برگزیده های پرشین تولز

اکولوژی (بوم شناسی) و زیست شناسی

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
سلام
و تشکر از شما آقای الکترونیک
واقعا فکر کردم که اینجا خواننده ندارد
حتما من تلاش می کنم بتونم زود به زود اینجا را به روز کنم امیدوارم دوستان دیگه هم کمک کنند
برای ادامه از اینجا شروع می کنم
گفت و گو از : علي اصغر محمدي

پيوند مغزي

براي بسياري از بيماري هاي مغزي مثل آلزايمر، پاركينسون، قطع نخاع و عصب، درماني متصور نيست و درمان هايي نيز كه تاكنون به وسيله پزشكان تجويز شده، تقريباً بي نتيجه بوده است. از سويي تا سال ۲۰۰۰ ميلادي كسي تصور نمي كرد كه بتوان سلول هاي عصبي را كشت يا تكثير كرد. از سال ۲۰۰۰ كشت سلول هاي مغزي آغاز شد و اين موضوع روزنه اميدي براي انجام پيوند مغزي گشوده است.
با كشت و تكثير سلول هاي مغزي و پيوند مغزي، مي توان به درمان قريب به ۲۰ ميليون بيمار مبتلا در جهان كمك شاياني كرد. به گفته دكتر عبدالمجيد مجيدي، فوق تخصص داخلي و سالمندان، با اختصاص يك صدم هزينه اي كه صرف اعزام بيماران مغزي براي درمان به خارج از كشور مي شود، مي توان شرايطي ايجاد كرد كه علاوه بر درمان بيماران داخلي، از ساير كشورها نيز بيماران براي درمان به ايران بيايند. وي كه بنيانگذار طب سالمندان در ايران است مي گويد: جهل بدتر از فقر است، بايد با فقر بسازيم و جهل را از ميان برداريم و هر قدمي كه در راه علم و پپشبرد آن برداشته شود، عبادت مطلق است. با دكتر مجيدي گفت وگويي انجام داده ايم كه در پي مي خوانيد.



آقاي دكتر مجيدي، در ابتدا درباره پيوند مغزي توضيح دهيد.

پيشرفت هاي مهمي در دهه اخير انجام شده كه از جمله آنها مي توان به بحث كشت نرون هاي مغزي و پيوند آن براي درمان بيماري هاي عصبي اشاره كرد. بنابراين بايد محققان و دانش پژوهان كشورمان نيز به نوبه خود در پيشبرد علوم جديدي كه به ثمر مي رسد همگام با دانشمندان گام هاي مؤثري بردارند و از نتايج آن كه درمان بيماري هاي سخت علاج مغزي و ديگر درمان سلولي است، بيماران بهره مند شوند.

پيوندهاي مغزي و ديگر پيوندها فصل جديدي را از چندين سال قبل در درمان بيماري ها گشوده است و راهي نو پيش آورده و اميد است در آينده بخش مهمي از امراض مغزي غيرقابل علاج امروزي به كمك اين پيوندها درمان شود.



چه بيماري هايي با كمك پيوند نروني قابل درمان است؟

فهرست بيماري هايي كه با پيوند نروني درمان خواهد شد، غيرقابل شمارش و تصور است، سرآغاز اين بيماري ها: پاركينسون، آلزايمر، هنتينگون، ضايعات و جراحات مغزي و قطع اعصاب محيطي، صرع، تحليل هاي مغزي، بيماري هاي مادرزادي مغزي (بيماري ترنر، منگوليسم) و بسياري از بيماري هاي ديگر خواهد بود.



طرز عمل پيوند سلولهاي عصبي چگونه است؟

عمل پيوند سلول هاي عصبي بر حسب نوع بيماري عصبي و تشخيص بيماري نسبت به هر شخص متغير است و در ابتدا نياز به معاينات عصبي كامل دارد. مثلاً بيماري كه دچار ضعف و اختلال حركتي در طرف چپ و با اشكال در حركت قسمت چپ بدن است، اختلال در حركت با اختلال در تعادل همراه است، بيمار احتياج به پيوند طرف راست مغز و پيوند گليا در كرتكس مغز دارد.
به طور كلي پيوند مغز بر حسب نوع ضايعه و شكايت بيمار متغير است. محل پيوند را ضايعه عصبي بيمار تعيين مي كند. براي مثال در عمل پيوند و تهيه سلول عصبي موش صحرايي، بدواً از رحم موش صحرايي حامله كه معمولاً ۸ تا ۱۶ جنين دارد برداشت مي شود و جنين را در محلولي از سرم فيزيولوژي قرار داده و به اين محلول، كلسيم اضافه مي كنيم. جنين به رنگ صورتي بدون مو كه كمي بيشتر از يك اينچ (۵/۲ سانتي متر) طول دارد تبديل مي شود. جنين تشريح شده و قسمت لازم مورد عمل را از مغز آن برداشت مي كنيم. نرون از مزانسفال برداشت شده و ابعاد اين نسج برداشتي نيم ميلي متر در يك ميلي متر در يك ميلي متر است. اين اندازه براي انسان دو ميلي متر در دو ميلي متر در يك ميلي متر است. نسج در محلول كشت مناسب و يا در سرم فيزيولوژي نگهداري مي شود.
نسج مورد كشت به اندازه كافي خرد شده و به وسيله پيپت پاستور برداشت مي شود. توسط همان پيپت پاستور يا سرنگ مخصوص فلزي در محل مورد نظر يعني در محل ضايعه مغزي يا در بطن سوم پيوند مي شود. بهترين نتيجه با پيوند جنيني جوان با ميزبان جوان گرفته مي شود. نرون برداشته شده از جنين قدرت و مهارت بيشتري براي رشد در مغز ميزبان دارد. پيوند نروني براساس گزارش محققان و متخصصان سوئدي در حال حاضر به عنوان بهترين درمان براي پاركينسون شناخته شده است و آتيه پيشرفت هاي علمي دانشمندان نواقص كلينيكي آن را مرتفع خواهند كرد.


چگونه نرون، مغز بيمار را ترميم مي كند؟

بااين امكانات ، ترميم مغز به وسيله پيوند نرون ميسر است:

۱- انتشار (رها كردن): نرون ها تشكيل سيناپيتك هاي اتصالي در محل پيوند براي اتصال و ترميم سلول هاي مغزي ميزبان، مي دهند.

۲- ترشح مواد رشد دهنده: مواد شيميايي رشد دهنده و فعال كننده براي ترميم محل مواد رشد دهنده ترشح مي كنند.

۳- تشكيل اكسون هاي جانبي از طرف سلول هاي پيوندي.

۴- ترميم ميلين اكسون هاي عصبي.

۵- ساختمان و تأسيسات بين نروني را سلول هاي پيوندي ايجاد مي كنند و جانشين قسمت آسيب ديده مي كنند.



قدري هم درباره پيشرفت هاي اخير در زمينه پيوند مغز توضيح دهيد؟

پيوندهاي مغزي انجام شده قديم با آنچه كه امروز عمل مي شود، تفاوت هاي زيادي دارند و پيشرفت هايي به اين شرح داشته است:

در پيوندهاي قديم به مسئله ايمني، توجه نداشته اند و بدون در نظر گرفتن آن، عمل پيوند را انجام مي دادند و در نتيجه موفقيت عمل پيوند كمتر بوده است. اما اكنون براي عكس العمل ايمني، داروهايي از قبيل سيكلوسپورين مصرف مي شود و مسئله ناموفق بودن پيوند به علت مسائل ايمني حل شده است.
پيوند از نسج جنيني گرفته نمي شد، اما اكنون ثابت شده است كه نسج جنيني جوان تر بهتر نتيجه مي دهند.
در گذشته پيوند از حيواني به حيوان ديگر، مثلاً از گربه به سگ پيوند مي شد، در صورتي كه در حال حاضر از همان نوع نسج برداشت مي شود.

تغذيه و جريان خون نسج ميزبان نيز چندان مورد توجه نبوده است.

تكنيك و طرز عمل امروزي قديم ميسر نبوده است.



چه توصيه اي به محققان و متخصصان كشورمان داريد؟

جا دارد كه همه متخصصان اعم از بيولوژيست، نورولوژيست، نربيولوژيست، هماتولوژيست، ايمونولوژيست و مهندسان ژنتيك، دست به دست هم داده و در پيشبرد و به نتيجه رساندن اين مهم هماهنگ شوند و در درمان بيش از۲۰ ميليون جمعيت بيمار مبتلا در دنيا شركت جويند.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
این هم یک مقاله بلند و بالای دیگه
مروزه این امر که به ازاء فعالیتهای مختلف بدنی و فکری، مناطق مختلفی از مغز فعالیتهای ویژه‌ای از خود نشان می‌دهند توسط تکنیکهای ویژه تصویربرداری منجمله FMRI به اثبات رسیده است. این تصویربرداریها بخوبی نشان می‌دهند که هنگام فعالیتهایی نظیر خواندن، نوشتن، صحبت کردن و... تنها بخشهای معینی از مغز فعالیت شدیدتر می‌کنند به‌نحویکه بنظر می‌رسد این مناطق مسئول اصلی و یا بعبارت دیگر منشاء کنترل و هدایت فعالیت مورد نظرهستند.

از طرف دیگر وقتی به روند تکامل انسان رجوع کنیم خواهیم دید که انسان امروزی از نظر (ژنتیک تعیین کننده) ساختار مغزی تقریباً هیچ تفاوتی با انسانهای اولیه مثلاً سی هزار سال پیش ندارد. اگر یک انسان عصر حجر را طی یک آزمایش فرضی به زمان حاضر منتقل می‌کردیم مغز او براحتی توانایی فراگیری تمام فعالیتهایی را که یک انسان امروزی انجام می‌دهد داشت. اگر انسان عصر حجر نه خواندن و نوشتن می‌دانسته و نه خیلی از فعالیتهای پیچیده مغزی انسان امروزی را انجام می‌داده چرا دارای همان مناطق مغزی است که انسان امروزی دارد و از آنها برای کارهای پیچیده‌تر استفاده می‌کند؟

با اینکه جواب این سؤال هنوز دقیقاً معلوم نیست ولی بنظر می‌رسد که خود قابلیت شکل‌گیری فعالیتهای مغزی متناسب با نیازهای محیطی محصول اصلی تکامل بوده است. بعبارت دیگر تکامل با بوجود آوردن ارگانی که قابلیت ویژه یادگیری مهارتهای مختلف را دارد توانسته نقش خود را در فرآیند انتخاب طبیعی بخوبی ایفا کند. مقایسه این مساله با تکنولوژی امروز می‌تواند به اینصورت باشد: مغز مانند یک سیستم کامپیوتر عمل می‌کند که سخت افزار آن بمدت طولانی آپ‌گرید نشده است ولی نرم‌افزار سیستم عامل و برنامه‌های کاربردی آن بمرور زمان پیشرفته‌تر شده‌اند. وجود مغز با این قابلیت ویژه خود بعنوان تنها ارگانی که انسان می‌تواند متناسب با نیازهای محیطی خود فعالیتهای جدیدی را برای آن برنامه‌ریزی کند بی اغراق یکی از بزرگترین شاهکارهای تکامل است. این مقایسه و مشاهده ساده بخوبی پرده از توانایی‌های وسیع مغز بر می دارد که هنوز کشف نشده‌اند چون شرایط محیطی لازم برای بروز آنها فراهم نشده‌اند.

در واقع کاری که انسان توسط قدرت (تقریباً نامحدود) مغز خود تا به‌حال انجام داده اعم از ابداع روشهای مختلف برای انجام کارهای فوق‌العاده سخت و شناخت طبیعت نوعی مورف یا تغییر شکل پیداکردن بوده‌است. با این تفاوت که حیواناتی نظیر اسکوئید یا آفتاب‌پرست یا بعضی از نرمتنان دریایی برای زنده ماندن و رفع نیازهای حیاتی خود به تغییرشکل فیزیولوژیکی و ظاهری متوسل می‌شوند در حالیکه انسانها از مغز خود استفاده می‌کنند تا روشی یا وسیله‌ای را ابداع کنند که بتوانند نیازهای محیطی خود را بهتر برآورده کنند. انسانی که استفاده از ابزار شکار را یاد گرفته انسانی متفاوت با انسان بدون این مهارت است و همه این تغییرات تنها بوسیله این قابلیت ويژه مغز که توضیح داده شد امکان پذير است.


تکمیلی (در ارتباط با کامنت سولوژن): من معتقد نیستم مغز بشر در خلال چند هزار سال گذشته دچار تفاوتهای ساختاری فیزیکی قابل توجهی شده باشد. حداقل من مقاله‌ای ندیده‌ام که بر اساس یافته‌های ژنتیکی چنین تغییر عمده‌ای را صریحاً اثبات کرده باشد. تفاوتهایی که ما در سطح هوش و استعداد و توانایی‌های انسان اعصار گذشته و حال می‌بینیم عمدتاً نه بدلیل تفاوت در ساختار مغزی (سخت افزار) بلکه بدلیل تفاوت برنامه‌ریزی و تعلیم و تربیت (نرم افزار) می‌باشد.

چرا راه دور برویم. همه ما امروزه از افراد مسن می‌شنویم که بحق ادعا می‌کنند بچه‌های امروزی با هوش‌تر از بچه‌های دو نسل گذشته هستند. این حرف ممکن است در موارد خاص صادق نباشد ولی بصورت کلی می‌توان گفت که صحیح است و واقعاً مشاهده می‌شود که یک بچه ۷ ساله امروزی بمراتب از بچه ۷ ساله‌ای ۵۰ سال پیش هم اطلاعاتش بیشتر است و هم فعالیتهایی را آموخته که ۵۰ سال پیش حتی اختراع هم نشده بودند. واضح است که در عرض ۵۰ سال اخیر جهش ژنتیکی خاصی که باعث تغییر در ساختار فیزیکی مغزبشر بشود رخ نداده ولی در عین حال ما شاهد تفاوت در قابلیتهای دو کودک با تنها دو نسل فاصله هستیم. این امر به معنی آن است که تنها تفاوت بین این دو کودک در نوع برنامه ریزی مغز آنها بر اساس اطلاعات و دیتایی هست که از محیط خود دریافت کرده‌اند. در عمل، ساختار مغز هر دو از نظر توانایی قبول این برنامه ریزی هیچ فرقی با هم ندارد.

قبول دارم که جواب دادن به این سؤال که در اختیار داشتن ابزار هوشمندی بدون آنکه بشر هنوز توانایی استفاده از آنرا در هزاران سال پیش داشته باشد از نظر فرآیند تکاملی مشکل است. جواب اولیه‌ای که به ذهنم می‌رسد (که قابل بحث و تکمیل هم است) باز بر اساس نگاه به مثال کامپیوتر بدست می‌آید. وقتی ما یک کامپیوتر با سخت‌افزار معین می‌سازیم که قدرت پردازش و حافظه آن ثابت است، این کامپیوتر بسته به نرم افزاری که بر روی آن نصب می‌شود می‌تواند قابلیتهای متفاوتی از خود نشان دهد. مثلاً می‌توانیم بر روی یک کامپیوتر پنتیوم ۴ هم سیستم عامل DOS نصب کنیم و هم ویندوز اکس پی. واضح است که تفاوت نهایی عملکرد این‌دو از زمین تا آسمان می‌باشد. بنظر می‌رسد که طبیعت در فرآیند (الگوریتم) تکاملی ارگانی را بوجود آورده که فی‌القوه توانایی برنامه ریزی در سطح بالایی دارد. بیایید فرض کنیم که تغییر یا افزایش در قابلیت یادگیری و رشد هوشی انسان وابستگی زیادی به ساختار فیزیکی (حجم و سطح قشر کورتکس مغز) داشت. در اینصورت چون تغییرات ژنتیکی که منجر به ایجاد تغییر در ساختار فیزیکی می‌شوند خیلی آهسته رخ می‌دهند (نه مثل دو برابر شدن قدرت پردازش تراشه‌های کامپیوتری در خلال هر ۱۸ ماه) در آنصورت شاهد اینهمه پیشرفت سریع دانش بشری در خلال چند هزار سال تاریخ بشری نبودیم. درست است‌که فرضیه تکامل داروین عملاً لقب «تدریجی» را یدک می‌کشد ولی در مورد تکامل مغز بنظر می‌رسد که لفظ تدریجی واقعاً در مقیاس و ابعادی خیلی بالاتر از مقیاس و ابعاد تکامل اندامهای دیگر قرار داشته باشد.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
هایپرکیوب یک مکعب چهاربعدی است. تصور چنین مکعبی برای ما که موجوداتی سه بعدی هستیم سخت است ولی می‌توان از روش تصویر برای درک خصوصیات این شکل چهاربعدی کمک گرفت. همانطورکه تصویر یک مکعب بر روی یک صفحه دوبعدی دو مربع خواهد بود که چهار گوشه‌های آنها به یکدیگر وصل شده‌اند، تصویر یک هایپرکیوب بر روی فضای سه بعدی دو مکعب خواهد بود که هشت گوشه‌های آنها به یکدیگر وصل شده‌اند. به شکل زیر نگاه کنید تا این مساله را بهتر متوجه شوید.

می تونید اینجا را ببینید
http://newtime.microblog.info/images/hypercube.gif

وقتی یک مکعب در فضای سه بعدی می‌چرخد تصویر این چرخش بر روی در صفحه کاغذ خود را بصورت تغییر اندازه خطوط متصل کننده دو مربع و زاویه متصل کننده با دو مربع نشان خواهد داد. در مورد هایپرکیوب باید چنین تصور کنید که وقتی هایپرکیوب در فضای چهار بعدی می‌چرخد، تصویر آن در فضای سه بعدی خود را بصورت چرخش و تغییر اندازه دو مکعب نسبت به یکدیگر نشان می‌دهد. برای دیدن یک نمونه از این حرکت می‌توانید به دو لینک زیر هم مراجعه کنید:

- یک انیمیشن کوتاه از هایپرکیوب
- یک برنامه جاوا برای دیدن هایپرکیوب

وقتی آدم حرکات این دو مکعب را دور یکدیگر می‌بیند و در عین حال بخاطر می‌آورد که اینها واقعاً تصاویر حرکت یک جسم موجود در جهان چهار بعدی است، موهای بدنش سیخ می‌شود!! (تقریباً مثل همان داستان مربع در افسانه سرزمین مسطح). برای درک بهترین تجربه، باید این تصاویر را سه بعدی دید. برای این‌کار یا باید از عینکهای آناگلیف (anaglyph) با طلقهای آبی و قرمز استفاده کرد یا از روش چپ کردن چشم استفاده کرد (که برای چشم زیاد خوب نیست).

دوسال پیش هم یک فیلم سینمایی علمی تخیلی با نام Cube 2 یا Hypercube ساخته شد که داستانش پر از سوژه‌های خالی بندی بود ولی تکه‌های جالبی هم از ارتباط هایپرکیوب با جهان سه بعدی را با استفاده از گرافیک کامپیوتری نشان می‌داد.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
ژن مرگ

انسان از دیرباز تلاش نموده تا به عمر جاودان دست پیدا کند اما تا این لحظه تمام سنگهای این تلاش به دربهای بسته خورده و تنها بکمک پیشرفتهای اخیر پزشکی و علوم تغذیه و بهداشت اندکی بر عمر متوسط انسانها افزوده شده است. امروزه می‌دانیم که در طی فرآیند پیری سلولهای زنده بدن بمرور زمان قابلیت ساز و کار اصلی خود را از دست می‌دهند و ارگانها یکی پس از دیگری از انجام اعمال حیاتی خود باز می‌ایستند. اما سوال اصلی این است که اگر سلول مجموعه‌ای از مولکولهای شیمیایی است که با نظم مشخصی (که توسط ژنهای موجود در زنجیره DNA تعیین می‌شود) در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند در آن‌صورت به چه دلیلی باید سلولهای جدید تولید شده در فرآیند تقسیم سلولی بمرور زمان از قابلیتهای اصلی‌ تعیین شده برایشان نزول کنند؟

یکی از کاندیدهای پاسخ به این سؤال، مکانیزم کوتاه شدن تکه‌های انتهای کروموزمها موسوم به قطعات «تلومرز» در فرآیند تقسیم سلولی است بطوریکه گفته می‌شود طول قطعات تلومرز تعیین کننده عمر باقیمانده سلول است. اما این مشاهده جواب سوال اصلی را هنوز نداده و تنها به ساز و کار احتمالی پیر شدن اشاره می‌کند. ما می‌خواهیم بدانیم چرا پیر شدن و مرگ در بین موجودات و در فرآیند تکامل بوجود آمده است؟

اگر موجودات زنده در طی فرآیند تکامل از ساده به پیچیده‌تر تغییر یافته‌اند اصولاً چرا باید یک بمب زمانی در داخل هر سلول زنده نیز بوجود آمده باشد تا بمرور زمان باعث مرگش شود؟ مگر نه اینکه هدف از تکامل بقا است؟ پس چرا این فاکتور منفی یعنی مرگ و پیر شدن در طی فرآیند تکامل اصلاح نشده؟ جواب این سوال با دقت در عملکرد اصل انتخاب طبیعی داروین بخوبی روشن می‌شود. در طبیعت بقای فردی مفهومی ندارد بلکه بقای نسل و نژادی نقش اصلی را بازی می‌کند. موجودات زنده برای بقای نسل خود از روش تکثیر استفاده می‌کنند و ژنهای خود را به فرزندانشان منتقل می‌کنند. سپس فرزندان خانواده‌های مختلف با یکدیگر بر سر تصاحب منابع مختلف رقابت می‌کنند و فرزندان غالب به حیات ادامه داده و ژن غالب خود را به نسلهای بعدی منتقل می‌کنند.

در این میان چون رقابت میان فرزندان بر سر تصاحب منابع مورد نیاز برای ادامه حیات بوده، هرگونه نقصی که در والدین فرزندان بعد از تولید آنها ظهور می‌کند در فرآیند انتخاب غیر قابل اصلاح خواهد بود. بعبارت دیگر اگر والدینی دارای برترین ژنها هم باشند بطوریکه فرزندان آنها در هر مبارزه با دیگر فرزندان پیروز شوند ولی دارای نقص ژنتیکی باشند که تنها در ۱۰۰ سالگی ظهور می‌کند، این نقص همواره در طول فرآیند تکامل توسط موجودات تیره غالب به یدک کشیده خواهد شد چون امکان اصلاح آن در فرآیند انتخاب طبیعی بوجود نمی‌آید (بدلیل ظهور خیلی دیر آن در زندگی موجود زنده).

امروزه این تئوری در مقیاس کوچک بر روی نمونه‌های آزمایشگاهی مگس سرکه تایید شده است بطوریکه با دستچین کردن مگسهای سرکه‌ای که عمر بیشتری داشته اند و اجازه زادو ولد تنها به آن دسته، در طی گذشت چند نسل عمر مگسهای سرکه‌ به دو برابر افزایش یافته*.

به این ترتیب همانطورکه دیده می‌شود فرآیند پیری و مرگ می‌تواند احتمالاً تنها یک نقص ژنتیکی باشد که در خلال ۳ میلیارد سال تکامل امکان تصحیحش بوجود نیامده است. مسلماً با فهم کامل ساز و کار فیزیکی و شیمیایی و ژنتیکی فرآیند پیری، در آینده نزدیک بشر خواهد توانست این قبیل نواقص را اصلاح کرده و به عمر جاودان دست پیدا کند
منتظر مقالتی از شما نیز هستیم
 

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
رخصت پهلوون :happy:
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
ما چاکر شما هستیم
سرطان پوست

هر كس در معرض نور خورشيد قرار گيرد بالقوه در معرض خطر ابتلا به سرطان پوست است؛ و تعداد قربانيان اين بيماری شديدا در حال افزايش است. خوشبختانه راه های زيادی وجود دارد كه از ابتلا به اين بيماری جلوگيری شود.





مقاله به قلم نيك كولاكوفسكی -- ژوئيه 2004

پوست بدن چيز جالب و شگفت انگيزی است. پوست بزرگترين اندام بدن است كه آنرا در مقابل گرما، سرما، جراحت و عفونت حفاظت ميكند، باعث ميشود بدن آب و چربی ذخيره كند، و ويتامين " د " D توليد مينمايد. مانند بسياری ديواره ها و سنگرهای مستحكم ديگر، پوست نيز طوری ساخته شده كه بتواند در مقابل خيلی از آسيب ها مقاومت كند --- نگاهی به جای زخم ها و داغ ها بر بدن خود بياندازيد ---، لكن پوست در مقابل يك چيز بسيار آسيب پذير است: نور خورشيد.

آفتاب زياد ميتواند موجب سرطان پوست شود؛ يكی از شايع ترين انواع سرطان در جهان. در آمريكا هر سال بيش از يك ميليون نفر مبتلا به سرطان پوست ميشوند؛ و تقريبا نيمی از آمريكايی ها كه به سن 65 ميرسند لا اقل يك بار در عمر خود دچار سرطان پوست شده اند. ملانوما (1)، مرگبارترين نوع سرطان پوست، در سال 2000 بيش از 37000 نفر را در سراسر جهان از پا درآورد؛ كه 300 نفر از اين تعداد ميان مديترانه و خليج فارس زندگی ميكردند؛ و اين ارقام در حال افزايش است. پيش بينی ميشود در سال 2004 متجاوز از 10250 نفر تنها در ايالات متحده جان خود را در اثر سرطان پوست از دست بدهند، و اين به معنی يك افزايش 6 در صدی ظرف 4 سال گذشته است.

دكتر كنت بير (2) مدرس پوست شناس كلينيكی (3) در دانشگاه ميامی، معتقد است دلايل مشخصی برای اين افزايش ابتلا به سرطان پوست وجود دارد. او ميگويد : " سرگرمی ها و اوقات فراغت مردم در حال تغيير است، و مردم وقت بيشتری را در ساحل دريا و زير نور خورشيد می گذرانند. آفتاب و تابش نور خورشيد بيشتر بر پوست، مستقيما بر خطر ابتلا به سرطان پوست اثر می گذارد و آنرا افزايش ميدهد."

دكتر بير در عين حال معتقد است تغيير در مدل های آب و هوايی نيز بخشی از علت افزايش هستند. " در جو نور ماوراء بنفش شديد تر و اوزون كمتری يافت ميشود، كه بعلت گاز موجود در اسپری ها و نيز آلودگی هواست". دانشمندان معتقدند وقتی نور ماوراء بنفش زيادی بر پوست بدن بتابد ميتواند DNA موجود در سلول های پوست را تخريب كرده، آنها را سرطانی كند.

دليل سرطان پوست به كنار، لازم است اقدامات پيشگيرانه ای اتخاذ كنيم كه دچار سرطان پوست نشويم. كليد مسئله و مهمترين طريق پيشگيری اينست كه ميزان تابش اشعه ماوراء بنفش را كه از طريق نور خورشيد يا چراغ های برنزه بر پوست ميتابد را محدود نماييم. در اوقاتی كه برای ساعتهای طولانی در معرض تابش آفتاب هستيم حتما از كرم ضد آفتاب استفاده كنيم. از آفتاب اواسط روز (از ساعت 11 صبح تا 3 بعد از ظهر) از طريق پوشيدن كلاه و دستكش بلند احتراز كنيم.

از چه نوع روغن ضد آفتاب و با چه قدرتی استفاده كنيم؟ دكتر للاند فوشگ (4) متخصص غدد (5) در بيمارستان مركز پزشكی ميد وی (6) در لوس آنجلس توصيه ميكند از كرمی با " عامل ضد آفتاب " (7) SPF با قدرت 15 تا 30 استفاده شود. او ميگويد : "مطالعات نشان داده اند استفاده از كرم ضد آفتاب با قدرت SPF 45 اثر منفی دارد. زيرا كسانی كه از كرمی با اين قدرت استفاده ميكنند، اين امكان وجود دارد كه بعد از يك بار استعمال ماجرا را فراموش كرده زير نور آفتاب به گردش ادامه ميدهند؛ در حاليكه اشخاصی كه از كرم SPF 15-30 استفاده كرده اند به استعمال مجدد آن مبادرت ميكنند."

لكن در صورت ابتلا به سرطان پوست، چنانچه زود مبادرت به معالجه شود، ميتوان آنرا بطور قطع معالجه كرد. سه نوع سرطان پوست شناخته شده است: كارسينوما (8) سلول ريشه ای، كارسينوما سلول فلسی يا صدفی (9)، و ملانوما. بيش از 77 در صد از سرطان های كشنده پوست از نوع ملانوما هستند. در ايالات متحده، اين نوع سرطان در هر ساعت يك تلفات دارد. علامت بارز سرطان پوست، منجمله ملانوما اينست كه در يك زگيل يا هر نوع برآمدگی پوستی تغييری مشاهده ميشود. يا ظاهر يك زگيل نا متقارن يا جوش از جنس گوشتی تغيير رنگ ميدهد، يا ترشح دارد و يا دچار خونريزی ميشود. برای تشخيص قطعی لازم است بيوپسی (10) بعمل آورد.

در صورت عدم معالجه، سرطان پوست پخش خواهد شد، و به ساير اندام ها بجز پوست آسيب خواهد زد. برای معالجه ميتوان از جراحی استفاده كرد، ضمن اينكه جديدا شيوه های ديگری برای درمان متداول شده است. بگفته دكتر بير : " معالجات جديد با كمك داروهای 3M (11) يا شركت های ديگر بتدريج جايگزين جراحی در آينده خواهند شد. درمان فتوديناميك (12) نيز در آينده سهم عمده ای در معالجه سرطان پوست ايفا خواهد كرد."

درمان فتوديناميك به اين طريق است كه نوعی نور و اشعه مخصوص همراه با داروی شيميايی بخصوصی برای كشتن سلول های سرطانی بكار برده ميشود. بعلاوه، جراح ميتواند از اشعه ليزر برای بريدن و برداشتن سلولهای سرطانی استفاده كند؛ يا به شيوه كريو سرجری (13) عمل كند كه تومور سرطانی را با انجماد از بين ميبرد. با شيمی درمانی موضعی (14) يك لايه نازك از داروی كشنده سلول های سرطانی بر محل تومور ماليده ميشود. شيوه های جراحی فوق الذكر جای زخم كمتری از جراحی سنتی بر جا ميگذارد.

آيا برخی اشخاص استعداد بيشتری برای ابتلا به سرطان پوست دارند؟ مطالعات نشان ميدهند بعضی اشخاص آمادگی ژنتيكی بيشتری برای ابتلا به ملانوما دارند. بسياری اطبا معتقد به ارتباط ميان آفتاب سوختگی های مكرر و سرطان پوست هستند؛ وقتی جوانيد از آفتاب سوختگی احتراز كنيد، تا شايد به هنگام پيری از ابتلا به ملانوما نجات يابيد. اشخاص با پوست روشن آسيب پذير ترند، اما اين به آن معنی نيست كه كسانی با پوست تيره تر در معرض خطر نباشند.

در يك روز آفتابی در طول پلاژ قدم بزنيد. عده ای آفتاب گرفته خود را برنزه ميكنند، و به رنگ قهوه ای در آمده اند؛ در حاليكه عده ای ديگر ميسوزند، قرمز ميشوند، و پوست مياندازند. آنها كه به راحتی برنزه ميشوند دارای ملانوسيت (15)، يا نوعی سلول پوستی توليد كننده پيگمان (يا رنگ دانه)، هستند كه در برخورد با اشعه ماوراء بنفش توليد رنگ دانه ميكنند. " گفته ميشود پيگمان يا رنگ دانه پوست را در برابر سوختگی حفاظت ميكند"، اين نظر دكتر دونالد مورتون (16)، رئيس بخش جراحی موسسه سرطان جان وين (17) در سانتا مونيكا (18) كاليفرنيا است.

بنظر دكتر مورتون مردم اقاليم آفتابی تر مانند منطقه كارائيب (19) و خاور ميانه به مرور رنگ دانه های بيشتری در پوست خود ايجاد كردند تا " در مقابل آفتاب سوزنده منطقه بهتر مقاومت كنند". مردم مناطق شمالی تر با آسمان ابری تر و روز های كوتاهتر به آن ميزان نياز به رنگ دانه نداشتند، بنابر اين در مقابل آفتاب سوختگی و در نتيجه سرطان پوست، آسيب پذير ترند. در سرزمين آفتابی استراليا، باز ماندگان مهاجرين اوليه اسكاتلندی و ايرلندی بالاترين نرخ ابتلا به سرطان پوست در دنيا را دارند.

اما اين به آن معنی نيست كه كسانی كه برنزه ميشوند در برابر سرطان پوست مصونيت دارند. دكتر مورتون بيمارانی دارد كه از اعقاب اهالی خاور ميانه هستند، با اين وجود دچار ملانوما شده اند. با تابش حد معينی از اشعه ماوراء بنفش، DNA موجود در پوست دچار آسيب ميشود. نرخ ابتلا به ملانوما در ميان سفيد پوستان (20) در فاصله سال های 1980 تا 2003 بيش از سه برابر شده است.

حتی اگر زمان زيادی را در آفتاب می گذرانيد، سرطان پوست مطلبی نيست كه از آن شديدا بهراسيد، كافيست فقط نسبت به آن آگاه باشيد و احتياط كنيد. پيشگيری رمز و كليد سلامت است. اما ماليدن روغن ضد آفتاب و پوشيدن كلاه نيز شما را مجاز به ماندن مدت های مديد در آفتاب نمی كند. احتراز از نور شديد خورشيد به مدت بسيار طولانی نيز كليد ديگری برای سلامت شماست. آيا بايد دائم داخل خانه و دور از نور آفتاب بمانيم؟ قطعا اين نيز درست نيست. بگفته دكتر فوشگ : " نيازی نيست از آفتاب عالم تاب دوری كنيم؛ اما بياد داشته باشيم همه چيز به حول محور اعتدال باز می گردد.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
مشارکت بخش خصوصي و دولتي، اساس راهبرد جديد ملي توسعه بيوتکنولوژي در کشور هند ميباشد که با هدف توليد يک ميليون موقعيت شغلي جديد و بازگشت سرمايهاي معادل 5 ميليارد دلار در صنايع بيوتکنولوژي تا سال 2010 تنظيم شده است.



پيشنويس سياستهاي کلي راهبرد ملي توسعه بيوتکنولوژي کشور هند، در ماه گذشته توسط وزير علوم اين کشور -Kapil Sibal- براي اجرا در اواخر امسال ارائه گرديد.



اين سياستها که ترغيبکننده مشارکت بخش خصوصي و دولتي ميباشد، باعث ايجاد بحثها و بعضاً مخالفتهايي در صنايه بيوتکنولوژي هند گشته است، چرا که بر اساس آن امکان سرمايهگذاري 100 درصد خارجي وجود دارد و اين موضوع ممکن است تهديدی براي صنايع داخلي به شمار آيد.



Maharaj Kishan Bhan دبير موسسه بيوتکنولوژي دهلي نو (DBT) که اين پيشنويس را تهيه کرده است، هدف از طراحي اين راهبرد را قرار گرفتن هند در بين کشور مطرح جهان در صنايع بيوتکنولوژي اعلام کرد.



وي ساختار اين راهبرد را بر مبناي توجه به تحقيقات براي منافع عامه و سودآوري که دو موضوع متضاد هستند، می‌داند که بايد با کمک هم به توسعه نوآوري در بيوتکنولوژي بيانجامند.



بر اساس اين پيشنويس، تا سال 2010، صنايع دارويي اين کشور – خصوصاً صنايع توليد واکسن- سالانه 2 ميليارد دلار بازگشت سرمايه خواهند داشت. بازگشت سرمايه خدمات کلينيکي و خدمات جنبي تحقيقاتي نيز به ترتيب به 5/1 و 1 ميليارد دلار خواهند رسيد. نيم ميليارد دلار نيز براي بيوتکنولوژي کشاروزي و صنعتي در نظر گرفته شده است.



اين اهداف گرچه بلند پروازانه به نظر ميآيد ولي با توجه به موفقيت­هاي دولت هند در رشد صنعتي در سالهاي گذشته، اين خوشبيني منطقي به نظر مي­رسد. آمار نشان مي­دهد که صنايع بيوتکنولوژي هند با نرخ رشدي معادل 39 درصد، بين سالهاي 2003 تا 2004 ميلادي، ارزشي بيش از 700 ميليون دلار داشتهاند. همچنين سرمايه موجود در اين بخش با 26 درصد افزايش در زمان مشابه، به 137 ميليون دلار رسيده است.



با توجه به راهبرد جديد، کمکهاي دولتي به آن دسته از پروژه­هاي صنعتيتعلق ميگيرد که يک دانشمند شاغل در مراکز تحقيقاتي دولتي بتواند حمايت يک شرکت خصوصي را نيز جلب نمايد. در عين حال بر اساس اين راهبرد ملي جديد، حداقل معادل 30 درصد از کمک دولت نيز بايد توسط شريک تجاري که مسوول مستقيم هدايت تحقيق و توسعه به سمت تجاري شدن ميباشد، تامين شود.

Varaprasada Reddy مدير اجرايي يک شرکت بيوتکنولوژی در حيدرآباد (Shantha Biotechnics) که يکي از شرکتهاي پيشرو کشور هند در زمينه واکسنهاي نوترکيب در دهه 90 ميلادي به شمار ميرود، ضمن تمجيد از اين مشارکت، از امکان سرمايه­گذاري مستقيم 100 درصدي خارجي انتقاد کرده و آن را موجب رنجش صنايع داخلي ميداند. او عقيده دارد که بايد اين راهبرد از مشارکت شرکتهاي داخلي و خارجي به نسبت 75:25 به جاي سرمايهگذاري 100 درصدي خارجي حمايت نمايد.

گفتنی است، صنايع بيوتکنولوژی هند رشد چشمگيری در سال‌های اخير داشته‌اند و در توسعه داروهای بيوتکنولوژی و واکسن‌های نوترکيب موفقيت‌هايی را کسب کرده‌اند.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
رایج ترین واکسن ها
واکسیناسیون صرفا" بخش دیگری از روند رشد آدمی در کشورهای صنعتی ای مثل ایالات متحده است، کشوری که برآورد میشود 94 درصد از جمعیت بزرگسالان آن واکسن های خود را زده اند.







واکسیناسیون صرفا" بخش دیگری از روند رشد آدمی در کشورهای صنعتی ای مثل ایالات متحده است، کشوری که برآورد میشود 94 درصد از جمعیت بزرگسالان آن واکسن های خود را زده اند. اما در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، که در آن ها دسترسی به واکسن ها به همین سادگی ممکن نیست، واکسیناسیون میتواند موضوع مرگ و زندگی باشد. با این حال، بنا به گزارش " سازمان جهانی بهداشت " (1)، در همه کشورها واکسن های زیر رایج ترین – و مهمترین – واکسن ها محسوب میشوند.

واکسن سل (2): " سازمان جهانی بهداشت " سال 1993 را سال مقابله فوری و جهانی با این بیماری که به دستگاه تنفسی آسیب میرساند نامید. در کشورهای در حال توسعه ای که بیماری سل شیوع زیادی دارد، این واکسن را برای محافظت از کودکان در همان سال اول زندگی تزریق میکنند. در کشورهای صنعتی تر، این واکسن به بزرگسالان تزریق میشود.

واکسن فلج اطفال (3): این بیماری ستون فقرات یا دستگاه تنفسی را هدف میگیرد. واکسنی که در سال 1955 توسط دکتر یوناس سالک (4) اختراع شد، این بیماری را از کشورهای توسعه یافته کلا" محو کرد. با این حال، شرایط غیربهداشتی و عدم دسترسی به معالجات پزشکی فلج اطفال را به یکی از جدیترین مسائل بهداشتی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه بدل کرده است.

واکسن سرخک (5): این واکسن سه گانه از کودکان در برابر بیماری های سرخک، اوریون، و سرخچه محافظت میکند. تا پیش از ساخت واکسن سرخک در سال 1963، این بیماری تنها در ایالات متحده صدها نفر را به کام مرگ فرستاده و میلیون ها نفر دیگر را مبتلا ساخته بود. از زمان ساخت این واکسن، هر سال حدود 100 مورد ابتلا به این بیماری در ایالات متحده گزارش شده است؛ و تنها تعداد بسیار معدودی بر اثر آن مرده اند. سرخک موجب کهیر، تورم غشای مغز، و سینه پهلو میشود.

واکسن کزاز نوزادان (6): این بیماری، در حالی که بساطش از کشورهای صنعتی برچیده شده، هنوز هم در کشورهای شرق آسیا و کشورهای آفریقایی معضلی به شمار میرود. کزاز نوزادان درست مثل کزاز معمولی است، موجب انقباض و گرفتگی عضلات میشود، تنها با این تفاوت که نه در بزرگسالان بلکه در نوزادان بروز میکند. بنا به گزارش " سازمان جهانی بهداشت "، این بیماری مسئول نیمی از کل مرگ و میر نوزادان و یک چهارم کل مرگ و میر کودکان است. در چندین کشور بزرگ طرح های ضربتی ای برای ایجاد مصونیت از طریق واکسیناسیون و تحت کنترل در آوردن این بیماری به اجرا گذاشته شده است.

واکسن هپاتیت ب (7): این بیماری، که کبد را هدف قرار میدهد، معضل رو به رشدی در مناطق مرکزی و جنوب آفریقا و بخش هایی از شرق آسیا محسوب میشود. بیش از یک میلیارد واکسن هپاتیت ب در سرتاسر جهان تزریق شده است. سوای واکسن، احتیاط در تماس با مایعات بدن دیگر افراد، نظیر خون آنان، به جلوگیری از انتقال این بیماری کمک خواهد کرد.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
نفس کشيدن در هستي ما ريشه هايي ژرف دارد.شايد به نگر نياورده باشيد که نفس کشيدن از بسياري ديدگاه ها بسيار ويژه است.
بدن شما دو ساختار کاري دارد.
يکي از آنها ارادي و ديگري ، غير ارادي است. من مي توانم دستم را به خواست خود تکان دهم ، اما نمي توانم روي گردش خونم اثر گذارم. بدن شما از دو گونه سيستم کاري ساخته شده است. يکي از خواست شما فرمان مي گيرد و ديگري خود به خود کار مي کند. مي توانيد با آن کاري انجام دهيد: مي توانيد ژرف نفس بکشيد ؛ و مي توانيد تنفس رويه اي ، داشته باشيد . مي توانيد آهنگ نفس کشيدن خود را دگرگون ساخته ، يا حتي چند دقيقه يا ثانيه اي نفس خود را نگاه داريد ، اما نمي توانيد آن را براي هميشه باز ايستانيد.

نفس کشيدن پل ميان کارکردهاي ارادي و غير ارادي بدن شماست.

چنانچه بتوانيد آهنگ نفس کشيدن خود را دگرگون کنيد، مي توانيد با آن دگرگوني بسياري پديد آوريد.
با نگريستن دقيق به شيوه تنفس تان مي توانيد در خودتان به چيزهاي بسياري پي بريد. زماني که خشمگين هستيد ، آهنگ تنفسي ديگري شما را فرا مي گيرد. آسوده که باشيد ، جور ديگري تنفس ميکنيد ؛ تنش که داشته باشيد ، نفس تان به گونه ديگري مي شود.
شما نمي توانيد به گونه اي که آسوده هستيد نفس بکشيد و هم زمان خشمگين هم باشيد . چنين چيزي شدني نيست.

هنگامي که به گونه جنسي برانگيخته هستيد ، نفس کشيدن تان دگرگون مي شود . چنانچه اجازه ندهيد تنفس تان دگرگون شود، برانگيختگي جنسي شما خود به خود فروکش خواهد کرد. اين به معناي آن است که نفس کشيدن شما با حالات ذهني تان پيوند تنگاتنگ دارد.

چنانچه آهنگ نفس کشيدن خود را دگرگون کنيد، با آن مي توانيد به حالت ذهني خويش نيز دگرگوني بخشيد . يا اگر حالت ذهن خود را دگرگون کنيد ، نفس کشيدن تان نيز به گونه ديگري خواهد شد.


بنابراين ، من با تنفس آغاز مي کنم و پيشنهاد مي کنم که در آغاز تکنيک 10 دقيقه تنفس نامنظم انجام دهيد .
منظورم از تنفس نامنظم اين است که دم فرو بردن و دم برآوردن تان هيچ نظم و آهنگ ويژه اي نداشته باشد . تنها نفس را فرو کشيد و سپس آن را بيرون دهيد - تا اندازه اي که مي توانيد.
اين تنفس نامنظم براي آن است که در ساختار بازداشته شده شما آشفتگي پيد آيد. هر کسي شيوه تنفسي ويژه خودش را دارد. يک کودک به شيوه جداگانه اي نفس مي کشد و زماني که هشياري جنسي پيدا کرد ، يا پدر و مادر يا اجتماعش به او هشياري جنسي بخشيدند ، بار ديگر آغاز مي کند که به گونه ديگري نفس بکشد .

چنانچه از ديدگاه جنسي هراسان باشيد ، نمي توانيد ژرف تنفس کنيد ، چراکه هر نفس ژرفي با مرکز جنسي برخورد مي کند. بنابراين ، هراس جنسي که داشته باشيد ، نمي توانيد تنفس ژرف انجام دهيد. ما کودکان خود را از ديدگاه جنسي هراسان مي کنيم .
چنانچه کودکي در حال لمس يا بازي کردن با اندام جنسي اش باشد ، او را از اين کار باز مي داريم . با انجام اين کار ، تنفس او رويه اي خواهد شد . او نمي تواند ژرف نفس بکشد ، چرا که ترسيده است . هنگام ترس نمي توانيد ژرف نفس بکشيد ؛ ترس ، تنفس رويه اي پديد مي آورد.

اين روش نفس کشيدن نامنظم ، مي رود تا همه ساختارهاي گذشته شما را نابود سازد. از خودتان هر چه ساخته باشيد ، اين روش آن را نابود مي کند . اين موضوع در شما آشفتگي پديد مي آورد ، زيرا تا زماني که آشوب پديد نيايد ، نمي توانيد احساسات بازداشته خويش را رها کنيد. اين احساس ها اکنون به ژرفاي بدن تان فرو رفته اند.
10 دقيقه تنفس بي نظم شگفت انگيز است . اما مي بايست بي نظم باشد. اين کار گونه اي پراناياما ، يا تنفس يوگيانه نيست ، بلکه به سادگي ، پديد آوردن آشفتگي از راه تنفس است و دلايل بسياري دارد که اين کار در شما آشوب پديد مي آورد.

نفس کشيدن تند و ژرف به شما اکسيژن بيشتري مي بخشد. هر چه در بدن شما اکسيژن بيشتري باشد ، جان دار تر و جانورگونه تر مي شويد. جانوران زنده اند و ما انسانها ، نيمه مرده - نيمه زنده . شما بايست بار ديگر جانورگونه شويد ؛ تنها پس از آن است که چيزهاي بالايي مي تواند شکوفا شود. شما دروغين هستيد و اگر نيمه زنده باشيد ، نمي توان با شما کاري انجام داد .

بنابراين ، اين تنفس کشيدن نامنظم شما را جانور گونه خواهد کرد : زنده ، ارتعاش دار و پر انرژي . هر چه اکسيژن بيشتري به خون تان رسد ، ياخته هاي شما توانايي بيشتري پيدا مي کنند . يافته هاي بدن شما جان دارتر شده و اين اکسيژن گيري کمک مي کند تا در بدن الکتريسيته ، يا چيزي که مي توانيد آن را نيروي زيستي بناميد ، پديد آيد.

در بدن که الکتريسيته باشد ، مي توانيد به ژرفاي درون خويش ، به فراتر از خويش ، فرو رويد ، چرا که اين الکتريسيته در شما کارهايي انجام خواهد داد . شما همين گونه که هستيد ، کم و بيش مرده ايد ، يا مي توان گفت نيمه مرده ايد ... زيرا حتي کاملا مرده بودن چيز خوبي است . هر چيز کاملي خوب است ، اما اين نميه مرده بودن چيز بدي است .

بدن سرچشمه هاي نيروي الکتريکي خودش را دارد. اگر آنها را با چکش تنفس و اکسيژن بيشتر باز کنيد ، اندک اندک جريان پيدا مي کنند . و اگر به راستي جان گيريد ، ديگر يک بدن نيستيد . زنده و جان دار که باشيد ، خود را چون انرژي احساس مي کنيد ، نه چون ماده . اين که خود را بدن احساس مي کنيد ، به دليل آن است که نيمه مرده بودن به شما سنگيني بخشيده و احساس آن را مي دهد که با نيروي گرانش زمين کشيده مي شويد .

احساس مي کنيد که بايد به گونه اي ، خود را بکشيد . شما به راستي سنگين هستيد . اين سنگيني از نيمه مردگي شماست . هر چه جان دار تر گرديد ، در ساختارتان نيروي بيشتري به جريان مي افتد و خود را کمتر جسماني احساس مي کنيد . شما خود را بيشتر چون انرژي حس خواهيد کرد تا چون ماده .

هرگاه چنان رخ دهد که شما سرزنده باشيد ، در آن زمان ديگر گرفتار بدن خود نخواهيد بود . يکي از دلايل خواستني بودن سکس اين است که شما به راستي سرگرم آميزش جنسي باشيد - زماني که از همه رو سرزنده و جان دار و پر جنب و جوشيد - ديگر يک کالبد مادي نيستيد و تنها ، انژي هستيد . چنانچه بنا باشد پيش رويد ، احساس کردن اين انرژي بسيار بايسته است.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
نام گیاه : زوفا

نام علمی : hyssopus officinalis

عنوان مقاله : ژوپیتر علامت سرطان



مقدمه :

زوفا یکی از مهمترین گیاهان دارویی و ادویه ای به شمار می رود . از دم کرده پیکر رویشی این گیاه برای درمان بیماریهای مربوط به دستگاه تنفس مانند سرفه ، سیاه سرفه ، برونشیت و آسم استفاده میشود . مواد موثره این گیاه سبب افزایش فشارخون ، هضم غذا و همچینین کاهش تورم می شود . زوفا اگر چه تلخ مزه است ولی به عنوان طعم دهنده مواد غذایی و همچنین در تهیه سس مورد استفاده قرار میگرد.



اسانس زوفا :

خاصیت ضد قارچی و باکتریایی دارد . این اسانس در صنایع کنسرو سازی ، نوشابه سازی و همچنین در صنایع آرایشی و بهداشتی کاربرد فراوانی دارد .به علت نوش فراوانی که در گلهای این گیاه به وجود می آید در ردیف گیاهان مولد عسل قرار دارد . عسل حاصله از آن کیفیت بسیار مطلوبی دارد .

مشخصات گیاه :

زوفا گیاهی خشبی وچند ساله است . منشا این گیاه آسیای صغیر گزارش داده شده و همچنین زوفا در سطح وسیعی در مرکز و جنوب اروپا ، عمدتا در روسیه ، بلغارستان، مجارستان ، ایتالیا ف اسپانیا، فرانسه و کشمیر و هند کشت میشود . واز دریای خزر تا دریای سیاه همچنین درمناطق شنی نواحی مدیترانه می روید.

ریشه زوفا مستقیم است وانشعابات فراوانی دارد ساقه چهارگوش ، مستقیم ارتفاع آن cm70_50 است . قسمت تحتانی (پای ساقه ) چوبی و قهوه ای رنگ و از انشعابهای فراوانی برخوردار است ولی قسمت فوقانی آن نرم و سبز رنگ می باشد . برگهای صاف ، فاقد دندانه، باریک، کشیده وکم وبیش نیزه ای شکل ورنگ آن سبز روشن است

روش کاشت :

از آنجایی که بذرهای زوفا قوه رویشی مناسبی دارند کشت مستقیم در زمین اصلی نتایج مطلوبی داشته وپس از کاشت زمین را باید آبیاری کرد چنانچه این گیاه در شیبها کشت شود چهت ردیف ها باید برخلاف جهت شیب زمین باشد در گذشته در برخی ازکشورها تکثیر زوفا به روش های غیرمستقیم (کشت در خزانه ویا حتی به روش رویشی است ) انجام میگرفته است ولی در حال حاضر در اکثر کشور هایی که این گیاه کشت میشود برای تکثیر از روش مستقیم استفاده میشود

تناوب کاشت :

زوفا 7_5 سال عمر میکند از این رو انتخاب زمین مناسب برای این گیاه ضرورت دارد علفهای هرز در رشد ونمو مقدارمواد موثره زوفا تاثیر منفی برجای میگذارد مبارزه با علفهای هرز در طول رویش گیاه ضروری است. زوفا را باگیاهانی مانند غلات، خردل وذرت به تناوب کشت کرد کاشت این گیاه در زمینهایی که به مقدار زیادی از علف کشهایی با ماده موثره تریازین استفاده شده است مناسب نیست تناوب کشت زوفا با گیاهانی که بذرآنها پس از رسیدن به اطراف ریزش میکند (مانند رازیانه ، گشنیز و... ) و همچنین تناوب با گیاهان ریشه ای ( مانند یونجه ، شبدر....) مناسب نیست زیرا این گیاهان در گسترش بیماریها موثرند

زوفا رامیتوان 5_4 سال متوالی در یک قطعه زمین کشت کرد پس از این مدت باید با گیاهان مناسب به تناوب کشت شود.

برداشت :

اگر هدف از کاشت استفاده از پیکر رویشی آن برای ادویه باشد اوایل گل دهی باید برداشت شود اگر به منظور استخراج اسانس کشت شده باشد گیاهان را در مرحله گل دهی کامل یعنی اوایل تابستان باید برداشت کرد .برداشت اندامهای مورد نظرگیاه باید از اندام فوقانی ساقه های چوبی صورت گیرد اگر هنگام برداشت هوا خشک باشد و آفتاب شدید نتابد پیکر رویشی برداشت شده را میتوان برای مدتی روی زمین قرار داد و پس از کاهش رطوبت آنها را به خشک کن منتقل کرد دمای مناسب برای خشک کردن گیاه با استفاده از خشک کن های الکتریکی 35_30 درجه است .

خواص دارویی :

نوشیدن زوفای جوشیده با عسل و گیاه سداب به کسانی کمک میکند که به سرفه های شدید، تنگی نفس ، افراد مبتلا به رماتیسم وکسانی که نفسشان با خس خس همراه است کمک میکند . این گیاه همراه با عسل کرمهای داخل شکم را میکشد و کوبیده شده آن با انجیر تازه به از خشکی در آمدن مزاج کمک میکند اثر آن قوی تر هم میشود اگر گل زنبق یا سوسن یا شاهی به آن اضافه شود این گیاه دارویی عالی برای ورم یا آماس لوزه در گلو است و این تحت شرایطی است که به عنوان غرغره ازآن استقاده شود مالیدن پماد آن به سر شپش را از بین می برد این گیاه برای کاهش بیماری خلط بسیار مناسب است و در تمام مشکلات ناشی از سرما یا بیماریهای قفسه سینه ویا ریه مناسب است و این تاثیر هنگامی است که مثل شربت استفاده شود
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
مغز چگونه ذهن مي آفريند

با پايان گرفتن هزاره دوم يك پرسش ظاهرا مقدم بر همه پرسش هاي ديگر علوم زيستي مطرح است: مجموعه فرايندهايي را كه ذهن مي ناميم چگونه از فعاليت عضوي به نام مغز پديد مي آيد؟ اين پرسش تازگي ندارد. از قرن ها پيش به صورت هاي مختلف عنوان شده است: زماني كه اين امكان به وجود آمد كه پرسش بدون آنكه كفر پنداشته شود عنوان گردد، آزادانه و مصرانه مطرح شد. اخيرا مسئله ذهن، كارشناسان ـ متخصصان دستگاه عصبي، روانشناسان متخصص در مسئله شناخت و فيلسوفان ـ و ديگر كساني را به خود مشغول داشته كه كنجكاو منشا ذهن، به خصوص ذهن هشيارند.

مسئله هشياري اكنون بيشتر مطرح است زيرا زيست شناسي عموما و شناخت دستگاه عصبي خصوصا در كشف تعداد بسياري از رازهاي حيات توفيق يافته است. آنچه در دهه 1990 - كه اصطلاحا دهه مغز ناميده شده ـ درباره مغز و ذهن آموخته شده بيش از آن است كه در طول تاريخ روانشناسي و شناخت دستگاه عصبي دانسته شده است. روشن ساختن شالوده «عصب زيست شناختي» ذهن هشيار ـ كه تعبير ديگري از مسئله «ذهن - تن» است ـ تقريبا به صورت ته مانده يك چالش در آمده است.

انديشيدن درباره ذهن ممكن است در انديشه مند كمرويي القا كند، به خصوص وقتي كه هشياري در كانون پژوهش قرار گيرد. بعضي از انديشه مندان: اعم از حرفه اي و غيرحرفه اي بر اين باورند كه پرسش در اصل قابل پاسخگويي نيست. به نظر عده اي ديگر افزايش بي امان و تصاعدي دانش جديد مي تواند اين احساس سرگيجه آور را به وجود آورد كه هيچ مسئله اي نمي تواند در برابر حمله به علم، به شرطي كه تئوري اش درست و تكنيك آن به اندازه كافي قوي باشد، مقاومت نمايد. بحثي جذاب و حتي غيرمنتظره است. زيرا همان طور كه در توضيح دست اندركار بودن مغز در امر بينايي و حافظه ترديدي نيست، در توضيح دست اندركار بودن مغز در ايجاد ذهن هشيار، كه فرايندي گسترده تر از آن ها است ترديدي وجود ندارد. من كاملا اطمينان دارم كه توضيحي بنيادي براي پيدايش ذهن از مغز پيدا خواهد شد و احتمالا به زودي احساس سرگيجه آور به خاطر آگاهي از بعضي دشواري هاي جدي تخفيف خواهد يافت. چيزي آشناتر از ذهن وجود ندارد. با وجود اين كسي كه براي يافتن منابع و مكانيسم هاي دست اندركار ذهن سفر مي كند به سرزميني عجيب و ناآشنا مي رسد. آنچه مي يابد هيچ نظامي را درباره مسئله اصلي، براي جويندگان شالوده زيست شناختي ذهن هشيار آشكار نمي سازد. نخستين سردرگمي چشم اندازي است كه شخص در بررسي ارتباط ذهن هشيار و مغزي كه به باور ما ذهن از آن منشا مي گيرد، بايد بپذيرد. تن و مغز هر كسي براي ديگران مشاهده شدني است. اما ذهن و انديشه فقط به وسيله صاحبش قابل مشاهده است. بسيار كسان كه با يك تن يا مغز روبه رو مي شوند ممكن است مشاهده يكساني از آن تن يا مغز بنمايند ولي مشاهده مستقيم مشابه از ذهن كسي امكان پذير نيست. تن و مغز آن ماهيتي علني، در معرض ديد و كاملا عيني دارند. پس ذهن يك فرد دقيقا در كجا و چگونه با تن شخص ديگري وابستگي دارد؟ تكنيك هايي كه براي بررسي مغز به كار مي روند شامل اسكن هاي مغزي ظريف و اندازه گيري الگوهاي فعاليت نورون هاي مغز است. آنان كه منكرند مي گويند گردآوري جامع تمامي اين اطلاعات وابسته هاي حالات ذهني را غني مي سازند ولي هيچ شباهتي به حالت ذهني واقعي ندارند. به نظر آنان مشاهده مفصل ماده زنده به ذهن رهنمون نمي شود بلكه فقط جزييات ماده زنده را به دست مي دهد. شناخت اين كه ماده ذهن چگونه احساس خويشتن را، كه شاخص يك ذهن هشيار است، به وجود آورده ـ اين احساس كه تصاوير ذهني من به خودم تعلق دارند و در منظر من به وجود آمده اند ـ به آساني امكان پذير نيست. اگر چه اين گفته نادرست است ولي بيشتر پژوهشگران ذهن هشيار را به سكوت وا مي دارند. مسئله ذهن هشيار به نظر بدبينان چنان دشوار مي نمايد كه حتي امكان ندارد توضيح داده شود كه چرا ذهن حتي درباره چيزي وجود دارد ـ چرا فرايندهاي ذهني حالات داخلي با تاثير متقابل بر اشياي خارجي را نشان مي دهند؟ فلاسفه براي اين خصوصيت تصويري ذهن، اصطلاح اشتباه آميز «تعمد» را به كار مي برند. اين گفته نادرست است.

آخرين عقيده منفي اين يادآوري است كه روشن ساختن پيدايش ذهن هشيار به وجود همان ذهن هشيار وابسته است. راه انداختن يك پژوهش با وسايلي كه مورد پژوهش قرار گرفته اند، هم تعريف مسئله و هم رويكرد يك راه حل را به خصوص پيچيده مي سازد. با توجه به تعارض بين مشاهده گر و آنچه مشاهده مي شود، گفته شده است كه، خرد آدمي در حدي نيست كه بتواند درك كند چگونه ذهن از مغز برخاسته است. اين تعارض حقيقي است ولي اين نظر كه حل نشدني است خالي از اشتباه نيست. حاصل آنكه بي نظير بودن ظاهري مسئله ذهن هشيار و دشواري هايي كه راه هاي دستيابي به مسئله را پيچيده مي سازند دو نتيجه به بار مي آورند: 1) مايوس كردن پژوهشگراني كه يافتن راه حلي را بر عهده گرفته اند و 2) صحه گذاشتن به عقيده راسخ ديگر پژوهشگران كه به طور حسي باور دارند كه حل آن از دسترس ما به دور است.

ارزيابي مشكلات

آنان كه به ناتواني پژوهش در زمينه ماده زنده مغز به منظور نشان دادن «جوهر ذهن»، استناد مي كنند، مي پندارند كه دانش كنوني براي اين گونه داوري نهايي كفايت مي كند. اين نظريه كلا پذيرفتني نيست. توصيف كنوني پديده هاي زيست عصب شناختي، به هر طريقي صورت پذيرد، كاملا ناقص است. ما هنوز به جزييات پرشمار كنش نورون ها و مدارها، در تراز مولكولي دست نيافته ايم؛ هنوز از رفتار جمعيت نورون هاي درون يك ناحيه معين مغز بي اطلاعيم؛ شناخت ما از سيستم بزرگ تر متشكل از ناحيه هاي مختلف مغز نيز ناقص است. ما پرداختن به اين واقعيت را، كه تاثيرات متقابل ناحيه هاي غيرهمجوار مغز احتمالا سبب پيدايش حالات زيست شناختي بسيار پيچيده اي مي شود كه بيش از حاصل جمع آن ها است، به زحمت آغاز كرده ايم.

واقعيت اين است كه توضيح فيزيكي مربوط به رويدادهاي زيست شناختي همچنان ناقص است. در نتيجه اعلام اين كه «چون مغز را به طور كامل بررسي كرده ايم و ذهن را نيافته ايم پس مسئله ذهن هشيار حل شدني نيست» خنده آور است. ما هنوز به صورتي كامل، عصب زيست شناسي يا فيزيك مربوط به آن را بررسي نكرده ايم. مثلا ساختار، دستكاري و انطباق سريع بسياري از تصاوير حسي در ظريف ترين تراز ذهن ممكن است نياز به توضيحاتي در تراز كوانتوم داشته باشد.

اتفاقا نظريه وجود نقشي براي فيزيك كوانتوم در روشن ساختن ذهن - نظريه اي كه معمولا به راجر پنروز (R.Penrose) استاد فيزيك رياضي دانشگاه آكسفورد نسبت داده مي شود ـ تاييد پيشنهاد خاص او نيست، يعني كه هشياري بر شالوده پديده هاي تراز كوانتومي لوله هاي ميكروسكوپي (Microtobule) ساختار سيتوپلاسم نورون ها استوار است. عمليات تراز كوانتوم مي تواند توضيح دهد كه چگونه ما صاحب ذهن شده ايم ولي به نظر من توضيح اين كه از كجا مي دانيم كه داراي ذهن هستيم لازم نيست ـ اين مطلب را دقيق ترين وصف جامع هشياري مي دانم.

عجيب بودن مسئله ذهن هشيار عمدتا بازتاب جهل است، كه باعث محدوديت تصور مي شود و اين نتيجه عجيب را دارد كه ممكن را غيرممكن مي نماياند. آرتوركلارك (A.C.Clarke) نويسنده معروف داستان هاي علمي تخيلي گفته است: «هر تكنولوژي اي كه به قدر كافي پيشرفته باشد از جادو قابل تشخيص است. »، «تكنولوژي» مغز چنان پيچيده است كه به نظر «جادويي» يا دست كم غيرقابل درك مي آيد. ظهور شكافي بين حالات ذهني پديده هاي «فيزيكي / زيست شناختي» ناشي از تفاوت بزرگ موجود ميان دو شاخه دانش است. شناخت درست ذهن از طريق درون نگري طي قرن ها و «تلاش هاي علم شناختي در مقابل نقص آشكار آنچه با سخت كوشي از عصب شناسي كسب كرده ايم. » ولي دليلي وجود ندارد كه فكر كنيم عصب زيست شناسي نتواند اين خلا را پر كند. هيچ چيزي بر اين دلالت ندارد كه ما به لب پرتگاهي رسيده ايم كه در اساس ذهن را از نورون جدا مي كند. بنابراين به اين راضيم كه فرآيندهاي زيست شناختي كه در حال حاضر گمان مي رود به ذهن ارتباط دارند، در واقع فرآيندهاي ذهني اند و پس از آنكه با جزييات كافي فهميده شدند معلوم خواهد شد كه چنين اند. من وجود ذهن را انكار نمي كنم و نمي گويم كه وقتي آنچه را كه بايد درباره زيست شناسي بدانيم، دانستيم، ذهن ديگر وجود نخواهد داشت. اعتقاد من اين است كه ذهن خصوصي و شخصي با همه گرانبها ويكتا بودن، ماهيت زيست شناختي دارد و روزي براساس زيست شناختي و ذهني توضيح داده خواهد شد.

ايراد بزرگ ديگري كه به شناخت ذهن وارد است آن است كه بين مشاهده گر و آنچه مورد مشاهده است، ناسازگاري واقعي وجود دارد كه خود آدمي را براي بررسي خود نامناسب مي سازد. ولي اشاره به اين نكته مهم است كه مغز و ذهن همگن نيستند: در هر دو ترازهايي رفتاري وجود دارند و عالي ترين اين ترازها ابزارهايي مي آفرينند كه مشاهده ترازهاي ديگر را امكان پذير مي سازد. مثلا سخن گفتن اين قدرت را به ذهن داده است كه دانش را بر حسب اصول منطق، رده بندي و دستكاري كند و اين عمل به ما كمك مي كند كه مشاهدات را به درست و نادرست رده بندي كنيم. ما بايد درباره محتمل بودن آنچه تاكنون درباره كل ماهيت مان مشاهده كرده ايم بينديشيم. ولي اعلام شكست بدون آن كه تلاش كرده باشيم، بي اعتنايي به اين نظريه ارسطو است كه «آدميان درباره طبيعت خودشان بي نهايت كنجكاوند.»

دلايل خوش بيني

طرح من براي حل معماي ذهن هشيار نياز بدان دارد كه مسئله به دو بخش تقسيم گردد. مطلب اول چيزي است كه من آن را توليد «فيلم سينمايي» در مغز مي نامم. اين فيلم سينمايي استعاره اي است براي اجزايي كه از تصاوير حسي مختلف بينايي، شنوايي، چشايي، بويايي و ديگر حواس ـ باهم يكپارچه شده اند و سازنده نمايشي هستند داراي چند منشا كه ما آن را ذهن مي ناميم. مطلب دوم «شخص خود» است و اين كه چگونه براي «فيلم سينمايي در مغز» به طور خودكار احساس مالكيت مي كنيم. دو بخش مسئله به هم ارتباط دارند و آن جا داشتن بخش دوم در بخش اول است. جدا كردن آن ها يك راهكار پژوهشي سودمند است زيرا هر يك نيازمند راه حل خود است. دانشمندان متخصص دستگاه عصبي در تمام طول تاريخ اين رشته ناآگاهانه تلاش كرده اند كه بخش «فيلم سينمايي در مغز» مسئله ذهن هشيار را حل كنند. تلاش براي تعيين ناحيه دست اندركار ساختار فيلم سينمايي تقريبا يك قرن و نيم پيش آغاز شده و آن زماني بود كه پس بروئه (P.Broea) و كارل ونيك (C.Wenieke) براي نخستين بار اظهار داشتند كه ناحيه هاي مختلف مغز دست اندركار جنبه هاي مختلف سخن گفتن اند. اخيرا تلاش آن ها به خاطر پيدايش ابزارهاي هوشمندانه منجر به پاداش هاي چشمگير شده است.

پژوهشگران اكنون مي توانند فعاليت يك نورون يا گروهي نورون را مستقيما ثبت كنند و آن فعاليت را به جنبه هاي اختصاصي حالت ذهني، مثل ادراك رنگ قرمز يا يك خط منحني ارتباط دهند. تكنيك هاي تصويربرداري از مغز مثل «پرتوهاي مقطعي نقطه به نقطه» يا صدور پوزيترون (PETS) و تشديد مغناطيسي كنشي نقطه به نقطه (Fmrs) نشان داده اند كه ناحيه هاي مختلف مغز يك فرد متعارف زنده، با بعضي تلاش هاي ذهني مثل ارتباط دادن يك كلمه با يك شي يا به خاطر سپردن يك چهره چگونه درگير مي شوند، پژوهشگران مي توانند تشخيص دهند كه چگونه مولكول هاي درون مدارهاي نورون هاي ميكروسكوپي در كارهاي مختلف ذهني شركت مي كنند و قادرند ژن هاي لازم براي توليد و صف آرايي آن مولكول ها را بشناسند.

پيشرفت در اين زمينه از زماني سرعت گرفت كه ديويد هوبل (D.Hubel) و ترستن ويسل (T.Wiesel) استادان دانشگاه هاروارد نخستين برگه اين كه چگونه مدارهاي مغزي نمايانگر شكل يك شي معين اند را به دست آورده اند. اينان نشان دادند كه نورون هاي نخستين بخش بينايي قشر مخ چنان ساخته شده اند كه به كناره هاي يك شي كه در جهان مختلف امتداد دارند به درستي واكنش مي كنند. هوبل و مارگارت لوينگزتن (M.Livingston) نيز كه استاد هاروارد است، كمي بعد نشان دادند كه ديگر نورون هاي نخستين بخش بينايي قشر مخ به درستي به رنگ ها واكنش مي كنند نه به شكل ها.

(S.Zeki) استاد كالج دانشگاه لندن كشف كرد، ناحيه هايي از مغز كه، بعد از قشر نخستين بينايي، خبر حسي دريافت مي كنند. براي آمايش بيشتر رنگ يا حركت تخصص يافته اند. اين نتايج در مشاهداتي كه بر روي بيماران مبتلا به اختلال عصبي صورت گرفته، همتاياني يافته اند. در اين بيماران ناحيه هاي مشخصي از قشر بينايي مخ آسيب ديده بودند كه معارض ادراك رنگ بود ولي تشخيص شكل و حركت در آنها همچنان باقي بود. واقعيت اين است كه بررسي هاي پرشماري اكنون مويد وجود تشابهي هستند كه بين ساختار يك شي، كه مورد ديد قرار مي گيرد و الگوي فعاليت نورون ها كه در قشر مخ جاندار بيننده حاصل مي شود، وجود دارد. پيشرفت هاي چشمگيرتر در زمينه جنبه هاي «فيلم سينمايي در مغز» به بينش فزاينده اي درباره مكانيسم آموختن و حافظه رهنمون شده است. پژوهش متعاقب آن نشان داد كه مغز سيستم هاي مجزايي را براي انواع مختلف آموختن به كار مي گيرد. «گره هاي پايه مغز» (basalganglia) و «مخچه» براي كسب مهارت حياتي اند، مثل آموختن دوچرخه سواري يا نواختن يك آلت موسيقي؛ «هيپو كامپ» جزء جدانشدني آموختن واقعيت هايي است كه مربوطند به اشيايي چون آدم ها، مكان ها يا رويدادها و وقتي واقعيت ها آموخته شدند، حافظه درازمدت آن واقعيت ها، به سيستم هاي داراي اجزاي پرشمار مغز وابسته مي شود. بخش هاي اين سيستم ها در پهنه وسيع مغز، يعني قشرهاي مخ، جاي دارند. از اين گذشته فرآيندي كه به وسيله آن واقعيت هاي جديدا آموخته، به صورت حافظه درازمدت تثبيت مي شوند فراتر از فعاليت «هيپوكامپ ها» و قشرهاي مخ مي روند. بعضي فرآيندها بايد در تراز نورون ها و مولكول ها انجام بگيرند به طوري كه مدارهاي عصبي، با نشان هاي يك واقعيت جديدا آموخته، به اصطلاح حك شوند. اين حك شدن به قوت يا ضعف تماس بين نورون ها، يعني سيناپس ها وابسته است. يك كشف جديد هيجان آفرين Eric R.Kandel استاد دانشگاه كلمبيا و Timoth P.Tully از آزمايشگاه Goldspring harbor اين است كه حك شدن نشان ها، نياز به ساخته شدن پروتئين هاي تازه دارد كه به نوبه خود به دست اندركار بودن ژن هاي خاص درون نورون هايي وابسته است كه به خاطر تأمين حافظه ثبت شده تغيير كرده اند.

اين مختصر توضيح پيشرفت مي تواند با ديگر افشاگري هاي حاصل از بررسي سخن گفتن، هيجان و تصميم گيري گسترش يابد. كنش ذهني را هرچه به حساب آوريم، مي توانيم بخش هاي بيشتري از مغز را تشخيص دهيم كه با همكاري ديگر بخش ها كنش معيني را انجام مي دهند. بين ظهور يك حالت ذهني يا رفتار و فعاليت ناحيه هاي خاص مغز همخواني تنگاتنگ وجود دارد و اين همخواني را مي توان بين يك ناحيه معين قابل رويت با چشم غيرمسلح (مثلا نخستين قشر بينايي مخ يا يك ناحيه مربوط به سخن گفتن يا عضلاتي كه با حالات هيجاني درگير مي شوند) و مدارهاي ميكروسكوپي نورون هاي سازنده آن ناحيه ها، برقرار ساخت. از همه جالب تر اين است كه اين پيشرفت هاي چشمگير در بررسي مغز فقط در مرحله آغازي كار است. تكنيك هاي جديد تحليل تسوان بررسي كنش عصبي را در تراز مولكولي و پژوهش پديده هاي گسترده بسيار پيچيده اي كه از كل مغز ناشي مي شوند پيوسته بهبود مي بخشد. افشاگري هاي آن دو زمينه حتي درك همخواني ظريف تر بين حالات مغز و حالات ذهن، بين مغز و ذهن را امكان پذير مي سازد. با توسعه تكنولوژي و بيشتر شدن ابتكارات پژوهشي، ذرات خرد ساختارهاي فيزيكي و فعاليت هايي زيست شناختي كه تشكيل دهنده «فيلم سينمايي در مغز»اند، تدريجا در كانون توجه قرار خواهند گرفت.

روبه رو شدن با خويشتن

قدرت فعلي پژوهش در زمينه امور شناختي دستگاه عصبي و گردآمدن واقعيت هاي مستدل، ممكن است بسياري از شكاكان را متقاعد كند كه شالوده عصبي «فيلم سينمايي در مغز» قابل شناسايي است. ولي بدبينان پذيرش بخش دوم ذهن هشيار ـ يعني پيدايش حس خويشتن ـ را همچنان دشوار و حل نشدني مي پندارند. اگرچه تصديق مي كنيم كه حل شدن اين بخش مسئله به هيچ وجه آشكار نيست، يك راه حل احتمالي پيشنهاد شده و فرضيه اي مورد آزمون قرار گرفته است. نظريه اصلي پشت سر اين فرضيه شامل توان بي نظير تصويري مغز است. سلول هاي كليه يا كبد نقش هاي كنشي را كه برعهده آنها گذاشته شده انجام مي دهند و به هيچ كنش ديگري نمي پردازند. ولي سلول هاي مغز، در هر ترازي از دستگاه عصبي باشند، چيزها يا رويدادهايي را نشان مي دهند كه در جايي ديگر از تن جاندار رخ مي دهند. كنش محول شده به سلول هاي مغز چنان طراحي شده كه درباره چيزها و كارهايي ديگر است. سلول هاي مغز نقشه كش هاي جغرافيايي يك بدن و رويدادهايي هستند كه درون آن جغرافيا زاده شده اند.

اينكه «تصوري بودن» ذهن در رابطه با نماياندن اشياي خارجي را غالبا اسرارآميز به حساب مي آورند، به هيچ وجه درست نيست، يأس فلسفي حاكم بر اين مشكل «تصوري بودن» به گذشته اشاره دارد - به دليل اينكه حالات ذهني نمايانگر هيجانات داخلي يا تاثيرات متقابل با اشياي خارجي اند - و آن موقعي بود كه مغز را بر اساس نظريه داروين مورد دقت قرار مي دادند: تكامل، مغزي آفريد كه كارش نماياندن مستقيم جاندار و نماياندن غيرمستقيم چيزي است كه جاندار و آن چيز متقابلا برهم اثر مي كنند.

اينكه مغز ماهيت «تصوري بودن» دارد ما را به واقعيت تثبيت شده ديگري رهنمون مي شود: مغز در ساختارش ابزارهايي دارد كه كارشان اداره زندگي جاندار است به روشي كه موازنه شيميايي داخلي لازم براي بقا هميشه برقرار باشد، اين ابزارها نه فرضي اند و نه انتزاعي بلكه در مركز مغز و نه در ساقه مغز و در هيپوتالاموس قرار دارند. ابزارهايي از مغز كه زندگي را تنظيم مي كنند، الزاما تغيير مداوم حالات جاندار را، پس از بروز نشان مي دهند. به سخن ديگر مغز، براي نشان دادن ساختار و حالت كل جاندار وسايلي طبيعي در اختيار دارد. اما انتقال از خويشتن زيست شناختي به احساس مالكيت انديشه هاي شخصي، همان احساسي كه انديشه هايش با ايده شخصي اش، بدون افتادن به دام فراخواني «آدمكي آگاه بر همه چيز» كه حقيقت هر كس را تفسير مي كند، چگونه صورت مي گيرد؟ چگونه ممكن است درباره خويشتن و محيط گرداگرد خبر داشت؟ من در كتابم به نام «احساس آنچه رخ مي دهد» اظهار داشته ام كه شالوده هاي زيست شناختي احساس خويشتن را در اجزاي مغزهايي مي توان يافت كه تداوم جاندار را لحظه به لحظه نشان مي دهند. فرضيه من به بيان ساده گوياي آن است كه مغز از ساختارهايي استفاده مي كند كه براي نقشه برداري از بدن جاندار و اشياي خارجي طراحي شده اند تا يك نمايش دست دوم بيافريند. اين نمايش گوياي آن است كه جاندار، به صورتي كه در مغز نقشه برداري شده، درگير تاثير متقابل با شي اي مي شود كه آن هم در مغز نقشه برداري شده است. نمايش دست دوم تجريد نيست؛ در پي ساختارهايي عصبي مثل تالاموس و قشرهاي سينگوليت مخ رخ مي دهد. اين گونه دانش جديدا كسب شده، به فرايندهاي در حال تكامل ذهني اطلاعات مهمي مي افزايد به خصوص اطلاعاتي را درون فرايندهاي ذهني نشان مي دهد كه متعلق به صاحب فرايند ذهني است. پاسخي را به ميل خود به پرسشي مي دهد كه هيچگاه عنوان نشده است: اين امر براي چه كسي دارد رخ مي دهد؟ بنابراين احساس خويشتن در عمل دانستن آفريده مي شود و شالوده اي براي چشم انداز نخستين فردي را فراهم مي سازد كه توصيف كننده ذهن هشيار است.

از چشم انداز تكاملي نيز ضرورت احساس خويشتن روشن مي شود. چنانكه همسر Willy Loman در كتاب «مرگ يك فروشنده» از Arthur Miller مي گويد: «بايد مراقب بود!» جانداري خود آگاه را در مقابل جانداري كه فاقد آن است به تصور آوريد. يك جاندار خودآگاه انگيزه اي براي توجه به پيام هاي هشداردهنده اي كه به وسيله «فيلم سينمايي در مغز» به وجود مي آيد (مثلا درد ناشي از يك شيء مخصوص) دارد و طرحي مي ريزد كه در آينده از چنين شي اي دوري كند. تكامل خويشتن به خودآگاهي، كه آشكارا يك مزيت بقاست، پاداش مي دهد.

با داشتن استعاره فيلم سينمايي در ذهن، راه حل من درباره مسئله ذهن هشيار، اين است كه احساس خويشتن در عمل دانستن در داخل فيلم سينمايي ظاهر مي شود. خودآگاهي در حقيقت بخشي از فيلم سينمايي است و بنابراين در همان چارچوب «ديده» و «ناديده»، «انديشه» و «انديشه مند» را مي آفريند. تماشاگر جداگانه اي براي اين «فيلم سينمايي در مغز» وجودندارد. فكر وجود تماشاگر در خود فيلم سينمايي به وجود آمده و هيچ آدمك شبح گونه پاتوقش در صحنه نيست. فرايندهاي عيني مغز، دروني بودن ذهن هشيار را بيرون از پوشش نقشه برداري حسي، منسجم مي كنند. و چون اساسي ترين نقشه برداري حسي مربوط به حالات تن است و به صورت احساس ها به تصور مي آيد، احساس خويشتن در عمل دانستن، به صورت نوعي احساس ظاهر مي شود - همان احساسي كه وقتي جانداري بر شي اثر متقابل مي گذارد رخ مي دهد.

آينده

احمقانه است اگر درباره مسير آنچه كه مي تواند كشف شود يا نشود يا چيزي كه ممكن است زماني كشف گردد، پيشگويي كنيم. معهذا اين احتمال وجود دارد كه در سال 2050 دانش پديده هاي زيست شناختي به قدري پيشرفت كند كه جداسازي سنتي دوگانگي «تن / مغز»، «تن / ذهن»، «مغز / ذهن» را از ميان بردارد. بعضي از مشاهده گرها ممكن است از اين بيمناك باشند كه پس از روشن شدن ساختار فيزيكي يك چيز گرانبها و مورد احترام، مثل ذهن آدمي، آن چيز، تنزل مقام پيدا كند يا كلا از ارزش بيفتد. ولي توضيح منشاء و طرز كار ذهن در بافت زيست شناختي آن را باطل نمي كند و بيمي كه از آن داريم مي تواند تا ساختار عجيب ميكروسكوپي بدن و كنش بي نهايت پيچيده چنين ساختاري كه ذهن را مي آفريند، گسترش يابد. با شناخت ذهن در ترازي عميق تر، آن را دسته اي از عجيب ترين پديده هاي طبيعت خواهيم يافت نه رازي داراي ماهيت ناشناخته. ذهن پس از آنكه ماهيتش روشن شد، مثل عطر گل سرخ خواهد بود كه پس از معلوم شدن ساختارش، همچنان خوشبو احساس خواهد شد.
منتظر مقالات شما هستم
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
روموزومها ساختارهايي نامنظم و نخ مانندند كه به آساني مي توان آنها را در مرحله متافاز ميتوز مشاهده و شمارش كرد. هر كروموزوم داراي يك نقطه اتصال به دوك تقسيم است كه سانترومر ناميده مي شود و به كروموزوم شكل مي دهد. بر اساس محل قرار گرفتن سانترومر، چهار نوع كروموزوم وجود دارد:

1. متاسانتريك (metacentric)- سانترومركروموزوم را به دو بازوي مساوي تقسيم مي كند.

۲. ساب متاسانتريك (submetacetric)- سانترومركروموزوم را به دو بازوي نامساوي تقسيم مي‌كند.

۳. اكروسانتريك (acrocentric)- سانترومر طوري در كروموزوم قرار گرفته است كه بازوي بسيار كوتاهي از كروموزوم مشاهده مي شود.

۴. تلوسانتريك (telocentric)- در اين نوع كروموزوم، سانترومر در يك انتهاي آن قرار گرفته است.

در بعضي كروموزومها ممكن است بيش از يك سانترومر وجود داشته باشد، در چنين حالتي كروموزوم را پلي سانتريك (polycentric) گويند.

بر اساس تفسير دارلينگتون (Darlington) و وايت (white) سه نوع كروموزوم يوكاريوتي وجود دارد. اتوزومها (autosomes) معموليترين آنها هستند كه در همه ياخته ها يافت مي شوند. نوع ديگر، كروموزومهاي جنسي (sex chromosomes) هستند كه به تعداد كمتر و فقط در ياخته هاي جنسبي جانوران و گاهي گياهان يافت مي شوند. كروموزومهاي جنسي براي تعيين جنسيت به كار مي‌روند.نوع سوم، كروموزومهاي غول پيكر(supernumerary)ند كه بندرت مشاهده شده اند.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
مدل مولكولي پيشنهاد شده به وسيله «واتسون و كريك» (Watson and Crick) تحولي را در رشته زيست شناسي مولكولي به وجود آورد. منحصر بفرد بودن مدل مذكور در اين امر نهفته است كه اين مدل مي تواند بيانگر رفتار خود همانندسازي DNA باشد. ماكس دلبروك (Max Delbruck) سه الگوي حفاظتي (conservative) ، پراكنده (dispersive) (پاشنده)، و نيم حفاظتي (semi-conservative)را براي همانندسازي DNA پيشنهاد كرده است.

۱. الگوي حفاظتي
http://hostedpictures.com/uploads/9e73c4b554.gif

در اين مدل، نوكلئوتيدها به گونه اي آرايش مي يابند كه يك DNAي دو رشته اي كامل تشكيل مي‌شود. بنابراين همانندسازي باعث تشكيل دو مارپيچ مي گردد كه يكي از آنها مربوط به والدين و ديگري جديد است.

۲. الگوي پراكنده (پاشنده)

در اين الگو، مولكول DNA در نقاط مختلف مي شكند و قطعات كوچكتر را تشكيل مي دهد. هر قطعه به وسيله بعضي مكانيسمها همانندسازي مي شود و سپس قطعات، از جمله قطعات نوساخته طوري به هم اتصال مي يابند كه دو رشته تشكيل مي شود. هر رشته والد و جديد از موارد جديد و قديم ساخته شده اند.

۳. مدل نيم حفاظتي

در مدل واتسون و كريك پيشنهاد شده است كه بخشي از مولكول DNA باز مي شود و هر دو رشته همزمان همانندسازي مي كنند و مسير سنتز از ΄۵ به ΄3 است. همچنانكه مولكول DNA باز مي شود، نوكلئوتيدهاي آزاد به رديف مي شوند و در مقابل نوكلئوتيدهاي مكمل خود در رشته DNA قرار مي‌گيرند. لذا ادنين در يك رشته مي تواند با يك تيمين در رشته ديگر جفت شود، و همچنين سيتوزين از يك رشته با گوآنين آزاد پيوند حاصل كند.اين امر كه آيا رشته جديد به صورت قطعاتي كه بعداً به يكديگر متصل مي شوند ساخته مي شود و يا به صورت يك رشته شكل مي گيرد هنوز مورد ترديد است. بر اساس مشاهدات اخير، رشته جديد به صورت قطعاتي ساخته مي شود و سپس اين قطعات به وسيله آنزيم DNA ليگاز به يكديگر مي‌پيوندند.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
بنظرتون تست هم بگذارم یا همین مقالات یا بخواهیم اگر امکانش هست یک بخش برای سوالات و تست ها بگذاریم؟
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
ر فتوسنتز دو سري واكنشهاي اساسي و مهم وجود دارند كه در دو مرحله انجام مي گيرند. مرحله‌ اول فتوسنتز را فتوليز (photolysis) گويند كه عبارت است از شكسته شدن يا تجزيه آب به دو جزء سازنده آن، يعني هيدروژن و اكسيژن به كمك نور، در مرحله دوم، هيدروژن حاصل از فتوليز با ۲CO واكنش مي كند و نوعي هيدرات كربن به وجود مي‌آورد. اين مرحله را به نام تثبيت ۲CO مي نامند. تثبيت ۲CO، برخلاف فتوليز، نيازي به نور ندارد و در تاريكي هم مي تواند انجام گيرد. به علت وابسته بودن فتوليز به نور، فرايندهاي شيميايي كه مرحله اول فتوسنتز را تشكيل مي دهند در مجموع واكنشهاي نوري نام دارند كه در سطح گرانومها صورت مي گيرند. در اين واكنشها، انرژي نوري كه جذب كلروفيل مي شود، به الكترونهاي آن منتقل مي گردد، و آنها را تحريك مي كند. تحريك الكترونها به حدي است كه از مولكولهاي كلروفيل جدا مي شوند و جذب مواد ديگر مي گردند و انرژي خود را به آنها مي دهند. عده اي از اين الكترونها سرانجام به مولكولهاي كلروفيل باز مي گردند و انرژي اضافي آنها به صورت گرما يا نور پديدار مي شود، تعدادي نيز براي احياي NADP (نيكوتيناميد ادنين دي نوكلئوتيد فسفات) Nicotineamide adenine dinucleotide phosphate) و تبديل آن به ۲NADPH مصرف مي‌شوند. واكنشهاي انتقال الكترون، اكسيژن آب را آزاد مي سازند و باعث ايجاد ATP و 2NADPH مي گردند. انرژي موجود در اين تركيبهاي پرانرژي است كه باعث وقوع واكنشهاي بي‌نياز از نور فتوسنتز و تبديل دي‌اكسيدكربن به قند مي شود. بدين سان، واكنشهاي مرحله تثبيت ۲CO كه در استروما صورت مي گيرند به واكنشهاي تاريكي موسوم اند.جهت جذب هر مولكول دي‌اكسيدكربن و تبديل آن به گلوكوز، سه مولكول ATP و دو مولكول ۲NADPH لازم است. بنابراين براي ساخته شدن يك مولكول گلوكوز، به ۶ مولكول دي‌كسيدكربن و 18 مولكول ATP و 12 مولكول ۲NADPH نياز است.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
دانشمندان آمريکايی مجموعه منجمدی از موجودات ذره بينی را کشف کرده اند که به مدت سی هزار سال در يخ های قطبی زنده مانده بودند.

گروهی از پژوهشگران در جريان تحقيقات در مورد شرايط يخ های قطبی در آلاسکا، در بررسی نمونه برداشته شده از عمق يخ های دايم قطبی توده ای از باکتری ها را مشاهده کردند که پس از ذوب شدن قطعه يخ، به صورت عادی به حرکت در آمدند.ريچارد هوور، از اعضای تيم پژوهشی و محقق سازمان فضايی آمريکا - ناسا - که اين باکتری ها را کشف کرده می گويد که قدمت اين جانداران به زمانی می رسد که هنوز ماموت ها در کره زمين زندگی می کردند.به گفته اين محقق ناسا، پس از ذوب شدن توده يخ، وی باکتری ها را زير ميکروسکوپ مشاهده کرد که به حرکت در آمده اند گويی هيچ اتفاق غيرعادی روی نداده است.باکتری کشف شده از نوعی کاملا متفاوت با باکتری های امروزی است و برای آن نام علمی کارنوباکتريوم پليتسنيوم Carnobacterium pleistocenium انتخاب شده است.آقای هوور می گويد که کشف اين باکتری ها می تواند از نظر تحقيقات پيرامون کشف حيات در سيارات ديگر اهميت داشته باشد.به گفته وی، احتمال دارد که موجوداتی همانند اين باکتری ها در درياچه های يخ که اخيرا وجود آنها در کره مريخ تاييد شده، زنده مانده باشن
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
بزرگترین پستاندار: وال آبی در این زمینه رکورد دار است . زبان و قلب یک وال ماده ی 209 تنی که توسط شکارچیان در اقیانوس اطلس صید گردیده بوده به ترتیب 73/4 تن و 5/698 کیلوگرم وزن داشته است. وال آبی وقتی که ترسیده باشد می تواند تا مدت ده دقیقه با سرعت 37 کیلومتر در ساعت حرکت کند. از طرف دیگر می توان گفت هنگامی که یک وال آبی به طول 5/27 متر با سرعت 37 کیلومتر در ساعت حرکت کند می تواند حدود 520 اسب بخار انرژی تولید کند. نوزاد این حیوان در هنگام تولد بین 4/6 تا 7/8 متر طول و تا 3/3 تن وزن دارد.

کوچکترین پستاندار:کوچکترین پستاندارشناخته شده یک نوع خفاش ( Craseonycteris thonglongyai) می باشد که به آن خفاش زنبوری می گویند. وزن آن ها بین 9/1 تا 2/2 گرم می باشد.

بزرگترین پرنده: بزرگترین پرنده شتر مرغ شمال آفریقا (Struthio camelus) است . این پرنده در تعداد کمتر در جنوب کوه های اطلس از سنگال تا سودان و حبشه یافت می شود. یک نمونه از این حیوان ناتوان در پرواز و سینه پهن قدی به طول 7/2 متر و وزنی برابر 5/156 کیلوگرم داشته است. سنگین ترین پرنده ای که قادر به پرواز می باشد مرغی است به نام کوری( Kori) بومی شرق و جنوب آفریقا. وزن این پرنده ها تا 18 کیلوگرم می رسد.

کوچکترین پرنده: کوچکترین پرنده مرغ زرین پر زنبوری ( Mellisoga helenae) است که در کشور کوبا و جزیره ی پانیز(Pines) یافت می شود. اندازه ی بالغ و نر ( ماده ها کمی بزرگترند.) 69/5 سانتی متر است که نصف آن شامل منقار و دم می شود. وزن این پرنده حدود 74/1 گرم یعنی سبکتر از حشره ی بید (61/2) گرم است.

بزرگترین خزنده: بزرگترین خزنده تمساح آب های شور(Crocodylus porosus) می باشد. این تمساح در جنوب شرق آسیا ، شمال استرالیا ، گینه ی نو ، مجمع الجزایر مالی و جزایر سالامون یافت می شود. طول حیوان نر بین 27/4 تا 88/4 متر و وزن آن بین 408 تا 522 کیلوگرم است.گزارش شده که در سال 1823 یک تمساح عظیم آدم خوار که طولش 2/8 متر و وزنش 1996 کیلوگرم بوده در جزایر جالا جالا واقع در فیلیپین کشته شده است.

کوچکترین خزنده: کوچکترین خزنده ی شناخته شده یک نوع مارمولک خانگی بسیار کوچک ( Sphaerodactylus parthenopion ) است . این مارمولک فقط در جزیره ی ویرجین گوروا واقع در مجمع الجزایر ویرجین متعلق به انگلستان در دریای کارائیب یافت می شود.طول بزرگترین نوع ماده از پوزه تا مخرج 8/1 سانتی متر بوده و دمی برابر با همین اندازه دارند.

بزرگترین دوزیستان : در میان دوزیستان بزرگترین آن ها سمندر غول آسای چینی( Andrias davidianus ) است این دوزیست در رودهای سرد کوهستان های شمال شرقی ، مرکزی و جنوبی چین و مرداب های اطراف آن ها زندگی می کند. طول متوسط یک دوزیست بالغ 14/1 متر و وزن آن بین 25 تا 30 کیلوگرم است نمونه ی بزرگ شکار شده طولی برابر 80/1 و وزنی برابر 8/64 کیلوگرم داشته است.

کوچکترین سمندر: سمندر پیگمی که در ایالت های تنسی ، کارولینای شمالی و ویر جینیا یافت می شود کوچکترین نوع خود می باشد. اندازه ی نمونه های بالغ این سمندر بین 68/3 تا 08/5 سانتی متر است.

بزرگترین ماهی ها: بزرگترین ماهی آب شیرین ماهی پابوک یا پلابوک (Pangasianodon gigas ) یک گربه ماهی عظیم الجثه ای است که در رودخانه ی مکونگ در لائوس و تایلند یافت می شود. طول متوسط ماهی نر 43/2 متر و وزن آن حدود 163 کیلوگرم است. در میان ماهی های آب شور بزرگترین آن ها کوسه وال پلانکتون خوار (Rhiniodon typus ) است این ماهی که تعدادش کم می باشد در آب های گرم تر اقیانوس های اطلس ، کبیر و هند یافت می شود.البته این ماهی بزرگترین حیوان دریایی نیست زیرا از گونه های بزرگ وال کوچکتر است. کوسه والی به طول 5/18 متر و وزن 40800 کیلوگرم در سال 1919 در خلیج سیام در دام ساخته شده از نی ماهیگیران افتاد.

کوچکترین ماهی ها: کوتاه ترین ماهی دریا و کوتاه ترین مهره دار شناخته شده ماهی گبی(Trimmatom nanus) بومی مناطق مرکزی اقیانوس هند است . طول متوسط ماهی های نر 85/0 سانتی متر و طول متوسط ماهی های ماده 89/0 سانتی متر گزارش شده است. کوتاه ترین و سبک ترین ماهی آب شیرین ماهی گبی نوع پیگمی است. این ماهی بی رنگ و تقریبا شفاف بوده و در رودخانه ها و دریاچه ی لوزون در فیلیپین یافت می شود. طول ماهی های نر بالغ بین 71/0 تا 96/0 سانتی متر و وزن آن ها بین 4 تا 5 میلی گرم است.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
هوش حيوانات موضوعی است که از ديرباز ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. هم اکنون دهها مؤسسه علمی و تحقيقی در اين زمينه پژوهش می کنند. دانشمندان در سالهای اخير جوانب بيشتری از اين موضوع را روشن کرده اند. تحقيقات و آزمون های زيادی در زمينه قدرت حافظه و توانايی های مغزی حيوانات صورت گرفته است. گفته می شود که شامپانزه، دلفين، نهنگ و خوک از باهوش ترين حيوانات هستند. سال گذشته سگی به نام ريکو رکورد باهوشی را شکست. او می توانست با شنيدن نام اشياء گوناگون، تا ۲۵۰ شيئی را شناسايی کند. شامپانزه برای برداشتن موزی که بالای سر اوست، چند جعبه را روی هم قرار می دهد.بعضی از حيوانات مانند اسب قادر به شمارش چند عدد هستند. اما دانشمندان عقيده دارند که توانايی هايی مانند شمردن اعداد و خواندن در انحصار ذهن انسانی است، زيرا اين دو قابليت به زبان وابسته هستند.نکته مهمی که سيرک بازان به خوبی به آن واقف هستند اين است که "هوش" حيوانی به غريزه وابسته است و تنها در ازای "پاداش" به کار می افتد.طوطی خيلی باهوش نيست!بنا به نتايج تحقيقی که در يک کنفرانس علمی در واشنگتن عرضه شد، يک دانشمند کانادايی در مطالعه رفتار پرندگان به نتايج تازه و غيرمنتظره ای رسيده است. پرندگان برای رسيدن به طعمه درجات گوناگونی از هوش و زرنگی را نشان می دهند. طوطی مغز نسبتا درشتی دارد. او قادر به تکرار اصوات و کلمات است، که به قابليت سخن گويی اين پرنده تعبير می گردد. اما طوطی در چند آزمون رد شده است. طوطی نزد انسانها از محبوبيت زيادی برخوردار است. اما در واقع اين علاقه ربطی به هوش اين حيوان ندارد. در برابر، مردم کلاغ را دوست ندارند، چون سياه است و قيافه زشتی دارد. آزمون نشان می دهد که کلاغ، دارکوب و عقاب باهوش ترين پرندگان هستند.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
پژوهشگران معتقدند زنانی که در جريان اختلافات خانوادگی با شوهران خود وارد جر و بحث می شوند کمتر از ساير زنان در معرض خطر ابتلا به بيماری های قلبی و ساير بيماری های مهلک قرار می گيرند.

نشريه "انجمن قلب آمريکا" گزارش داده است زنانی که در جريان منازعه با شوهر خود سکوت اختيار می کنند چهار بار بيشتر با خطر مرگ ناشی از ناراحتی قلبی مواجه هستند.

به علاوه زنانی که حرفه آنها در بيرون از خانه، زندگی خانوادگی آنها را مختل می کند دو بار بيشتر با خطر ابتلا به بيماری مرگبار قلبی روبرو هستند.

محققان 3700 نفر را طی دوره ای 10 ساله در شهر فرامينگهام در ايالت ماساچوست آمريکا مورد مطالعه قرار دادند.

فشار روانی

تيم مشترک محققان از دانشگاه بوستون و "موسسه اپيدمی شناسی ايکر" در ويسکانسين همچنين دريافت که ازدواج برای مردان مناسب است، چرا که احتمال مرگ مردان متاهل در اثر بيماری قلبی تنها نصف مردان مجرد است.

ايلين ايکر، سرپرست گروه محققان گفت: "معتقديم که آن دسته از مشخصات ازدواج را که بر سلامت و طول عمر افراد تاثير دارند کشف کرده ايم."

مطالعه ديگری به روی 35 هزار زن توسط "مرکز کنترل و پيشگيری از بيماری ها" در شهر آتلانتا، که نتايج آن در همين نشريه چاپ شده است، ارتباط ميان بيماری های قلب و عروق و زندگی حرفه ای را بررسی کرد.

اين مطالعه نشان داد که آن دسته از زنان بيکار که در جستجوی کار بودند بيشترين ميزان ناراحتی های جسمانی را گزارش داده اند، به طوری که يک سوم آنها از فشار خون بالا رنج می بردند و 6 درصد نيز دچار حمله قلبی، سکته مغزی يا درد قفسه سينه شدند.

در اين ميان زنان شاغل سالم تر از بقيه بودند، به طوری که تنها يک پنجم آنها از فشار خون بالا و دو درصد از بيماری های قلب و عروق رنج می بردند.

ناراحتی فشار خون در زنانی که کار نمی کنند و در جستجوی کار نبودند نيز مشابه زنان شاغل بود اما آنها کمی بيش از زنان شاغل دچار ناراحتی های قلب و عروق می شدند.
 

Monirzadeh

Registered User
تاریخ عضویت
9 آپریل 2004
نوشته‌ها
997
لایک‌ها
35
دانشمندان آمريکايی يک چشم مصنوعی برای افراد نابينا طراحی کرده اند تا حس بينايی را، هر چند ناقص، به آنها بازگرداند.اين چشم مصنوعی متشکل از يک تراشه کامپيوتری و يک دوربين ويديويی است. دوربين ويدويی در عينکی که فرد نابينا به چشم می زند تعبيه شده و به تراشه که پشت چشم قرار می گيرد وصل می شود.تصاويری که دوربين می گيرد به تراشه مخابره می شود و تراشه آنها را به علائمی که مغز قادر به تعبير آنهاست تبديل می کند.هرچند کيفيت تصاويری که چشم مصنوعی می آفريد فاصله زيادی با تصاوير چشم واقعی دارد، اما می تواند آنقدر واضح باشد که شخص نابينا امکان شناسايی چهره ها را پيدا کند.بيمارانی که به شايع ترين عامل نابينايی موسوم به "دژنرانس ماکولا" (macular degeneration) مبتلا هستند احتمالا بيش از سايرين از اين پيشرفت بهره مند خواهند شد. در بريتانيا 500 هزار نفر به اين ناراحتی مبتلا هستند.اين بيماری زمانی روی می دهد که "لکه زرد" چشم آسيب می بيند. لکه زرد بخش مرکزی شبکيه و جايی است که نور در آن متمرکز شده و بعدا در مغز به علائم عصبی مبدل می شود.تراشه، سلول های از کار افتاده را دور زده و سلول های سالم باقی مانده را تحريک می کند.تراشه کاشته شده در شبکيه حاوی الکترودهای ريز است. اگر يک الکترود تحريک شود، شخص می تواند يک نقطه منفرد نور را ببيند.متخصصان تاکنون تراشه هايی را که حاوی معدودی الکترود است امتحان کرده اند، اما محصول نهايی حاوی 50 تا 100 الکترود خواهد بود تا تصوير بهتری در اختيار فرد نابينا بگذارد.اين تعداد الکترود برای آنکه شخص بتواند راهش را به داخل يک ساختمان پيدا کند، در يا پنجره ای را بيابد و برای مثال از برخورد به اشيای سر راه پرهيز کند کافی خواهد بود. بهبود اين وسيله نيازمند تلاش بسيار بيشتری است و هنوز فاصله زيادی تا مرحله ای که به شناسايی صورت کمک کند دارد. آموزش فرد نابينا برای تعبير اين تصاوير تار می تواند مفيد باشد.
 
بالا