،
كوچه ي خاطره‌هاي تو و من، يادت هست؟!
كوچه‌اي مثل همان، كوچهْ مهتاب مشيري
كوچه ي مهر و صفا، كوچه ي پنجره‌ها
پاي آن تير چراغ، وه چه شبهايي بود
خنده‌ها مي‌كرديم، قصه‌ها مي‌گفتيم
از اميد، عشق، محبت كه در آن نزديكي،
در صميميت و پاكي فضا جاري بود
و سخن از دل ما، كه به دريا زده بود
حيف از آن همه اميد دراز
حيف از آن همه اميد دراز

***
در خيالم، با خودم مي‌گفتم : كوچهْ مهتاب مشيري شعريست، عشق برتر باشد
و به اين صحبت كوتاه خيالم خوش بود.
ولي افسوس كه ديگر رفتي، رفتني بي‌پايان، بي‌عطوفت، بي مهر
و در اين قصه ي تلخ، باز من ماندم و من

***
ديگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولي از عادت اين دل،
دلِ تنها،
دلِ مرده،
شبْ شبي،
روشن و مهتاب شبي
باز از آن كوچه گذشته
زير لب مي‌خوانم
« بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم»
 

Farzad Hashemigahrouei

Registered User
تاریخ عضویت
5 ژوئن 2015
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
185
سن
33
من در این نقطه دور
در بلا تکلیفی
در کش و قوسی خیالی جانکاه
به افق چشم بدوزم تا کی؟
بی سبب منتظر معجزه ام
بی ثمر دیده بر این راه کبود
می روم در پی تو
سالها آمد و رفت
بارها من دیدم
کوچ مرغان غزل خوان چمن
سفر چلچله ها
کوچ برف از دل کوهسار بلند
کوچ هر فصلی را
لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دیگر چیزی نمی خواهم
مگر صدایی نجوایی
که چیزی بگوید پنهان
پنهان کند سکوت مرا
مثل زمین گورستان
که چیزی نمی خواهد
مگر صدای خش خش برگی از باد


شهاب مقربین
 
بالا