برگزیده های پرشین تولز

خاطرات و رازهای آزار دهنده............

zgg123

کاربر فعال عکس و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2010
نوشته‌ها
9,952
لایک‌ها
37,718
سن
34
محل سکونت
☼_☼
یک زمانی درسم خوب بود شاگرد دوم کلاس بودم بهره هوشیم خیلی بالا بود تا اینکه رفتم مدرسه نمونه مردمی.با بچه هایی از قشر متوسط رو به بالا.وضع خودمون هم متوسط بود ولی من توی اون کلاس تازه بودم.بیشرف ها هم واسم دست گرفتند و با هر بهانه ای مسخره ام میکردند.یک روز با عینک جدید یک روز با رنگ لباسم.به درس جواب دادنم هم گیر میدادند.خلاصه سال بعد پرروتر شدند.من هم به خاطر اخلاقم که نمیخواستم با کسی درگیر بشم و یا جواب کسی رو بدم چیزی نمیگفتم.گذشت سال بعد باز هم هیچی نگفتم و...پیش دانشگاهی که رفتم کاری بکارم نداشتند اصلا خیلی هاشون رو دیگه ندیدم ولی دیگه حس درس خوندن نداشتم.برای رفع تکلیف میرفتم و میومدم.دو سال پیش دانشگاهیم طول کشید و ترمی 5 تا 6 درس میفتادم.آدم خیلی خجالتی شده بودم.کسی باهام حرف میزد فکر میکردم داره مسخره ام میکنه،توی خیابون راه میرفتم اگر یک دختر از 3 کیلومتری میدیدم راهم رو کج میکردم و از یک راه دیگه میرفتم چون فکر میکردم نزدیکم بشه بهم میخنده و مسخره ام میکنه.لباس نو میخریدم نمیپوشیدم یا کثیفش میکردم و بعد از اینکه کمی از نو بودن میفتاد میپوشیدمش.با اینکه قیافه ام متوسط بود فکر میکردم خیلی زشت و بدهیکلم و..از مدرسه تعطیل که میشدیم صبر میکردم تا هوا تاریک بشه و بعد برم خونه که کسی تو تاریکی من رو نبینه و به خیال خودم مسخره ام نکنه و...شدم یک آدم گوشه گیر و تنها.یکی دو تا دوست نزدیک هم که داشتم با همین رفتارم پروندم رفت.الان 30 سالم شده به اون سالها که فکر میکردم میگم کاشکی توی همون مدرسه عادی پیش اون دوستان خوبم میموندم و به این نمونه مردمی لعنتی نمیرفتم کاشکی دو تا میخوابوندم تو گوش اونهایی که مسخره ام میکردند شاید کتک هم میخوردم ولی دیگه حساب کار دستشون میومد،کاشکی جوابشون رو میدادم.کاشکی یکی تو خانواده ام حواسش به من بود و پیش روانپزشک میبرد و شاید 16 سال از زندگیم رو به خاطر رفتار اونها و خودم حروم نمیکردم.

الان 30 سالم شده و هنوز پیش خانواده ام زندگی میکنم بیکار و بدون هیچ سرمایه ای و با یک سابقه کار محدود و یک لیسانس مدیریت .از چند تاشون خبر دارم یکیشون شده مدیرعامل شرکت یکیشون پیمانکار یکیشون معتاد(حقت بود این بیشرف سردسته اون حرومزاده ها بود) و اون یکی رفته تو گروه موسیقی یکی از خواننده های معروف و یکی دیگه مغازه دار.دوست دارم همشون جهنم واقعی رو توی این دنیا ببینند که بهترین دوران زندگیم رو جهنم کردند.

همیشه هرجا باشی یه عده اشغال پیدا میشه بازم..
 

k-boy

Registered User
تاریخ عضویت
7 فوریه 2012
نوشته‌ها
5,612
لایک‌ها
7,060
محل سکونت
جنگل آسفالت
یک زمانی درسم خوب بود شاگرد دوم کلاس بودم بهره هوشیم خیلی بالا بود تا اینکه رفتم مدرسه نمونه مردمی.با بچه هایی از قشر متوسط رو به بالا.وضع خودمون هم متوسط بود ولی من توی اون کلاس تازه بودم.بیشرف ها هم واسم دست گرفتند و با هر بهانه ای مسخره ام میکردند.یک روز با عینک جدید یک روز با رنگ لباسم.به درس جواب دادنم هم گیر میدادند.خلاصه سال بعد پرروتر شدند.من هم به خاطر اخلاقم که نمیخواستم با کسی درگیر بشم و یا جواب کسی رو بدم چیزی ...
اقا بدجور ریختیمون به هم! ایشالا تو زندگیت موفق باشی. اینجور آدما ارزش فکر کردن ندارن. واسه این افراد نباد منتظر خدا موند , چون خدا اینا رو آدم نمیکنه! ایشالا یه روز جوری جلشون وایسی که , ضعف واقعی رو تو خودشون احساس کنن.
 

606060

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2015
نوشته‌ها
404
لایک‌ها
260
آزار دهنده ترينش ازدواج هيلاري داف بوده :دي
 

Tidus

Registered User
تاریخ عضویت
28 اکتبر 2011
نوشته‌ها
1,406
لایک‌ها
11,552
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارندو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
;)
 

afshin313

Registered User
تاریخ عضویت
28 دسامبر 2012
نوشته‌ها
3,030
لایک‌ها
3,767
محل سکونت
سرزمین اشغالی
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارندو اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.
;)
بوف کور.هیچوقت این جملات از یادم نمیره :general510:
 

Ace...!

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2011
نوشته‌ها
275
لایک‌ها
3,083
محل سکونت
Own little World
چرا تاپیک به این خوبی دیگه پیش نمیره؟ ادامه بدید دوستان
_______________
پ.ن: راستش من داستان بقیه رو که خوندم دیگه روم نمیشه از مسائل خودم بگم. خیلی ناچیز به نظر میاد
 

zgg123

کاربر فعال عکس و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2010
نوشته‌ها
9,952
لایک‌ها
37,718
سن
34
محل سکونت
☼_☼
چرا تاپیک به این خوبی دیگه پیش نمیره؟ ادامه بدید دوستان
_______________
پ.ن: راستش من داستان بقیه رو که خوندم دیگه روم نمیشه از مسائل خودم بگم. خیلی ناچیز به نظر میاد
بگو عزیزکم
 

Reza_Mohammad

Registered User
تاریخ عضویت
3 آگوست 2013
نوشته‌ها
3,489
لایک‌ها
769
سن
36
محل سکونت
اصفهان
والا بنده خاطره زیاد ندارم :|
ولی یکی از اونها هم خوب بود هم بد !!

1بنده خدایی بود 1زمانی باهاش بودم دختر خوبی بود ( البته فکر میکردم)
1روز ظهر ساعت3 بهم اس ام اس داد گفت عزیز من میرم میخوابم:rolleyes:
گفتم باشه;)
3ساعت بعدش یعنی ساعت 6بعدازظهر بهم اس ام اس داد عزیزم من رسیدم خونه کجایی؟o_O

از اینجا بود که اولین ضربه خیانت رو چشیدم ( زندگیم عوض شد )
بعد از اون هم بارها و بارها 1جوری میخواست منو ببینه ( دوستاش رو پاپیش میزاشت) میگفت اشتباه میکنی و .... بهت خیانت نکردم:general711::general711:

هنوز بعد از گذشت 2سال از این ماجرا اسمش که میاد یا ناگهانی عکسش یا خاطرتاتش رو میبینم 1جورایی هم اذیت میشم هم خوشحال میشم !!!

از 2سال پیش هم با جنس مخالف نبودم ( تا جایی که میتونم سَـبکشون میکنم:eek::cool:

کلا به دختر نمیشه اعتماد کرد
 

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,735
لایک‌ها
13,995
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
با این مطلبت دوباره اون خاطرات زنده شد و حالم مثل فشنگ آماده شلیکه
قانون دیه و قصاص فقط برای مردم بیچاره نوشته شده و خون شما برای معلم حلال است!
حالا که این مورد معلم قرآن هم بوده و از نوع ناب آن را ترویج میکرده!!
معلمی شغل انبیاء هست - معلمی سربازی نداره - فرهنگی، فرهنگ!!! - درس نخوانی چوپان میشوی! - درس نخونی میری سربازی
هیچ وقت یادم نمیره توسری خور بودنم از همین مردم و شلاق و مشت خوردنم از همین معلم ها
80 میلون نفر الان چوپان شدند . عجب !! حالا هر کسی که نخوند الان جزء قشر مرفح و پولدار جامعه هست هر کسی هم که درس خوند سربازی و بی پولی
و هیچ وقت یادم نمیره میگفتن مظلوم نمایی میکنی!
اگر همین الان اون معلمی که میگفت مظلوم نمایی میکنی و اون سگ پیری که شلاق بهم میزد کنارم بود قسم میخورم با دست خالی تیکه تیکه بدنش رو به نیش میگرفتم و تا آخرین قطره خونش رو میخوردم الان که دارم تایپ میکنم مثل سگ هار آب دهنم میاد و تشنه به خونشم
آخ و ای کاش
ولی کاش اینجا بود ولی تو قبر خوابیده
حیف که دنیای باقی وجود نداره که تلافی کنیم هر چی هست تو همین دنیاست ولی اگه بفهمم قبرش کجاست گورشو زیر رو میکنم بعد از نبش قبر کاری میکردم که تو هولوکاست ندیده باشن
تازه میفهمم چرا هیتلر، هیتلر شد
هر چی میکشیم از خانواده سنتی/مذهبی/جاهل هست مگرنه این خاطرات تلخ نبود مدرسه و سربازی نبود
چه سوادی به شما اضافه شد با کتک خوردن توی مدرسه؟ چه پولی؟
آمیزش و پرورش
پس از دشمنی به نام خانواده ، با دشمنی دیگر و موجودی خبیث به نام معلم آشنا بشید
pic-117830-1486883524.jpg
pic-117906-1486891347.jpg
thm_482_689554_539.jpg

11164266-18542751.jpg
 
Last edited:

Business plan

کاربر فعال کسب درآمد از اینترنت
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2015
نوشته‌ها
10,735
لایک‌ها
13,995
محل سکونت
❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️ ❤️️
لطفا عکس عای آزاردهنده و نامناسب رو اینجوری راحت و آشکار پست نکنین. این تاپیک که جاش نیست اصلاً،در جای مناسبش هم لطفا از تگ اسپویلر استفاده کنین. (--> [SPOILER.=" "][/SPOILER] )
ویرایش شد
 

orginalfilm

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
27 آگوست 2006
نوشته‌ها
2,451
لایک‌ها
1,527
سن
43
محل سکونت
زير يه سقف
این تاپیک جالبی نیست !
اول اینقدر خاطرات شکست فوران هورمون های جنسی ( عشق) رو به عنوان خاطرات تلخ ننویسید ! خیلی لووووسه و مظلوم نماییه !

اینی که از 11 سالگی کار کرده باشید هم بد نیست ! والله منم از بچگی کار میکردم کارگری ، نونوایی ، سر میدون مینشستم و... ولی خاطره ی تلخی نیست ، لذت بخشه برام !
بعد از ثروتمند بودن کوتاه مدت به دلیل عیاشی و رفیق بازی حضرت پدر برشکست شدیم جوری که پدر افسردگی گرفت و افتاد تو خونه ما هم تو سن 10 سالگی پول نون خوردن رو نداشتیم ، حتی نون خالی ولی امروز اون روزا گذشته و هیچ جایی تو ذهن من نداره .
چیزایی دیگه ای هم هست ولی جای گذشته همون گذشته اس .
با هدایت کبیر و طرفداراش میونه ی خوبی ندارم به خاطر همین تفکر ِ احساس ِ له شدگی زیر بار سختی های !!! الکی ِ زندگی.

همینو بگم که این دنیا جای آدمای ضعیف نیست، مظلوم نمایی نکنین !!! تک و توک از خاطران واقعا دردناک بود مث ِ اون ننجون که سکته کرد.
 
بالا