برگزیده های پرشین تولز

شعر امروز افغانستان

ocarina4

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2007
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
25
محل سکونت
مشهد
تشکر از همه ، از انتخابهای خوبی که داشتند....

- - -


khaledeforogh.jpg


سنگ‌فرش

دختران! شبانه‌های بی‌امید
دختران! شکست‌های بی‌صدا
ای چراغ‌های آسمانِ سوخته
با من از سپیده‌های گمشده
عشق سر کنید.

دختران! شناسنامه‌هاتان
شامنامه عداوت است

این‌چنین اگر غروب چشم‌های‌تان ادامه یافت
این‌چنین اگر وفای‌تان به جوی‌های کوچک حقیر
پوست داد
این‌چنین اگر یقین سیاه ماند
سنگ‌فرش می‌شوید



– خالده فروغ -
 

manuela89

مدیر انجمن ادبیات
مدیر انجمن
مدیر انجمن
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دل خوشی

غم از من، دل خوشی ها از تو باشد

به دست آور دلم را از تو باشد

برایب حافظ شیراز می شم

سمرقند و بخارا از تو باشد

.................

غم دیرینه

بخند از گل! که دنیا شاد گردد

غم دیرینه ام بر باد گردد

رها کن گیسوانت را که امشب

دل زندانی ام آزاد گردد



فرید حسرت
 

ocarina4

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2007
نوشته‌ها
160
لایک‌ها
25
محل سکونت
مشهد
شعر پیوند غریبی‏ست میان من و تو

فکر کن، راز عجیبی‏ست میان من و تو

فکر کن، باغ سرافکنده به من می‏گوید

عشق هم نیمه‏ی سیبی‏ست میان من و تو

مرگ هر لحظه مرا می‏شکند، می‏گوید

زندگی گور و صلیبی‏ست میان من و تو

فکر کن، باز به خود آی، کمی بی‏خود شو

بی‏خودی‏هات فریبی‏ست میان من و تو

گوش کن، حرف مرا هیچ کسی گوش نکرد

دوری‏ات دردِ عجیبی‏ست میان من و تو


- حکیم علیپور -
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
29
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
و آتش چنان سوخت بال وپرت
را كه حتى نديدم خاكسترت را
به دنبال دفترچه خاطراتت
دلم گشت هر گوشه ى سنگرت را
و پيدا نكردم در آن كنج غربت
به جز آخرين صفحه دفترت را
همان دستمالى كه پيچيده بودى
در آن مهر و تسبيح و انگشترت را
همان دستمالى كه يك روز بستى
به آن زخم بازوى هم سنگرت را
همان دستمالى كه پولك نشان شد
و پوشيد اسرار چشم ترت را
سحر,گاه رفتن زدى با لطافت
به پيشانى ام بوسه ى آخرت را
و با غربتى كهنه تنها نهادى
مرا,آخرين پاره ى پيكرت را
و تا حال مى سوزم از ياد روزى
كه تشيع كردم تن بى سرت را
كجا مى روى? اى مسافر, درنگى
ببر با خودت پاره ى ديگرت را:(


محمد کاظم کاظمی
 

buy66

Registered User
تاریخ عضویت
4 آپریل 2015
نوشته‌ها
185
لایک‌ها
19
سن
36
محل سکونت
اراک
به کابل میروم کابل قشنگ است

تمام شهر کابل شوخ وشنگ است

نخواهم داد کابل را به لندن

وطن زیباست بهتراز فرنگ است

شعر در مورد کابل
وطن از دوریت دل خون چکان شد

فغان و ناله ام در آسمان شد

بسوزد آنکه من را بیوطن کرد

به هجرت سخت اسما لالوان شد

شعری در مورد کابل
بکابل میروم آرام گیرم

زآغوش وطن تا کام گیرم

بگردم کو چه کوچه شهر خودرا

زعارف عاشقانه جام گیرم

شعر درباره کابل
غربت اندر سر پناهم کلبه ی ویرانه بود

در نوای این دلم هر آشنا بیگانه بود

لیک میدانی وطن دارم که در آنجا چه شد؟

خواب هایم کوچ را در غربتم افسانه بود

شعر درباره کابل
خانه زیبا بود اما حال زیبایم نبود

با چنین اندوه بیتو حالتم دیوانه بود

عاقبت کو چیدم ازانجا وجای دیگرم

بد تر از جای اول شد چون مرا غمخانه بود

راز اسما در د غربت بود وجای لاف نیست

دوستان یاد وطن در منزل جانانه بود

شعر در وصف کابل
به رنجهایت شریکم من وطن دار

نی ام از جنس های روی بازار

من انسانم بدردت خوب دانم

مگر هستم به هجرانت سزا وار
 
بالا