برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره از ضایه شدن!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Ac120

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2009
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
61
هرکسی توی زندگیش یکی دوبار شدید ضایه شده مثل همین بابایی که تصادف کرده بعد کل کل
من هم خیلی ضایه شدم
یکیشم توی همون تاپیک گفتم
حالا شما ها بدترین ضایه شدنتون چه وقتی بوده ؟ :lol: بگین با هم بخندیم :lol:ولی به هم نخندیم :D
 

ehsan95

Registered User
تاریخ عضویت
4 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,869
لایک‌ها
298
محل سکونت
اصفهان
یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد
اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز
یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها
آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم
اصن یه وضی
 
Last edited:

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,013
لایک‌ها
3,140
آقا ما چند سال پيش وايساده بوديم دم كيوسك يه زنگ بزنيم يه پسر جووني هم اونجا بووود از ما بزرگتر بوود بعد نگو اين داداشه يكي از دوستامه كه خارج بوووده و تازه برگشته مام اصلا نميشناختيم . از قضا اين دوستمون با دوچرخه اومد از جلوي ما گذشت و به اين يارو سلام داد و گذشت و رفت . يارو گفت اينو ميشناسي گفتم آره يك خواهري داره نگو و نپرس و .... اين يارو بدجووور شاكي شد گفت ميدوني من كي ام گفت من برادر همينم . ما رو ميگي رفتيم تو زمين . ترسيدم خدائيش . نزديك بود ما رو كتك بخوريم كه يه دروغايي سر هم كرديم و الفرار .
 

m jax

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2010
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
49
بچه ها شرمنده ایم !
 

black_fire667

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2011
نوشته‌ها
276
لایک‌ها
59
محل سکونت
دانشگاه و اینترنت و نادری و زیتون و کیانپارس
هرکسی توی زندگیش یکی دوبار شدید ضایه شده مثل همین بابایی که تصادف کرده بعد کل کل
من هم خیلی ضایه شدم
یکیشم توی همون تاپیک گفتم
حالا شما ها بدترین ضایه شدنتون چه وقتی بوده ؟ :lol: بگین با هم بخندیم :lol:ولی به هم نخندیم :D

زیاد ضایع نیست ولی.
استاد داشت معادلات حل میکرد منم اصلا حالیم نی از ریاضی جماعت.
تیب خفن نشستم سرکلاس و هی میخندیدم به بقیه که بلد بودن.
استاد داشت میگفت:۶ هشتا که من بریدم وسط گفتم ۲۸تا.
گفت کی بود؟منم خیلی رله گفتم من.
گفت بات شوخی دارم؟گفتم نه مگه میخواید شوخی کنید؟
گفت ۶ در ۸ میشه چند؟گفتم ۲۸ ، چطور مگه؟
گفت مطمینی ؟ گفتم ۶ تا ۸ تا میشه بیست و هشتا.بعدشم کم نیاوردم گفتم:
مگر اینکه تو معادلات دیفرانسیل فرق کنه!!!!!
همه بچه ها خندیدن.منم یه لحظه فکر کردم دیدم گاف دادم گفتم:حالا هرچی.
بعد خیلی ریلکس به ضایگیم ادامه دادم
 

m jax

Registered User
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2010
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
49
آقا ما چند سال پيش وايساده بوديم دم كيوسك يه زنگ بزنيم يه پسر جووني هم اونجا بووود از ما بزرگتر بوود بعد نگو اين داداشه يكي از دوستامه كه خارج بوووده و تازه برگشته مام اصلا نميشناختيم . از قضا اين دوستمون با دوچرخه اومد از جلوي ما گذشت و به اين يارو سلام داد و گذشت و رفت . يارو گفت اينو ميشناسي گفتم آره يك خواهري داره نگو و نپرس و .... اين يارو بدجووور شاكي شد گفت ميدوني من كي ام گفت من برادر همينم . ما رو ميگي رفتيم تو زمين . ترسيدم خدائيش . نزديك بود ما رو كتك بخوريم كه يه دروغايي سر هم كرديم و الفرار .

:lol: دمت گرم جالب بود خفن !شانس اوردی یونت نذاشت ! :lol:
 

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,013
لایک‌ها
3,140
آقا ماه رمضون بود شبا ما ميزديم بيرون . رفتيم نشستيم تو يك پارك داشتيم خيابون رو نگاه ميكرديم كه يه لحظه متوجه شدم يه دختره پشت سرم داره نخ ميده مام همونجا كه نشسته بوديم بعضا پشت سرمونم نگاه مي كرديم ميديدم آره ديگه اين دختره بدجور پايه است بعد يه ربع گذشت يه خانوم ديگه اي با دخترش اومدن نشستن بغل اينا و ديگه اين ما رو نگاه نكرد و از اونور رفيقاي دوستم داشتن ميگذشتن و ما رو نميديدن اين دوست من به اينا سلام كرد و ما رو ديدن اومدن يه چند مين نشستيم من گفتم بيائيد بريم بشينيم اونجا رو بر روي اونا بعد اونا هم اومدن . من كه مستقيم چشم به دختره بووود نمي دونستم اونايي كه تازه اومدن خواهر مادر اين رفيقاي دوستم هستن . اين يارو هم هيچي نميگفت كه آقا اونجا خواهر مادر من نشسته نريد اونجا ما هم بدجور فحش ميداديم و شوخي بد ميكرديم اينم هيچي نميگفت كه آروم تر و فلان خواهر مادر من اونجاست آخر سر چرخيد به مادر و خواهرش گفت بسه ديگه پاشيد بريم من باز رفتم ته زمين تو هسته زمين به دوستم گفتم پاشو بريم بعد انقدر با اين دوستم دعوا كردم كه چرا صداشون كردي و ضايع شديم و اينا بعد اين پسره هم هيچي نگفت . ملت بي غيرت شدن . ادم لااقل ميگه خواهر مادر من اونجاست فحش ندين شووخي نكنيد ما هم دوهزاريمون ميوفتاد ...
 

Ac120

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2009
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
61
سرکلاس انقلاب اسلامی نشسته بودم طبق معمول توی کلاسای دیگه
رفتیم با بکس کنار دخترا نشستیم یعنی ردیف بین دخترا خیلیم حال میداد
استاده اومد گفت پسرا بلند شن برن ردیف عقب ر...ده شد رومون:lol:
 

Mr. X

Registered User
تاریخ عضویت
8 فوریه 2012
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
5
سرکلاس انقلاب اسلامی نشسته بودم طبق معمول توی کلاسای دیگه
رفتیم با بکس کنار دخترا نشستیم یعنی ردیف بین دخترا خیلیم حال میداد
استاده اومد گفت پسرا بلند شن برن ردیف عقب ر...ده شد رومون:lol:

یه استاد ریاضی داشتیم میگفت دخترا سمت چپ کلاس بشینن و پسرا راست! الانم دبگه کلاسای عمومی که جدا شدنه
 

aras71

Registered User
تاریخ عضویت
26 جولای 2010
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
38
آقا ماه رمضون بود شبا ما ميزديم بيرون . رفتيم نشستيم تو يك پارك داشتيم خيابون رو نگاه ميكرديم كه يه لحظه متوجه شدم يه دختره پشت سرم داره نخ ميده مام همونجا كه نشسته بوديم بعضا پشت سرمونم نگاه مي كرديم ميديدم آره ديگه اين دختره بدجور پايه است بعد يه ربع گذشت يه خانوم ديگه اي با دخترش اومدن نشستن بغل اينا و ديگه اين ما رو نگاه نكرد و از اونور رفيقاي دوستم داشتن ميگذشتن و ما رو نميديدن اين دوست من به اينا سلام كرد و ما رو ديدن اومدن يه چند مين نشستيم من گفتم بيائيد بريم بشينيم اونجا رو بر روي اونا بعد اونا هم اومدن . من كه مستقيم چشم به دختره بووود نمي دونستم اونايي كه تازه اومدن خواهر مادر اين رفيقاي دوستم هستن . اين يارو هم هيچي نميگفت كه آقا اونجا خواهر مادر من نشسته نريد اونجا ما هم بدجور فحش ميداديم و شوخي بد ميكرديم اينم هيچي نميگفت كه آروم تر و فلان خواهر مادر من اونجاست آخر سر چرخيد به مادر و خواهرش گفت بسه ديگه پاشيد بريم من باز رفتم ته زمين تو هسته زمين به دوستم گفتم پاشو بريم بعد انقدر با اين دوستم دعوا كردم كه چرا صداشون كردي و ضايع شديم و اينا بعد اين پسره هم هيچي نگفت . ملت بي غيرت شدن . ادم لااقل ميگه خواهر مادر من اونجاست فحش ندين شووخي نكنيد ما هم دوهزاريمون ميوفتاد ...
3-4 بار خوندم تا فهمیدم چی می گی .
 

ehsan95

Registered User
تاریخ عضویت
4 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,869
لایک‌ها
298
محل سکونت
اصفهان
یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد
اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز
یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها
آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم
اصن یه وضی
 

mohsen25

همکار بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
17 می 2007
نوشته‌ها
7,713
لایک‌ها
4,112
محل سکونت
Hell
سرکلاس انقلاب اسلامی نشسته بودم طبق معمول توی کلاسای دیگه
رفتیم با بکس کنار دخترا نشستیم یعنی ردیف بین دخترا خیلیم حال میداد
استاده اومد گفت پسرا بلند شن برن ردیف عقب ر...ده شد رومون:lol:

مگه انقلاب اسلامیتون مختلطه؟!
 

BIG_SONIC

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 آگوست 2010
نوشته‌ها
743
لایک‌ها
10
محل سکونت
کرج_فردیس
یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد
اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز
یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها
آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم
اصن یه وضی

:) درکت میکنم...........
 

Ac120

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2009
نوشته‌ها
75
لایک‌ها
61
یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد
اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز
یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها
آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم
اصن یه وضی
مثل یکی از بکس اومده جلو دبیرستان دختر بازی رفت تو جویی که همون روزم اب داده بودن اگه جای اون بودی چیکار میکردی:lol:
 

ehsan95

Registered User
تاریخ عضویت
4 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,869
لایک‌ها
298
محل سکونت
اصفهان
یه بار تو پیست چلگرد داشتم با تویوپ از اون بالا میلیزیدم پایین یه دختره جلوم سبز شد
داد کشیدم برو کنار دختره تا اومد به خودش بیاد رفته بودم زیرش تویوپه رفت دختره افتاد اون گوشه منم کف زمین سریع خودمونو جمع کردیم
اروم گفتم ببخشید و سریع جیم زدم
 

Count.Duckula

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2009
نوشته‌ها
860
لایک‌ها
174
محل سکونت
Fishtank
یه بار یکی از بچه ها(شاهین) که ازش زیاد خوشم نمیاد sms داد که بیا با هم بریم بیرون. حمید رو هم بگو بیاد. منم به حمید sms دادم که "حمید این شاهینو بپیچون.اصلا باهاش حال نمیکنم." بعد یه sms از شاهین اومد که گفته بود "با من بودی؟" .... من تازه فهمیدم که sms رو اشتباهی به شاهین دادم!!!

بعد برا اینکه گوه نشم گفتم "آره.چطور مگه؟" :D
اونم جواب داد "آخه نوشتی حمید"
منم گفتم "باو حواسم نبود داشتم فیلم میدیدم. کلا" با حمید حال نمیکنم. خودمون دوتای بریم بیرون" (در حالی که حمید رفیق فابمه :lol: )

فکر کنم باورش شد :D
اونروزم با شاهین 4 ساعت بیرون بودم :wacko:
 

Unforgiv3N

کاربر فعال سخت افزار
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 اکتبر 2004
نوشته‌ها
2,493
لایک‌ها
627
سن
38
محل سکونت
Zombieland
چند سال پیش که جایی کار میکردم من و حسابدار شرکت تو دفتر بودیم من هم پشت سیستم بودم و مانیتور یه حالتی داشت که من جلوم رو نمیدیدم .. من رفتیم یه چیزی از اتاق کناری بیاریم .. همون موقع هم یکی از مشتری ها آمده بود کنار حسابدار نشسته بود که حساب اش رو پرینت بگیره که از شانس بد ما ندیدیم طرف رو و تعجب هم کرد کردم که دیگه خانم حسابداره شیطونی نمیکنه .. ما هم پشت سیستم امون بودیم شروع کردیم به حرفهای مسخره زدن و بعد هم گفتم نمیدونم چرا این مرتیکه حسابشو نمیده .. که مرتیکه همون جلو نشسته بود و من هم ندیدمش D: .. خلاصه خیلی ضایع بازی شد ..
 

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,013
لایک‌ها
3,140
یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد
اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز
یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها
آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم
اصن یه وضی

هه هه . آقا منم يه دوچرخه حرفه اي داشتم از يه خيابون فرعي ميخواستم بپيچم به خيابون اصلي اونجا هم مركز شهر بود و حشتناك شلوغ بوود گفتم بذار كلاس بذاريم با سرعت بپيچيم بعد من ركاب زدم و تا نصفه خيابون كه اومدم چرخا سر خورد و من پخش زمين شدم و يه 5 متري رو زدمين غلط زدم بعد مردم ريختن سرم منم كه لبو شده بودم و همه جام زخمي شده بود پا شدم واسه اينكه ضايع نشم با اون بدن زخمي دوچرخه رو برداشتم و گفتم هيچي نشده و با تحمل درد فراوان راهيه خونه شدم . البته الان اون دوچرخه رو دزديدن و پيداش نكردم .
 

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,013
لایک‌ها
3,140
یه بار یکی از بچه ها(شاهین) که ازش زیاد خوشم نمیاد sms داد که بیا با هم بریم بیرون. حمید رو هم بگو بیاد. منم به حمید sms دادم که "حمید این شاهینو بپیچون.اصلا باهاش حال نمیکنم." بعد یه sms از شاهین اومد که گفته بود "با من بودی؟" .... من تازه فهمیدم که sms رو اشتباهی به شاهین دادم!!!

بعد برا اینکه گوه نشم گفتم "آره.چطور مگه؟" :D
اونم جواب داد "آخه نوشتی حمید"
منم گفتم "باو حواسم نبود داشتم فیلم میدیدم. کلا" با حمید حال نمیکنم. خودمون دوتای بریم بیرون" (در حالی که حمید رفیق فابمه :lol: )

فکر کنم باورش شد :D
اونروزم با شاهین 4 ساعت بیرون بودم :wacko:

خيلي خيلي باحال بود . ايول .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا