برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره از ضایه شدن!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

jujushow

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2007
نوشته‌ها
2,465
لایک‌ها
1,107
دیروز برای یه کاری رفته بودم اداره بابام ، توی یه اتاق منتظر بودم که یکی از همکارای پدرم اومد توو ... چون قبلا خیلی سلام و احوالپرسی باهاش داشتم خواستم سلام کنم که نمیدونم چرا یهو بی خیال حال و احوال باهاش شدم و محل نذاشتم اینم هی منو نیگا نیگا میکرد که چرا بهش نگا نمیکنم خلاصه این رفت بیرون و بعد از 5 دقیقه دوباره برگشت منم گفتم بزار فک کنه اوندفعه اصلا ندیدمش :D ایندفعه سرمو بالا میکنم و باهاش سلام علیک میکنم ، ما سر و اوردیم بالا و سلام علیک کردیم میون صحبتها خواستم بگم سلامت باشید گفتن انشا اله سلامت نباشید :D بنده خدا تا 5 دقیقه هنگ کرده بود هی نگا میکرد میخواست بزنه زیر خنده روش نمیشد ..... اینقدر سرخ و سفید شدم تا از اتاق رفت ....:D
 

reza-shayer

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2014
نوشته‌ها
101
لایک‌ها
71
سن
38
محل سکونت
غرب 021
میگم داداش نوکرتم هستم فقط این "اقا گل" رو نگو دمت گرم اذیت میشه ادم:general702:
 

Adin

Registered User
تاریخ عضویت
16 جولای 2011
نوشته‌ها
1,281
لایک‌ها
769
محل سکونت
کلبه درویشی
چند سال پیش میرفتم دانشگاه و آخرای دانشگاه بودیم اون موقع آخرین نسل گوشی nOKIA N73 بود . یعنی رو دست این گوشی نبود تو بازار.
سر یکی از کلاس ها به نظر اقتصاد کلان بود کیپ ـا کیپ دانشجو دختر و پسر نشسته بودن.
رفیق ما با 10 دقیقه تاخیر اومد تو یه راست نشست بغلم. ظاهرا زده بود بالا !! و اصرار پشت اصرار که از اون فیلمای +18 برام بلوتوث کن .. حالا همون موقع داره استاد سوال میده و ما تو جزوه مینوشتیم.
خلاصه گوشی رو دراوردم با یه دست مینوشتم با یه دست دیگه Send via Bluetooth میکردم براش.
هی اصرار میکرد از اون گلچیناش بفرست . گفتم باشه.
اونم گوشیش نوکیا ان 73 . چند تا که براش فرستادم مردک پفیوز همون لحظه باز کرد و صدای گوشی تا بیخ کار بالا بود. طبق گفته خودش از اون گلچینا فرستادم که همون ثانیه اول شروع میشد.
play شدن همانا و پیچیدن آه و اوه تو کلاس ساکت همــانا ... چنان صدایی پیچید تو کلاس مختلط که چند ثانیه در یک جهانی دیگه سیر میکردم ...
تا اومد صدای گوشی رو ببنده چند ثانیه تمام آه و اوه اون فلک زده گوش امت رو نوازش داد. کار از کار گذشته بود.
استاد شده بود شبیه لبــو .. سرخ سرخ ! تا جایی که میشد صندلیم رو سر میدادم که از این رفیقمون بکشیم کنار . استاد که مثل کوره آجر پزی شده بود سریع رفت بیرون. رفیق ما جلو چشاش رو سیاهی گرفته بوده و الفـرار .
کلاس کلا تعطیــل شد رفت اونروز.
دختــرا زیر زیرکی میخندیدن .. حال کرده بودن. دقیقا مثل صف مرغی که دارن کشتار یه مرغ دیگه رو میبینن و ادامه کار نوبت اوناست :دی
 
Last edited:

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
ف
چند سال پیش میرفتم دانشگاه و آخرای دانشگاه بودیم اون موقع آخرین نسل گوشی nOKIA N73 بود . یعنی رو دست این گوشی نبود تو بازار.
سر یکی از کلاس ها به نظر اقتصاد کلان بود کیپ ـا کیپ دانشجو دختر و پسر نشسته بودن.
رفیق ما با 10 دقیقه تاخیر اومد تو یه راست نشست بغلم. ظاهرا زده بود بالا !! و اصرار پشت اصرار که از اون فیلمای +18 برام بلوتوث کن .. حالا همون موقع داره استاد سوال میده و ما تو جزوه مینوشتیم.
خلاصه گوشی رو دراوردم با یه دست مینوشتم با یه دست دیگه Send via Bluetooth میکردم براش.
هی اصرار میکرد از اون گلچیناش بفرست . گفتم باشه.
اونم گوشیش نوکیا ان 73 . چند تا که براش فرستادم مردک پفیوز همون لحظه باز کرد و صدای گوشی تا بیخ کار بالا بود. طبق گفته خودش از اون گلچینا فرستادم که همون ثانیه اول شروع میشد.
play شدن همانا و پیچیدن آه و اوه تو کلاس ساکت همــانا ... چنان صدایی پیچید تو کلاس مختلط که چند ثانیه در یک جهانی دیگه سیر میکردم ...
تا اومد صدای گوشی رو ببنده چند ثانیه تمام آه و اوه اون فلک زده گوش امت رو نوازش داد. کار از کار گذشته بود.
استاد شده بود شبیه لبــو .. سرخ سرخ ! تا جایی که میشد صندلیم رو سر میدادم که از این رفیقمون بکشیم کنار . استاد که مثل کوره آجر پزی شده بود سریع رفت بیرون. رفیق ما جلو چشاش رو سیاهی گرفته بوده و الفـرار .
کلاس کلا تعطیــل شد رفت اونروز.
دختــرا زیر زیرکی میخندیدن .. حال کرده بودن. دقیقا مثل صف مرغی که دارن کشتار یه مرغ دیگه رو میبینن و ادامه کار نوبت اوناست :دی
فوق العاده بود پسر:)
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
حالا من اینو بگم؛ما خونمون توی یک آپارتمان خز و خیل هست؛همسایه بغلیمون یه دختر هست که برو بیا زیاد داره؛دیشب ساعت 3 و نیم بود که دیدم یه صداهایی میاد؛البته از این صداها از این خونه زیاد میاد؛منم واسه این که کامل بفهمم جزئیات رو راههای زیادی رو تست کردم؛از جمله با نعلبکی و کاسه و ... اما دیشب با این اکو ها هستن میزارن رو قلب!با اونا گذاشتم فوق العاده بود!:)خلاصه این طوریه!:)
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
دوستان خاطرات خز و خیلتون:) رو کنید تاپیک داره جون میگیره!:)
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,017
لایک‌ها
2,697
دوستان خاطرات خز و خیلتون:) رو کنید تاپیک داره جون میگیره!:)
عبارت "خز و خیل"میدونید در چه مواقعی بکار میره؟
-----
امروز 3 زنگه بودیم،2 زنگ هم زیست،خدا رو شکر معلمش نیومده بود و ما زنگ دوّم تعطیل شدیم(ینی فقط عربی داشتیم)،دوستان رفت کافه قلیون استعمال کنن و مستعمل بشن،منم رفتم یه ساندویچ گرفتم و با دیدن فیلم های وطنی بلع و هضمش کردم
الآن یه تیریپ بچه + بودنی دارم که نگو،تازه میخوام برم درس هم بخونم(البته از 2 ساعت پیش هی میگن برو درس بخون،این چیزایی که معلمتون میگه بخون و..)


اینم یه نوشته برای دوستانی که میخوان زبان فارسیشون قوی بشه:
اقا امروز معلم فیزیکمون اومده بود خونه واسه کلاس خصوصی،منم کلا الآ« میز ندارم و میریم اتاق خواهرم، وسایل دندون سازیش رو گذاشته بودم توی کمد که یه ظرف پلاستیکی که توش 2 تا لثه که با موم درست کرده بود و گذاشته بود توی آب(تا جا بیوفته) رو یادم رفت از ویترین در بیارم و بزارم یه جای امن
هیچی دیگه،100درصد مطمئنم دیده و فکر کرده "کی اینجا دندون مصنوعی بدون دندون داره"،عابروم(اصن با یه غلظتی رفت که حتی عععععابروم هم جبرانش نمیکنه)رفته احتمالا
جلسه بعدی دندونای واقعی رو میزارم یه جای در معرض دیدم و میگم"ببخشید،من کلاس تئاتر(واسه تریپ برداشتن)بودم و وقت نکردم وسایل دندون پزشکی خواهرمو مرتب کنم" و ازین خزعبلات
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,017
لایک‌ها
2,697
متاسفانه زیرنوشت(همون زیرنویس)فارسی برای پست بالا قرار داده نمیشود
اصرار نکنید
 

haftir

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2011
نوشته‌ها
1,100
لایک‌ها
470
دوستان ما ی بار در اوج جوانی آدامس به دهن و البته سرما خوده ، داشتیم از جلوی ی جمع دخترانه که ردیف نشسته بودن رد میشدیم ، دماغ به دلیل سرما خوردگی کیپ شده بود تنفس ازش ممکن نبود اومدیم دهنمون رو باز کنیم ی نفسی بکشیم که آدماس از دهنمون پرید بیرون و افتاد جلوی پای این دختر خانومها . هیچی دیگه منم به روی خودم نیاودم و رد شدم ولی خنده هاشون معلوم بود که دیده بودن چه اتفای افتاده . البته بماند بعد رفقای خوبی شدیم با هم :D
اگه خندیدی صلوات :D
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
5نفر نشته بودیم بندوبساط مشروبو و قلیونو و. خلاصه همه چی بود داشتیم موپر میدیدیم:p
با تلویزیون ازین خر اینچا
اقا نگو پسرعموم داره فیلم بر میداره ازمون
صداشو در نیاورد
اقا شانس ما گوشی واسه فردا افتاد دست عموم بابام اینا هم اونجا:general207:
هیچی دیگه قشنگ بابامو عموم دیدن چیکارا که نکردیم
بابام هم کم نذاشت یکی زد زیر گوشم که
چرا نگفتی منم بیام:(:general310:
 

adamebikarr

Registered User
تاریخ عضویت
4 مارس 2012
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
455
محل سکونت
شیراز
مادر قهوه غلط است
مادر قح...به





Sent from my Nokia lumia 820 italy_232 using Tapatalk
حال یه جکی هم بگم واست در باب مادر قحبه:

یه روز یه بنده خدایی یکی از دوستاش میاد خونشون. بعد به مهمونه میگه:
چایی میخوری یا قهوه؟

مهمونه: راستی گفتی قهوه، حال مادرت چطوره؟
 

stanger

Registered User
تاریخ عضویت
24 آگوست 2013
نوشته‌ها
454
لایک‌ها
125
محل سکونت
یه جای خوب
این خاطره ماله دوران نوجوانی هست ! 14+
با بچه ها قرار شد بریم استخر منم که شوخی هام همیشه خفن بود ! تازه هم عینک خریده بودم نمی دونی زیر اب چه دنیایی بود :D همه پریدیم توی اب یکی از بچه ها رو دیدم زیر ابی رفتم که شورتشو بکشم پایین بگم دیدم دیدم :pولی چشتون روز بد نبینه مثله اینکه اشتباهاتی تو مختصات پیش اومده بود ماله یکی دیگه رو کشیده بودم پایین این بابا هم از ترس و تعجب گفت چییییکار میکنی ! :blink: و با سرعت برق از پیشم دور شد همچین که چهرش یادم رفته بود !!!:lol:

این از خاطرهضایه شدن ما امیدوارم حال کرده باشین :happy:
:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D
 

reza-shayer

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2014
نوشته‌ها
101
لایک‌ها
71
سن
38
محل سکونت
غرب 021
5نفر نشته بودیم بندوبساط مشروبو و قلیونو و. خلاصه همه چی بود داشتیم موپر میدیدیم:p
با تلویزیون ازین خر اینچا
اقا نگو پسرعموم داره فیلم بر میداره ازمون
صداشو در نیاورد
اقا شانس ما گوشی واسه فردا افتاد دست عموم بابام اینا هم اونجا:general207:
هیچی دیگه قشنگ بابامو عموم دیدن چیکارا که نکردیم
بابام هم کم نذاشت یکی زد زیر گوشم که
چرا نگفتی منم بیام:(:general310:

حاجی خوش به حالت عجب بابای ردیفی داری:eek:
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
یه روز بچه بودم:)آقا برادر ما کاروانی رفته بودیم مشهد؛اون دورانی که تازه موبایل لعنتی امده بود؛زمانی که تجار و پولدارا از این آلکاتلا داشتن؛آقا ما رفته بودیم توی یک مهمانسرایی؛ما رو طبقه بالا جا دادن(4 طبقه بود)یه دختر هم تو کاروان بود که مثلا من ازش خوشم امده بود و عاشقش شده بودم؛:general406:اینارو طبقه اول جا داده بودن؛هی اینا میومدن تو حیاط می نشستن؛منم واسه این که جلب توجه کنم هی سر خرو از پنجره بیرون میوردم و کنترل تلویزیون رو میذاشتم دم گوشم!!!:Dو حرف میزدم؛مثلا دارم با موبایل حرف میزنم!!حالا فکر می کنید چی می گفتم!؟:pمی گفتم که آره من الان مشهد سه روز دیگه میام انگیلیس چند روز اونجام از اونجا میام آمریکا!خخخخخخخخخخخخ:) که مثلا من خر دیوانه با خارج در ارتباطم !ملتم چپ چپ منو نگاه می کردن؛من احمق ک.. خل هم فکر می کردم کلاس داره؛خلاصه الان که بهش فکر می کنم میبینم چه قدر ضایع و خزو خیل بودم!
 

امین69

Registered User
تاریخ عضویت
19 مارس 2013
نوشته‌ها
1,775
لایک‌ها
359
محل سکونت
TigoWeb.Ir
یه روز بچه بودم:)آقا برادر ما کاروانی رفته بودیم مشهد؛اون دورانی که تازه موبایل لعنتی امده بود؛زمانی که تجار و پولدارا از این آلکاتلا داشتن؛آقا ما رفته بودیم توی یک مهمانسرایی؛ما رو طبقه بالا جا دادن(4 طبقه بود)یه دختر هم تو کاروان بود که مثلا من ازش خوشم امده بود و عاشقش شده بودم؛:general406:اینارو طبقه اول جا داده بودن؛هی اینا میومدن تو حیاط می نشستن؛منم واسه این که جلب توجه کنم هی سر خرو از پنجره بیرون میوردم و کنترل تلویزیون رو میذاشتم دم گوشم!!!:Dو حرف میزدم؛مثلا دارم با موبایل حرف میزنم!!حالا فکر می کنید چی می گفتم!؟:pمی گفتم که آره من الان مشهد سه روز دیگه میام انگیلیس چند روز اونجام از اونجا میام آمریکا!خخخخخخخخخخخخ:) که مثلا من خر دیوانه با خارج در ارتباطم !ملتم چپ چپ منو نگاه می کردن؛من احمق ک.. خل هم فکر می کردم کلاس داره؛خلاصه الان که بهش فکر می کنم میبینم چه قدر ضایع و خزو خیل بودم!
:rolleyes:
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,017
لایک‌ها
2,697
یه روز بچه بودم:)آقا برادر ما کاروانی رفته بودیم مشهد؛اون دورانی که تازه موبایل لعنتی امده بود؛زمانی که تجار و پولدارا از این آلکاتلا داشتن؛آقا ما رفته بودیم توی یک مهمانسرایی؛ما رو طبقه بالا جا دادن(4 طبقه بود)یه دختر هم تو کاروان بود که مثلا من ازش خوشم امده بود و عاشقش شده بودم؛:general406:اینارو طبقه اول جا داده بودن؛هی اینا میومدن تو حیاط می نشستن؛منم واسه این که جلب توجه کنم هی سر خرو از پنجره بیرون میوردم و کنترل تلویزیون رو میذاشتم دم گوشم!!!:Dو حرف میزدم؛مثلا دارم با موبایل حرف میزنم!!حالا فکر می کنید چی می گفتم!؟:pمی گفتم که آره من الان مشهد سه روز دیگه میام انگیلیس چند روز اونجام از اونجا میام آمریکا!خخخخخخخخخخخخ:) که مثلا من خر دیوانه با خارج در ارتباطم !ملتم چپ چپ منو نگاه می کردن؛من احمق ک.. خل هم فکر می کردم کلاس داره؛خلاصه الان که بهش فکر می کنم میبینم چه قدر ضایع و خزو خیل بودم!
چه قدر ضایع و خزو خیل بودی
--
ما از آواتار شما یه نتیجه دیگه ای گرفته بودیم،باور های من شکست(جرینگ -صدای شکستن شیشه-!!)
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
چه قدر ضایع و خزو خیل بودی
--
ما از آواتار شما یه نتیجه دیگه ای گرفته بودیم،باور های من شکست(جرینگ -صدای شکستن شیشه-!!)
دادا هیچ وقت از روی ظاهر نتیجه گیری نکن مهم باطنه!:)
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
اقا ما با یه دختره رفیق شده بودیم به اسم نازنین:D
خلاصه شمارشو از رفیقم گرفته بودم
زنگ زدیم و کلی ل..اس بازی و از این حرفا :)
مثلا خاصطم اس ام اس بدم به رفیقم که خونه رو اوکی کن نازنینو بیاریممم دللی دللی:general406::general601:
امدم بفرستم به رفیقم اشتباهی فرستادم به نازنین
اصلا حواسمن نبود اشتباه فرستادم
5دقیقه دیگه دیدم نازنین زنگ زد منم خیلی با کلاس برداشتم
جونم عزیزم
گفت :من حدس میزدم شما ج.ندها چه فکری داشتید برو با مامانت برو دللی دللی :general605:
خلاصه پشت گوشی به حد سکته رسیده بودم گفتم این از کجا فهمید تا زمانی که...........
 

jujushow

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2007
نوشته‌ها
2,465
لایک‌ها
1,107
یه دوستی داشتیم دوست دوران دانشجویی بود و شهرهامون کنار هم بود حدود 70-80 کیلومتر فاصله داشت . یه روز که دانشگاهمون تموم شد راه افتادیم بررگردیم خونه هامون که رسیدم به شهر رفیقم هوا کامل تاریک شده بود ماشین گیر من نیومد خلاصه مجبور شدم برم خونشون . اونشبم پدر خونه نبود فقط خودش و مادرش ....
شام و خوردیم و رفتیم تو اتاق این رفیقمون هیچ سرگرمی نداشت برداشت یه عالمه کلیپ سوسکی نشون ما داد ، و بعدم رفتیم خوابیدیم و متاسفانه انچه نباید رخ میداد رخ داد .... کلیپها تاثیر کرد و نصفه شب من جنب شدم :D ( فرض کنید1 سال این اتفاق براتون نیافتاده ، دقیقا ....) خدا این شب و برای هیچ کس نیاره .... مهمون باشی خونه کسی ، مادرشم توی پذیرایی خوابیده بود مسیر دستشویی هم از پذیرایی رد میشد ! چی کشیدم تا صب ....:D صب پاشدم لباس بپوشم الفرار ... رفیقم گفت تا صبونه نخوری نمیذارم بری !
 
Last edited:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا