برگزیده های پرشین تولز

بدترین خاطره از ضایه شدن!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

reza-taker

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2014
نوشته‌ها
789
لایک‌ها
180
محل سکونت
شیراز
یکی بود یکی نبود
یادش بخیر .
تو مدرسه همیشه یا من یا اون رفیقمون جای کتاب خوردنی تو کیفمون بود :D
یه روزی ما تو دبیرستان تو کلاس نشته بودیم یه رفیقی دارم خیلی باحاله بهم گفت دست کن تو کیفت اون بسته لواشک رو در بیار ماهم دست کردیم تو کیفمون درش اوردیم و خوردیم بهدش زنگ بعدش یه معلم معتاد مفنگی داشتیم اومد سر کلاس این بار دوستم نخد دراورد یه بسته بود کم کمکش 400 تا داخلش بود 10 تا دونش رو داد به من گفت یه نی خودکار هم بهم داد گفت هریچی بزنی تو سر معلم معتاد مفنگی برای هر یکیش 10 تا بهت میدم منم گفتم باش بده به من 9 تای روش طرف تخته بود فقط یکیش بهش خورد عین خیالش نبود ولی آخریش که پرت کردم اونم داشت بر میگشت خورد توی چشمش حالا اون معلم بدبخت هم هیچی نگفته بودا من برای این که تلافی سر رفیقم در بیارم (که 10 تا بیشتر بهم نداده) گفتم این بود آقا این رفیق منم قرمز کرد منم پوکیده بودم از خنده همون موقع مدیر مدرسه اومد تو کلاس که به منو رفیقم بگه بریم بازی فوتبال داره شروع میشه (بین تیم معلم ها و بچه های مدرسه من که دربازه بان تیم اونا بودم و دوستم هم مهاجمشون بود)دوستم شانسش زده بود برای این بازی دوتا شلوار روی هم پوشیده بود همون موقعی که این مدیر مدرسه اومد تو این دوستمون خودشو خیس کرد قطره قطره میریخت روی زمین از تو پاچه شلوارش ولی بخواط این که دوتا شلورا مشکی بود معلوم نبود که شلوارش خیسه این دیگه روش نشد بیرون بمونه یواشکی از مدرسه بردمش بیرون یه تو سری محکمی هم بهش زدم موقعی که اومد تلافی کنه و بزنه بهش گفتم خجالب بکش برو گمشو رو رو برم اونم سرشو گرفت پایین و رفت خونه یه هفته مدرسه نمیومد وقتی هم که اود عاتو گرفتم ازش هنوز که هنوزه چیگر نمیکنه حرفیی بزنه:D
 

soheyl14

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,467
لایک‌ها
1,239
محل سکونت
کرج
ی بار اومدم جلو س تا دختر پوز بدم . اسکیت برد رو گذاشتم زمین اسکیته داشت با سرعت اروم میرفت
بدو بدو از عقب اومدم پریدم رو اسکیته ...____
ـــــــ___...بقیشونمیگم:general208::general208::general208:
قیافه ی من::general208::mad::general211::general612:
قیافه ی س تا دخترا::general307::general404::p
قیافه ی رفیقم ک اسکیتشو داده بود ب من ::general304::general607:
 

cinemaamooz

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
14 فوریه 2014
نوشته‌ها
1,991
لایک‌ها
2,244
محل سکونت
Tehran
یک روز داشتیم بطری بازی می کردیم وسط پارک و حدود 20 نفر بودیم ...
افتاد به من و منم جوگیر شدم ، گفتم شجاعت ... :mad:
یکی بهم گفت برو اون دختره که اونجاس رو توی 5 دقیقه راضیش کن و به مدت 10 ثانیه بوسش کن :|
مام دیگه مجبور بودیم ، قبول نمی کردیم از 20 نفر بولدزر چک می خوردیم که حداقل می رفتیم توی کما ... :general112:
رفتیم پیش دختره :rolleyes:
- سلام ، اینجا چی کار می کنی ؟ o_O
- هیچی ، منتظر دوستم هستم ...
- خیلی خوشگل شدی :general310:
- مرسی :general504: شمام خوشتیپی ...
یهو سرم رو چرخوندم که بوسش کنم مثل فیلما ... یک لحظه که بوسش کردم ؛ پرید هوا و شروع کرد :
- این چه کاری بود ؟ خجالت نمی کشی ؟ مرتیکه ( *** ) ...

حالا این تازه اول قضیعس ، یک نفر از چند ثانیه قبل اونورتر بود و داشت ما رو نگاه می کرد. طرف اومد و ما فهمیدیم که طرف زید این آقاس :eek: آقا ، مام نه راه پیش داشتیم ، نه راه پس. هم از اون بولدزرها چک می خوردیم و هم از این غول تشن کتک. خلاصه ، دوییدیم و فرار کردیم. یارو افتاد دنبالمون و درنهایت تونستیم فرار کنیم ... از اونور داشتیم فحش می خوردیم ، این دوستامونم که نشسته بودن به ما می خندیدن :general710: دیگه اینقدر ضایع بود توی اون جمع آفتابی نشدم :general708:
 

cinemaamooz

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
14 فوریه 2014
نوشته‌ها
1,991
لایک‌ها
2,244
محل سکونت
Tehran
یک خاطره دیگه هم بگم که دو بار برام اتفاق افتاده ؛ اما اونی که باحالتره رو می گم ( فکر کنم برای خیلی ها اتفاق افتاده باشه ) :
توی مهمونی دوستم بودم و کلی دختر خوشگل موشگل داشتن حرف می زدن. من هم رفتم و کمی باهاشون حرف زدم. همون موقع هم قبل از پیوستن به جمعشون موبایلم رو روی یک آهنگ مشخص تنظیم کردم و Stop کردم. دستم توی جیبم بود و دکمه Play آهنگ رو زدم که انگار موبایلم داره زنگ می خوره. خواستم الکی با موبایلم حرف بزنم و جلوی اینا خودمو محبوب کنم :D چشمتون روز بد نبینه موبایل رو در آوردم و آهنگ رو Stop کردم و شروع کردم به حرف زدن.

- سلام ممد ، خوبی ؟ مرسی ، منم خوبم. چه خبر ؟ چی کارا می کنی ؟ چی ؟! نه ؟ مگه اونجاست ؟ نه ! من نمی تونم بیام ، بهش بگو خیلی دوست دارم امشب رو باهاش بخوابم اما اینجا چند تا دختر خوشگل دیگه ( به دخترا نگاه کردم ) اینجا وایسادن و دوست دارم کمی باهاشون وقتمو بگذرونم. آهان ، نه ، ایرادی نداره ، بهش بگو ...

آقا ، چشمتون روز بد نبینه همون موقع موبایلم واقعا زنگ خورد ! ای بابا ! همه تعجب کردن ! من داشتم حرف می زدم و پای تلفن بودم ! چطور می شه وقتی پای تلفنی زنگ بخوره ! پس همه فهمیدن که داشتم الکی حرف می زدم =))) :D
یعنی همون موقع رفتم دستشویی و کلی خودم و زدم و رفتم توی اتاق دوستم و خودم رو اسیر کردم و دپرس شدم :| خدایی خیلی بد ضایع شدم. دیگه بدتر که هیچوقت اون دخترا رو ندیدم :((((

پ . ن : یکی دیگه از بدترین بخش هاش اینه که مامانم زنگ زده بود ازم بپرسه کی می رم خونه ؟!
 

faridcboy

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2012
نوشته‌ها
2,180
لایک‌ها
1,259
یک خاطره دیگه هم بگم که دو بار برام اتفاق افتاده ؛ اما اونی که باحالتره رو می گم ( فکر کنم برای خیلی ها اتفاق افتاده باشه ) :
توی مهمونی دوستم بودم و کلی دختر خوشگل موشگل داشتن حرف می زدن. من هم رفتم و کمی باهاشون حرف زدم. همون موقع هم قبل از پیوستن به جمعشون موبایلم رو روی یک آهنگ مشخص تنظیم کردم و Stop کردم. دستم توی جیبم بود و دکمه Play آهنگ رو زدم که انگار موبایلم داره زنگ می خوره. خواستم الکی با موبایلم حرف بزنم و جلوی اینا خودمو محبوب کنم :D چشمتون روز بد نبینه موبایل رو در آوردم و آهنگ رو Stop کردم و شروع کردم به حرف زدن.

- سلام ممد ، خوبی ؟ مرسی ، منم خوبم. چه خبر ؟ چی کارا می کنی ؟ چی ؟! نه ؟ مگه اونجاست ؟ نه ! من نمی تونم بیام ، بهش بگو خیلی دوست دارم امشب رو باهاش بخوابم اما اینجا چند تا دختر خوشگل دیگه ( به دخترا نگاه کردم ) اینجا وایسادن و دوست دارم کمی باهاشون وقتمو بگذرونم. آهان ، نه ، ایرادی نداره ، بهش بگو ...

آقا ، چشمتون روز بد نبینه همون موقع موبایلم واقعا زنگ خورد ! ای بابا ! همه تعجب کردن ! من داشتم حرف می زدم و پای تلفن بودم ! چطور می شه وقتی پای تلفنی زنگ بخوره ! پس همه فهمیدن که داشتم الکی حرف می زدم =))) :D
یعنی همون موقع رفتم دستشویی و کلی خودم و زدم و رفتم توی اتاق دوستم و خودم رو اسیر کردم و دپرس شدم :| خدایی خیلی بد ضایع شدم. دیگه بدتر که هیچوقت اون دخترا رو ندیدم :((((
یه چن تاخاطره که تپش ضایه نشدی و تونستی بری سانفرانسیسکو پخ کن!!!
 

cinemaamooz

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
14 فوریه 2014
نوشته‌ها
1,991
لایک‌ها
2,244
محل سکونت
Tehran
اینم یک خاطره موفق آمیز به درخواست دوستان :

جهت گذراندن اوقات بیکاری و صرف یک عدد عصرانه ( Snack ) به میدان قدس واقع در تجریش رفتم. به دلیل پیدا نکردن Snack مناسب در نهایت به یک آبمیوه راضی شده و یک عدد آب طالبی از آبمیوه کوهستان گرفتم. خلاصه در حال گذر و پیاده روی بودم که یک دسته دختر ( 4 تا بودن ) دیدم که داشتن میومدن از بالا به سمت من :rolleyes:
بنده هم شیطنتم گل کرد و وارد عمل شدم. رفتم پیش دخترا و با حس ترسیده و درمانده گفتم که : من موبایلمو نیاوردم و دوستم هم قراره بیاد دنبالم و هنوز یک ساعته که نیومده. نگرانم گمم کرده باشه ، ممنون می شم موبایلتون رو قرض بدید یک دقیقه تماس بگیرم.
دختر شاخ و خوشگل و سرگروهشون گفت : شمارشو بگو برات می گیرم.
بنده هم شماره خودمو دادم :D :p
زنگ زد و یوهو دید موبایل من از جیبم داره زنگ می خوره. من هم خیلی شیک و مجلسی موبایلمو در آوردم و با لحن خیلی غرورآمیز و سطح بالا گفتم : بله ؟ بفرمایید ؟
خلاصه دخترا خندیدن و دو تا فحش ( از اون فخش عشقولانه ها :general404: ) دادن و رفتن که برن.
من هم که قدم اول رو به خوبی و با نتیجه خوب به عمل رسونده بودم و شمارشون هم داشتم خداحافظی کردم و رفتم.
فرداش زنگ زدم و فرناز رو به نهار توی یکی از رستوران های همون منطقه ( تجریش ) دعوت کردم و اون هم اومد و خیلی خوب تموم شد. این بحث دو بار تکرار شد و در نهایت به مهمونی دعوتش کردم و این شد که اون شد و اینگونه شد که ما اینگونه شدیم ;) :D

هنوز هم باهاش دوستم و 11 تیر ( بنده تاریخ دوستی رو همیشه یادداشت می کنم ) سالگرد اولین روزی هست که همدیگه رو دیدم و شناختیم. حالا باید یک کادو بخرم و موندم چی بخرم :D :p
 

faridcboy

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2012
نوشته‌ها
2,180
لایک‌ها
1,259
اینم یک خاطره موفق آمیز به درخواست دوستان :

جهت گذراندن اوقات بیکاری و صرف یک عدد عصرانه ( Snack ) به میدان قدس واقع در تجریش رفتم. به دلیل پیدا نکردن Snack مناسب در نهایت به یک آبمیوه راضی شده و یک عدد آب طالبی از آبمیوه کوهستان گرفتم. خلاصه در حال گذر و پیاده روی بودم که یک دسته دختر ( 4 تا بودن ) دیدم که داشتن میومدن از بالا به سمت من :rolleyes:
بنده هم شیطنتم گل کرد و وارد عمل شدم. رفتم پیش دخترا و با حس ترسیده و درمانده گفتم که : من موبایلمو نیاوردم و دوستم هم قراره بیاد دنبالم و هنوز یک ساعته که نیومده. نگرانم گمم کرده باشه ، ممنون می شم موبایلتون رو قرض بدید یک دقیقه تماس بگیرم.
دختر شاخ و خوشگل و سرگروهشون گفت : شمارشو بگو برات می گیرم.
بنده هم شماره خودمو دادم :D :p
زنگ زد و یوهو دید موبایل من از جیبم داره زنگ می خوره. من هم خیلی شیک و مجلسی موبایلمو در آوردم و با لحن خیلی غرورآمیز و سطح بالا گفتم : بله ؟ بفرمایید ؟
خلاصه دخترا خندیدن و دو تا فحش ( از اون فخش عشقولانه ها :general404: ) دادن و رفتن که برن.
من هم که قدم اول رو به خوبی و با نتیجه خوب به عمل رسونده بودم و شمارشون هم داشتم خداحافظی کردم و رفتم.
فرداش زنگ زدم و فرناز رو به نهار توی یکی از رستوران های همون منطقه ( تجریش ) دعوت کردم و اون هم اومد و خیلی خوب تموم شد. این بحث دو بار تکرار شد و در نهایت به مهمونی دعوتش کردم و این شد که اون شد و اینگونه شد که ما اینگونه شدیم ;) :D

هنوز هم باهاش دوستم و 11 تیر ( بنده تاریخ دوستی رو همیشه یادداشت می کنم ) سالگرد اولین روزی هست که همدیگه رو دیدم و شناختیم. حالا باید یک کادو بخرم و موندم چی بخرم :D :p
دوستان "پاندا" ورژن 2 رو خدمتتون معرفی میکنم!!!
 

soheyl14

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,467
لایک‌ها
1,239
محل سکونت
کرج
اوایل ک تازه وب مستر شده بودم ی کافی نتیه سر کوچمون بود ک رو بنرش نوشته بود ثبت هاست و دامین ...
اقا اینم صبحاش ی دختر فوق زیبا میومد پشت صندوق میشست...
ماام گفتیم بریم ی خورده پز بدیمو گپ بزنیم...
رفتم جلو گفتم سلام خانم. من هاست میخوام میشه بهم ی دونه بدید...
زنه گفت من زیاد اطلاعی از هاست ندارم ولی تا اونجایی ک میدونم هاست دادنی نیست و باید سفار ش بدی ... گفت بعد از ظهر ک داداشم میاد ازش بپرس ...
گفتم باشه ... سریع از مغازه زدم بیرون دیگه م هیچوقت اونجا نرفتم ...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا