برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره از ضایه شدن!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
یه دوستی داشتیم دوست دوران دانشجویی بود و شهرهامون کنار هم بود حدود 70-80 کیلومتر فاصله داشت . یه روز که دانشگاهمون تموم شد راه افتادیم بررگردیم خونه هامون که رسیدم به شهر رفیقم هوا کامل تاریک شده بود ماشین گیر من نیومد خلاصه مجبور شدم برم خونشون . اونشبم پدر خونه نبود فقط خودش و مادرش ....
شام و خوردیم و رفتیم تو اتاق این رفیقمون هیچ سرگرمی نداشت برداشت یه عالمه کلیپ سوسکی نشون ما داد ، و بعدم رفتیم خوابیدیم و متاسفانه انچه نباید رخ میداد رخ داد .... کلیپها تاثیر کرد و نصفه شب من جنب شدم :D ( فرض کنید1 سال این اتفاق براتون نیافتاده ، دقیقا ....) خدا این شب و برای هیچ کس نیاره .... مهمون باشی خونه کسی ، مادرشم توی پذیرایی خوابیده بود مسیر دستشویی هم از پذیرایی رد میشد ! چی کشیدم تا صب ....:D صب پاشدم لباس بپوشم الفرار ... رفیقم گفت تا صبونه نخوری نمیذارم بری !
یه جوری گفتی اتفاقی که نباید رخ میداد رخ داد ما سریع السیر منحرف شدیم به اصل مطلب!خخخخ
 

haftir

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2011
نوشته‌ها
1,100
لایک‌ها
470
یه دوستی داشتیم دوست دوران دانشجویی بود و شهرهامون کنار هم بود حدود 70-80 کیلومتر فاصله داشت . یه روز که دانشگاهمون تموم شد راه افتادیم بررگردیم خونه هامون که رسیدم به شهر رفیقم هوا کامل تاریک شده بود ماشین گیر من نیومد خلاصه مجبور شدم برم خونشون . اونشبم پدر خونه نبود فقط خودش و مادرش ....
شام و خوردیم و رفتیم تو اتاق این رفیقمون هیچ سرگرمی نداشت برداشت یه عالمه کلیپ سوسکی نشون ما داد ، و بعدم رفتیم خوابیدیم و متاسفانه انچه نباید رخ میداد رخ داد .... کلیپها تاثیر کرد و نصفه شب من جنب شدم :D ( فرض کنید1 سال این اتفاق براتون نیافتاده ، دقیقا ....) خدا این شب و برای هیچ کس نیاره .... مهمون باشی خونه کسی ، مادرشم توی پذیرایی خوابیده بود مسیر دستشویی هم از پذیرایی رد میشد ! چی کشیدم تا صب ....:D صب پاشدم لباس بپوشم الفرار ... رفیقم گفت تا صبونه نخوری نمیذارم بری !
:D
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
بچه بودم مرغ و خروس و اردک چند تایی داشتم!:)با فرقون رفته بودیم با پسر عموم گوجه گندیده از میدون تره بار بیاریم!:D فرقون رو پر از گوجه گندیده کردیم؛رو به برگشت من جلو فرغون نشته بودم و پسر عموم فرغون رو میاورد!:)آقا من هر ماشینی رد میشد کرم بود با گوجه پرت می کردم سمتش؛تا این که یه تراکتوری از جلومون رد شد؛منم یه گوجه برداشتم و پرتاب کردم سمتش که از شانس بدم خورد تو سر یارو!:(آقا این مرده امد پایین منو هل داد تو گوجه ها و مشتش پر از گوجه گندیده می کرد میزد تو صورت من بدبخت بینوا:)!اینقد با این گوجه زد تو صورت که به گ.. خوردن افتادم؛خلاصه اون روز؛روز خوبی نبود :)
 

Del Monte

Registered User
تاریخ عضویت
15 فوریه 2014
نوشته‌ها
241
لایک‌ها
283
سن
33
یه دوستی داشتیم دوست دوران دانشجویی بود و شهرهامون کنار هم بود حدود 70-80 کیلومتر فاصله داشت . یه روز که دانشگاهمون تموم شد راه افتادیم بررگردیم خونه هامون که رسیدم به شهر رفیقم هوا کامل تاریک شده بود ماشین گیر من نیومد خلاصه مجبور شدم برم خونشون . اونشبم پدر خونه نبود فقط خودش و مادرش ....
شام و خوردیم و رفتیم تو اتاق این رفیقمون هیچ سرگرمی نداشت برداشت یه عالمه کلیپ سوسکی نشون ما داد ، و بعدم رفتیم خوابیدیم و متاسفانه انچه نباید رخ میداد رخ داد .... کلیپها تاثیر کرد و نصفه شب من جنب شدم :D ( فرض کنید1 سال این اتفاق براتون نیافتاده ، دقیقا ....) خدا این شب و برای هیچ کس نیاره .... مهمون باشی خونه کسی ، مادرشم توی پذیرایی خوابیده بود مسیر دستشویی هم از پذیرایی رد میشد ! چی کشیدم تا صب ....:D صب پاشدم لباس بپوشم الفرار ... رفیقم گفت تا صبونه نخوری نمیذارم بری !
پدیدار شدن نقشه جزیره ماداگاسکار روی شلوار یه چیز طبیعیه
یکی یادمه یه خاطره هم اینجا گفته بود که تازه دخترای طرف هم فهمیده بودن

Tapatalk 5 beta
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
اینا باز خوبه
خونه داییم رفتم حموم امدم:cool:
داییم اینا تشک منو تو اتاق خواب پهن کرده بودن
منم که شورت نداشتم شلوارک داییم و گرفتمو خوشخوش پاک کردم:D
تلویزیون و ماهواره تو اتاق خواب بود
پسرخاله هم که اصلاااا فول مومنو بسیجی:eek:
اقا رو مخش کارکردم که بزنیم فیلم سوسکی اقا قبول کردو زدیم
هیچی دیگه از ساعت 10 شب تا 4 صبح :)
چشمام داشت میوفتاد
خلاصه خوابیدیمو
آبروغن قاطی کردیم:general207:
صبح بیدار شدم دیدم تو شلوارک داییم نقشه جنگ اسپارتاکوس کشیدم
حالا چیکارش کنم بدبخت شدم رفت
دداییم امد دید
گفت حدس میزدم جنبه ندارید اتاق بخوابید
دیگه شبا اونجا نمیمونم
 

ansar313

Registered User
تاریخ عضویت
14 اکتبر 2013
نوشته‌ها
419
لایک‌ها
291
من تا بحال ضایع نشده ام چون مومن هیچگاه ضایع نمی شود
ولی تا دلتان بخواهد کفار و ضد انقلاب را ضایع و قهوه ای کرده ام.
 

اهورا مزدا

Registered User
تاریخ عضویت
27 نوامبر 2012
نوشته‌ها
697
لایک‌ها
684
من تا بحال ضایع نشده ام چون مومن هیچگاه ضایع نمی شود
ولی تا دلتان بخواهد کفار و ضد انقلاب را ضایع و قهوه ای کرده ام.
...س نگو مومن
من خودم تاحالا چند بار بدجور ضايع شدنت رو تو فروم شاهد بودم;)
 

ansar313

Registered User
تاریخ عضویت
14 اکتبر 2013
نوشته‌ها
419
لایک‌ها
291
Last edited:

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
باز مثل همیشه بچه بودم!(14 ساله)!با پسر عموم ملقب به کرم ک..ن؛ماه رمضون بود رفته بودیم مسجد به صرف نماز جمعه!درست زمانی بود که حاج آقا اون بالا بالاها داشت خطبه هاشو می گفت؛ما هم اون وسطا نشسته بودیم و داشتیم کرکر می خندیدم و مثل خر تخمه سیاه می خوردیم و پوستشم می ریختیم جلومون رو اون پارچه سفیده که جلو پهن می کنند!آقا یه 20 دقیقه ای گذشت و ما هم که اصلا حواسمون نبود که رمضونه!یهو یه دست محکم خورد تو سرم و یکی هم تو سر کرم ک.ن!سرمو برگردوندم دیدم!بله 2 تا از نیروهای خود جوش پشت سرمونه آقا اینا مارو بلند کردند و تا دم در مسجد جلو همه مردم مثل سگ ما رو با اردنگی زدند و شوت کردن بیرون:)خلاصه این خاطره هم به صورت خودجوش تو ذهنم امد و تصمیم گرفتم واسه دوستای گلم تعریف کنم؛فعلا:D
 

ansar313

Registered User
تاریخ عضویت
14 اکتبر 2013
نوشته‌ها
419
لایک‌ها
291
باز مثل همیشه بچه بودم!(14 ساله)!با پسر عموم ملقب به کرم ک..ن؛ماه رمضون بود رفته بودیم مسجد به صرف نماز جمعه!درست زمانی بود که حاج آقا اون بالا بالاها داشت خطبه هاشو می گفت؛ما هم اون وسطا نشسته بودیم و داشتیم کرکر می خندیدم و مثل خر تخمه سیاه می خوردیم و پوستشم می ریختیم جلومون رو اون پارچه سفیده که جلو پهن می کنند!آقا یه 20 دقیقه ای گذشت و ما هم که اصلا حواسمون نبود که رمضونه!یهو یه دست محکم خورد تو سرم و یکی هم تو سر کرم ک.ن!سرمو برگردوندم دیدم!بله 2 تا از نیروهای خود جوش پشت سرمونه آقا اینا مارو بلند کردند و تا دم در مسجد جلو همه مردم مثل سگ ما رو با اردنگی زدند و شوت کردن بیرون:)خلاصه این خاطره هم به صورت خودجوش تو ذهنم امد و تصمیم گرفتم واسه دوستای گلم تعریف کنم؛فعلا:D
عجب خاطره ای بود
خاطره ای زیبا و خشن از امر به معروف و نهی از منکر که دل اهل حق را شاد نمود
امیدوارم این ضایع شدن عطمی باعث شده باشد که دیگر روزه خواری نکنید.
 

new24-5

کاربر فعال بخش پاتوق
کاربر فعال
تاریخ عضویت
6 سپتامبر 2013
نوشته‌ها
2,017
لایک‌ها
2,697
باز مثل همیشه بچه بودم!(14 ساله)!با پسر عموم ملقب به کرم ک..ن؛ماه رمضون بود رفته بودیم مسجد به صرف نماز جمعه!درست زمانی بود که حاج آقا اون بالا بالاها داشت خطبه هاشو می گفت؛ما هم اون وسطا نشسته بودیم و داشتیم کرکر می خندیدم و مثل خر تخمه سیاه می خوردیم و پوستشم می ریختیم جلومون رو اون پارچه سفیده که جلو پهن می کنند!آقا یه 20 دقیقه ای گذشت و ما هم که اصلا حواسمون نبود که رمضونه!یهو یه دست محکم خورد تو سرم و یکی هم تو سر کرم ک.ن!سرمو برگردوندم دیدم!بله 2 تا از نیروهای خود جوش پشت سرمونه آقا اینا مارو بلند کردند و تا دم در مسجد جلو همه مردم مثل سگ ما رو با اردنگی زدند و شوت کردن بیرون:)خلاصه این خاطره هم به صورت خودجوش تو ذهنم امد و تصمیم گرفتم واسه دوستای گلم تعریف کنم؛فعلا:D
من جای خو بودم چنتا هم حواله شون میکردم(هر چند توی سنّی نبودی که بتونی ازین کارا بکنی)
اگه خودجوش بودن که هر چی هم میزدیشون حقشون بود،آخرشم میزدی سخنرانی رو داغون میکردی،امر به معروف و نهی از منکر مراحل و شرایط و ر... داره(رمزش "شمر" هست که من سوومیش که ر داره اولش رو یادم نمیاد)
اون هم اصلا حق کوچکترین بی احترامی رو نداشتن
عجب خاطره ای بود
خاطره ای زیبا و خشن از امر به معروف و نهی از منکر که دل اهل حق را شاد نمود
امیدوارم این ضایع شدن عطمی باعث شده باشد که دیگر روزه خواری نکنید.
این یره(با لهجه غلیظ:"یرگه")چه موکونه؟میگه ایلآن نباس درس مخشاتو بوخونی تا سربولندمان کونی؟
 

S E C T O R

Registered User
تاریخ عضویت
16 اکتبر 2013
نوشته‌ها
332
لایک‌ها
306
خاطره های خودم که دیگه چیزی یادم نمیاد هر چی بود گفتم...دیگر اینقدر هم ضایع نیسیتیم :D
ولی یه خاطره از یکی از اقوام واستون تعریف میکنم.من اگه جاش بودم آب میشدم.:)
یکی از اقوام (میانسال و دارای زن و بچه) تعریف میکنه که یه شب که دیر وقت هم بود دیگه داشت خوابم می برد که تقریبا بین خواب و بیداری بودم که زنگ خونه به صدا در اومد
وقتی درو باز کردم یکی از رفقا بود که به همراه خانواده برای شب نشینی تو اون موقع شب اومده بودن!
این آشنای ما هم بعد از احوال پرسی و روبوسی با دوستش, بیچاره چون چشاش یه نمه خواب رفته بوده و حواسش نبوده با دختر دوستش هم روبوسی میکنه....
دختره هم بزرگ بوده. میگفت چشت روز بد نبینه مونده بودم چی بگم....
بعد کلی عذر خواهی که شما هم مثل دخترم هستی و حواسم نبوده به دوستش زیر لبی میگه پ.فیوز آخه این وقت شب موقع مهمونی رفتنه؟! :D
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
خاطره های خودم که دیگه چیزی یادم نمیاد هر چی بود گفتم...دیگر اینقدر هم ضایع نیسیتیم :D
ولی یه خاطره از یکی از اقوام واستون تعریف میکنم.من اگه جاش بودم آب میشدم.:)
یکی از اقوام (میانسال و دارای زن و بچه) تعریف میکنه که یه شب که دیر وقت هم بود دیگه داشت خوابم می برد که تقریبا بین خواب و بیداری بودم که زنگ خونه به صدا در اومد
وقتی درو باز کردم یکی از رفقا بود که به همراه خانواده برای شب نشینی تو اون موقع شب اومده بودن!
این آشنای ما هم بعد از احوال پرسی و روبوسی با دوستش, بیچاره چون چشاش یه نمه خواب رفته بوده و حواسش نبوده با دختر دوستش هم روبوسی میکنه....
دختره هم بزرگ بوده. میگفت چشت روز بد نبینه مونده بودم چی بگم....
بعد کلی عذر خواهی که شما هم مثل دخترم هستی و حواسم نبوده به دوستش زیر لبی میگه پ.فیوز آخه این وقت شب موقع مهمونی رفتنه؟! :D
خخخخخخخخخخخخخ خیلی باحال بود فدایی داری:)
 

hbptbs

Registered User
تاریخ عضویت
10 ژوئن 2012
نوشته‌ها
345
لایک‌ها
53
یه بار ارایه ی سکو دریایی من نمیخواستم برم به هم گروهام گفتم بگید پدربزرگش فوت کرده بود و حالش بد بود! اونروز گذشتو بعدا واسه کاری رفتم پیش استاده، داشتم خوشمزه بازی در میاوردم ک استاده برگشت گفت شما پدربزرگت فوت کرده خیلی خوشحالیا! هیچی دیگه همه چی لو رفت و به فنا رفتم!!

Sent from my LT29i using Tapatalk
 
تاریخ عضویت
29 آگوست 2013
نوشته‌ها
73
لایک‌ها
49
یادش بخیر

اینجا مکانی وجود دارد به نام اسفالتی
که ارتفاع بسیار زیادی هم دارد و تماماً پله هست
ما یک روز همراه دوستان با دوچرخه از بالا ی پله ها به پایین سرازیر شدیم
در وسطای راه دوستان همگی سر و کله شدند ولی بنده به هر سختی بود خودم را به پایین رساندم
اما با سرعت زیادی که گرفته بودم همانطور مستقیم از ویترین وارد یکی از مفازه های روبرو ی پله ها شدم و ... :general107:
ای کاش همان وسط پله ها کله میکردم:(
ممد نمکی عزیز هم آسیب شدیدی دید و نوچش در رفت
 

amir.movafagh

Registered User
تاریخ عضویت
4 آگوست 2011
نوشته‌ها
1,572
لایک‌ها
334
محل سکونت
Yazd

adamebikarr

Registered User
تاریخ عضویت
4 مارس 2012
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
455
محل سکونت
شیراز
یه روز بچه بودم:)آقا برادر ما کاروانی رفته بودیم مشهد؛اون دورانی که تازه موبایل لعنتی امده بود؛زمانی که تجار و پولدارا از این آلکاتلا داشتن؛آقا ما رفته بودیم توی یک مهمانسرایی؛ما رو طبقه بالا جا دادن(4 طبقه بود)یه دختر هم تو کاروان بود که مثلا من ازش خوشم امده بود و عاشقش شده بودم؛:general406:اینارو طبقه اول جا داده بودن؛هی اینا میومدن تو حیاط می نشستن؛منم واسه این که جلب توجه کنم هی سر خرو از پنجره بیرون میوردم و کنترل تلویزیون رو میذاشتم دم گوشم!!!:Dو حرف میزدم؛مثلا دارم با موبایل حرف میزنم!!حالا فکر می کنید چی می گفتم!؟:pمی گفتم که آره من الان مشهد سه روز دیگه میام انگیلیس چند روز اونجام از اونجا میام آمریکا!خخخخخخخخخخخخ:) که مثلا من خر دیوانه با خارج در ارتباطم !ملتم چپ چپ منو نگاه می کردن؛من احمق ک.. خل هم فکر می کردم کلاس داره؛خلاصه الان که بهش فکر می کنم میبینم چه قدر ضایع و خزو خیل بودم!
انصافا خیلی ضایع بودی!!!!!!!!!!!
وای کشتیم از خنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

lasholoosh

Registered User
تاریخ عضویت
22 نوامبر 2013
نوشته‌ها
365
لایک‌ها
236
داشتم به یه بنده خدایی که جنسیتش مونث هم بود کادو میدادم هنوز کادو رو نگرفته بود گفتم خواهش میکنم :general208: باز با همون شخص یه بار تو خیابون به طور غیر منتظره ای رو به رو شدم سلام کردم سلام کرد! داشت دست میداد گفتم خوبم مرسی:general208:
 

panda2

Registered User
تاریخ عضویت
19 آگوست 2013
نوشته‌ها
412
لایک‌ها
332
محل سکونت
تهران
یه روز بازم بچه بودم!آقا دبیرستانی بودم دوم بودم!:)خخخخخ!زنگ ریاضی بود و ما یه معلمی داشتیم که ناقلا خیلی مخ بود و زبل!کوتاه بود؛ایشون جانـباز وطن هم بودن تازه!:) آخرای زنگ بود که ایشون داشتن پای تابلو می نوشتن؛من هم با دهنم هی صداهای ناهنجار در میاوردم؛که یهو نکرد برگشت دستاشو کرد تو جیبش چیزشو تکون داد گفت کیه؟!کیه می خواد س.ک بزنه!آقا همه هرو هر؛ترو تر زدن زیر خنده!بعدش دیدم گفت با چنگیزم! اوناهاش پشت پنجرست!:)ولی نفهمید که من بودم خدارو شکر
 

Ali-Ahmari

Registered User
تاریخ عضویت
28 اکتبر 2012
نوشته‌ها
3,284
لایک‌ها
4,881
یادش بخیر

اینجا مکانی وجود دارد به نام اسفالتی
که ارتفاع بسیار زیادی هم دارد و تماماً پله هست
ما یک روز همراه دوستان با دوچرخه از بالا ی پله ها به پایین سرازیر شدیم
در وسطای راه دوستان همگی سر و کله شدند ولی بنده به هر سختی بود خودم را به پایین رساندم
اما با سرعت زیادی که گرفته بودم همانطور مستقیم از ویترین وارد یکی از مفازه های روبرو ی پله ها شدم و ... :general107:
ای کاش همان وسط پله ها کله میکردم:(
ممد نمکی عزیز هم آسیب شدیدی دید و نوچش در رفت


عنایت تو ضایه نشدی ب گا رفتی.دی
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا