برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره از ضایه شدن!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

.:smr:.

Registered User
تاریخ عضویت
22 آگوست 2012
نوشته‌ها
3,133
لایک‌ها
4,964
محل سکونت
tehran
یکی از بدترین خاطرات ضایع شدن من برمیگرده به امشب :D

رقتم در مغازه ی دوستم با یکی از دوستای دیگم , اون بیرون واستاد منم رفتم تو کارمو بهش گفتم اومدم بیرون واستاده بودم تو خیابون رفیقم گفت این کی بود منم گفتم ی .... (کلا شوخی داریم همه با هم) البته من آروم گفتم اما یهو دیدم به فاصله ی یک متر خانومه یکی از اقوام تو ماشینه زل زده بمن :(

من نشستم پشت فرمون گازشو گرفتم رفتم

الانم میخوام خودمو از خشتک دار بزنم ....

درکت میکنم
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
چند روز پیش تو پام میخچه در امده بود منم یه تیغ ورداشتم نشستم اینو از ریشه در اوردم بعد پام شروع به خون ریزی کرد رفیقام همین جوری هاجو واج منو نیگاه میکردن یکشون یه دماغ گونده ای داره که نگو برگشت گفت تو چه جرعتی داری اینو اینجوری در اوردی گفتم من اگه دماغ تورو داشتم تا حالا 10 بار جلوی آیینه میبریدم درستش میکردم یک باحال ضایع شد سرش کلی خندیدیم با بچه ها
 

Hosien009

Registered User
تاریخ عضویت
30 می 2012
نوشته‌ها
1,944
لایک‌ها
270
محل سکونت
غرب طهران
تایپ بچه مردم به اندازه ی کافی منحرف شد
شما هم سوتی چیزی دادید تعریف کنید حال کنیم

داداش جان من اینا همش برای خودت بود ؟؟؟



اقا بدترین ضایع شدن ماله دوره راهنماییمه رفتیم اصفهان مهمونی شب ج.ب شدم اصلا داغونا !!!!(رفتم با اب تمیزش کنم که دیگه اصلا نابود شد)
شروارم رو لول کردم انداختم تو ساک بعد نگو مامانم داشته جلوی بقیه همه میبینن بله !!!!!!!!

فکر نکنم بقیش رو بدونید !!!!!!!!!!!

منم سوتی زیاد دارم که خجالت بکشم(در حد خودکشی) اما یادم زیاد نمیاد الان
 

lord_of_atlantiss

Registered User
تاریخ عضویت
16 آگوست 2012
نوشته‌ها
628
لایک‌ها
126
سن
30
محل سکونت
بلوچستان-هیدوچ
امشب (یعنی چند ساعت پیش مهمون داشتیم ما هم رفتیم تو جمع هم مردونه و تحصیل کرده) خلاصه بعد از احوال پرسی و بقیه حرفا پسر داییم که کنکوریه اومد پیش یکی از آشنایان که چند سالی ازم بزرگتره سوال کنکور و اینا پرسید و آشنامون ما رو سکه پول جمع کرد و گفت والا پسر داییت که با تجربه ست برو از اون سوال کن خلاصه همه خندیدن و ما بغض تو گلومون بود زدم بیرون به یه بهونه ای سال 90 بنده کنکور رو شروع کردم الان 3 ساله پشت کرده بهم
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
دیروز از مربی یه کلید گرفتم که بزنم به کشوی رختکن امدم بعد از تمرین کلیده گم شد هرکاری کردم دیدم نیست
با کلید یکی دیگه از بچه ها کشومو باز کردم قفلو دادم بهش گفت کلیدش کو گفتم نمیدونم گم شد گفت من نمیدونم یا پیدا کن یا یکی بخر قفل هم موند دستش
اقا کل باشگاه رو بهم زدم اخر سر از رفیقم کلیدشو گرفتم گفتم میدم بهش سرهم میشه میره دیگه این که دیگه امتحان نمیکنه
اقا کلیدو دادم بهش ک..کش بلند شد امتحان کرد دیدم برگشت گفت این کلید کیه اقا اون لحظه کارد بهم میزدی خون ازم نمیومد
گفت منو مسخره نکن برو کلیدشو پیدا کن بیار اخر پیدا کردم ولی خیلی بد ضایع شدم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
دوستان لطف کنن از ضایع شدنشون بگن همین و بس!
اگه میخواید تجزیه و تحلیل کنید میتونید تو پی ام پیگیری کنید نه اینجا
پستای نامربوط پاک شدن
 

new24-2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2013
نوشته‌ها
302
لایک‌ها
106
محل سکونت
مشد
دوستان لطف کنن از ضایع شدنشون بگن همین و بس!
اگه میخواید تجزیه و تحلیل کنید میتونید تو پی ام پیگیری کنید نه اینجا
پستای نامربوط پاک شدن
شوما الآن ما رو ضایه کردید!!
این هم یک خاطره!
 

iranescence

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2011
نوشته‌ها
1,441
لایک‌ها
2,810
سن
30
محل سکونت
tehran
سال سوم بودیم (1389)
دم دمای عید بود دیگه خیلی کاری نداشتن که بچه ها گوشی میارن نمی یارن چون عید نزدیک بود .... وقتی از کلاس اومد ام بیرون یکی از دبیرامون به شوخی به من گفت گوشی آوردی؟
گفتم"" آقا چون فردا عیده گیر نمی دن""

ولی ای دل غافل که این کلمه رو اشتباه تلفظ کردم و به جای "گ" حروف "ک" رو بکار بردم :(
طوری که خود دبیرمون خنده اش رو گرفته بود
 
Last edited:

ms368

Registered User
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2009
نوشته‌ها
3,987
لایک‌ها
8,724
بدترینش برای 2 ماه پیش بود
اومده بودم پروژمو بدم استاد که دوستم چندتا از رفقاشو دید و رفت پیششون و با همشون دست داد
من رفتم طبق معمول بهشون سلام و احوال پرسی بگم و دست بدم ولی هر چی دستمو دراز کردم کسی محلم نذاشت :D
آخرشم سوت زنان به راه خودم ادامه دادم :D
 

t.sunami

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژانویه 2011
نوشته‌ها
491
لایک‌ها
478
بدترینش برای 2 ماه پیش بود
اومده بودم پروژمو بدم استاد که دوستم چندتا از رفقاشو دید و رفت پیششون و با همشون دست داد
من رفتم طبق معمول بهشون سلام و احوال پرسی بگم و دست بدم ولی هر چی دستمو دراز کردم کسی محلم نذاشت :D
آخرشم سوت زنان به راه خودم ادامه دادم :D

این که ضایع شدن نداره...

اونا شعور نداشتن که دست ندادن
 

Ali-Ahmari

Registered User
تاریخ عضویت
28 اکتبر 2012
نوشته‌ها
3,284
لایک‌ها
4,881
یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد
اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز
یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها
آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم
اصن یه وضی

داداش من جای شوما بودم به فحش میکشیدم اون دخترارو!!!!!
 

rashiddivx

Registered User
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2010
نوشته‌ها
402
لایک‌ها
610
محل سکونت
گنبد کاووس
سال سوم دبیرستان بودیم برنامه ی کلاسی هم طوری بود که زنگ اول و سوم با یک دبیر درس فیزیک داشتیم زنگ اول از چند تا از بچه ها درس پرسیده بود که هیچکدوم بلد نبودن دبیر هم لج کرد و گفت زنگ آخر امتحانه هر چی گرفتید به عنوان نمره ی مستمر میزارم
ما هم زیاد آماده نبودیم با یکی از بچه قرار فرار گذاشتیم بعد از زنگ تفریح دوم کتابها رو گذاشتیم زیر لباس رفتیم توی نمازخونه و تا زنگ کلاس همونجا موندیم بعد از این که محوطه خلوت شد اومدیم بیرون همین که از در مدرسه زدیم بیرون مدیر رو دیدیم که دم در داشت سیگار دود می کرد! گفت کجا کجا ..... ؟
گرفتمون برد سر کلاس گفت بیا فراری ها رو گرفتم ..... :D
یکی دیگه هم بود همون سال سوم با یکی از دوستام رفته بودیم کانون ثبت نام کنیم این دوستم هم کمی خجالتی بود منشی خانم بود 5 , 6 تا دختر دبیرستانی هم داخل نزدیک در ورود و خروج نشسته بودن همه ی کارهای ثبت نام رو انجام دادم کار که تموم شد خواستم برم بیرون دیدم دوستم سریع تر راه افتاده و راشو کج کرده یه طرف دیگه میره گفتم ببینم می خواد چکار کنه رفت در دستشویی رو باز کرد گفت اِ اینکه دستشوییه نگو دستپاچه شده راه ورودشو گم کرده منو یه نگاه کرد گفت ها از اونجاست! که دخترا زدن زیر خنده .... دیگه با همین وضع ضایع وار خارج شدیم بیرون بهش گفتم ل.اش.ی تو که در دستشویی رو باز کردی حداقل توش یه چ.ی.ش می کردی تا اینقدر ضایع نشیم:D
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
یادمه تو یه جمع نشسته بودم هم ترکی میگفتن منم امدم ترکی بگم
یه جوری گفتم که خودمم نفهمیدم چی گفتم :cool:
 

sisaco

Registered User
تاریخ عضویت
17 فوریه 2013
نوشته‌ها
2,521
لایک‌ها
839
محل سکونت
Ahwaz
بابا این هایی که گفتید خوبه ! توی یک مجلس خانوادگی وسط کلی جمع آشنا نشسته بودم . برا بار اول شلوار مجلسی پارچه ای تنم کردم. با اجازتون تا اومدم بشینم خشتکم ترکید ! حالا جالب اینجاست اون لحظه یهو از شانس ساکت شدن ( البته واسه همه بد بختا و بد شانسا همینه ) شنیدن دیگه. بعد من دیگه نشستم حالا بابا بزرگم گیر داد بابا بیا برو تونبود من رو بپوش تو اطاقه ! بابا نمیخوام ... اینقدر گیر داد تا پاشدم !!!!! یکی هم پشت سرم را میرفت.
 

new24-2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2013
نوشته‌ها
302
لایک‌ها
106
محل سکونت
مشد
بابا این هایی که گفتید خوبه ! توی یک مجلس خانوادگی وسط کلی جمع آشنا نشسته بودم . برا بار اول شلوار مجلسی پارچه ای تنم کردم. با اجازتون تا اومدم بشینم خشتکم ترکید ! حالا جالب اینجاست اون لحظه یهو از شانس ساکت شدن ( البته واسه همه بد بختا و بد شانسا همینه ) شنیدن دیگه. بعد من دیگه نشستم حالا بابا بزرگم گیر داد بابا بیا برو تونبود من رو بپوش تو اطاقه ! بابا نمیخوام ... اینقدر گیر داد تا پاشدم !!!!! یکی هم پشت سرم را میرفت.

:)
حیف که ما از داشتن چنین مجلس های خوبی بی بهره موندیم!!
 

parsifar

Registered User
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2011
نوشته‌ها
597
لایک‌ها
474
حس قاتل اواتارمو داشتم یعنی یه چیزی از اون بالاتر

هفته پیش از دوربین مخفی امده بودن تو میدون شهدا کرج
منم داشتم رد میشدم از هیچی هم خبر ندارم یهو یارو امد مهکم خورد بهم
منم اعصاب نداشتم گفتم مگه کرمات میلوله با کله زدم تو صورتش دیدم یارو پخش زمین شد 4 نفر دیگه امدن اقا دوربین مخفیه اقا اقا

دیدم اره یه دوربین روی یه سمند جلوم وصل کردن سرمو انداختم پایین امدم کلا خیلی باحال ضایع شدم
انشالا چند روز دیگه تو تلویزیون میبینید منو


با حال بود
رکوردار انواع اقسام ضایع شدنی شما :D
 

Majikpc

Registered User
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2011
نوشته‌ها
545
لایک‌ها
318

نوکرم

این دو تا مربوط میشه به یکی از دوستام که بد ضایع شد

بین دبیرستان ما و دبیرستان دخترونه کمتر از 100 متر فاصله بود , زنگ آخر که میخورد همه ی بچه ها میریختن دم دبیرستان دخترونه :D اون زمان منو دو تا از دوستام از این دوچرخه های به اصطلاح شیک ( هر کدوم پوله ی موتور رو دادیم :( ) خریده بودیم اون دوتا زدن دنده سنگین د برو که رفتی , منم پشت سرشون داشتم میرفتم , از خیابون داشتن 4 -5 تا دختر رد مشدن اینام اومدن کلاس بزارن مارپیچ بین هم میرفتن که یهو :D

عکس برای درک کامل :D

Untitled-1.png
هر دفعه که میخواستن بهم برسن به فاصله ی چند ثانیه از هم رد میشدن و خیلی حرفه ای ..... اما.... در ی مرحله بهم خوردن و وسط خیابون بین اون همه دختر و پسر کوتلت شدن :D

منم از پشت سر اومدم و ی گوشه پارک کردم به شکمم چسبیدم که ی موقع از زوره خندیدن نترکه :D

این طوری ضایع نشی بلند صلوات بفرست :D

--------------

بعد از اون واقعه اینا دیگه با دوچرخه نرفتن ما هم که هر سه با هم میرفتیم و میومدیم دوچرخه رو گذاشتیم خونه ( هر سه همسایه بودیم ) , ی بار تو مسیر برگشت از دمه دبیرستان یکی از دوستان (حمید) شروع کردن به تعریف کردن از ی دختری که تازه باهاش دوست شده بود از اینه خشگله و پایه و... از این حرفا

ازش پرسیدیم خب اینی که این همه ازش تعریف میکنی و الان باهاشی اسمش چیه , کلاس چندمه , کدوم دبیرستانه , بگو تو دوستاش کسی نیست :D

این دوستمونم اسمو کلاسو دبیرستان طرفو که گفت این دوسته دیگم (رضا) گفت همون دختری که پشت لبشم ی خال داره؟؟

حمید گفت آره میشناسیش؟

رضا گفت آره , دختر خالمه

من : :wacko:

حمید ::eek:

رضا ::hmm:

رفاقت بینمون ::weird:

از فردا ::puke:

تا الان : :questionm:exclamati
 

لایور

Registered User
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
200
لایک‌ها
420
دیروز با داداشم داشتیم راه میرفتیم { داداشم 5 سالشه }
یهو یه آخوند از جلومون رد شد داداشه گفت این چرا دامن پوشیده
آخونده یه جوری نگاه کرد گفتم الان آویزونمون میکنه در رفتیم
 

Tragzes

Registered User
تاریخ عضویت
20 فوریه 2013
نوشته‌ها
619
لایک‌ها
253
محل سکونت
سیرجان
یکی از روزهای جذاب دانشگاه ما که نه همیشه تماشاچی بودیم همراه دوستان بعد کلاس بدو بدو زودتر از دخترا زدیم از کلاس بیرون .. خودمونو رسوندیم در خروجی ساختمان.درش اتوماتیک بود و چون عصر بود درحالت باز خاموشش کرده بودن هیچی دوستان،بروبکس ناقلا از ساختمان اومدن بیرون در رو با دست بستن
چند ثانیه بعد آبجی ها رسیدن به در،دری که قرار بود یکی دوثانیه ای باز بشه ... بنده های خدا چند ساعتی:hmm: همچنان منتظر باز شدن در بودند !! ما هم اینطرف داشتیم از خنده روده بر میشدیم:D:blush: از دیدن این جمعیت منتظر
شیطنت این مدلی ندیده بودن وگرنه همون اول میاس شک کنن چرا در اینقدر داره لفتش میده ... خدا ببخشه
کلا با این در ساختمان سوم رفیقیم
 
Last edited:
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا