برگزیده های پرشین تولز

شوخی با نیکول کیدمن

baygi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 فوریه 2007
نوشته‌ها
26
لایک‌ها
0
سلام دوستان
توی گوگل مطلبی پیدا کردم برای خنده گفتم شاید جالب باشه
شوخی با نیکول کیدمن
دوست دارید باور کنید، دوست دارید باور نکنید. من و خانم نیکول کیدمن حدود ۲ سال شاید هم بیشتره که با هم دوستیم . تقریبا از همون موقعی که زمزمه جداییش از اون مردک کوتوله ( تام کروز ) به گوش می رسید این آشنایی شروع شد. و اما چگونگی این آشنایی : ؛ یه شبی از اون شبهای ماه رمضون وقتی داشتم از مسجد محل بر میگشتم یهو حاج آقا عبدالحسین پیش نماز مسجد از پشت سر صدام کرد
: آقا امید... حاج امید..
: جانم حاجی؟
: پسرم یه امر مهمی هست باید با شما در میون بذارم .
: بسم ا....
: میدونی یه حاج خانوم عفیفه ی گرفتاری از شر یه مردک عملی نامردی فرار کرده پناه آورده به مسجد و ...
خلاصه کاشف به عمل اومد که یه خانومی تا مسجد محل ما کوبیده و اومده تا از شر شوهر سابقش که معتاده در امان باشه .
حاجی به من حالی کرد که چون بقیه اهل مسجد متاهل هستند و تنها یالقوز اون جمع منم و چون بقیه منجمله خود ایشون از ترس دولتین منزل و وزرای جنگ از پذیراییه این ضعیفه ی معصومه معذورند و البته به من هم اطمینان کامل دارند لاجرم این وظیفه بر عهده ی بنده ست .
به هر حال ناچار قبول کردم و قرار شد یه ساعت بعد از رفتن من حاج خانوم رو بفرستن منزل ما.

وقتی رسیدم خونه یه یاد داشت از مادر و عمه خانوم رو میز دیدم که ((ما میریم خونه خاله زری ، شامت تو آشپز خونه است . ما آخر شب با آقا مهدی میاییم خونه(( فکر بد نکنید آقا مهدی شوهر خاله زریه ....
خلاصه هنو ز سفره رو پهن نکرده بودم که دیدم در میزنند. رفتم دم در دیدم حاج عبدالحسین در حالی که حاج خانومه هم همراشه پشت درن . هنوز من تعارف نکرده حاجی چپید تو .
دست خانومه رو هم که با چادر عربی و روبنده و اون قد بلندش یه جورایی به نظر میرسید با خودش کشید و آورد تو حیاط.
من حیرون این رفتار حاجی که دستپاچه به نظر میرسید اومدم
یه چیزی بپرسم که حاجی امون نداد : آقا جون این همون حاج خانومه . مراقب باش پسرم تا فردا شب اینجا باشه فردا شب خودم و تاکید کرد فقط خودم میام دنبالش میبرمش.
این رو گفت و مثل برق از در زد بیرون و در رو هم پشت سرش بست.
من هاج و واج مونده بودم که یهو دیدم حاج خانومه با اه و اوه روبنده و چادر رو از سر و صورت کند .
وای خدای من این دیگه چیه؟ این که دو متر قدشه . موهاش بوره . چشمهاش آبیه ....
بابا حاج خانوم کیه ؟ ...
این که ..
این که .....
نه ممکن نیست .
باورم نمیشه ! !.
این نیکول کیدمنه وسط حیاط خونه ما ...........

باور نمیکردم . یعنی خواب نمی بینم؟
آخه نیکول کیدمن کجا ، جعفر آباد ما کجا؟
من به اون زل زده بودم ، اونهم به من .
مونده بودم که چی بگم یهو خودش به حرف اومد
: ببخشید شما اینجا نوشیدنی خنک دارید؟ !!!!!!!!!!
دیگه کم مونده بود دو تا شاخ از جنس مفرغ رو سرم درآد .
خانم کیدمن اونقدر کلمات رو به فارسی خوب تلفظ کرد که به خودش بودنش شکم اومد.
یهو یی با صدایی بلند تر گفت : مگه شما نشنیدی؟ گفتم نوشیدنی لازم دارم.
با دستپاچگی آب آوردم خورد و بعد از تشکر گفت
: امید شما هستی؟
: کوچکم ، خانه زادم . عبدم ، عبیدم .
در حالی که اخمهاش رو تو هم میکرد گفت : پس حاج عبدالحسین گفت شما امید هست. ؟
: البته قبل از اینهایی که عرض شد امیدم هستم

.خلاصه تعارفات مخصوصی که آقایون در برخورد اول با خانومها همیشه تو آستین دارن رو که رو کردم پرسیدم : ولی خانوم کیدمن ، آخه شما چطور اومدی ایران؟ اصلا اینجا چیکار داشتی؟ چطور فارسی رو مثل زبون مادری صحبت میکنی؟
و اون در حالی که لبخند پیغمبر کافر کنش رو میزد گفت: عزیزم داستانش طولانیه ، همینقدر بهت میگم که بر خلاف تصور عموم مردم تمی < تام کروز> اصلا مرد خوبی نبود . اون جلو چشمهای من به زنهای دیگه نگاههای ناجور میکرد . این هیچ از طریق آرنولد فهمیدم عملی هم شده .
گفتم : چه جوری مطمئن شدی؟
: یه بار جیباشو گشتم قاعده ی یه مثقال شیره ی تریاک تو جیبش بود . بعد ش با اون سرد شدم و با دوستهاش گرم، آخه منتش رو میذاشت سر من . مدعی بود واسه خاطر من دست به دامن شیره شده .
: نمی فهمم ، شیره کشیدن تام چه ربطی به تو داشت؟
با بی حوصلگی گفت : اه ، همه چیز رو که نباید واضح گفت .
با علامت سر و ok. ok . گفتن نشون دادم که مثلا فهمیدم . و اون ادامه داد
: آره تازگی ها هم که با این دختره ی کولی که از دهات های اسپانیا وقتی میومد هوز چارقد گلگلیش تو بقچه اش بود سر و سر راه انداخته و ارتباط نا مشروه داره .
: نا مشروع منظورتونه؟ و البته پنه لوپه کروز رو میفرمایید؟
سرش رو تکون داد که آره .
دوباره پرسشم رو راجع به دلیل پناه آوردنش به ایران و جعفر آباد پرسیدم .
نیکول گفت: من خیلی وقته که در باره ایران مطالعه دارم . دلیلش هم اینه که تم < همون تام > چند وقتیه که داره رو ژاپن تحقیق میکنه و من خواستم با این کار چیزش رو بسوزونم .
: دلش رو دیگه ؟
و باز سر ی تکون داد .
گفتم ولی تا اونجاییکه من میدونم تامی قراره تو فیلم آخرین سامورایی بازی کنه، ولی شما اینجا تو چه فیلمی میخوای فرهنگ ما رو به دنیا نشون بدی؟
و اون برام توضیح داد از فرهنگ ما خیلی چیزها میدونه و گفت اگه پارتی بازی نکرده بودند قرار بوده نقش قطام رو تو سریال امام علی اون بازی کنه که به دلیل نداشتن آشنا تو وزارت ارشاد این فرصت رو بهش ندادن و البته اعتراف کرد که خیلی چیزها هم نمیدونه.
هوای حیاط داشت سرد میشد به پیشنهاد من رفتیم داخل .....
: راستی شما شام خوردی ؟
: راستش افطار با حاج عبل با هم خوردیم .
با تعجب گفتم : با همین حاجی خودمون ؟
: آره ، من از صبح امروز که به پست ایشون خوردم خیلی چیز یادم داده . آدم خوش مشربیه.
: کی عبدالحسین خره؟ خوش مشربه؟ چی یادتون داده؟
: مثلا این که تو دین شما بی شوهر موندن زن گناهه . و اون رسم قشنگ و شاعرانتون ... چی بود؟ اسمش ..؟
: کدوم رسم؟
: بابا همون که قبل از سکس خانوم و آقا با هم شعر عربی میخونن ؟ چیه اسمش؟
: نکنه صیغه رو میگی؟ !!!!!!!!!!!!!!
: آ آ آفرین امید آفرین آره صیغه .
زیر لبی گفتم ای حرومزاده ..
: چیزی گفتی ؟
: ا نه ، داشتم با خودم میگفتم که این عبدالحسین خیلی چیزای دیگه هم بلد بود میتونست با اونها شروع کنه ، بهتر بود .
: اوه و و آره قولش رو داده ، گفت دفعه بعدی که من اون باز واسه هم شعر عربی گفتیم از اونها هم یادم میده . .............
چشمام داش میزد بیرون
: مگه اون با تو صیغه کرد؟
: خوب آره گفت احساس خوبیه و راست هم میگفت عبل جون .
دیگه عصبانی شدم
: مرتیکه بی ظرفیت.
: کی؟
: این حاجی عبلیتون ، تو مرام و رسوم ما نیست مهمون رو شب اولی تو زحمت بندازن .
: شما چقدر رسمهای جور واجور دارین جداا جالبه .

خلاصه شام رو خوردم و داشتم به زذالت حاجی و سادگی نیکول فکر میکردم اونهم داشت خطبه های نماز جمعه رو با دقت گوش میداد یک دفعه با صدای قیر و قار ژیان آق مهدی شوور خاله زری تازه یادم افتاد ، یا حسین الان ننم و عمه خانوم و آق مهدی بیان تو این حوری رو اینجا ببینن چی فکر میکنن ؟
تا من بیام توضیح بدم جریان چیه. حداقل ننم سکته رو زده .
به سرعت دست نیکول رو گرفتم و گفتم :
ببین نیکی جون ما اینجا یه رسم دیگه هم داریم که الان مجبورم بهت یاد بدم.
: آخ جو ن ن ن .. بازم رسم ... چی هست این یکی ؟
:ما هیچوقت زنی رو که واسه اولین بار میاد تو خونمون به کسی نشون نمیدیم تا طلوع آفتاب ، واسه همین باید بریم تو اتاق تا مادرم اینا نبیننت. و البته بی سر و صدا باشه؟
اون طفلی هم مثل جریان صیغه اش با حاج عبدلحسین اصلا مشکوک نشد .
چپوندمش تو اتاق و در رو هم بستم ..................

به محض اینکه درب اتاق رو بستم مادر و عمه خانوم با اهن و اوهون اومدن داخل .
بعد سلام و علیک پرسیدم :پس آق مهدی کو ؟
در حالی که اون دو تا کوه گوشتشون رو کف زمین ولو میکردن گفتن رفت ، دیر وقت بود تعارف کردیم تو نیومد. پیش خودم گفتم باز خدارو شکر یکی کم شد .
دیدم اونها هم خسته اند فرصت رو مغتنم دونستم و سریع گفتم خوب حاج خانوما اگه امری ندارین من یه کم خسته ام میرم بخوابم .
پیرزنها هردو گفتن به سلامت . اومدم تو اتاق دیدم نیکول نشسته پشت کامپیوتر و وارد سایتهای غیر اخلاقی شده .
گفتم :هی ، تو چطور میتونی تو این سایتها بری؟ کارت من پیروکسیه.
و بعد اون یادم داد که چطور بدترین سایتهای ضد اخلاقی در اصل بسته نیستند و میشه از طریق اونها به بقیه سایتها هم دسترسی پیدا کرد . خلاصه گپ رایانه ایمون که تموم شد نیکول گفت
--- : خوب دیگه امید جون من خستم ، کجا باید بخوابم؟
یه نیگاه به سر تا پای اتاق که انداخت خودش متوجه شد. اتاق ۹ متری من از یه طرف با تخت و از طرف دیگه با میز کامپیوتر کاملا پر شده بود و تازه این در حالی بود که تی. وی . روی طاقچه بود . یه نیگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت
--: سوالم رو تصحیح میکنم ، تو کجا میخوای بخوابی؟
واسش توضیح دادم که اگه من بخوام بیرون از این اتاق بخوابم نه تنها باعث ایجاد شک واسه ننم و عمه خانوم میشه بلکه تا صبح باید از مسابقه صوتی ناهنجاری که اون دو تا با انواع و اقسام صداهای فوقانی و تحتانی راه میندازن لذت ببرم که البته واضحه که منطقی نیست و بر اساس رسومات پیش گفته هم اون نمیتونه بیرون از این اتاق بخوابه .
با یه کم غرولند و اطمینان از اینکه من بر خلاف عبلی مارمولک جونش به رسوم دینی و ملی چندان اعتقادی ندارم قبول کرد که هردو رو همون تخت تکنفره بخوابیم.
واقعا شب سختی بود ، هر مردی کافیه یه لحظه خودش رو جای من بذاره تا بفهمه وقتی که مجبوری عین مرغ بغل نیکول کیدمن بخوابی چه احساسی به آدم دست میده
. خلاصه من از فرط هیجان زیاد فکری و جسمی بس که الهم انی یغفر و العنت الشیطان الرجیم و آیت الکرسی و امن یجیب خوندم فکر کنم زودتر خوابم برد ، و زود شروع کردم به دیدن خواب ........
تو یه رویای شیرینی بودم ، من و نیکول داشتیم تو فیلم تایتانیک ۲ بازی میکردیم .
چه هیجانی داشت .من پسر عموی جک داوسن ( دی کاپریو )بودم که بعد از ماجراهای تایتانیک و غرق شدنش اومده بود دنبال کارهای انحصار وراثت دی کاپریو و نیکول هم شده بود دختر خاله رز (کیت وینسلت ).
خلاصه همه تماشاچی ها واسمون کف میزدند . تو صحنه های اونجوریش هم بعضی دخترهای هیجانزده جیغ میکشیدند . اما یکی از تماشاچی ها اونقدر بلند داشت جیغ میزد که گوشم کم مونده بود کر بشه از وحشت اون جیغ بلند بی اختیار از خواب پریدم و چشمهام رو باز کردم ......
دیدم ، ای وای صاحب الجیغ عمه خانوم بوده که اومده واسه سحری من رو بیدار کنه با دیدن نیکول که دمرو با لباس خواب تور و بدون رو انداز هر بیننده ای رو یاد فیلم رم شهر بی دفاع می انداخت مواجه شده و داره آژیر خطر میکشه . اومدم پاشم ساکتش کنم بلکه ننم نفهمه دیدم به به ، نیکول خانوم حتی تو مناطق سوق الجیشی اش هم کمترین دفاعی نداره تازه فهمیدم عمه خانوم ظرفیتش خیلی بالا بوده که با دیدن اون همه نور العین کور نشده . خلاصه قبل از این که بتونم عمه رو ساکت کنم ، ننم هم اومد داخل اتاق و اونهم با دیدن اون صحنه خلاف موازین شرعی زد زیر داد و هوار و به همراهی عمه خانم یه سمفونی راه انداختن که بيا و ببين ...........
خلاصه با سمفونی وحشتناک اونها هم نیکول بیدار شد هم بیست تا همسایه ا
ونورتر . من هم هی التماس میکردم
:بابا شما رو بخدا سر و صدا نکنین ، این چه آبرو ریزیه؟....
بابا راسل کرو که تو این رختخواب نبوده منم .. ای داد بیداد .... بزارین من توضیح میدم واستون .......

ننم زجه میزد : شیرم رو حلالت نمیکنم ، تو ماه رمضون ؟ شب احیائ؟ اینجوری شب زنده داری میکنی ؟خاک بر سرت آشغال نا مسلمون ....
عمه خانوم که دیگه نگو : آخه بی حیثیت، این لکاته دالون غوز بی طهارت چی چیه آوردی تو این خونه که ما توش نماز میخونیم ؟خیر سرت مثلا با خودت روزه میگیریم .....
بعد هم دو تایی با مشت اول کوبیدن تو سینه هاشون و بعد هم متناوبا"تو سر من خلاصه نیکل هم در کمال خونسردی تو تخت نشسته بود و به اونها نیگاه میکرد..

بلاخره دم دمای اذان صبح کم کم داشتن ساکت میشدن منهم داشتم توضیح میدادم که این خانوم از آشناهای حاج عبدالحسین و مهمون ایشون بوده که امشب اتفاقی و از سر ناچاری اینجاست و من بخت برگشته نه شعر عربی واسش خوندم و نه هیچ رسم و رسومی به جا آوردم ........

که یهو دیدم عمه گفت : وا ا ا ا هاجر میدونی این کیه ؟
ننم با تعجب پرسید: نه ، کیه؟
عمه خانوم تابی به ابروهای خالکوبی شده اش انداخت و
: هاجر جون این خانومه نیکوول کیتمنه .
هم من و هم خود نیکول از تعجب دهنمون سی و پنج متر وا مونده بود !!!!!!!.

ننم هم یه نیم خیزی شد و نزدیکتر اومد بعد بدو بدو رفت عینک ته استکانیش رو از بغل دندون مصنوعی هاش آورد و زد به چشم خوب که نیگاه کرد یهو یی نیشش وا شد
:آره ، آره خودشه ..... من که کم مونده بود آب دهنم تو گلو خفم کنه با تعجب پرسیدم
: ببخشید ، شما حاج خانومهای غرق در نماز و روزه و عبادات از کجا خانوم نیکول کیدمن رو شناختین؟
عمه در حالی که کم کم داشت میرفت واسه اون پرستیژ قلابیش گفت
: زکی ، پسر جون شوما تو قنداق بودی ما فیلمهای این خانوم رو با هاجر تو سینما دایانا (سپیده فعلی . مترجم ) سر پل کالج میدیدیم . مگه نه هوجی جون ؟
(( این هوجی مخفف و اسم هنری ننمه ، با اون یارو حجی جون اشتباه نگیرین((.
ننم هم باآهی تاسف بار در حسرت و نوستالژی روزهای از دست رفته گفت
: آه گفتی ؟ یادته قمر ؟یادش بخیر ، پاتوقمون سینما فردوسی و دایانا بود و کافه نادری .
بعد هم رو کرد به نیکول و گفت
: ای خانوم جون ، ما رو اینجوری نیگاه نکن ، ما هم یه وقتی مث خودت بر و بیایی داشتیم الانه اینجوری پیر و گوزو شدیم .
نیکول که یواش یواش داشت از این ملاقات سحری خوشش میومد سری تکون داد و گفت
: خانومها ، به عقیده من شما هنوز هم زیبا و جذاب هستید ، فقط کافیه یه کم به خودتون برسید و خودتون و تواناییهای زنونه تون رو باور کنید .

نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم .
فقط دور کمر عمه قمر خانوم به اندازه ی قد نیکول کیدمن بود و ننم هم مطمئن بودم اگه تو ژاپن دنیا اومده بود یه سومو کار مطرح جهانی میشد به اسم کون چون تانک. ولی چیزی نگفتم ، تا سر و صدای اون دو تا در نیاد .
به هر حال تا صبح از این در و اون در گفتن ، و من تازه فهمیدم که ای بابا این دو تا پیرزن تقریبا تمام فیلمهای نیکل کیدمن رو دیدن منجمله فیلم اوروتیک چشمان باز و بسته رو که بیشتر از بقیه فیلمهای نیکول مورد توجهشون بود و البته سر تر جمه اسمش هم دو تا پیرزنهای هنرمند دوست و هنر شناس با هم اختلاف داشتن .
به هر حال با رسیدن صبح من باید میرفتم سر کار.
با گرفتن این قول از دوتا پیرزنها که داشتن با مهمون نا خوانده شون دل میدادن و قلوه میگرفتن مبنی بر اینکه به شدت مواظب مهمونون که خیلی حبیب خدا بود باشند رفتم ولی هی دلشوره داشتم .

دمدمای ظهر بود ، طاقت نیاورد م ، زنگ زدم خونه .....
کسی گوشی رو بر نداشت نگرانیم بیشتر شد . مونده بودم چیکار کنم که دیدم گوشی موبایلم زنگ خورد ،
: الو ،‌ بله؟ ..
یه صدای نا جور از اونور گوشی: ... آقای امید؟ ...
: بله بفرمایید ، خودم هستم .
: تشریف بیارید کلانتری ۱۰۳ گاندی ،
: کلانتری ؟ !!! واسه چی قربان؟ چی شده؟
: سه تا خانوم که حالشون خوب نبود ، شماره شما رو دادن ، ........
و ....... did ... did.... did.... قطع شد ،........
خدای من .......
چی شده یارو گفت حالشون خوب نیست .... .
نکنه تصادف کردن .........
وای خدا جون دیدی چه خاکی بر سرم شد .............

سرریع رفتم کلانتری ,
بعد هم اتاق افسر نگهبان به محض معرفی خودم جویای حال ننم و عمه خانوم و نیکول جون شدم

افسر نگهبان در حالی که چشماش برق بخصوصی میزد یه بفرمایی زد و به سرباز تو اتاق سفارش چایی داد .
اتاق که خلوت شد سرش رو نزدیک گوشم کرد و گفت
: حالشون خوبه خوبه ........... و اما...... خوب زرنگ , مکانتون کجاست ؟
: منظورتون خونمونه ؟
با سر تایید کرد .
: جعفر آباد شمالی .
افسره نیشش وا شد و با لحن مخصوص و دوستانه ای گفت
: هم اونجا مهمونی میدین , هم بیرون پروانه هاتون میپرن ؟ چندتا مرغ دارین؟ .
: ببخشید قربان ! متوجه نمیشم . جریان این حیوونا چیه؟ مرغ و پروانه ؟ ..
خنده ای کرد و گفت : ها ها ها .... خوشم اومد . نترس پسر جون این که بازجویی نیست .
و بعد آرومتر اضافه کرد : ما خودمون یه پا مشتری دائمیم .
یه چشمک هم چاشنی کرد و من متوجه شدم که طرف هم منو با یه محترم تر از خودم عوضی گرفته و هم منتظر یه عکس العملی از جانب منه .
لبخندی زدم و گفتم : هر جور شما صلاح بدونید.
سرش رو با تحکم خاصی تکون داد : خوبه , میدونستم بچه باهوشی هستی.
و فریاد زد: نگهبان , اون سه تا خانومها رو بیار تو دفتر من , سریعتر .
سرباز دیگه ای در حالی که با لبخند به من سلام میکرد چایی آورد.
شک نداشتم که همشون اشتباه گرفته اند من بار اولی بود که پام رسیده بود کلانتری دلیلی نداشت اینقدر تحویل بگیرن .
تو همین افکار بودم که دیدم چند تا خانوم از اون خیابونی های تابلو رو آوردن تو اتاق افسر نگهبان ,
واسه اینکه آقا افسره فکر نکنه از اون ندید بدید هام پشتمو کردم به طرفشون .
افسره همونجور که به من احترام گذاشت با تعارف از زنها خواست که بشینن و راحت باشن .
به افسره گفتم : قربان اگه من مزاحمم برم بیرون تا شما کارتون تموم بشه فقط محبت کنید آدرس
بیمارستان رو بدید...... .
افسره زد زیر خنده : نه بابا جون , ا ینجا که نمیشه , اینجا محل خدمته یه نفر ببینه پدرمو در
میارن......
و بعد در حالی که میزد رو شونم گفت: بابا خیلی دمت گرم و اضافه کرد, خانوما واقعا واسه داشتن یه
همچین چوپون باهوشی بهتون تبریک میگم . ایشالله خونه خدمت برسیم و یه لبی با هم تر کنیم .

یهو از پشت سر صدای آشنای ننم به گوشم خورد !!!
:
آقا جان , چند بار بگیم ما این کاره نیستیم ...... امید ذلیل شده واسه چی پشتت رو کردی طرف ما خاک بر سرت , تو هم با اینها یی؟
وقتی برگشتم از تعجب کم مونده بود قلبم از دهنم بزنه بیرون .!!!
ننم با عمه خانوم و نیکل رو اگه دقت نمی کردم ممکن نبود بشناسم........

موهای رنگ کرده که با یه چارقد به اندازه کف دست مثلا پوشونده بودن , خط چشم تا دم دهنشون ,
پاشنه کفشهای ننم و عمه خانوم اونقدر بلند بود که کم از نیکول نداشتن و یه مانتو خفاشی چاک دار و
کلی رنگ و لعاب با عینکهای آفتابی پهن ....

خدای من چی دارم میبینم .!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه , تازه دوزاریم میافتاد این یارو افسر نگهبانه چی
داشت میگفت
. نمیتونستم حرف بزنم حتی میترسیدم آب دهنمو قورت بدم مبادا تو گلوم گیر کنه .
حالاباز نیکل یه جورایی حق داشت این تیپی بگرده ولی ننم اینها .....؟

افسره تا دم در کلانتری بدرقه مون کرد و قول داد با یکی دو تا از دوستهاش در اولین فرصت خدمت
برسه ......
شانس آورد بیشتر از همه چشش به نیکول بود وگرنه خدا میدونست باهاش چیکار میکردم؟ !!؟ ...

از در کلانتری یه ماشین در بست گرفتم , خون خونم رو میخورد.

نیکول با اون زبون قشنگش توضیح داد که به عقیده اون ننه هاجر و عمه قمر خانوم چون از فمنیستها
محسوب میشن و چون با تحجر و سلطه ی انسان بر انسان مخالفند و هزارتا چون دیگه تصمیم گرفتن

که آزادی رو هم تجربه کنن و در این راه قراره اون با تمام قوا در کنارشون مبارزه کنه تا همه خط قرمز ها

رو رد کنند.....

اون میگفت ننم و عمه خانوم پتانسیل این جریان توشون نهفته بوده و بطور ناگهانی این مسئله در
اونها بیدار شده و..... .

ننه و عمه خانوم هم با اون همصدا گفتند : هیچ منافاتی بین عبادات و نو گرایی وجود نداره و مخالفین
این امر از دید اونها آدمهای متحجری هستند که محکوم به ندانستن هستند .

وقتی عمه خانوم از تعارضات دائمی بین سنت و مدرنیته داشت وراجی میکرد دیگه منهم باورم شده
بود که اینها واقعا پتانسیلشون بد جوری بیدار شده.

اونها میگفتن و من مونده بودم که چطور ممکنه دو تا پیر زن اینقدر ناگهانی در عرض نصف روز عوض
بشن . پس اون همه نماز و روزه و دنیا ترسی و امر به معروف و .... کجا رفت؟

نزدیکهای خونه بودیم گفتم
: حالا میخواین با همین سرو وضع بریم تو محل تا بچه محل ها هم مث آقا افسره ازم سراغ مرغ وپروانه بگیرن ؟
ننم گفت : واه واه . خر خنگ خیلی هم دلت بخواد . ننت اینقدر خوشتیپ باشه .
با اخم و تخم و تغیر گفتم : اگه اینجوری میخواین برین و آزادیتون رو تو محل هم جار بزنین من همین
الان اساسم رو ور میدارم میرم خونه خاله زری .
عمه خانوم گفت : تو لازم نیست زحمت بکشی , خاله زری خودش الان تو خونه منتظره تا هممون با
هم متی تفشن کنیم ......
: چیکار کنین؟
نیکول گفت : مدی تیشن , امید جان , واسه تمدید اعصاب , ولی چون تو آدم سنت گرایی هستی من
داوطلبانه و نه به اجبار چادر سرم میکنم

. با این حرف اون هرسه تا هماهنگ چادر هاشون رو از کیف در آوردن و مثلا تقیه کردن.

به راننده سفارش کردم درست جلوی در نگه داره . زنها رو چپوندم تو خونه و کرایه ماشین رو دادم .
اومدم تو خونه از تو حیاط دیدم ای داد بیداد خاله زری رو نیگاه . یه پیرهن توری مینی ناف پوشیده بود
که همه جاش.....

رفتم لب حوض مونده بودم چیکار کنم . پیش خودم گفتم خدا کنه این مردک حاج عبدالحسین زودتر بیاد
سراغ این زنیکه ورش داره ببره تا زندگیمون رو زیر و رو نکرده .
یه دفعه صدای در حیاط بلند شد . خوشحال شدم .
حتما خودشه عبلی مارمولکجون . دویدم در رو باز کردم ولی همونجا میخکوب شدم .

قرار بود افسره چند روز بعد بیاد ولی انگار از هولش پشت سر ما راه افتاده بود , تازه یه لشگر سرباز
هم با خودش آورده بود.
اومدم یه چیزی بهش بگم که کشیده ی محکمش امون نداد .
شترق کوبید تو صورتم
: مرتیکه دیوث حالا دیگه زن شوور دار قر میزنی ؟؟؟؟؟؟؟ ! ! ! ! ..... ........ ....

هنوز چشمم از درد وا نشده بود که ديدم اوه اوه تام کروز از پشت افسره پريد بيرون
: جناب سروان خودشه زنم اسير اينه ...

نه ! تام کروز ؟!!!! اون ديگه اينجا چيکار ميکنه ؟
هنوز تو بهت تام مونده بودم ديدم يه کراواتيه از پشت اون اومد بيرون
: جناب سروان معطل چی هستيد دستگيرش کنيد من از مراجع قضایی حکم دارم .

خدايا قيافه ی اينهم آشناست ! تو اون هيری ويری شناختن جان گريشام واقعا سخت بود ,
شنيده بودم قبل از نويسندگی وکيل بوده ولی فکر نمی کردم وکالت پرونده ما رو بعهده داشته باشه.

رفتم جلو و به تام و جانی سلام کردم و گفتم هم تمام فيلمهای تام رو ديدم و هم همه کتابهای جان رو

خوندم .
اين رو که گفتم تام يه دستی رو شونم کوبيد و گفت
: عشقی , باحال , مومن مچد نيده آخه اين رسمشه ؟ زن من تو خونه تو چيکار ميکنه؟

واسشون توضيح دادم که چطور تو 24 ساعت اتفاقات باور نکردنی افتاده و من از يه آدم آبرو دار به
خاطر مواظبت از خانوم نيکل کيدمن تبديل شدم به تاجر کش و مکان دار بزرگ .

به اينجا که رسيدم جان گريشام يه آهی کشيد و گفت
: من حاضرم حق نگارش اين ماجرا رو به قيمت خوبی ازت بخرم , و البته حالا که همه چيز روشنه ديگه نيازی به دادگاه بازی و آژان کشی نيست . من از جناب کروز خواهش ميکنم روی من ريش سفيد رو زمين نندازه , از هر دو تا تون هم ميخوام صلوات بفرستین و دست بندازين گردن هم و روی هم رو ببوسين ... ,
من اومدم پيش قدم شم تا صورت تام رو ببوسم که يهو آقای افسر گفت
: نه آقای وکيل , نه داداش اين جريان تو کلانتری پرونده شده . هر تصميمی هم که بخوايد بگيريد
بايد تو دادسرا حل و فصل بشه , ما که اينجا بوق نيستيم يه لشگر با خودم نياوردم که شما با هم ماچ
بوسه راه بندازين , تازه ما بيخيال شيم مطبوعات چی ؟ اونها که نميشن .

ودر حالی که لبخند ميزد يه اشاره به سربازی که جلو در وايساده بود کرد و اونهم در رو باز کرد و
چشمتون روز بد نبينه ................
يه گردان زرهی خبر نگار مث سيل ريختن تو خونه .

زود دويدم رو پله با صدای بلند گفتم
: خبرنگارهای محترم توجه کنن فقط با رسانه های خارجی مصاحبه ميکنم , از رسانه های داخلی هم فقط خبرنگار خبر وزرشی و شرق با مجله فیلم بمونن بقیه برن بیرون ......
ولی انگار هيچکی نشنيد ,
همه دور تام کروز و جان گريشام جمع شده بودن و چليک چليک عکس بود که ميگرفتن .
اصلا يه نفر هم سراغ من نيومد .
تا اومدم به خودم بجنبم خانوم نيکل کيدمن اومد پشت پنجره و توی يه نمای مديوم شات وايساد تامی رو نيگاه کردن و مث ابر بهار گريه کردن .
خبرنگارهای زن داخلی شيون ميکردن و مردها هم با تام اظهار همدردی ميکردن .

همه داشتن از اين جريان عکس ميگرفتن که در همین اثنا آقای افسر رفت وايساد بالای همون پله و

گفت : آی جماعت مخبر , فراموش نکنيد طی اين مدت با پی گيری های نيروهای هشيار انتظامی و با
تلاش شبانه روزی سربازان گمنام امام زمان عج ما موفق شديم که اين لونه فساد رو کشف کنيم و
عوامل و گردانندگانش رو به جامعه معصوممون معرفی کنيم .
بعد به من اشاره کرد و گفت
: فقط چون اين مردک قواد با ما همکاری کرده و البته قول همکاريهای بيشتری رو هم داده خواهش ميکنم چهره ی کريهش رو تو گزارشاتون شطرنجی کنين , هرچند .... فرقی هم نميکنه .
و يه نيگاه به پشت بوم خونه انداخت....
دور تا دور همسايه های هفت تا محل اونورتر هم اومده بودن .
من البته بهشون حق ميدادم مگه اين بيچاره ها تو عمرشون چند بار فرصت دارن تام کروز و نيکول کيدمن و جان گريشام رو با اين کيفيت ببينن
, تازه اونهم توی يه همچين ماجرای درامی که بدمنش بچه محلشونه .

کاملا خلع سلاح نشسته بودم لب حوض , به پنجره نيگاه کردم ...
مث يه عکس مونتاژ شده نيکول وسط وايساده بود ننم و عمه خانوم و خاله زری هم به زور خودشون رو تو کادر جا داده بودن مبادا استعدادای نهفته شون از نظرها پنهان بمونه .
دنبال يه دليل واسه ناراحت نبودن ميگشتم تا خودم رو دلداری بدم که افسره از تو فکر درم آورد
:ديدی؟ !!! .... نتيجه تک خوری همينه . پاشو , پاشو بايس بريم کلانتری .

چاره ای نبود .
من کاملا اخته شده بودم و خنثی . بهتر بود گوش ميکردم تا بخوام متکلم باشم . بيرون
خونه ديدم مردم با پرچم و پارچه وايسادن .....
هر کی يه چيزی نوشته بود
: مرگ بر هنرمند دزد... قانون نبايد به مفسدان هنری رحم کند... نيروی انتظامی تشکر تشکر...

آخ خدايا چطور تو يه شبانه روز همه چيمون اينجوری شد ؟ کی فکرش رو ميکرد .
تو ماشين من و تام و گريشام پيش هم نشستيم . گريشام عصبی به نظر ميرسيد .
: نمی فهمم ما که ميگيم شکايتی نداريم ديگه چرا بايد بريم دادگاه ؟
گفتم : خوب قانون ما اينجوريه. ما هيچ وقت از شما پرسيديم واسه چی پليس کشورتون ظرف
کوتاهترين مدت به صحنه جرم مياد؟
تام با خنده گفت: خوب کجای اين اشکال داره؟
: اشکالش رو من امروز فهميدم , واسه اولين و احتمالا آخرين بار پليس کشور ما خودش رو زود
رسوند به محل ما اونقدر زود که من هيچ فرصتی نداشتم تا يه توضيح منطقی واسه مردم داشته
باشم . خوب اين يعنی تو آمريکا هيچوقت يه همچين فرصتی دست نميده .

اونها زود حرف من رو تاييد کردن و گريشام قول داد به محض ورود به آمريکای جهانخوارشون اين مسئله
رو با جان اشکرافت در ميون بذاره.
يه توقف ناگهانی جلوی مسجد باعث شد حرفهای ما ناتمام بمونه .

افسره اومد دم پنجره و گفت
: طبق بررسی های ما اولين جرم در اين محل واقع شده و خانوم کيدمن تو همين مسجد برای بار اول اهه ...... من اينجا بايد يه تحقيقاتی کنم .شما هم ميتونين بياييد .
رفتيم پايين نيکول در حالی نگاههای رشک بر انگيزش به تام همچنان ادامه داشت به راهنمايی افسره
مشغول شد و ما هم تو حياط مسجد وايساديم .

يهو صدای الله اکبر اذان بلند شد .
تازه يادم افتاد افطار شده و من نه نماز خوندم نه اصلا يادم بود .
به افسره گفتم
: تا شما با عوامل اصلی اين سرقت هنری ناموسی آشنا ميشی و احتمالا از خانم کیدمن میخواین که صحنه ارتکاب جرم رو بازسازی کنه من نمازم رو بخونم .
افسره گفت :eek:k ميتونی .اومدم لب حوض ديدم تام کروز و جان گریشام هم آستين هارو بالا زدن دارن
وضو ميگيرن .
گفتم: تامی جون , نيکل گفته بود يه تحقيقاتی راجع به ايران کرده بود ولی نميدونستم که شما هم
.....
تام با اون لبخند معروفش گفت
: بعد از 11 سپتامبر من علاقه وافری به دين اسلام پيدا کردم و البته راسل کرو و نيکل نقش مهمی در اين علاقه مندی داشتن چون فهمیدم که اونها همش بهم زنا میکنن ...
: کی به کی ؟ راسل به نیکول یا اون به اون ...
: هم اون و هم اونها ....
خلاصه به پيش نمازی حاج عبدالحسين قرمساق که بلاخره پيداش شد بود به نماز وايساديم .بعدش
هم افطار و به خاطر همون افطار نمک گير عبدالحسين شديم و مجبور به گوش کرن سخنرانی بعد از
نماز و ا فطار .

عبدالحسين بعد از خوندن مصيبت زود رفت سر اصل مطلب

: يه عده ی از خدا بيخبر, يعده نا مسلمون , يه عده اجنبی و اجنبی پرست که ميخوان ناموس و
عزت و ارزشهای ما رو زير سوال ببرن اومدن و ميخوان از بيت يه مسلمون زنش رو به فرنگستون ببرن.
آی مردم , آی مسلمونا , وا اسلاما , وا عزتا , ای مردم من بد کردم بيوه زنی رو که تو اين مملکت سر
پناهی نداشت امون دادم تا گير امثال اين از خدا بيخبرهايی که اين زن از دستشون از مابعدالمائ و
آنوره اقيانوسها فرار کرده نيافته؟ آيا اين در مملکت اسلام مباح است؟
اين زن هم اکنون در اين خانه خدا متحصن شده و بنده بنا به وظيفه ی مسلمانی و ناموسی به اين جهت که اين ضعيفه ی معصومه زوجه ی شرعی بنده ست تا پای جان همراه ايشان ميمانم!!!! .

عبدالحسين اين رو گفت و از منبر پا شد و در حالی که مردم پشت سرش شعار ميدادن : روحانی مبارز حمايتت ميکنيم ....., رفت پشت سرا پرده .
مونده بودم بخندم ؟ گريه کنم ؟
تام و گريشام و آقا افسره مث مجسمه وسط مسجد وايساده بودن .
بد جوری از عبدالحسين رو دست خورديم . هممون ...........
چند دقيقه اي از شو مذهبی عبدالحسين رو سن مسجد که گذشت يه دفعه تام كروز با الگو برداري از قيصر بهروز وثوقي وسط حياط مسجد نعره كشيد
: نيكول جون .... كجايي كه تامي تو كشتن
...... به هر ترتيبي بود آرومش كرديم .
افسره گفت: نگران نباش خودم خانومت رو از چنگ اين د..س ( با اشاره به من ) در آوردم . از چنگ عبدالحسين هم در ميارم ، خيلت تخت، فقط شيتيل ما ....
گريشام با پز وكالتش تام رو مطمئن كرد كه فردا اول وقت با حكم قضايي زنش رو از اين محبس مقدس در مياره و منهم واسه اين كه به طور كامل خيال تام رو راحت كنم گفتم
: ببين عزيز ، زياد ناراحت نباش اين عبدالحسين از اون ملاها كه وصفشون رو شنيدي نيست ، من از خانومش شنيدم شبها زود ميخوابه ، و آرومتر گفتم:
همچين بفهمي نفهمي ، ميگن مرد درست و حسابي هم نيست، نگران نباش ....
با اين حرفها تام بيچاره قوت قلب گرفت و با گریشام به اين شرط واسه رفتن و خوابوندن شر كنار اومد كه فردا اول وقت بيان سراغ حاج عبدالحسين خر مرد رند كوفت خورده.

خلاصه كار گرفتن حكم احضار عبدالحسين از احضار روح كوروش كبير و ناپلئون سختتر بود .
اول ميدون ارگ بعد دادسراي قضات بعد دادسراي خانواده بعد تازه دادگاه روحانيت و دادگاه مطبوعات و هزار كوفت و زهر مار ديگه باعث شد اونروز نتونيم همه كارها رو انجام بديم و يه قسمت از كارها موكول شد به فرداش تا عبدالحسين بي همه چيز يه شب ديگه رو خارج از قوه ادراك بشري سير كنه.

روز دوم دمدماي ظهر بلاخره موفق به گرفتن حكم احضار و نه جلب اونهم فقط جهت پاره ای توضیحات که خودمون هم میدونستیم همون پاره اش هم واسه تامی غنیمته شديم ،
خوشحال وخندان با يه مامور به سرعت خودمون رو به مسجد رسونديم ،
تمام شور و شوق تام و من و بقيه واسه رهايي نيكل همون دم در مسجد با حرفهاي فراش پير و زهوار در رفته ي مسجد از بين رفت .
پير مرد انگار كه پسر خودش دوماد شده باشه با خوشحالي و خنده خبر از هجرت حاج آقا به همراه حاج خانوم ( همون نيكل كيدمن خودمون) به سمت اماكن متبركه جهت زيارت و سياحت و البته ماه شير و عسل و زهر مار داد.
آقا افسره كه حالا بيشتر از خود تام حرص زن اونو ميخورد موفق شد رد عروس و دوماد رو تو جاده مشهد بگيره با هزار بدبختي با پليس راه هماهنگ شد و بلاخره تونستيم عبدالحسين رو به همراه عيال به تهران بر گردونيم.
فردا تو دادگاه خانواده به همراه تام و بقيه دو سه ساعتي معطل شديم تا حاج آقا به همراه نيكل تشريف آوردن .
من رو كه از اتاق بيرون فرستادن و فقط تام و گريشام كه بهت زده از بي اعتنايي نيكل وا رفته بودن رو به داخل اتاق قاضي راهنمايي كردن .
حدود يكساعت گذشت تا ديدم تام با چهره بر افروخته و چشمهاي از حدقه بيرون اومده از اتاق زد بيرون و در حاليكه مثل آدم آهني راه ميرفت اومد جلوي من و گفت
: واي بر من ، همسرم ، پاره ......
با وحشت پرسیدم : پاره ؟ ! ! ! چی میگی ؟
و اون با لکنت ادامه داد : پاره ی تنم ... وای .... به سمت گريشام رفتم ....
: جريان چيه؟ این چی میگه ؟ اصلا شما ها چرا من رو شاهد نخواستین ؟ قاضي چي گفت ؟
گريشام آهي كشيد و گفت
: بدبختي ما گناه بيگانه نبود ...... نه تنها خانوم كيدمن از اين حاج آقا خوشش اومده بلكه دوست عزيزمون جناب تام كروز بدون اينكه قبلا با من مشورتي كرده باشه سه بار به صورت مخفيانه با خانوم كيدمن متاركه كرده و اين يعني طبق قوانين اسلامي كه خيلي هم بجا و درسته ، خانوم كيدمن بايد به مدت نامعلومي به عقد يه مسلمون كه قبول زحمت بكنه در بياد تا با استفاده از پنالتي محلل كه گويا به مذاق ايشون خيلي هم خوش اومده بتونن اگر خواستن در آينده رجوع بكنن .الان هم قاضي دادگاه داره از حاج عبدالحسين به خاطر اين فداكاري تشكر ميكنه . در ضمن حاج آقا اعلام كردن در اين رابطه بنا به عطوفت و رافت اسلامي از گناه همه مقصرين اين پرونده ميگذرن و از قاضي هم خواهش كرده كه از گناه تام كه بعد از طلاق سوم عملا به خانوم كيدمن حروم بودن بگذره تا اين مسئله مستمسكي براي بد جلوه دادن كشور شما در انظار عمومي جهان نباشه . من هم با تام همين امروز ايران رو با خاطرات خوبي ترك ميكنيم ................

خلاصه كه به همين راحتي و با استفاده از تبصره ي محلل حاج عبدالحسين و نيكل به عنوان زن و شوهر زندگي تازه اي رو شروع كردن.

بعد از اين جريان من تا چند وقتي نيكل رو تو صف نونوايي بربري محل و يا سبزي فروشي ميديدم ، ولي هيچوقت به روش نياوردم كه منهم ميتونستم براش فداكاريهايي به مراتب بهتر از عبدالحسين بكنم .
بعد از يه چند ماهي هم عبدالحسين به عنوان نماينده فرهنگي ايران در فرانسه به همراه عهد و عيال به اونجا رفت و زندگي تازه اي رو آغاز كرد .
البته من به بهونه پرسيدن احوال عبدالحسين هر چند وقت يه باري مزاحم دخترش كه از همسر اولش بود ميشدم تا تو همين مزاحمتها تونستم i.d اون و نيكول رو گير بيارم و تو چت رومها گاه گداري سر به سرشون بذارم .
حتما مستحضر هستيد كه نيكل بعد از اين جريان بود كه طلاق رسميش رو از تام اعلام كرد و بعد هم اون داستانهاي تام و پنه لوپه كروز سر زبونها افتاد .
هر چند وقت يه باري هم تام و گريشام واسم نامه و ميل ميدن و هنوز با اونها هم ارتباط دارم . هر چند كه گريشام گفت طرح اين داستان تو وزارت ارشاد آمريكا هنوز موفق به دريافت پروانه ساخت نشده و بهش گفتن بايد صحنه هاي زيادي رو از اين فيلمنامه سانسور كنه تا تازه بتونه واسه گروه بالاي ۱۸ سال پروانه نمايش بگيره.
به هر حال درسته كه سرتون رو درد آوردم و با گفتن اين به قول حاج عبدالحسین خزعبلات حوصلتون رو سر بردم ولي خوب گفتم شايد بد نباشه شما هم از تجربه من استفاده كنين تا اگه تو شرايط مشابهي قرار گرفتيد بدونيد چكار بايد بكنيد.
خوب ديگه بالا رفتيم دوغ بود قصه ما دروغ بود ، پايين اومديم ماست بود غصه ما راست بود . وقت بر همگي شما عزيزان خوش
 

Dariux

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 دسامبر 2005
نوشته‌ها
180
لایک‌ها
0
محل سکونت
FWW - Coming soon
126fs1518216.gif


پ.ن :
2921.gif
 

orginalfilm

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
27 آگوست 2006
نوشته‌ها
2,452
لایک‌ها
1,527
سن
43
محل سکونت
زير يه سقف
من که باور کردم

همین قضییه رو من با شارن استون داشتم
 

reza395

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 می 2006
نوشته‌ها
577
لایک‌ها
2
این چی بود؟

نصف اینترنتو کپی کرده
 

baygi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 فوریه 2007
نوشته‌ها
26
لایک‌ها
0
دیشب توی خواب خواب میدیدم نیکول عروسی کرده
البته با تنگنا
 

baygi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 فوریه 2007
نوشته‌ها
26
لایک‌ها
0
دیشب تو خواب خواب میدیدم نیکول عروسی کرده _ تنگنا با نیکول قهر بوده رفته روبوسی کرده
به به چه خواب خوبی ایرانی و آمریکایی _ با هم یک سفره عقدی داشتن چه اتحاد خوبی
 
بالا