ادامه شعر فارسی در دوران مشروطیت :
تاثیر شرایط اجتماعی _ فکری مردم و سبک های شعر بر هم :
وقتی که قصد داریم در مورد شعر معاصر و اندیشه های نو سخن بگوییم باید به بر رسی افکار و آثار دهخدا بپردازیم اما حق مطلب در مورد ایشان ادا نشد و مطالب را نیمه کاره رها کردم ...
ابتدا باید ببینیم تغییر شرایط فکری و اجتماعی مردم چه قدر در به وجود آمدن سبکها نقش دارند. شاید به دلیل گذشت طولانی زمان ( چندین قرن ) نتوانیم آن شرایط را آن گونه که بودند درک کنیم اما در مورد سبک بازگشت ادبی و دوران معاصر _ به خصوص مشروطیت_ فکر می کنم درک و لمس کردن یا تصور آن شرایط تا حدود زیادی آسان تر باشد. متاسفانه تاریخ کشور ما عمدتا سر شار از تکرار وقایع است! و مردم جامعه عموما حافظه تاریخی ضعیفی دارند و با توجه به شدیدا احساسی بودن افکار عامه مردم ( ونه منطقی بودن) و از طرف دیگر جدا بودن و شکاف عمیق بین روشنفکران جامعه با سایر طبقات هیچ گاه از هیچ حادثه ای درس نمی گیریم...
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم ....... پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم !
گفتیم تغییر شرایط اجتماعی و فکر مردم بر شعرها و سبکها تاثیر داشته
اما در دوران مشروطیت بیشتر عکس این مطلب صادق بوده ! یعنی از شعر به عنوان وسیله ای برای تغییر افکار مردم و حتی مبارزه استفاده می کردند. در پست قبل گفتیم که " ... و پس از جنگ( جهانی اول ) به تهران آمد و از کارهای سیاسی کناره گرفت و به خدمات علمی و فرهنگی مشغول شد ... " این مطلبی است که بیشتر مردم می گویند چون از آن پس دهخدا کمتر در ملاء عام و رسانه ها ( روزنامه ) حضور یافت.. اما آیا این به معنی کناره گیری دهخدا از سیاست بود؟ پس چرا بعد از کودتای 28 مرداد عوامل پهلوی در جستجو ی طرفداران مصدق به خانه این مرد منزوی ریختند و پیر مرد هفتاد و هفت ساله را پس از شکنجه های سخت در خیابانی رها کردند؟ ....
در
پست 35 در مورد آزادی خواهی و تعهد شاعران دوران مشروطه گفتیم. در مورد توضیح بیشتر فقط به شرحی کوتاه از آثار و زندگی "
میر زاده عشقی " می پردازم :
کوشش دیگری که در راه تحول در فرم انجام می گرفت ، از سوی شاعر آرمان خواه و ایران پرست پر شور و صمیمی این دوران میرزادهء عشقی کردستانی بود.
عشقی هم به فرم عامیانه توجه داشت و هم فرم های کلاسیک و زبان فصیح و رسای سبک خراسانی را مورد توجه قرار می داد.
از نمونه های اشعار وی در فرم عامیانه که به نظر من قطعاً از «مکتب صابر» متأثر بوده ، شعر معروف « کلا نمدی ها» و نیز سرود «
مظهر جمهور» است که به خصوص این آخری همراه با سرود دیگری به نام «
نوحهء جمهوری » موجبات کینه ء جمهوری خواهی رضاخانی و در نتیجه
مرگ شاعر را فراهم کرد.
به گوشه هایی از آن نظر کنیم و ببینیم که چگونه با اتکا به تمثیل و از زبان سگ و گربه و خر و موش کوشندگان پروژهء جمهوری خواهی را که رضا خان سردار سپه قهرمان آن بود ، می کوبد و به نیشخند و تمسخر می گیرد. و در پایان کار از زبان قرن بیستم که نام روزنامهء خود عشقی ست حرف آخر را می زند:
مظهر جمهوری فرماید :
من مظهر جمهورم ـ اُلدُرّم و بولدّرم
از صدق و صفا دورم ـ الدرّم و بولدرّم
من قُلدُر پرزورم ـ الدرّم و بولدّرم
مأمورم و معذورم ـ الدّرم و بلدرّم
من قائد جمهورم ، الدرّم و بلدرّم
افعی گوید :
من افعی بیجانم ، آمنّا ـ صدّقـنا
زهر است به دندانم ـ آمنّا ـ صدّقنا
من دشمن ایرانم ـ آمنّا ـ صدّقنا
من فاقد ایمانم ـ آمنّا ـ صدّقنا
من بوجار لنجانم ـ آمنّا ـ صدّقنا
جغد گوید : ............
..........
موش گوید : ..........
..........
سگ گوید : من تولهء تفلیسم ـ عف عف اخوی عف عف
انبانهء سفلیسم ـ عف عف اخوی عف عف
هم مکتب ابلیسم ـ عف عف اخوی عف عف
من مظهر تدلیسم ـ عف عف اخوی عف عف
من منتظر نانم ـ آمنـّا ـ صـدّقـنا
الاغ گوید:
من کرّه خر زارم ـ عرعر ابوی عر عر
حیوان ِ علف خوارم ـ عر عر ابوی عر عر
جفتک زن ِ احرارم ـ عر عر ابوی عر عر
پالان قجری دارم ـ عر عر ابوی عر عر
مستوجب احسانم ــ آمنـّا ـ صـدّقـنا
گربه گوید .......
......
قرن بیستم گوید : ای مظهر جمهوری ــ هی هی جبلی قُم قُم
جمهوری مجبوری ــ هی هی جبلی قُم قُم
مسلک نشود زوری ــ هی هی جبلی قُم قُم
تا کی پی ی مزدوری ؟ هی هی جبلی قم قم
یکچند نما دوری ـ هی هی جبلی قُم قُم
من مرد مسلمانم ـ آمنّا ـ صدقـنا (کلیات مصور میرزاده عشقی، انتشارات امیرکبیر . تهران ، 1342 . ص. 279.)
سید محمدرضا پسر حاج سید ابوالقاسم در شهر همدان تولد یافت از هفت سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس در ادبیات فارسی و زبان فرانسه تحصیل و مدتی بعنوان مترجمی کار کرد. در 15 سالگی به اصفهان رفت، آنگاه به تهران آمد. در جریان جنگ جهانی اول به ترکیه رفت و چند سالی در استانبول ماندگار شد و مدتی بطور مستمع آزاد در رشته علوم اجتماعی و فلسفه در دارالفنون بابعالی استفاده کرد. چندی بعد از استانبول به همدان و از آنجا به تهران آمد.
عشقی علاوه بر سرودن اشعار جالب با مضامین تازه مقاله نیز مینوشت و شخصاً روزنامه قرن بیستم را منتشر کرد اما بیش از 17 شماره از این جریده چاپ نشد.
عشقی با نوشتن مقالات و نمایشنامهها و اشعار میهنی شهرتی فراوان یافت.
اپرای رستاخیز شهریاران ایران- ایدهآل یا سه تابلوی عشقی (1- شب مهتاب 2- روز مرگ مریم 3- سرگذشت پدر مریم، و اشعار مختلف و مقالات متعدد برخی از آثار این شاعر نویسنده است.
به وثوقالدوله که قرارداد 1919 را به نفع انگلستان و به زیان ایران بست تاخت و او را نکوهش بسیار کرد در نتیجه به امر وثوقالدوله به زندان افتاد.
وی به خاطر مخالفت با سردار سپه و جمهوری پیشنهادی او به دست عوامل او کشته شد. به وسیله سه نفر آدمکش هدف گلوله قرار گرفت و چند ساعت بعد در بیمارستان نظمیه درگذشت.
عشقی با مناعت طبع میزیست در حالیکه سخت گرفتار فقر و تنگدستی بود. و بخلاف عقیده وثوقالدوله که گفته بود: “ هر کس پول داد برای او باید کار کرد وجدان عقیده، مسلک موهوم است.“ عمل کرد و با کمال آزادگی و وارستگی زیست.
چهار مقاله تحت عنوان الفبای فساد نوشت که در آن سیاه کاریهای
وثوقالدوله و
قوامالسلطنه و نظایر آنها را سخت مورد انتقاد قرار داد.
عشقی برای از میان بردن رجال فاسد سیاسی پیشنهاد میکرد که سالی یک بار پنج روز آن صرف ریختن خون خائنان به کشور شود در صورتیکه این کار اجرا شود سال دیگر امثال وثوقالدوله و قوامالسلطنه به جان و مال ملت تجاوز نمیکنند.
عشقی شهید شد، غم میهن همیشه خورد نوشید گرچه جام شهــادت ولی نمـرد
ماند همیشه زنده و جاوید در جهـــــان آنکس که نام نیک چو او از جهان ببرد
عشقی شهید شد ز جـهان نا امید گشـت نامی ز خود نهاد بنیکی- سعیـد گشت
هرگز نرفته و نرود نــامش از جهــــان هر عاشقی که در ره میهن شهید گشت
هر چه من ز اظهار راز دلتحاشی میکنم بهر احساسات خودمشکلتراشیمیکنم
ز اشک خود بر آتش دل آبپاشیمیکنم باز طبعم بیشتر، آتش فشـــانی میکند
زانزلیتابلخوبمرااشک منگل کرده است غسل برنعش وطنخونابهدلکردهاست
دل دگر پیرامن دلدار را، ول کـرده است بر زوال ملک دارا، نوحه خوانیمیکند
دست و پای گلهبا دستشبانشانبستهاند خوانیاندرملکما،ازخونخلقآراستهاند
گــرگهای آنگلوساک بــر آن بنشستهاند هیئتیهمبرشان،خوان گسترانی میکند!
رفتشاهورفتملکورفتتاجورفتتخت باغبانزحمتمکشکزریشهکندندایندرخت
میهمانان وثوقالدوله، خونخوارند سخت ایخـدا با خون ما این میهمانی میکند!
ای وثوقالدوله! ایـران ملک بابایت نبود! اجرت المثــل متاع بچگیهـایت نبود
مزدکــار دختــر هر روزه یکجایت نبود تا که بفروشی بهـر کو زرفشانیمیکند!
ماشاءالله بود یک دزد این هزار اندر هزار یکشتربردهاستآیواینقطاراندر قطار
اینچهسریبود؟رفتآنپایداره این پایدار باز هم صد ماشاءالله زندگــانی میکند!
یارباینمخلوق را از چوب بتراشیدهاند؟ برسراینخلق، خاک مردگان پاشیدهاند؟
دررگاینقومجایحسوخون بشاشیدهاند کاینچنینباخصمجانشرایگانیمیکند!
به بحـــال خویشتن این مردم افسرده را مردهاند این مردم آگه کن دل آزرده را
بهکهتقسیمشکننداینملکصاحب مرده را تا بردش آنکس که بهترپاسبانیمیکند!
ای عجب دندان ز استقلال ایران کندهاید! زندهای ملت! سویگوازچهبخرامیدهاید
دست از تابوت بیــرون آورید ار زندهاید گفته شدکایننیممردهسختجانی میکند
اینکه بینی آید زگفتار (عشقی) بوی خون از دل خونینش این گفتـار میآیدبرون
چشم بد بحـــــرای این سرچشمة خون زین سپس زیرشزمجرایزبانیمیکند!