برگزیده های پرشین تولز

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
643tvh1.jpg


خانم مهستی در حال غسل تعمید
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
میگویند دوست پسر خانم مهستی


542xt2d.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
شورانگیز : من دلم میخواهد عاشق شوم !





شورانگیز طبلطبایی ستاره 22 ساله فیلم های ایرانی که بمدت یکسال و نیم است در فیلم های فارسی بازی می کند از زندگیش و عشق حرف می زند


او می گوید : یکبار که 18 سال داشتم عاشق شدم و بعد که وارد کار سینما شدم چندبار دیگر در مسیر ازدواج قرار گرفتم .آخرین بار چند ماه پیش بود که از پسری که قرار بود باهم ازدواج کنیم جدا شدم .او در مورد راز زندگی اش می گوید :روزی فکر می کردم راز زندگی من عشق است ولی حالا این موضوع به من ثابت شده است که عشق چیز خنده دار و مضحکی است .من خیلی دلم میخواهد واقعا عاشق شوم آنوقت قول میدهم بخاطر چنین عشقی سینما را کنار بگذارم و یک زن خانه دار بشوم .


شورانگیز که در یکی از محله های شرق دنیا بدنیا آمده است ازیک خانواده پرجمیعت است و هنوز هم نزد پدر و مادر خود زندگی می کند .او می گوید : من هیچ وقت با یکی از همکاران سینمایی خودم یعنی آقایان هنرپیشه ازدواج نخواهم کرد ،چون خوب میدانم که مرد هنرپیشه نمی تواند برای زنی و یا حداقل من مرد ایده الی باشد .من اگر شوهر داشته باشم زن حسودی نسبت به او خواهم بود ولی اینطور که پیداست به این زودی ها ازدواج نخواهم کرد .من سینما را به عنوان یک حرفه قبول دارم و عاشق آن نیستم .


برای همین است که موقع ازدواج نه خودم باید هنرپیشه باشم و نه شوهرم .


شورانگیز می گوید : اگر روزی کار سینما را کنار بگذارم یک انسیتوی زیبایی که رشته تحصیلی خودم باشد ،باز خواهم کرد و یا یک آتلیه عکاسی دائر خواهم کرد .


شورانگیز بقول خودش از هیچ چیز به اندازه تنهایی وحشت ندارد .می گوید هروقت احساس تنهایی می کنم یک گوشه ای را گیر می آورم و آنقدر گریه می کنم گه حالم بد می شود .او می گوید بهترین تفریح من سینما رفتن می باشد .حتی حالا که خودم هم هنرپیشه هستم ،هر وقت فرصت پیدا کنم خود را به سینمایی که فیلم مورد علاقه ام را که اکثرا فیلم های خودم می باشد می رسانم و به تماشای آن می نشینم .او هر فیلم خود را بارها تماشا می کند .






مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1741 /خرداد 1354




4u4mjcj.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
بررسي تيپ و شخصيت در فيلم داش آكل


بدون ترديد، يكي از مهمترين بازيهاي جاودانه ي بهروز وثوقي كه منجر به خلق شخصيت تمام عيار شده است در فيلم داش آكل ساخته مسعود كيميايي است. بازي در نقش داش آكل براي بازيگر بسيار كار دشواري است. چه بسا كه بازي كردن شخصيتي كه در قواره و اندازه ي فهم خواننده همواره به صورت ابرقهرمان مانده است نه تنها كه موجب دلهره و تشويش بازيگر ميشود، بلكه غالبا نتيجه ي كار موجب خشم ناشي از ديد ايده آليستي تماشاگر نسبت به قصه اي كه خوانده و نديده يا به زبان ديگر هر آنچه را كه خواسته ديده (در تخيل به زمان خواندن) ميشود.



تماشاگر داش آكل سخت پسند است چرا كه پيش از آن كه فيلمي درباره ي اين شخصيت ديده باشد دل داده ي كسوت پهلوان و جان شيفته ي مردي است كه در قصه ي صادق هدايت خوانده است و در دل خود زخم دل اين شخصيت را به عنوان سمبل عشق ممنوع، "عشقي كه مجال و محل ابراز ندارد"، بارها حس كرده است! از آن گذشته، جدا از تماشاگر عادي سينما، منتقدان هنري آن روز تعصب و ارادت خاصي نسبت به صادق هدايت و آثارش داشته اند چرا كه كانون نويسندگان ايران در اوج قدرت خود (دهه ي پنجاه) برقرار بود و هدايت را چون ميراثي ابدي ميدانست و هرگز حاضر نميشد كسي اين شخصيت ماندگار ادبيات داستاني را با نقايص يا حتي كمي فاصله از قدرت شخصيت پردازي صادق هدايت در گونه هاي ديگر هنر (سينما، تئاتر و . . .) متجلي كند. پس تا حد ممكن، سختي پذيرفتن نقشي كه جامعه و مردم از آن ذهنيت دارند، را حس كرديم كه اين سختي مربوط به بازيگر ميشود ولي كارگردان هم گرفتار سختي بيشتري است و بايد مسئوليت نتيجه اين اقتباس ادبي را به عهده بگيرد ــ از يك قصه ي چند صفحه اي فيلمنامه اي بنويسد كه در قواره و اندازه همان قصه نويسنده اصلي باشد ــ شخصيت پردازي قهرمان داستان را در فيلم به قدرت نسخه ي ادبي بسازد و پيش ببرد.

طبيعتا كيميايي ــ پس از نوشتن فيلمنامه داش آكل به هيچ بازيگر ديگري براي نقش آكل فكر نكرده است چرا كه همانند ديگر انگشت شمار "مولفان" نسل قديم سينماي ايران، بازيگر برگزيده خودش را داشت و بهروز وثوقي را قدم به قدم از اولين فيلمش بيگانه بيا (1345) با خود همراه كرد و گويي در داش آكل به اوج شكوفايي رساند. اين همراهي چند‌ساله به همدلي و تفاهمي بي مانند بين فيلمساز و بازيگر انجاميد كه بيش از آن كه با اصول منطقي در كارگرداني توضيح پذير باشد، متاثر از درك و شعوري دو جانبه است.

داش آكل قبل از هر چيزي محصول اين تفاهم و درك و شعور دو جانبه است. بارها ديده ايم كه در مورد فيلمهاي شاخص بهروز وثوقي و كيميايي مخاطبان اين فيلمها نام هر دو را جداگانه به عنوان مولف ميآورند، داش آكلِ كيميايي ــ داش آكل بهروز وثوقي و يا قيصرِ بهروز وثوقي ــ قيصرِ كيميايي، اما پس از بهروز وثوقي ديگر كسي نگفت، سفر سنگِ سعيد راد و يا گروهبانِ احمد‌ نجفي بلكه گفتند سفر سنگِ كيميايي و گروهبانِ كيميايي. كيميايي به عنوان كارگردان و خالق اصلي فيلم داش آكل شخصيت پردازي قابل قبولي را به كنار ديالوگ نويسي استثنايي فراخور اثر ادبي داش آكل در فيلم انجام داده است.

در نگاهي عميق به قصه، هدايت بر آن شده است نظم قصه هدايت را به هم بزند و به جاي شروع از قبرستان، از معركه گيري كاكارستم فيلم را شروع كند با توضيح هدايت در شروع قصه "همه اهل شيراز ميدانستند كه داش آكل و كاكا رستم سايه هم را با تير ميزدند." به علاوه در نقاط مختلفي تفاوتهاي فيلم و قصه ي هدايت را ميبينيم كه چون نتيجه اقتباس اثر هنري قابل احترامي است كسي به دنبال روشن كردن اين تفاوتها نبوده است تا جايي كه كيميايي در پايان فيلم هر دو شخصيت قهرمان (آكل) و ضد‌قهرمان (كاكا) را ميكشد كه اصلا در قصه هدايت اينگونه نيست و به هيچ كس هم برنميخورد چرا كه كيميايي به صحيح ترين شكل ممكن تلقي خود (ميل خود) را در اقتباس ميگنجاند و ميداند به مدد بازي باورپذير و كم نظير بازيگرانش دچار مشكل نخواهد شد.
بهروز وثوقي با ظاهري متفاوت، گريمي متفاوت، سر طاس پهلواني، زخم قمه به صورت، سبيل پهن، شكستگي ابرو، به هيات داش آكل درآمده است و با تمام درك و استعداد، خود را به درون اين شخصيت برده است.
در فصل معرفي داش آكل كه اولين مواجهه ي تماشاگر و داش آكل است به دليل بازي بهروز وثوقي، بازي بهمن مفيد كه ترس از داش آكل را توأم با پرش چشم نشان ميدهد و كارگرداني، مشكل تماشاگر با داش آكل و ديدن ايده آلي اسطوره برطرف ميشود يعني تماشاگر به دلش مينشيند و به رخ كشيدن قدرت داش آكل در اين فصل گارد تماشاگر را ميشكند و او همراه فيلم ميشود.
وثوقي مثل هميشه راه رفتن خاصي را براي شخصيت پيدا كرده است، راه رفتني كه با بقيه راه رفتنهاي بهروز تفاوت دارد، قدي بلندتر از هميشه دارد (به واسطه ي نوع كفش و كلاه) و ديالوگ ها را با حس درستي ادا ميكند. علاوه بر اينها خلوت داش آكل را به خوبي بازي كرده است؛ داش آكل آدم تنهايي است كه از تمام دنيا فقط يك طوطي دارد و در خلوت با او حرف ميزند و درد دلش را به او ميگويد، حتي پس از فصل مرگ حاجي و وصيت حاجي كه امور زندگي اش را به آكل ميسپارد و ميميرد داش آكل پس از بستن چشم حاجي كنار ديوار و آينه ميرود و در خلوت به كرده ي حاجي پاسخ ميدهد "كار خوبي نكردي حاجي . . . يه مرد وقتي مردِ كه آزاد باشه . .. ديگه دست و پام تو زنجيره . . ."

نقطه ي كليدي ديگر در بازي بهروز مواجهه با مرجان در قبرستان به وقت خاكسپاري حاجي است كه در قصه ي هدايت اينگونه نيست و داش آكل مرجان را در خانه حاجي ميبيند و نه در قبرستان. در فصل قبرستان مرجان از حال ميرود و داش آكل كاسه اي آب ميآورد و روبنده ي مرجان را بالا ميزند‌ كه به صورت مرجان آب بزند، براي اولين بار صورت مرجان را ميبيند. بهروز وثوقي با لرزش ناملموس اجزا صورت و حركت عجيب چشمها مثل قديمي (ديد و يك دل نه صد دل عاشق شد) را در ميميك صورت به شكل كاملا منحصر به فردي بازي كرده است. آب به صورت مرجان ميزند، دوباره آب ميزند (از نوك انگشتان آب را ميپراند) مرجان چشم در چشم آكل ميگشايد و آكل درد پر از بغض عشق را به چهره ميآورد. از اين پس همه ي شخصيت دچار تحول ميشود، مرجان را از زمين برميدارند و ميبرند و تكه اي پارچه ي سياه از مرجان به زمين ميماند. داش آكل آن را برميدارد و در شال كمري خود كنار قمه اش ميگذارد. شب به كافه اسحق ميرود از پرِ شالش قدح خود را درميآورد و اسحق از فرط تعجب به خاطر حضور داش آكل شراب پيرتر از شيراز را به او پيش كش ميكند. . . حتي اقدس رقاصه كافه هم خوشحال و متعجب به سمت داش آكل ميرود و مقابل او ميرقصد، يكي از مشتريان شروع به ناسزا گفتن به اقدس ميكند و او كه پشت گرم حضور پهلوان شهر است و ميداند جايي كه آكل باشد صداي كسي بالا نميرود با مرد درگير ميشود، مرد قمه ميكشد كه گيس اقدس را ببرد، آكل از جا كنده ميشود. يكي از به ياد ماندني ترين لحظات بازي بهروز وثوقي در اين لحظه است كه در حالي كه به سمت درگيري ميرود در حرك ديالوگ ميگويد و رخ به رخ مرد ميشود "قمه براي بريدن گيس زنها نيست. . . چشم همه ي لوطي هاي عالم به تو روشن . . ." تمام اين بازي ها و يا بهتر بگويم اين لحظات در بازي بهروز مبتني بر مايه هاي اساطيري و آميخته به كسوت پهلواني شخصيت آكل است.
حتي در كافه اسحق هم، داش آكل به خلوت خود ميرود و پارچه سياه به جا مانده از مرجان را در دست دارد، به عشوه گري هاي اقدس هم چشمي ندارد و تاكيد‌ ميكند، "فقط شراب منو اينجا كشونده برو ردِ كارت!"

بهروز مستي آكل را مستي طبيعي شخصيت و مستي شبيه به خود آكل بازي كرده است، يعني داش آكل هم آمده كه مست كند. شب تمام ميشود. همه ميروند. ساز زنها هم در حال رفتن هستند. آكل مست است، سرش بر تن اش بند‌ نيست، در هر چند ثانيه محكم بودن هميشگي را مييابد و بعد رهايش ميكند. به زبان ديگر بهروز طوري اين لحظه را بازي كرده كه انگار كسي در مستي پهلواني را تقليد كند.

ساززن را صدا ميكند به او انعام ميدهد و عليرغم ميل اسحق و اقدس به كوچه ميزند. آكل پرصلابت در كوچه هاي شيراز تلوتلو ميخورد، بر سكويي مينشيند و تصويري از مقابلش رد ميشود (گزمه هايي كه مردي را به زنجير كرده اند) با ديدن مرد در زنجير دست به پر شال ميبرد، پارچه سياه را بيرون ميكشد و اشك از چشمان آكل سرازير ميشود. قدرت بازيگري بازيگر در اين فصل كه نوعي بازي over act و لبه تيغ به حساب ميآيد از جسارت و توان بالايي برخوردار است. بازي over act آميخته به اغراق بيش از حد و فراخور تئاتر است تا سينما، بهروز وثوقي مستي هاي پهلوان را اينگونه بازي كرده است.

مهمترين و شاخص ترين بخش فيلم در بازيگري، فصل كتك خوردن آكل به دست كاكارستم و نوچه هايش در زير گذر است. آكل مست است و خراب دروني عشقي ممنوع است، توسط كاكارستم به استهزا گرفته ميشود تا جايي كه كساني كه صداي خود را در مقابل او بالا نميبردند او را دست به دست به اين طرف و آن طرف مياندازند، قمه از شالش ميكشند و ميگويند "قَمُتو بده سلموني محل واسه ختنه بچه ها!"

آكل در سكوت و درد و مستي كتك ميخورد. كاكارستم با بازي قابل قبول بهمن مفيد بازي بهروز وثوقي و مظلوميت آكل را تكميل كرده است. كاكا دست به تيغ ميبرد كه سبيل آكل را بتراشد آكل به حرف ميآيد، دوربين به او نزديك ميشود بهروز وثوقي با صورت گل آلود و پر درد و پر از اشك مسلسل وار ديالوگ ميگويد "دهن ات مي چاد حروم لقمه . . . پست فطرت از كفتار كمتر . .. قسم به تيغ علي پا از پا برداري دو نيم ات ميكنم . . . لچك به سر . . . رسواي شيرازت ميكنم . . . فردا ظهر با قمه . . . تو خود تكيه بعد از تعزيه . . . كه حسين شاهد من و تو باشه . . ."

بهروز وثوقي سعي ميكند نشانه هايي بيروني را در تكميل حس دروني به كار گيرد و در اين زمينه كاملا موفق نشان داده است.

پس از اين بررسي هاي اجرايي يادآور ميشوم كه داش آكل يك شخصيت است و تمام ويژگيهاي كاراكتر بودن را دارد:
1ــ حداقل يك ويژگي خاص دارد و بر آن اصرار و پافشاري ميكند (عشق به مرجان و ظلم ستيزي)؛
2ــ كسي است كه وجود دارد‌ و وجودش تاثيرگذار است؛
3ــ وجود و عدمش يكي نيست؛
4ــ كسي است كه انگيزه و قوه ي محركه براي عمل دارد؛
5ــ كسي است كه قادر است چيزي را تغيير دهد و يا از تغيير جلوگيري كند؛
6ــ كسي است كه عمل ميكند فقط حرف نميزند و امكاناتش با حرفهايش ميخواند؛
7ــ كسي است كه صادق، روشن، قابل درك است و ميشود با آن همذات پنداري كرد؛
8ــ‌كسي است كه در حوزه ي فاعليت است نه در حوزه ي انفعال؛
9ــ نگاه را ميدزدد و هيجان اوليه ايجاد ميكند؛

10ــ كنش مند است و در رسوب ذهني تماشاگر ميماند.

متاسفانه مثال آوردن براي هر يك از 10 مورد ‌بالا در اين محدوده نميگنجد ولي مورد ششم را كمي دقيق نگاه ميكنيم.
داش آكل اگر پس از كتك خوردن از كاكا در حين مستي لب ميگشايد و مسلسل وار ديالوگهايي را كه گفتيم ميگويد و قرار فردا را ميگذارد، فردا قبل از حضور در كارزار ستيز با ظلم به زورخانه ميرود و خود را براي عمل آماده ميكند و در همان فصل از خدا ميخواهد كه عشق مرجان را از او بگيرد و در گود زورخانه اشك ميريزد و پس از آن وارد تكيه ميشود و پس از چند‌ ساعت مبارزه كه از كارگرداني بسيار قوي و سنجه اي برخوردار بوده، كاكارستم را از پا درميآورد ولي او را نميكشد چون از پيش تاكيد كرده است، كه سگ نميكشد! پس از آنكه كاكارستم از پشت قمه را در كمر آكل فرو ميكند برميگردد و او را با دست خفه ميكند!

بازي بهروز وثوقي در تمام اين فصول بازي منحصر به فردي است. نوعي دانايي از پايان كار، نوعي به استقبال مرگ رفتن در بازي بهروز وجود دارد و كيميايي هم راغب به ابراز اين بخشها در بازي بازيگرش بوده است. آكل خودش ميگويد: "مث سگ گله كه خوراكش . . . استخونِ گوسفندهايي كه خودش پاييده . . . ميريزن جلوش كه بخوره و سير شه . . . خوراك نامردها و لاف زن ها هم تاريكيه" و بعد خودش در پايان خوراك نامردها و تاريكي ميشود!

هدفم از بازگويي صحنه هاي فيلم در اين نوشته روشن كردن كار سخت بازيگر در ايفاي نقش شخصيت است، آن هم شخصيتي با قواره هاي نامرسوم در سينما.

آنچه مهم است اين كه بهروز وثوقي به خوبي از ايفاي نقش اساطيري داش آكل برآمده و علاوه بر ظلم ستيزي و پهلواني، عاشقي داش آكل را به بهترين شكل ممكن ايفا كرده است؛ بازي در خلوت و بازي در سكوت را براي اولين بار از خود نشان داد و فراز و نشيب مختلف اين شخصيت را در طول و عرض كاراكتر جان بخشيد. به علاوه تلاش وثوقي در داش آكل پيوند بازي حسي و دروني با بازي ظاهري و بيروني است.

هر چه بيشتر فيلم و بازيگري فيلم را تحليل كنيم نبوغ بازيگر و درك و شعور مشترك كارگردان و بازيگر مورد علاقه اش بيشتر معنا ميشود.

ناگفته نماند بازي بهمن مفيد و شهرزاد در نقش هاي كاكارستم و اقدس از هيچ نقصي برخوردار نيست.

منتقدان سينماي ايران از فيلم داش آكل به عنوان بهترين سياه سفيد سينماي ايران ياد ميكنند كه در سال 1354 توسط استاد فيلمبرداري سينما نعمت حقيقي فيلمبرداري شده است.

درخصوص احاطه و تسلط بهروز وثوقي در فيلم داش آكل و بررسي لحظه به لحظه فيلم بيش از اين ميشود نوشت كه در فرصت يك شماره نميگنجد.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
شاهرخ بحرالعلومي ــ تورنتو : سينماي ايران از سالهاي آغازين خود تا اواسط دهه چهل به هيچ نوع موفقيت فرهنگي
درخور شأن سينما نائل نشد و شايد بشود گفت فيلمسازان در آن دوران همه ي تلاش خود را براي زمينه سازي فرهنگي سينما و مخاطب سينما به كار بستند. اما سينماي آن دوران صددرصد حكم سرگرمي و تفريحي داشت و مصاديق زندگي مخاطب آن روز سينما در فيلمها بود، رقص و كافه و آواز و . . . خواسته ي مردم از سينما بود و توقع مخاطب در همين اندازه برآورده ميشد.

از آغاز دهه ي چهل ساموئل خاچكيان مطرح ترين نام آن روز سينما توانست كار فرهنگي بزرگي انجام دهد، خاچكيان تدوين را وارد سينما كرد و دكوپاژ مبتني به تدوين تبحر او و عدم توانايي ديگران را تا جايي معنا كرد كه مخاطب عشرت خواه سينما رو، به صرف برخوردار بودن فيلمهاي خاچكيان از تكنيك نسبي و مضامين دلهره برانگيز ژانر دلخواه فيلمساز (پليسي ــ جنايي) فيلمهاي او را انتخاب كرد.

تولد خاچكيان و تولد استوديو ميثاقيه با فيلم فرياد نيمه شب موجب شد تا حضور تهيه كننده جدي و صرف سرمايه، دقت و وسواس ناشي از جاه طلبي هاي تهيه كننده به خاچكيان فرصت كافي دهد تا با دقت بيشتري به كار بپردازد. و فيلم پليسي در سايه موفقيت خاچكيان رواج پيدا كرد و بازيگري بازيگران مورد قبول، در سطح فيلم ها قرار داشت به استثناء چند بازيگر انگشت شمار. در اواسط دهه ي چهل سينماي ايران به موفقيت هاي هنري و مالي پياپي دست يافت كه جمال اميد محقق بزرگ سينماي ايران از اين دوره به عنوان درخشش سينماي بدون تدبير ياد ميكند.

خاچكيان در سال 1345 در كنار فيلم عصيان و بي عشق هرگز، خداحافظ تهران را ميسازد كه مويد آن است كه خاچكيان از سرسختي اش دست شسته و از خشونت، خون، دلهره و ترس به مهرباني، عشق، خانواده و فداكاري روي كرده
است. تكنيك خوب فيلم به علاوه ساختمان داستاني پر ايراد در اين تجربه اش نيز كماكان وجود دارد. خداحافظ تهران از بيست و هفتم بهمن در سينماهاي مولن رژ، ديانا، مهتاب، كريستال، برلين، زهره، اسكار به نمايش درآمد و كاركردي بيش از شش ميليون و پانصد هزار ريال داشت و سبب شد خاچكيان پشت سر هم در هر سال بيش از دو، سه فيلم بسازد. در فيلمهاي او بازيگري به نام بهروز وثوقي ديده ميشود كه در اكثر فيلمهايي كه براي خاچكيان بازي كرده است جوان پر استعدادي را ميبينيم كه علاوه بر استعداد به فكر نوآوري نيز هست. اين نوع آوري د‌ر فيلمهاي هنگامه و خداحافظ تهران به خوبي ديده ميشود.

دستيار خاچكيان در فيلم خداحافظ تهران (مسعود كيميايي) در سال بعد فيلم بيگانه بيا را براي استوديو مولن روژ و برادران اخوان ميسازد. بهروز وثوقي بازيگر اصلي اين فيلم است و در كنار فرخ ساجدي بازي مورد قبولي ارائه داده است.

كيميايي بعد از بيگانه بيا كه دوازدهم دي ماه سال 47 به روي اكران رفت و فروش ضعيفي داشت قيصر را براي عباس شباويز ميسازد با بازي بي نظير بهروز وثوقي به طوري كه به كنار از ساختار مناسب و كارگرداني حساب شده كيميايي و فيلمبرداري پرتو، بازي
بهروز وثوقي قيصر را به اسطوره اي مبدل ميكند
كه تا قبل از آن هيچ فيلم و هيچ‌ بازيگري
به اين جايگاه مورد قبول مردم نرسيدند.
در تاريخ سينماي ايران از سال 1348 به
عنوان سال تدبير ياد شده است چرا كه تفكر به
فيلمسازي اضافه شد و مهرجويي براساس
پشتوانه ادبي محكمي چون زنده ياد ساعدي گاو را
ساخت و تقوايي فيلمبرداري آرامش در حضور
ديگران را آغاز كرد و علي حاتمي نيز درگير
پيش توليد حسن كچل شد. قيصر هم زمان با
فصل تدبير از دهم دي ماه سال 48 اكران شد و
سينماهاي مولن روژ، مهتاب، ديانا، ركس،
هما، نپتون، شهوند، ليدو، پاسارگاد، اسكار،
اورانوس و رنگين كمان فيلم را نشان دادند
كه بحثهاي موافق و مخالف بسياري را سبب
گرديد.
پرويز دوايي، نجف دريابندري و هواداران
قيصر از يك سو و دكتر كاوسي و مخالفان با
قيصر از سوي ديگر دست به اظهار عقيده زدند
و باقي قضايا. جدا از موضوع و بحث پيرامون
محتواي قيصر، بازي بهروز وثوقي را در
فيلم مورد تحليل و بررسي قرار ميدهيم. قبل از
هر چيز به ياد ميآوريم كه پس از تجاوز به
خواهر قيصر و قتل برادر او براي ستيز با
ظلم دست به مبارزه ي شخصي زد و وارد
كارزاري شد كه در نهايت كشته نشد ولي مرد به مرگي
تمثيلي كه در فيلم ديده ميشود.
يادي ميكنم از استاد عزيزم كاوس
بالازاده كه در سالهاي اول دانشكده اسطوره شناسي
و تمثيل را به ما ميآموخت. ايشان اسطوره
را از نظر نقش و كاربرد‌ به سه دسته تقسيم
ميكرد:
1ــ نوعي از اساطير جنبه ي نقلي ــ
داستاني دارند و براي خوشايند و ايجاد سرگرمي
بازگو ميشوند.
2ــ برخي اساطير كاربردهاي اجتماعي
دارند
3ــ نوع ديگر جنبه ي نظري و توجيهي دارند
در نوع سوم اين تقسيم بندي قيصر را
ميتوان قرار داد، دكتر مهرداد بهار اسطوره
شناس بزرگ درخصوص دسته سوم اساطير ميگويد:
نوع سوم اساطير جنبه ي توجيهي و اخباري و
نظريه پردازي دارند و ضمن آنها مسائل و
مشكلات اساسي بشر مورد بحث و بررسي قرار
ميگيرد. اين اساطير در وهله ي نخست و به صورت
ظاهر، دست به توجيه ميزنند و در برخي
موارد اين توجيهات چندان منطقي نيست. اما در
بطن اين اساطير با روايتهاي بغرنج تري هم
مواجه ميشويم كه نكات قابل تأمل در آنها و
شيوه ي توجهشان بسيار پيچيده است.
گاه به نظر ميرسد كه صرف طرح مسائل اساسي
و مشكلات ناگزير و حل نشدني در ضمن
اسطوره، كفايت ميكند كه پردازندگان و شنوندگان
آن احساس راحتي كرده و از پريشاني رهايي
يابند. ولي اغلب در تحليل نهايي اين گونه
اساطير ميبينيم كه اسطوره راه حلي ظاهري
و فريبنده براي اين تناقضهاي اساسي ارائه
ميكند. زماني صرفا از طريق تيره و مبهم
جلوه دادن تناقض ها ميخواهد از شدت و
حدتشان بكاهد. گاهي نيز آن را چنان ميآرايد كه
تضادهاي واقعي به صورت تصورات مجرد و تهي
و در نتيجه غيرواقعي درآيند. يا در نهايت
بيان ميدارد‌ كه اين تضادها جزيي از
مقدرات و يا بخشي از قاموس كلي حيات و گيتي به
حساب ميآيند.
به ياد ميآوريم وقتي كه قيصر در پاسخ
مادرش و خان دايي ميگويد: "نزني ميزنتت، اين
**** روزگار يعني اين روزگار" و يا در جايي
كه مادر ميگويد بذار پليس آنها را به
سزاي اعمالشون برسونه" قيصر پاسخ ميدهد:
"اونها رو دولت مي گيره درسته ــ سراشونو ميده
درسته ولي ميدوني چيه؟ . . . تو چي ميدوني
ننه."
و از ارائه پاسخ منطقي پرهيز ميكند.
و يا "من كه با كسي كار نداشتم داشتم
كاسبي ميكردم، سه تا نامرد‌. . ."
چنين راه حلها نيز به نوبه ي خود جنبه ي
اسطوره اي دارند. اگر ميشد كه اين مسائل و
مشكلات اساسي را از طريق عقل و منطق حل كرد
و گشود (مثلا با توسل به باورهاي رايج در
اجتماع) در آن صورت ديگر اسطوره اي از اين
نوع پديد نميآمد، نمونه بارز اين نوع
اساطير، اساطير مربوط به رويين تني است. در
اين اساطير ناگزيري مرگ به عنوان سرنوشت
گريزناپذير انسان نموده شده و در عين حال
در ذاتشان تناقضي بارز مستتر است. زيرا در
پايان، پهلوان روئين تن نيز طعمه مرگ
ميشود. در داستان اسفنديار و شاهنامه كه در
فيلم قيصر نيز ما كتاب را در دست خان دايي
"پهلوان قديم" ميبينيم، روئين تني موهبتي
است از جانب نيروهاي خير كه جنبه ي مينوي
و متافيزيكي دارند و وسيله ي چيرگي بر
روئين تن هم توسط "سيمرغ" پديده اي شگفت و
ماوراي طبيعي، فراهم ميشود، در نتيجه مرد
(كه ميرنده معنا دارد) با هيچ وسيله اي
نميتواند از چنگال مرگ بگريزد. حتي اگر
ايزدان نيز بخواهند، همه از تبار كيومرثند
"يعني زندگي ميرنده".
با اين مقدمات در تثبيت اسطوره بودن قيصر
بايد اين را يادآوري كنم كه بهروز وثوقي،
قيصر اين تيپ گردن كلفت يا پايين شهري را
به يك شخصيت تبديل كرده است آن هم با نوع
بازي درخور تحسين و قابليتهاي بي شمار كه
اين شخصيت در برخي لحظات پهلو به پهلوي
اسطوره قرار ميگيرد.
اولا بهروز وثوقي بي آن كه فارغ التحصيل
مدرسه اكتورز استوديو باشد و يا بي اينكه
شاگرد آقاي "ليسراسبرگ" بوده باشد به
واسطه ي هوش و شعور عجيب خود پا را از حيطه ي
راهنماييهاي كارگردان هم فراتر گذاشته
است.
به طور مثال وقتي وارد‌ تاكسي ميشود در
آغاز فيلم راننده از آينه او را نگاه
ميكند و سئوالاتي از او ميپرسد: "قيصر بي تفاوت
است." اين در فيلم نامه نوشته شده يعني
بازيگر بايد بي تفاوتي را بازي كند. بهروز
وثوقي براي شكستن فضاي پر از سكوت بازي
كوچكي ارائه ميدهد كه در آن نشان ميدهد چيزي
در چشمش رفته كه اين در ناخودآگاه
تماشاگر تاثير شخصيت پردازانه اي دارد و قيصر
در حالي كه چشمش را ميمالد تا شي خارجي را
از چشم خارج كند صورتش را به اشكالي
درميآورد كه زشت ميشود يعني بهروز وثوقي ترسي
از زشت شدن در مقابل دوربين نداشته است!
و يا گريه ي دست باز به وقت مرگ مادر، كه
در يك ثانيه بهروز با پذيرفتن مرگ مادر
اين قهرمان را به كودكي 5 ساله بدل ميكند كه
وقتي ميپذيرد مادر مرده به ديوار تكيه
ميدهد و زار ميزند. زيرا قفل بر در خانه خبر
از درگذشت مادر دارد.
اين تبديل ها از تيپ به شخصيت و از شخصيت
به اسطوره تنها به دليل تخيل و شعور هنري
نهفته در بازيگر و اثر است.
بازي بهروز وثوقي در فصلهاي مختلف قيصر
بازي اغراق است
اغراق، از خصوصيات هنر است. اغراق در علم
و زندگي روزانه، اگر زيانبار نباشد
اقتضايي ندارد. در هنر، اغراق نه تنها ممكن،
بلكه، طبيعي است و اكثرا از آن سود جسته
ميشود. داستايوسكي، در اين باره گفته است:
"تمامي هنر، تا اندازه اي، با اغراق توام
است، ولي حدود آن را نبايد بيش از اين
گسترش داد. چهره نگاران، به خوبي از اين مسئله
آگاهند مثلا فرض كنيم كه الگوي اصلي يك
تصوير، بيني نسبتا بزرگ دارد. براي ايجاد
حداكثر شباهت ممكن، بيني را بايد كمي
بزرگتر نقش كرد، ولي بيش از اين حد، كوچكترين
اغراق هم، تصوير را به يك كاريكاتور مبدل
خواهد‌ كرد." در سينما هم همين است اغراق
وقتي موجه است كه به عنوان وسيله اي براي
انعكاس صحيح واقعيت مورد‌استفاده قرار
گيرد و تاثير عاطفي تخيل هنري را در
بيننده تشديد نمايد. در سينماي قبل از دهه ي
چهل بازيگران اغراق را بدون تشخيص به كار
ميگرفتند و نتيجه آن، تحريف و بد شكل جلوه
دادن واقعيت بود. اما بهروز وثوقي در بازي
اغراق، بسيار سنجيده عمل كرده است. به
فصل پاياني فيلم توجه كنيد. منصور قيصر را
با چاقو از پا درميآورد و ميرود، به دليل
سر شاخ شدن با پليس برميگردد. قيصر ميخندد
لبخندي تلخ، بهروز با لبخند وارد‌ بازي
اغراق ميشود كه براي بازيگر بسيار خطرناك
است چون مرزي بسيار باريك دارد و در اوج‌
بازي اغراق منصور را از پا درميآورد.
بازي استعاره، گونه ي ديگري از بازي
بهروز وثوقي است كه در بخشي از قيصر و گوزنها
ديده ميشود. در منطق، استفاده از
استعاره، نوعي سرپيچي از وضوح و بحث مستدل
ميباشد، از سوي ديگر، هنر، بدون استفاده از
استعاره، غيرقابل تصور است. حتي آثار هنري
كاملي وجود دارند‌كه تماما يك استعاره
طولاني به شمار ميروند. چه در ادبيات و چه در
ساير هنرها استعاره جزو زرادخانه ي هنري
استعداد و انديشه است.
بهروز وثوقي در گوزنها بازي اي كه در
مقابل زنش دارد بازي استعاره است مثلا جايي
كه زنش مينالد و بهانه ي نداشتن تلويزيون
را ميگيرد: بهروز وثوقي ديالوگ "نوكرتم
وقتي تلويزيون برنامه داره تو خودتم كه
برنامه داري!" را با اين شيوه بازي كرده است.
يا در بخشهايي كه ميداند در كيف قدرت پول
زيادي است ولي مدام از او ميپرسد تو اون
كيف چيه؟ در بازي او دانستن، مستتر است.
ناگفته نماند كه سيد اسطوره ي نوع دوم است
كه در نهايت كاربرد اجتماعي دارد. وثوقي در
بخشهايي از هدايت كارگردان فراتر ميرود.
مثلا فصلي كه در گوزنها محمد (پرويز فني
زاده) قرار است از پشت بام فراري داده شود.
دوربين داخل اتاق ميماند، قدرت و زن سيد
هم در اتاق هستند و با هم ديالوگ دارند،
سيد و محمد ميروند بيرون از اتاق، تماشاگر
ديالوگهاي داخل اتاق را بين قدرت و زن
سيد ميشنود، سيد داخل ميشود و خودش را
ميتكاند، تماشاگر بي آنكه ديده باشد متوجه
ميشود كه سيد محمد را از سر بام رد كرده است،
اين عكس العمل (تكاندن) چيزي نيست كه
كارگردان به بازيگر بگويد چون كارگردان با
دوربين در اتاق ميماند و بازيگر پشت در
منتظر وارد شدن به داخل است. در اتاق اتفاق
ديگري ميگذرد كه ما آن را ميبينيم، و يا به
دويدن هاي اين هنرپيشه در قيصر توجه كنيد
حاكي از شعور و توان عجيب او است. كاملا
به دو گونه مختلف ميدود، دويدني كه سر خاك
مادر متوجه آمدن ماموران ساواك شده است
كه جلوي كتش را گرفته و ميدود، دويدني كه
شكل فرار دارد، ديگر دويدن پايان فيلم كه
ميخواهد منصور را بگيرد‌ تا آخرين كار
خود را كرده باشد. دويدني كه شكل تعقيب و
رسيدن به مقصود دارد. ناگفته نماند كه
فضاسازي و دكوپاژ كارگردان بستر نمود قدرت و
توانايي هاي بازيگر را فراهم كرده و كاملا
در اختيار استعدادهاي او حركت كرده و خود
را به او نزديك كرده است كاري كه شايد
كمتر در سينماي ما صورت گرفته چون بازيگران
در حد نقش و يا كمتر از آن حركت كرده اند و
شايد به همين دليل است كه خالق قيصر پس از
سي و چند سال در آخرين تجليل و جشن سينماي
ايران جايزه ي خود را به بهروز وثوقي
تقديم ميكند و ميگويد نميشود تصاوير فيلمهاي
مرا ديد و از او ياد نكرد!
حتي زيركي قيصر به يك ميزان بازي نشده
چون اين شخصيت به گونه هاي مختلف زيرك است.
زيركي اول او در قهوه خانه است كه ميفهمد
يكي از آب منگول ها در حمام است.
زيركي دوم او در مقابل برادر اعظم نامزدش
است، كه ميفهمد منصور با يك رقاصه به نام
سهيلا فردوس در ارتباط است. قيصر در همه ي
فيلم از آدمها اطلاعات ميگيرد يعني
جامعه او را به سمت رسيدن به هدف ميبرد، در
اكثر قصه هاي اساطير اين موضوع را ميبينيم.
زيركي ديگر در روبرو شدن با سهيلا فردوس
رقاصه كافه است. هوش عجيب بهروز وثوقي در
بازي زيركانه لحظه اي كه قرار است بگويد
من يه خورده پول براي منصور آورده ام در
بهره جستن او از لحن و شكستن زمان و بازي
كردن زيركي خاص كه بهروز در قيصر ميديده
است، براي بازيگران تازه كار ميتواند قابل
تدريس باشد چون او با خرد كردن ديالوگ و
اضافه كردن بازي بين ديالوگ، چيره شدن قيصر
به سهيلا را بازي كرده و در فراتر با
اطلاعات الكي در مورد برادر ساخته گي و
آبادان اطمينان او را برميانگيزد. توجيه اين
اطمينان فقط نوع بازي بهروز در نقش مذكور
است.
"من . . . يه خورده . . . يه خورده كه . . . نه . . .
بد‌ نيست. . . پول آوردم!"
فصل درخشان روبرو شدن قيصر و خان دايي به
لحاظ بازي بهروز وثوقي جاي هيچ اظهار
نقصي نيست.
فيلمساز دو نسل از روئينه تني و پهلواني
را مقابل هم قرار ميدهد. اما قيصر بجز خوي
پهلواني خواص ديگري هم دارد كه مدرن تر
از خان دايي است. چرا كه اگر خان دايي فرمان
را دست خالي نفرستاده بود چه بسا قيصر تا
ابد وارد قصه نشده بود. هر چند كه فرمان
هم تاكيد دارد كه اگر من نكنم قيصر اين
بازارچه را به آتش ميكشد!
در اين فصل توجيه قيصر به خان دايي اين
است كه بيا اين پيرهن خوني رو بده به ننه بو
كنه دلش آروم شه بگو قيصر يكي ديگم برات
ميآره . . خان دايي او را بچه ميخواند. او
ميگويد "آره من بچه ام خيلي ام بچه ام د . . .
واسه همين كه اگه كسي بزنه تو گوشم ميزنم
تو گوشش اما تو چي پهلووني . . . پهلوونم
باهاس افتاده باشه وقتي ميزنن تو گوشش سرشو
بندازه پايين و از زير ديفال رد شه . ..!"
بعد مذهبي اكثر اساطير كه در تمامي
داستانها وجود دارد در قيصر هم ديده ميشود.
بردن ننه مشهدي به مشهد بهانه اي براي خلوت
خودش با امام رضا هم هست. تنها جايي كه
اسطوره قيصر اشك ميريزد و راز و نياز دارد.
عموما بازيگران سينماي ايران و حتي خود
بهروز وثوقي تبحر در بازي كردن تيپ داشته
اند، آن هم از جايي نشأت گرفته كه
كارگردانان براي يك نقش مابه ازايي پيدا ميكنند
و ميكردند كه خواص ظاهري و فيزيكي نقش را
داشته باشد و چون اصولا در اكثر فيلمهاي
تاريخ سينماي ايران نويسنده مولف وجود
نداشته است و نويسندگان فيلم نامه ها يا خود
كارگردانان بودند و يا مشاوران آنها در
تاريخ سينماي ايران به استثناي مواردي كم
و قابل شمارش شخصيت نوشته نشده است. اما
تلاش بهروز وثوقي به عنوان يك بازيگر در
تبديل تيپ به شخصيت ستودني بوده است. اگر
اين اتفاق نيفتاده به صرف ساختمان سست قصه
ها بوده است و مهمترين فرق تيپ با شخصيت
در وزن و سنگيني انگيزه ي شخصيت نسبت به
تيپ است. شخصيت كاربرد‌ ايستا ندارد و
همواره در داستان، رمان، فيلم به صورت مدور
است. اما تيپ اينگونه نيست.
نويسندگان بزرگ ادبيات داستاني گاها در
يك قصه يا رمان يك يا دو شخصيت ميسازند و
مابقي آدمها را در اندازه هاي تيپ رها
ميكنند. به طور مثال علويه خانم صادق هدايت
شخصيت است ولي يوزباشي تيپ. در آي با كلاه
آي بي كلاه زنده ياد ساعدي همه تيپ هستند
بجز مرد در بالكن. در آزاده خانم رضا
براهني آزاده خانم شخصيت است از نوع اسطوره
هاي مينوي، شادان شخصيت است چون پيچيدگي
دارد. مجيد شريفي شخصيت است.
رضا موتوري يك تيپ است. ابي فيلم كندو يك
تيپ است، عباس چاخان در فيلم دشنه يك تيپ
است. يعني كه مثل و مانندش بسيار است و با
خواص عامي و سطحي نماد گروه و قشري است كه
در جامعه بسيار مابه ازا دارد. تلاش عمدي
و يا غيرعمدي بهروز وثوقي در ارتقاء تيپ
به شخصيت در رضا موتوري و دو فيلم ديگر
كاملا محسوس است. از جايي كه متوجه عشق
دخترك ميشود از تيپ تعريف شده فاصله ميگيرد.
در رضا موتوري هم ميبينيم سعي دارد ابعاد
ديگري به دزد بدهد. در سوته دلان كاملا با
شخصيت روبرو هستيم چون اساسا در فيلمنامه
شخصيت نوشته شده ــ داش آكل هدايت شخصيت
است و كيميايي هم همان كه در كتاب است را
به فيلم كشانده. حتي كاكارستم هم شخصيت
است كه بازي كردن شخصيت به مراتب سخت تر از
تيپ است.
در نظر بگيريد داش آكل را با ممل
آمريكايي يك تيپ و يك شخصيت حرف زدن و حتي لب زدن
به جاي داش آكل براي بازيگر سخت و دشوار
است و بازيگر حرفه اي مثل بهروز وثوقي تيپ
را ميگيرد و حس ميكند اما در شخصيت فرو
ميرود جايي كه بر سر حوض داش آكل دستش را
ميشويد و آب دستش را ميتكاند در توالي اين
حركت تماشاگر به ياد آبي كه داش آكل در
قبرستان از كاسه به صورت مرجان ميزد تا به هوش
بيايد ميافتد، راه رفتن داش آكل با تمام
راه رفتنهاي بهروز وثوقي متفاوت است.
كسوت پهلواني و مرام بزرگ شهر بودن در راه
رفتن او پيدا است. حتي در كافه اسحق مستي آكل
و تلوتلو خوردن او در حركات با مستي و
تلوتلو خوردن ابي در كندو فرق بسيار دارد.
بهروز وثوقي قابليت بسيار خوبي كه دارد
اين است كه ميتواند از بيرون خودش را
ببيند. اين به آن معنا نيست كه چشم سومي دارد
بلكه به آن معنا است كه به واسطه تصور و قوه
ي تخيل بسيار قوي آنچه را كه رفتار ميكند
از بيرون ميبيند و نتيجه را ميداند. تمام
رنج آكل گرفتار يك عشق ممنوع شدن است، بي
آنكه بازيگر اين رنج را در خود ببيند و حس
كند و بفهمد نميتواند به اين توان آن را
اجرا كند.
البته متاسفانه نسل من اين فيلم ها را با
كپي هاي دست به دست شده و كم كيفيت به روي
ويديو ديده است. اين فيلمها براي سينما
ساخته شده اند و در ويديو به شكل واقعي درك
و حس تماشاگر را به همراه ندارد.
خوشبختانه داش آكل را بر پرده ديدم كه شايد به قول
خيلي ها بهترين سياه و سفيد سينماي ايران
است.
بايد بگويم بهروز وثوقي اولين بازيگري
است كه با چنين قدرتي به عمق يك نقش ميرود.
براي بازيهاي او در فيلمهاي داش آكل،
طوقي، دشنه، كندو، رضا موتوري، خاك، بلوچ،
فرار از تله، تنگسير و غيره ميشود بسيار
نوشت. چه، اكثر فيلمهاي جاودانه ي تاريخ
سينماي ايران مديون حضور هنرمندانه او است
و از طرفي شايد آن طور كه بايد و شايد روي
بازيهاي او كار و دقت و تفسير نشده، در
مجال بيشتر براي خوانندگان شهروند‌ ادامه
اين مطلب را خواهم نوشت.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
6exhidd.jpg


سينمای ايران در دوران رضاشاه


بهروز تورانی: تاسيس يک سالن سينمای زنانه در تهران در سال 1296 احتمالا نزديکترين رويداد سينمايی ايران به زمان کودتای رضاخان در سوم اسفند سال 1299 خورشيدی است. موسس اين سالن سينما خانبابا معتضدی بود، همان مرد صاحب فنی که بعد ها از اجلاس مجلس موسسان که در آذر 1304 عنوان شاه ايران را به رضاخان داد و از مراسم تاجگذاری رضاشاه پهلوی در فروردين سال 1305 و بسياری از ديگر رويدادهای دوران سلطنت او، از جمله گشايش راه‌آهن، فيلمبرداری کرد. افتتاح سينمای زنانه را نبايد از نشانه‌های عقب‌ ماندگي های اواخر دوران قاجار دانست. چرا که در سال 1307 خانبابا معتضدی دومين سالن سينمای مخصوص بانوان را در اوج قدرت رضا شاه در تهران به راه انداخت. البته اين هم نکتة کنايه‌آميزی است که معلوم نيست آيا اختصاص سالن هايی برای نمايش فيلم برای خانم ها را بايد، بخاطر ايجاد امکانی برای تنوير افکار بانوان، از نشانه‌های پيشرفت به شمار آورد يا بخاطر ادامه راه نداشتن خانم ها به دنيای آقايان، از مصاديق عقب ماندگی برشمرد.

مورخان غير ايرانی از گشايش نخستين سالن سينما در ايران در نوامبر 1904 توسط ميرزا ابراهيم صحاف‌باشی سخن گفته‌اند. به گفتة دکتر امير هوشنگ کاووسی نويسنده سرشناس مقالات سينمايی در ايران، در سال 1304 هنگامی که رضاخان پايه‌های قدرت خود را مستحکم می‌کرد و گام به گام به تخت طاووس نزديک می‌شد، تهران پنج تا شش سالن سينما داشت و به نوشته جمال اميد نويسنده تاريخ سينمای ايران، در پايان دهه 1310 تعداد سينماهای تهران به 12 سالن رسيد.

عموم مورخان سينمای ايران از جمله فرخ غفاری، جمال اميد و مسعود مهرابی بر اين نکته اتفاق نظر دارند که بيشتر اين سالن ها توسط افراد غير ايرانی اداره می‌شد و سالن ها که در ابتدا فقط تماشاگران مرد را راه می‌دادند، رفته رفته سئانس هايی را به خانم ها اختصاص دادند. بعضی سينماهای دارای بالکن، اين قسمت را به خانم ها اختصاص می‌دادند. مدتی هم بنا بر آن شد که خانم ها در يک طرف سالن و آقايان در طرف ديگر بنشينند. سينمای مخصوص بانوان در واقع اوج پيشرفت در اين زمينه تا زمان خود به حساب می‌آمد.



فيلمسازان

با اين حال، اگر در جستجوی مهمترين رويداد سينمايی عصر رضاشاه باشيم، شايد بايد از ورود آوانس اوگانيانس يا اوهانيان به ايران ياد کنيم: هنرمند، صنعتگر و شايد نابغه‌ای عاشق سينما. اوگانيانس که به روايتی سازنده نخستين فيلم ايرانی است، در سال 1308 از روسيه به ايران آمد و فيلم آبی و رابی را نيز در همان سال ساخت. اين فيلم يک کمدی به سبک کمدي های اروپايی زمان خود بود و امروزه تنها به عنوان يک تجربه دارای اهميت است.

اوگانيانس که تمام فعاليت سينمايی خود در ايران را در دوران رضاشاه انجام داده، دو دوره مدرسه آرتيستی سينما را که از جمله درس های آن فن سينما، عکاسی، شمشير بازی و رقص بود در تهران برگزار کرد و در واقع برای سينما نيروی انسانی ماهر تربيت کرد. کسانی همچون حشمت سنجری و حبيب‌الله مراد از جمله فارغ‌التحصيلان اين مدرسه بوده‌اند.

فيلم دوم اوگانيانس، فيلم مشهور حاجی ‌آقا آکتور سينماست که از نخستين برخوردهای هنر مدرن ايران با موضوع سنت و مدرنيته به شمار می‌آيد.

در واقع سينمای دوران رضاشاه اگر دست کم از ديدگاه نوسازی و نوگرايی دارای اهميتی باشد، اين اهميت بيش از آنکه مديون رضاشاه يا دولت او باشد، وامدار مردانی همچون آوانس اوگانيانس و عبدالحسين سپنتاست.

سپنتا که تحصيلکرده کالج فرانسوی و آمريکايی و شيفته فرهنگ ايران باستان بود، در سفری به هند با اردشير ايرانی از پارسيان هند و صاحب ايمپريال فيلم بمبئی آشنا شد و با همکاری او فيلم دختر لر را که نخستين فيلم ناطق به زبان فارسی است در هند ساخت. نقش اول مرد را خودش بازی کرد و ايفای نقش نخست زن را به همسر راننده اردشير خان، خانم صديقه ملقب به روح‌انگيز سامی‌نژاد سپرد. اين فيلم در تهران نمايش موفقيت‌آميزی داشت و در اکران اول بيش از چهار ماه روی پرده بود و بعد از آن هم بارها به نمايش درآمد و مورد استقبال قرار گرفت.

نمايش اين فيلم تقريبا با نمايش حاجی ‌آقا آکتور سينما به کارگردانی اوگانيانس و بوالهوس ساخته ابراهيم مرادی همزمان شد اما آن دو فيلم که صامت بودند نتوانستند با دختر لر برابری کنند. مردم عامی به سليقه خود نام فيلم دختر لر را با توجه به اسامی شخصيت های اصلی داستان فيلم به جعفر و گلنار تغيير دادند.

سپنتا پس از آن فيلم فردوسی را به سفارش دولت ايران در فرصت کمی برای نمايش در مراسم هزاره فردوسی در مشهد آماده کرد و بعد از آن هم فيلم های شيرين و فرهاد، چشمان سياه و ليلی و مجنون را ساخت. همة آثار سپنتا در هند توليد شده‌اند، اگر چه همواره بخاطر آنکه برای بازار ايران و تماشاگران ايرانی ساخته شدند پاره‌هايی از تاريخ سينمای ايران به شمار آمده‌اند.



سينمای مستند

نقش بسيار برجستة سپنتا و اوگانيانس در تاريخ سينمای ايران اغلب بر شخصيت مردی سايه افکنده است که نقشی کمتر از آنها در به راه انداحتن چرخ سينما در ايران نداشته است.

خانباباخان معتضدی به نوعی نخستين فيلمساز حرفه‌ای ايران به شمار می‌آيد. او که متولد تبريز و تحصيلکرده فرانسه بود، پس از آنکه از فرانسه به ايران بازگشت، ابتدا تنها درپی تاسيس سينمايی برای بانوان بود که همين کار را هم کرد. اما بعدها برای ظاهر و چاپ کردن فيل هايی که از نقاط مختلف تهران می‌گرفت، نخستين لابراتوار سينمای ايران را ساخت. بعدها به فيلمبرداری از خاندان قاجار پرداخت و همين کار را در دوران رضاشاه پهلوی نيز ادامه داد.

به حکايت جمال اميد، فيلم های رضاشاه در مجلس موسسان، رژة قشون لشکری، مراسم به زمين زدن نخستين کلنگ بنای راه‌آهن تهران، گشايش راه‌آهن شمال و تاجگذاری در کاخ گلستان از جمله تعدادی از فيلم های معتضدی است که هنوز در فيلمخانه‌های جهان نگهداری می‌شود.

خانباباخان معتضدی در واقع پايه‌گذار سينمای مستند ايران است و ناديده گرفته شدن کارش به ناديده گرفته شدن سينمای مستند در ايران شباهت دارد. هر چند که او فيلمبردار نخستين فيلم داستانی سينمای ايران يعنی آبی و رابی نيز هست.

نخستين فيلم های حرفه‌ای معتضدی که مستندهايی درباره اجلاس مجلس موسسان برای اعطای عنوان پادشاهی به رضاشاه و تاجگذاری رضاشاه در کاخ گلستان بودند، در فروردين 1305 در سينماها نمايش داده شد.



دولتمردان عصر رضاشاه و سينما

هم اوگانيانس و هم سپنتا سرانجام کار فيلمسازی را با دلشکستگی و سرخوردگی رها کردند. حکومت رضاشاه ابتدا اجازه تاسيس مدرسه آرتيستی را به اوگانيانس داد. اما بعدها وزير معارف او، معتصم‌السلطنه فرخ، با ادامه کار مدرسه مخالفت کرد. تقاضاهای اوگانيانس برای برخوردار شدن از حمايت دولت برای ايجاد استوديوهای فيلمسازی نيز با تمام کوشش ها ناکام ماند. حميد رضا صدر در تاريخ سياسی سينمای ايران نامه‌ای را نقل می‌کند که اوگانيانس برای جلب نظر دربار نوشته است: "مقام رفيع وزارت جليله دربار پهلوی دامت عظمته، با کمال احترام معروض می‌دارد استدعا دارد امر و مقرر فرمايند اجازه دهند فيلم روز سلام عيد مولود مسعود بندگان اعلی حضرت شاهنشاهی ارواحنا فاه توسط اينجانب برداشته شود." اما ظاهرا اين تمهيد هم کارگر نشد.

سپنتا نيز پس از آنکه فيلم فردوسی را به سفارش وزارت معارف با عجله در هند ساخت و به ايران آورد، با سانسور و مضيقه مواجه شد. عموم مورخان سينمای ايران متفق‌القولند که رضاشاه فيلم را ديد و نپسنديد و به نفع سلطان محمود و به زيان فردوسی دستور حذف برخی صحنه‌ها و تغيير برخی ديگر را داد. با وجود فيلمبرداری مجدد، باز هم فيلم مقبول نيفتاد و با حذف بسياری از صحنه‌ها به نمايش درآمد و سپنتا را دلشکسته و سرخورده کرد.

همچنين بعد از فيلم ليلی و مجنون آنگونه که جمال اميد و ديگران حکايت می‌کنند، سپنتا برای جلب حمايت نسبت به سينما به داور وزير ماليه مراجعه می‌کند اما پاسخ می‌شنود که شما ديوانه‌ايد که می‌خواهيد اين کارها را در ايران بکنيد.

از ديگر موارد سانسور در زمان رضاشاه، فيلم انتقام برادر، نخستين فيلم ابراهيم مرادی است که بخاطر نداشتن مجوز کار توليد آن تعطيل شد.

البته برخی مقامات نيز نسبت به سينما و فيلمسازان نظر نسبتا مساعدی داشتند. مسعود مهرابی می‌نويسد که محمدعلی فروغی نخست‌ وزير رضاشاه دوبار به ديدن فيلم بوالهوس ابراهيم مرادی رفت و جمال اميد يادآوری می‌کند که در يکی از اين بارها فروغی وزرای کابينه را نيز با خود به سينما برده بود. بهمن، رئيس دربار رضاشاه، نيز به شرط ساختن فيلم های تبليغاتی قول کمک به ابراهيم مرادی برای ساختن فيلم بوالهوس را می‌دهد که فيلم مستند گذاشتن سنگ بنای بانک ملی به اين ترتيب ساخته می‌شود.



مقررات و محدوديت ها

نقش رضاشاه و مردان سياسی و نظامی حکومت او در ارتباط با سينمای ايران، بخصوص در مواردی که با سانسور و ايجاد محدوديت برای فيلمسازان و تماشاگران مربوط می‌شود برجستگی می يابد.

فرخ غفاری، مورخ سينمای ايران در گفتگو با رامين جهانبگلو در کتاب ايران و مدرنيته تعجب خود را از اينکه رضاشاه و حکومت او به جای محدود کردن سينما دست‌کم از آن برای برآورده کردن هدف های خود استفاده نکرده‌اند، بيان می‌کند: او مرد مستبدی بود، اما در آغاز عده‌ای از اصلاح‌طلبان بسيار فرهيخته در کنار او بودند، نظير محمدعلی فروغی، تيمورتاش، داور. عجيب است که به فکر هيچيک از اينان نمی‌رسيد که شاه را ترغيب کند که از سينما در جهت اهداف سياسی بهره برداری کند.

ظاهرا در واکنش به محتوای برخی فيلم های خبری مستند که خارجيان در ايران تهيه کرده بودند و برخی از صحنه‌های آن فيلم ها (بخصوص فيلم های کاروان زرد و ايران، پارس‌نوين) با تصويری که مقامات دولتی مايل بودند از ايران ارائه دهند در تناقض بود، حکومت رضاشاه از سال 1313 محدوديت هايی را برای فيلمسازان خارجی و داخلی در نظر گرفت که در نهايت به آئين‌نامه نمايشات مصوب 1317 انجاميد.

بنابراين آئين‌نامه که به تصويب هيئت دولت رسيده بود، رعايت موارد زير برای فيلسازان الزامی بود:

گرفتن پروانه از شهربانی

همراه داشتن ماموران شهربانی برای نظارت بر صحنه‌ها

بازرسی گمرکی و پلمپ تجهيزات فيلمبراری در موقع ورود به و خروج از کشور

بازبينی و صدور پروانه نمايش

ممنوعيت فيلمبرداری از تاسيسات نظامی

ممنوعيت فيلمبرداری از موارد "خلاف مصالح و حيثيت شئون کشوری"

در همين حال، آئين‌نامه ديگری مقرر می‌کرد که از سال 1310 به بعد، همه فيلم ها می‌بايستی ناطق باشند. از سوی ديگر پليس محلی اجازه داشت حتی فيلم هايی را که از مرکز اجازه نمايش داشتند از روی پرده پائين بياورد.

البته اين مقررات دولتی به جز محدوديت هايی است که توسط افراد متعصب يا از ترس مداخله آنها بر فيلم ها اعمال می‌شد. حتی در هند، برخی ايرانيان متعصب به خانم فخرالزمان جبار وزيری ستاره فيلم چشمان ‌سياه سنگ پرتاب کردند.

اما در ايران، آنگونه که فرخ غفاری مورخ سينمای ايران در گفتگويی با رامين جهانبگلو در کتاب ايران و مدرنيته اشاره کرده است "هيچ منعی عليه سينما وجود نداشت که روحانيون آن را وضع کرده باشند." آقای غفاری همچنين به نقل از روسی‌خان از سينماداران تهران می‌گويد که شيخ فضل‌الله نوری يک بار به سينمايی در دروازه قزوين رفته و بدون اعتراض از آن خارج شده است.



جنگ

در دهم شهريور 1318 جنگ جهانی دوم شروع شد. نفوذ فرهنگی آلمان در کنار نفوذ صنعتی آن کشور با وجود مخالفت دولت های روسيه و بريتانيا در ايران دست کم تا پايان کار رضاشاه در شهريور 1320 ادامه يافت. جمال اميد در تاريخ سينمای ايران می‌نويسد: آلماني ها تا اين زمان با سياست گام به گام‌شان در زمينة تبليغات سهم قابل توجهی از برنامة سينماهای تهران و شهرستان ها را در دست داشتند.

اميد ادامه می‌دهد روس ها پس از آنکه نتوانستند باعث توقف فعاليت های آلماني ها شوند، به منظور توسعه فعاليت های تبليغاتی خود و ايجاد مرکزی برای دوستداران‌شان، سينما تهران را در نيمه دوم 1319 در اختيار گرفتند و از موقعيت رويهمرفته مردد و متزلزل رضاشاه نهايت استفاده را بردند.

اميد همچنين به نقل از مجله خواندني ها می‌نويسد: با وجودی که در آن موقع سراسر اروپا زير چکمه سربازان نازی بود و همه از آلمان ها ملاحظه داشتند، معهذا اسميرنوف وزيرمختار شوروی فيلم رژه ارتش سرخ را به شاه‌ فقيد تحميل کرد تا در سينمای تهران به رخ مردم بکشند و مختاری مامور هدايت رجال عمده به سينما تهران گرديد...

اما گذشته از نمايش فيلم های تبليغاتی، سينما ديگر در ايران از ميان رفته بود. حکومت رضاشاه که از آغاز نيز نقشی در شکل‌گيری صنعت فيلم و هنر سينما ايفا نکرده بود، اينک ناتوان‌تر از آن بود که بخواهد به فرهنگ بيانديشد. عاملی مهمتر از حکومت رضاشاه در کار تغيير سرنوشت جهان و از جمله ايران و رضاشاه بود.

در سال 1316، يعنی چهار سال پيش از پايان کار رضاشاه و دو سال پيش از شليک نخستين توپ های جنگ جهانی دوم، با نمايش آخرين فيلم سپنتا که ليلی و مجنون نام داشت دفتر فعاليت های سينمايی در ايران بسته شد و تا بيش از يک دهه بعد از آن هم باز نشد.

طی اين سال ها، که چهارسال از آن در دوران رضاشاه گذشت، سينمای آمريکا در ايران از رقبای خود پيش افتاد و تماشاگران فيلم هاي آمريکايی را گاه بارها می‌ديدند. فرخ غفاری می‌گويد: مردم، ستارگان هاليوود و هيجان، سرعت و خوش‌بينی آمريکايی را دوست داشتند. مثل هميشه، مردم از سينما چيزی را می‌خواستند که در زندگی روزمره خود از آن محروم بودند. آنها شايد ستاره‌پروری را درمان قحط‌الرجال، هيجان را داروی نجات از ملال، سرعت را چاره گره فروبسته درماندگی و خوش‌بينی را اکسير کميابی می‌ديدند که برای بقای خود نا اميدانه بدان نياز داشتند. منبع

متن کامل
نظر و انتقاد شما؟(۵)

4tsyzdj.jpg


544ifyv.jpg
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خوشحالم كه دوباره گشتي!
مطلب خيلي زياد گذاشتي كلي طول ميكشه همه رو بشه خوند!

من نميدونستم مهستي مسيحي شده بود؟!
مراسم خاك سپاريش هم به سنت مسيحي ها انجام شد يا مسلمونها؟!
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
اقا مخلصیم
من هستم خدمت شما
به هرصورت مطلب میگذارم ولی چند روز یکدفعه اینجوری بهتر است
مطالب بهتر و جمع و جور تر

بله ظاهرا مسیحی بوده در عکس که از سایت معتعبری هم گرفته همه چیز واضح ست

فعلا با اجازه
 

golgoli

Registered User
تاریخ عضویت
15 فوریه 2006
نوشته‌ها
139
لایک‌ها
13
محل سکونت
tehran

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
لازم است از یکی از دوستانم که درتهیه مطالب تاپیک کمک شایانی به من کرده اند و در حال حاضر درسوگ مادربزرگ خویش نشسته اند تقدیر و تسلیت عرض کنم

محمد راسخ عادل

آقای راسخ عادل غم آخر شما باد و سلامت و سرزنده باشید
یا علی
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
لازم است از یکی از دوستانم که درتهیه مطالب تاپیک کمک شایانی به من کرده اند و در حال حاضر درسوگ مادربزرگ خویش نشسته اند تقدیر و تسلیت عرض کنم

محمد راسخ عادل

آقای راسخ عادل غم آخر شما باد و سلامت و سرزنده باشید
یا علی
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مصاحبه روزنامه خبر ورزشی با استاد گلپا: من حاضرم یک کنسرت بگذارم و تمام درآمد آن را صرف ساخت یک مدرسه فوتبال حرفه ای بکنم


چاپ شده در روزنامه خبر ورزشی - جمعه 16 تیر 1385 - شماره 2597 - صفحه 8 - اکبر گلپایگانی نامش به نیکی در تاریخ موسیقی این مرز و بوم حک شده و شاید قرن ها باید منتظر ماند تا حنجره طلایی دیگری که حداقل بتواند کمی شبیه به او باشد، متولد شود. گپ و گفتگوی ما با استاد موسیقی ایران چهار ساعت به طول انجامید. آوازه خوان دیروز و امروز صحنه موسیقی آنقدر حرف های ناگفته در دل داشت که برای چاپ تمام آن باید یک ویژه نامه 50 صفحه ای در می آوردیم. گلپا به شدت فوتبالی است و حتی عضویت افتخاری کمیسیون پیشکسوتان ورزش کشور را با حکم دبیر کل قبلی کمیته ملی المپیک در کارنامه ورزشی اش ثبت کرده است. او سال ها پیراهن تیم های فوتبال تهرانجوان، دارایی و سرباز را بر تن می کرد و یک بغل چپ خوش تکنیک بود. وقتی وارد خانه اش شدیم بی ریا در حال تست گرفتن از چند جوان اهل گلپایگان بود و داشت درس آواز می داد. بر روی دیوارهایی که نقش ستون های خانه اش را بازی می کنند و در گوشه و کنار منزلش پر بود از افتخارات مختلف، عکس، جایزه های متعدد و چند مدرک دکترای افتخاری داخلی و خارجی.

بر روی قفسه کتاب های اکبر گلپایگانی عکسی خودنمایی می کرد، عکسی که او و جهان پهلوان تختی شانه به شانه هم دوردست ها را به نظاره نشسته بودند. گلپایگانی امروز استاد منتخب سازمان یونسکو محسوب می شود و قرار است به زودی جایزه پیکاسو را به عنوان یکی از برترین خوانندگان کلاسیک جهان دریافت کند. جایزه ای که تاکنون تنها 9 نفر آن را دریافت کرده اند. او به شوخی گفت: هنگام دریافت جایزه باید از پله بازیکن محبوبم اجازه بگیرم چون او همیشه شماره 10 را می پوشید و حالا من دهمین خواننده ای هستم که جایزه پیکاسو را خواهم گرفت.



آن موقع فوتبال مردمی تر بود اما الان شده صنعت.

الان فوتبالیست ها حرفه ای شدند و باید مواظب ساق هایشان باشند تا منبع درآمدشان از دست نرود اما آن زمان با توجه به اینکه بازیکنان در زندگی اجتماعی خود تامین نبودند ولی برای دلشان توپ می زدند. اگر آن زمان یکی می شد همایون بهزادی، حشمت مهاجرانی یا حمید شیرزادگان و غیره به خاطر همین فرهنگ بود. آن زمان فقط عشق بود و بس. حرفی از پول نبود.



این روزها فوتبال ما نا امید کننده است؟

بله، می دانید چرا؟ برای پیدا کردن جوابش یک سری به باشگاه های بزرگ اروپا و دنیا بزنید. در بایرن مونیخ و آژاکس از رده کودکان تیم فوتبال دارند و در مدرسه فوتبال استعدادها کشف می شوند اما ما صبر می کنیم هر وقت یک استعداد خودجوش درخشید می رویم سراغش. باید برویم قهرمان تربیت کنیم نه اینکه منتظر باشیم قهرمان ظهور کند.



از شکست تیم ملی در جام جهانی چه احساسی دارید؟

ورزش برد و باخت دارد و نباید گریه و زاری کرد. اگر مدرسه فوتبال داشتیم و کار زیربنایی چند ساله با برنامه ریزی هدفمند و دقیق انجام دهیم فوتبال ما در جام جهانی شکست نمی خورد.



شکست در جام جهانی 2006 خیلی مردم را آزار داد.

توانایی ما همین بود. افتخار مردم باید همین قدر باشد که تیم ملی توانست به جام جهانی راه پیدا کند. ما بیشتر از این توانایی نداشتیم، ایران کشور ثروتمند و پر استعدادی است. باید سرمایه گذاری کرد آن وقت به طور حتم پنج، شش سال دیگر موفقیت را با چشم خواهیم دید.



یعنی به هیچ عنوان جای امیدواری نبود پرتغال یا مکزیک را بتوانیم شکست دهیم؟

با پنج، شش قهرمانی که خودشان ظهور کرده اند نمی توان مکزیک و پرتغال را برد.



نتایج بد تیم ملی از علاقه شما به فوتبال کم نکرد؟

نه علاقه من به فوتبال کم نشده، اندازه ما در جام جهانی 2006 آلمان همین بود که دیدید. نباید توقع بیش از اندازه داشت.



امروز باید چه کار کنیم؟

ریشه یابی صحیح. علت شکست را باید پیدا کرد. چرا علی کریمی با حالت عصبانی بعد از تعویض به لوازم پزشکی کنار نیمکت لگد می زند؟ دلیل آن باید مشخص شود. برای موفقیت در جام جهانی بستر مهیا نبود.



دیدگاه کارشناسانه ای است.

برزیل، انگلیس و آرژانتین هم حذف شدند اما هیچ وقت از سوی خود اعضای تیم یکدیگر را زیر سوال نمی برند. بازیکنان پشت سر مربی و مربی پشت سر بازیکنان مصاحبه نمی کنند. ما همه چیز را احساسی پیش می بریم و توقع داریم علی کریمی مقابل آلمان 6 گل بزند.



از دست استاد گلپایگانی برای این فوتبال چه کاری بر می آید؟

من حاضرم یک کنسرت بگذارم و تمام درآمد آن را صرف ساخت یک مدرسه فوتبال حرفه ای بکنم.



مقصر اصلی باخت تیم ملی در جام جهانی چه کسی بود؟

دایی، میرزاپور، دادکان و برانکو فقط وسیله هستند. به نظر من توقع زیاد مردم موجب شد شکست اینقدر به چشم بیاید. به نظر من مقصر باخت توقع زیاد بود.



یعنی برانکو به عنوان سرمربی و مسئول اول فنی تیم ملی مقصر نیست؟

برانکو هم مقصر است. دیگر اعضای تیم هم مقصر هستند. فدراسیون هم تقصیر دارد اما فراموش نکنید این بضاعت ما بود چون کار زیربنایی، اصولی و پایه ای انجام ندادیم.



به نظر شما بر کنار کردن ها و تغییر یا تحول ها در فوتبال و فدراسیون، تیم ملی را متحول می کند؟

تغییر و تحول ها مسکن مقطعی است. باید درد را تشخیص داد و آن را درمان کرد. با استخدام کاپلو، هیتسفلد و مورینیو هم فوتبال ما موفق نمی شود. مگر اینکه فوتبال را از پایه متحول کنیم.



از عملکرد کریمی و لگد زدنش در اعتراض به تعویض مقابل پرتغال به عنوان یک ایرانی دلگیر نشدید؟

از آقای کریمی دلگیر نیستم. از مسببین اصلی این اتفاق دلگیرم. به کریمی در جام جهانی ظلم شد. ما او را خرد کردیم.



نظرتان در مورد علی دایی باید جالب باشد.

مرحوم تختی با من دوست بود. هنگامی که قهرمان المپیک و جهان بود رسید به نقطه ای که دیگر نباید می رفت روی تشک. تختی خود ساخته بود و با پول توجیبی های پدرش جهان پهلوان شده بود. مردم عاشقش بودند و او سال های آخر به خاطر عشق ایرانی ها فشار تمرینات را و مسابقه را تحمل می کرد. اما هر قهرمانی چه علی دایی، چه هر کس دیگر باید در اوج خداحافظی کند نه اینکه به روغن سوزی بیفتد و خود را خراب کند. چنین کاری زحمات قبلی را بر باد می دهد.



قبول دارید دایی سال ها برای تیم ملی زحمت کشید؟

مگر می شود منکرش شد؟ او 15 سال برای فوتبال ایران درخشیده اما اگر او به موقع فوتبال را کنار نگذارد به خود ظلم کرده.



چرا رکورد دار گل های زده ملی جهان در جام جهانی بعد از 450 دقیقه حضور در 5 بازی نتوانست گلی بزند؟

برای اینکه توانایی نداشت در جام جهانی و مقابل تیم های قدرتمند دنیا گلزنی کند. شما ببینید پوشکاش به چه تیم هایی گل زده و دایی بیشتر گل هایش را در چه قاره ای به ثمر رسانده است. ما احساسی هستیم و موضوعات را به علاقه خود تعبیر می کنیم.



به نظر من برانکو شجاعت تعویض نداشت؟

اصلا شجاعت تعویض نداشت. وقتی مربی می بیند بازیکنی بد بازی می کند باید او را عوض کند. سر مربی باید شجاعت داشته باشد و اگر باخت بگوید من تیم را اشتباه برای این بازی انتخاب کردم. چرا مهدوی کیا در هامبورگ بهترین است اما در تیم ملی کارایی اش افت می کند؟ چون بازیکنان کناری وی به درستی انتخاب نمی شوند. برانکو شجاعت و انگیزه هدایت تیم ملی در جام جهانی را نداشت. مگر ما با حشمت مهاجرانی در جام جهانی 78 آرژانتین بد بازی کردیم یا همین جلال طالبی و نتایج 98 فرانسه.



طرفدار چه تیمی در جام جهانی بودید؟

هر تیمی که خوب بازی می کرد از آن لذت می بردم اما روی تیم خاصی تعصب نداشتم. به بازی فرانسه مقابل برزیل نگاه کنید. مگر می شود فرانسه را دوست نداشت؟ آنها برزیل را با تمام بزرگانش فلج کردند. دلیلش هم مهره چینی مربی فرانسه بود. با این بازی دوست دارم فرانسه قهرمان جهان شود. البته به شرطی که مقابل پرتغال و ایتالیا هم در همین سطح بازی کند.



فرانسه تیمی بود که هیچ کس از آن توقع زیادی نداشت؟

هنری ترین بازی جام جهانی 2006 تا اینجا عملکرد فرانسه مقابل برزیل بود و باید گفت زیدان **** ارکستر فرانسه بود.



چه کسی باید جانشین محمد دادکان رئیس قبلی فدراسیون فوتبال شود؟

هر چند آقای دادکان خودش فوتبالی بوده اما نمی تواند معجزه کند. این بهتر است که رئیس فدراسیون از خانواده فوتبال باشد اما برای تحول باید کسی را انتخاب کرد که بیشتر از فوتبالی بودن مدیر باشد. مثل صفایی فراهانی، فوتبال مدیری می خواهد که به پایه و بچه ها توجه کند.



شنیده ام شما خودتان فوتبالیست بوده اید؟

فوتبال را به صورت جدی از مدرسه بدر با غلامحسین نوریان، حسین فکری، ناصر سلطانی، داود حیدری و ... شروع کردیم. بعد از تهرانجوان رفتیم تیم دارایی. در آنجا با تیمسار نوآموز و چند نفر دیگر همبازی بودم تا اینکه راهی مدرسه **** و دانشکده افسری شدم و عضو تیم سرباز.



در چه پستی بازی می کردید، گلزن هم بودید؟

بغل چپ بازی می کردم چون چپ پا بودم. اگر توپ به ما می رسید و عزیز اصلی هم کنار می کشید شاید گلی هم به ثمر می رساندم (استاد می زند زیر خنده)



به ورزش دیگری علاقه نداشتید؟

چرا، کشتی را خیلی دوست داشتم و به همین دلیل با کشتی گیرها خیلی دوست بودم. خودم را مرید آقا تختی می دانستم و با هم دوستی دیرینه ای داشتیم. تختی مرد خدا بود.



ورزش های دیگر هم انجام می دهید؟

به صورت تفریحی شنا، اسکی و تنیس بازی می کنم اما به همراه همسرم هر روز می رویم کوهنوردی و صبح ها برنامه روزانه ما کوهنوردی در پارک جمشیدیه است و حتی آلرژی همسرم که بهترین پزشک های دنیا هم از درمان آن عاجز بودند با پیاده روی در کوه برطرف شد.



اهل تماشای فوتبال هستید؟

بله، همه کارهایم را این روزها به خاطر تماشای جام جهانی کنسل کرده ام. در بین لیگ های باشگاهی اروپایی نیز بوندس لیگای آلمان را به خاطر حضور بازیکنان ایرانی خیلی دوست دارم اما هر وقت هم فرانسه باشم لیگ این کشور را کامل دنبال می کنم و جدا از اینها به دیدن بازی های لیگ باشگاه های اروپا و جام ملت ها هم علاقه مندم.



به چه تیم هایی علاقمندید؟

از قدیم رئال مادرید را خیلی دوست داشتم اما الان بازی بارسلونا را می پسندم. در آلمان بایرن مونیخ در انگلیس منچستر یونایتد و آرسنال در ایتالیا آث میلان و اینتر میلان را دوست دارم.



چه مربیان و بازیکنانی را می پسندید؟

قبل ها پله، او مرد فوتبال و اقتصاد بود. از بازی گرد مولر و فرانس بکن باوئر هم خوشم می آمد. در بین مربیان کاپلو و فرگوسن عالی هستند.



از بین بازیکنان حال حاضر جهان چی؟

زیدان، او هنوز هم جا دارد تا از فوتبال خداحافظی نکند اما باید به هوشش تبریک گفت که می خواهد در اوج برود تا همیشه بماند.



در بین بازیکنان ایرانی به بازی چه کسانی علاقه داشتید و دارید؟

همایون بهزادی (سرطلایی فوتبال ایران)، پرویز دهداری، نوریان و خیلی های دیگر بهترین بودند. علی پروین را هم خیلی دوست دارم. کریمی، دایی، مهدوی کیا، زندی، کعبی. همه این بازیکنان بهترین هستند. فراموش نکنید علی دایی در زمان خودش بی نظیر بود.



با این بازیکنانی که نام بردید باید پرسپولیسی باشید؟

نه، من طرفدار تیم خاصی در ایران نیستم. هر تیمی بهتر فوتبال بازی کند طرفدار آن تیم هستم.



دوران علی پروین در پرسپولیس به سر آمده است؟

نه، علی پروین باید در پرسپولیس باشد. حالا اگر سرمربی نباشد می تواند مدیر باشد. می تواند برای ساختن آینده پرسپولیس تیم های نونهالان، نوجوانان و جوانان را به عنوان مدیر زیر نظر بگیرد.



تعریف موسیقی از نگاه شما؟

موسیقی یعنی عشق، محبت، دوستی و صمیمیت. البته این تعریف از نگاه من است.



اولین بار که آواز خواندید یادتان هست؟

اولین بار 5 یا 6 ساله بودم ولی نخستین بار که به صورت رسمی آواز خواندم در منزل استاد مرتضی محجوبی پدر پیانوی ملی این مملکت بود آن هم با ساز استاد علی تجویدی و ضرب استاد حسین تهرانی. آن زمان 16 ساله بودم. یک آواز ابوعطا خواندم که هنوز نوار آن موجود است. در آن جمع آقای رهی معیری و علی دشتی هم بودند.



نام خواننده محبوب تمام عمر استاد باید برای مردم جالب باشد؟

خواننده محبوب من در تمام عمر استاد ادیب خوانساری بود.



در بین خوانندگان نسل امروز چی؟

هر گلی یک بویی دارد. در بین صداهای امروز هم آقایان شجریان، افتخاری و اصفهانی. البته صدایی که خیلی دوستش داشتم و اکنون دیگر در میان ما نیست، ایرج بسطامی بود که در زلزله بم به دیار باقی شتافت.



در مورد موسیقی پاپ امروز ایران چه نظری دارید؟

این هم یک سبک موسیقی است که اگر بر مبنای پایه و اساس درستش پیش برود خیلی زیباست. باید بگویم وقتی مایکل جکسون می خواند من لذت می برم.



آخر خط اکبر گلپایگانی کجاست؟

آخر خط من همانطور که اول خطم با عشق شروع شد با عشق تمام می شود. آخر خط من در این بیت نهفته است: به خدا قطع کند خصم اگر سر ز تنم به جهانی ندهم ذره خاک وطنم



اکبر گلپایگانی چه جور آدمی است؟

گلپا دنباله روی راه تختی بود. زود می بخشد و کینه ای نیست چون کینه مثل خوره آدم را می خورد. سعی می کنم مردمدار باشم. اگر اینچنین نبودم می رفتم و خارج از ایران زندگی می کردم. من با این مردم بزرگ شده ام و نمی توانم از آنها دل بکنم.



حضور شما در سینما و بازی در فیلم جالب است.

من یک فیلم بازی کردم به نام مرد حنجره طلایی و در یک نمایشنامه رادیویی به نام آتشی بر دل هم حضور داشتم.



بهترین فیلم ایرانی که دیده اید؟

سوته دلان، از این فیلم خیلی خوشم می آید.



بازیگران ایرانی مورد علاقه شما؟

از قدیمی ها فردین، بهروز وثوقی، جمشید مشایخی، عزت ا... انتظامی، نصیریان و از جدیدی ها هم محمدرضا فروتن، فریبرز عرب نیا، هدیه تهرانی و نیکی کریمی. به خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی هم باید اشاره کنم. اکبر عبدی هم جای خود را دارد. او توانایی بازی در هر نقشی را دارد و آن را به بهترین شکل انجام می دهد. در بین کارگردان ها هم تهمینه میلانی را دوست دارم.



دغدغه امروز؟

هیچ دغدغه ای ندارم. واقعا آنقدر راحتم که باور نمی کنید اما منتظرم ببینم سرنوشت موسیقی ملی و کلاسیک این کشور به کجا می رسد. آیا باید باز هم بنشینیم و بگوییم 3 ضربدر 4 می شود 12 یا اینکه می رویم دنبال خلاقیت؟!



برای خودتان چه آینده ای متصور هستید؟

اینکه سلامتیم را حفظ کنم و جواب همه را با خوشرویی بدهم. دوست دارم تا آنجا که از دستم بر می آید برای جوانان بدون ذره ای چشمداشت مالی قدم بردارم.



استاد با این هم شاگرد ساعتی چقدر هزینه کلاس های شماست؟

اگر ریا نشود باید بگویم من از شاگردانم پول نمی گیرم. گلپایگانی، گلپا نشده تا از علاقمندانش پول بگیرد. به قول شما فوتبالی ها، فوتبال 90 دقیقه است و الان من در وقت اضافی زندگی هستم. پول گرفتن من از دوستدارانم کار صحیحی نیست.



پس از چه راهی پول در می آورید؟

من کارشناس بانک مسکن بودم و یک رستوران به نام ساقی در ایران داشتم. اکنون هم در شهر اشتوتگارت آلمان یک هتل دارم به نام شاهین و در کنار آن از کنسرت هایم در سراسر دنیا هم منبع درآمد دارم.



اگر منبع درآمدتان دیگر پولی برایتان به همراه نیاورد از چه راهی گذران زندگی می کنید؟

از پس اندازی که دارم استفاده می کنم و با دوستانم می نشینیم و شکر خدا می کنیم.



اگر بخواهید از یک نفر معذرت خواهی کنید آن یک نفر کیست؟

همسرم. او مدت 35 سال است که مرا تحمل می کند. من خیلی کارها را می توانستم انجام دهم اما به خاطر عشقم به هنر از بسیاری از توانایی هایم گذشتم.



بدترین ساعات زندگی شما؟

وقتی می خوابم. چون خواب دوستانم را می بینم که از دست رفته اند مثل فردین و تختی.



منفورترین آدم دنیا؟

هیتلر، مگر می شود یک انسان اینقدر آدم بکشد و منفور نباشد؟



دوست دارید همین الان روح چه کسی را ببینید؟

انیشتین، در آلمان به تازگی با همسرم کلی گشتیم تا خانه اش را پیدا کنیم. دوست داشتم خانه کسی را که اینقدر به علم دنیا کمک کرد ببینم.



تا به حال عاشق شده اید؟ چندبار؟

بله، همان یک بار که ازدواج کردم.



سال تولد؟

دهم بهمن 1312 در سر چشمه تهران متولد شدم.



در کجاهای تهران زندگی کرده اید؟

خیابان 17 شهریور کنونی، چهار راه آب سردار، دربند و الان هم در فرمانیه.



چند فرزند دارید؟

دو دختر به نام های ساقی و ساغر که هر دو به خوبی پیانو می نوازند و در فرانسه پزشک هستند. دو نوه دارم که یکی در فرانسه و دیگری در آمریکا زندگی می کند. شوهر یکی از دخترانم فرانسوی است و جراح قلب و شوهر دیگری یکی از نویسندگان معروف ایران به حساب می آید. او هم دکتر است و هم خلبان.



تحصیلات؟

دیپلم طبیعی و فارغ التحصیل از دانشگاه نقشه برداری، دانشگاه افسری و کارشناسی بانک مسکن.



دوست دارید چه طوری بمیرید؟

دوست دارم مریض نشوم. برخی مرگ ها نعمت است. مثل آن کسی که شب می خوابد و صبح بلند نمی شود.



روی سنگ قبرتان چی می نویسید؟ چرا؟

گلپا، در خانه اگر کس است یک حرف بس است



از چه چیزی در دنیا بیشتر از همه چیز می ترسید؟

از شایعه و دروغ. برای هنرمندان شایعات بی پایه و اساسی می سازند که وحشتناک است.



کمترین مبلغ قرار داد شما در کل زندگی؟

دستمزد من هیچ وقت کم نبود. چهل سال قبل در خیابان ایرانشهر زمین متری 11 تومان بود من آن موقع شبی 2250 تومان دستمزد می گرفتم.



دوست دارید چه اتفاقی هیچ وقت در دنیا نیفتد؟

جنگ
 

iycs_b

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 دسامبر 2005
نوشته‌ها
52
لایک‌ها
0
از زحماتت بسیار متشکرم
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
گفتگو با داريوش: خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس


عارف محمدی: با وقوع انقلاب، با جامعه‌اي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر مي‌خواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع مي‌شديم و چشم در چشم هم زندگي مي‌كرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح مي‌كرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقه‌ها از هم جدا شده‌اند. زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي، زيرا آنان كه در جستجوي شهرت‌اند نمي‌دانند گمنامي چه موهبت بزرگي است. با وجودي كه من در زمينه مسايل و مشكلات اجتماعي جامعه ايراني تورنتو گفتگوهايي با كارشناسان در زمينه‌هاي مختلف داشته‌ام اما خوانندگان ايران‌جوان مرا بيشتر به عنوان تحليل‌گر فيلم مي‌شناسند. به همين خاطر وقتي مرا در جايي غير از فضاي سينما مي‌بينند تعجب مي‌كنند.

به هر حال من تا جايي كه امكان داشته سعي كرده‌ام معضلات اجتماعي كه به نوعي با سينما در ارتباط بوده‌اند را چه با نقد فيلم‌هاي مربوطه و چه با گفتگو با كارشناسان مربوطه مطرح سازم. براي داريوش به عنوان خواننده‌اي كه نسبت به مسايل و معضلات و آسيب‌هاي اجتماعي بي‌تفاوت نيست احترام قائلم و علل اين گفتگو نيز يكي بخاطر فعاليت‌هاي مثبتي است كه اين اسطوره موسيقي پاپ در راه ترك اعتياد ايرانيان مبتلا به اين بلاي نابود كننده كه خود سال ها در چنگال آن اسير بوده انجام مي‌دهد.

ديگر عشق و علاقه او به سينما كه تلاش هايي هم در اين راستا در دوران جواني داشته و از سويي گرايش او به ادبيات عرفاني و ترويج آن در كارهايش مي‌باشد كه در كل عواملي شدند تا گفتگويي خواندني با اين خواننده محبوب نسل‌هاي ديروز و امروز داشته باشیم.



هر كسي ممكن است كه رويايي داشته باشد كه بعدها به حقيقت بپيوندد. آيا داريوش از همان آغاز روياي خوانندگي را در سر داشته يا كاملا اتفاقي بوده است؟

اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم بايد بگويم كه خواننده شدن هدف من نبوده بلكه فكر مي‌كنم خواننده متولد شدم (با خنده...). اين را از اين نظر عرض مي‌كنم كه از بچگي شور و شوق خاصي به خواندن داشتم. وقتي به آن دوران برمي‌گردم مي‌بينم حركات يك بچه چهار يا پنج‌ ساله در ارتباط با موسيقي چه معنايي مي‌تواند داشته باشد. اين كه يك بچه يواشكي به اتاق مهمانخانه برود، گرامافون را بگذارد و يك سري صفحه‌هاي سي‌ و ‌سه ‌دور قديمي از رشيد بهبود‌اف را گوش كند و يا به عشق شنيدن ترانه پاي راديو بنشيند. همه اين ها به نوعي آن انگيزه‌ها و شايد كشش‌هايي بوده كه مرا به اين سمت كشاند و به خاطر همين هميشه مي‌گويم من خواننده متولد شدم (با خنده...) خوب از اين ها كه بگذريم عواملي مثل مسير كار، اتفاق، رابطه، همه اين ها باعث شدند كه وارد عالم خوانندگي به صورت حرفه‌اي بشوم.



حتي شنيدم كه در سنين خيلي پايين روي صحنه ظاهر مي‌شدي؟

من از سن 9 سالگي روي صحنه مي‌رفتم. در يازده‌ سالگي يك اركستر 7 يا 8 نفره داشتيم كه در جشن هاي مدرسه به اجراي برنامه مي‌پرداختيم. براي همين معتقدم مسير مرا به سوي حرفه‌اي شدن كشاند. به اصطلاح جوي كوچكي بود كه به دريا متصل شد.



آيا خاطرتان هست كه چه زماني براي اولين بار به صورت حرفه‌اي ترانه اجرا كرديد؟

اولين بار به صورت حرفه‌اي در برنامه‌اي به نام شش و هشت كه توسط فرشيد رمزي تهيه مي‌شد در تلويزيون ملي ايران با خوانندگاني مثل كيوان، افشين، نلي، ماسيس و اونيك به صورت گروهي اجرا داشتيم. اما اگر منظورتان اجراي زنده باشد، خاطرم است كه اولين بار در كاباره شكوفه نو در تهران و با يك اركستر حرفه‌اي آواز خواندم.



در يكي از مجلات هفتگي مربوط به دهه 50 ايران جمله‌اي گفته بوديد با اين مضمون زماني در آرزوي شهرت بودم و اينك در آرزوي گمنامي. زيرا آنان كه در جستجوي شهرت‌اند نمي‌دانند گمنامي چه موهبت بزرگي است. مايلم بدانم كه امروز داريوش درباره اين جمله چطور مي‌انديشد؟

خوب اين جمله مربوط به دوران جواني بوده. تصور كنيد كه آدم شناخته مي‌شود، دور و برش را مي‌گيرند و مثل يك شوك است. شايد در آن زمان برايم در آن محيط قرار گرفتن سخت بود ولي بعدها با گذشت سال ها اين مسأله با من عجين شده بود. آن زمان با مسايلي روبرو مي‌شدم كه برايم تعجب ‌آور بود. عده‌اي انتقاد مي‌كردند كه آقا اين چه ترانه‌هايي است كه تو مي‌خواني. يكي مي‌گفت: اين بچه چه مي‌گويد، آن يكي تعريف مي‌كرد، شخصي سرزنش مي‌كرد و خلاصه مجموعه‌اي بود از واكنش هاي مردم. بالاخره دوران جواني من بود و بالطبع هر جواني كه تازه به شهرت مي‌رسد با اين واكنش هاي مثبت و منفي روبرو مي‌شود كه گاهي او را از آن چه شهرت ناميده مي‌شود دلسرد مي‌كند. ولي به نظر من شهرت و محبوبيت پديده‌اي است كه بايد از آن استفاده مثبت شود نه سوء‌ استفاده.



از آنجا كه گرايش اصلي من سينما است مي‌خواهم سوالاتي در اين زمينه بكنم. شما در اوج شهرت تلاش‌هايي هم در سينما انجام داديد. در فيلم‌هايي موسوم به فيلم‌هاي خياباني كه جزو سينماي بدنه‌اي ايران به حساب مي‌آمدند با كارگرداناني مثل سيروس الوند و فرزان دلجو همكاري كرديد. آيا اين تلاش از سر عشق به سينما بود يا دليل ديگري داشت؟

من سينما را بسيار دوست داشته و دارم. هنر بسيار ظريفي است. من نمي گويم كه فيلم بازي كردم. بلكه مي‌گويم تجربه‌اي كردم. تلاشي كه وقتي دوباره برمي‌گردم و به كارهايم نگاه مي‌كنم متوجه مي‌شوم كه هنر بازيگري چه ظرافت‌هايي دارد و به اين هنر پخته‌تر نگاه مي‌كنم. از طرف ديگر هم طبيعتا وقتي در ايران هنرمندي مشهور مي‌شد تهيه‌كنندگان و سرمايه‌گذاران گيشه‌پسند براي صيد او تلاش مي‌كردند و من هم جزو كساني بودم كه صيد شدم (با خنده...) و در دو فيلم تجربه‌هايي انجام دادم كه بعدها متاسفانه به دلايلي ادامه پيدا نكرد. دوست داشتم با راهنمايي‌هاي يك معلم خوب در اين زمينه كارهاي خوبي انجام دهم.



يكي از فيلم‌هايي كه بازي كرديد ياران به كارگرداني فرزان دلجو و امير مجاهد بود. نكته جالب توجه اين است كه شما در اوج شهرت و محبوبيت ترانه فيلم را به فريدون فروغي واگذار كرديد. دليل آن چه بود؟

عجب سوال ظريفي كرديد. اولين بار است كه از من سوالات خوبي مي‌شود و من از شما به خاطر طرح اين سوالات ممنونم.

واقعيت اين است كه در فيلم ياران قرار بود با فرزان دلجو همكاري داشته باشيم و اگر توجه كرده باشيد در آن فيلم من نقش زيادي ندارم. متاسفانه در آن زمان تجربه آن چناني درباره سينما نداشتم و با من برخورد درستي نشد. آقايان فرزان دلجو و امير مجاهد در اين راستا به من كم‌لطفي كردند و قراردادمان كامل اجرا نشد. چرا كه طبق قرارداد مالي كه داشتيم بعد از اينكه 15 دقيقه از فيلم را پيش برديم من به دوستان گفتم حال بياييد قراردادمان را جلو ببريم و مسايل مالي را طبق قرارمان مشخص كنيم. نتيجه اين شد كه دوستان رفتند بدون اين كه پشت سرشان را نگاه كنند.

با خودم گفتم: خوب اين ها با من كار دارند، فيلمشان نيمه كاره است. اما در كمال تعجب متوجه شدم كه آن ها بر اساس همان 15 دقيقه موجود داستان فيلم را عوض كردند تا ديگر به من احتياجي نباشد. خوب، از آن جا كه در زندگي به يك توازن اعتقاد دارم و طبيعت را قانون‌مدار مي‌دانم، اين ماجرا مصادف شد با درگيري من با ساواك و رفتن من به زندان اوين كه همان شب فيلم ياران كه در سينما كاپري به نمايش درآمده بود از اكران پايين آورده شد و در واقع مفهوم آن ضرر براي تهيه‌كننده فيلم بود.



برگرديم به بحث موسيقي پاپ. اين روزها صحبت از مرگ واژه در موسيقي پاپ ايران است. به عنوان خواننده‌اي كه واژه در ترانه‌هايت اهميت داشته و هيچ گاه در سال هاي فعاليت در غربت تن به بازار ابتذال و سطحي‌گرايي ندادي و راه هميشگي خود را ادامه دادي، در اين باره چه نظري داري؟

به نظر من يك سيلي در راه است و شما نمي‌توانيد جلوي اين سيل را بگيريد. اين سيل همه چيز را در مسيرش با خود همراه مي‌كند. تقليد بخشي از موسيقي فعلي ما شده است. نداشتن مرجعي كه تصويب كننده باشد خود مزيد علت شده است. چرا كه در آن زمان در ايران سازماني بود كه نظارت و آثار را ارزشيابي مي‌كرد. خوب حال در خارج از كشور تشكيلاتي كه وجود ندارد در نتيجه خيلي از ترانه‌سراها و آهنگسازها كارهايي را انجام مي‌دهند كه به سمت سطحي‌گرايي و ساده‌پسندي و به قول شما مرگ واژه كشيده مي‌شود. ولي به نظر من با توجه به همه اين معضلات هر نوع اثري جايگاه خاص خودش را دارد. داريوش شنونده خود را دارد و بايد با احترام و علاقه به آن ها مسير كارش را ادامه دهد.

موسيقي ما در شرايط بحراني به سر مي‌برد و مثل خيلي چيزهاي ديگر سرزمين ما به هم ريخته است. دليل مرگ واژه را بايد نوعي كم‌كاري دانست. در جايي كه از زبان شعر و موسيقي كه زبان برنده‌اي است و مي‌شود از آن به عنوان ابزار سازنده استفاده كرد از آن سوء‌ استفاده مي‌شود و واقعا نمي‌دانم كه اين جريان كي متوقف خواهد شد.

در اين جا بايد به نقش رسانه‌هاي خارج از كشور اشاره كنم كه اين نوع موسيقي‌ها را به چه شكل تبليغ مي‌كنند و اين كه چه نوع موسيقي‌ را بعد از چه نوع ديگري پخش مي‌كنند و جايگاه هر كدام را چگونه قرار مي‌دهند. چون ما سابق بر اين هم در كشورمان موسيقي‌هاي مختلفي مثل: كوچه و بازاري، سنتي، پاپ و فولكور داشتيم اما هر كدام جايگاه خودشان را داشتند. فكر مي‌كنم در حال حاضر رسانه‌ها بيشتر مروج ساده‌پسندي مي‌باشند.



من مي‌خواهم روي اين نكته تاکيد كنم كه متاسفانه اين ساده‌پسندي به ابتذال كشيده شده. يعني واژه‌هايي كه از فرهنگ لمپنيسم وارد موسيقي پاپ شده و جوان هاي امروز هم آن ها را ناخواسته به خاطر ريتمشان زمزمه مي‌كنند واژه‌هايي كه خيلي از روشنفكران و هنرمندان متعهد سال ها سعي كردند تا آثار آن را از ميان نسل‌هاي جديد پاك كنند اما با تاسف بسيار شاهد آنيم كه چه در سينماي داخل كشور و چه در موسيقي خارج از كشور كه پرمخاطب‌تر است اين واژه‌هاي مبتذل دوباره ترويج و تبليغ مي‌شود.

اجتناب‌ناپذير است. هيچ كاري نمي‌شود كرد. اين جا مسأله مسئوليت هنرمند پيش مي‌آيد. اين كه يك ترانه‌سرا، آهنگساز و يا خواننده به دنبال بازار روز نباشد خوب، جوان هايي هستند كه با عشق و علاقه به سراغ اين هنر مي‌آيند اما طعمه تعدادي از كمپاني‌هاي موسيقي مي‌شوند كه به آن ها خط مي‌دهند كه چه بخوانند و چه بكنند تا بازار بيشتري داشته باشد. به هر حال همان طور كه اشاره كردم باز هم هنرمنداني هستند كه تلاش مي‌كنند تا در اين سيلاب نيافتند و به تعهد خود نسبت به موسيقي سالم پايبند باشند.



من معتقدم خلاقيت زاييده درد است. اما آن گونه كه شعرا، ترانه‌سرايان و خوانندگان نامي و خلاق در آن زمان و در اوج تنگنا و محدوديت‌ها دست به خلق آثاري زدند كه هنوز هم جزو آثار ماندگار به حساب مي‌آيند. حالا مي‌بينيم كه همين افراد با اينكه در خارج از كشور با جنس ديگري از درد همراه هستند اما مثل گذشته نتوانستند آثار ماندگاري مثل آن دوره را خلق كنند يا حداقل به لحاظ كميت و كيفيت هم‌تراز آن ها قرار نگرفتند. اگر هم بخواهم اسم ببرم بايد به هنرمندان خلاقي چون شهيار قنبري، ايرج جنتي عطايي، اردلان سرافراز اشاره كنم. البته اين نظر شخصي من است و دوست دارم نظر شما را در اين باره بدانم.

به نظرم با وقوع انقلاب، با جامعه‌اي روبرو شديم كه اغلب شاعران، آهنگسازان و خوانندگان آن كوچ كردند و پراكنده شدند و به همين خاطر از هم جدا افتادند. آن زمان اگر مي‌خواستيم كاري انجام دهيم، دور هم جمع مي‌شديم و چشم در چشم هم زندگي مي‌كرديم. در روند خلق يك آهنگ مشاركت داشتيم و نظر همديگر را مطرح مي‌كرديم. اما حالا يكي در اين كشور، ديگري در آن كشور، مثل زنجيري كه پاره شد و حلقه‌ها از هم جدا شده‌اند. نكته‌اي كه دوست دارم اشاره كنم اين است كه ما با باري از تشويش به خارج از كشور آمديم. يعني از كشوري با فرهنگ و زبان متفاوت وارد يك سرزمين جديد شديم و بدون اين كه متوجه شويم ضربه‌هاي روحي زيادي خورديم اما عليرغم وجود اين روحيه مشوش مي‌بايد كه سر پا مي‌ايستاديم و زندگي مي‌كرديم. آثار اين ترس و تشويش هنوز هم مشهود است.

براي مثال شخصي را مي‌شناسم كه اوايل انقلاب به خارج از كشور كوچ كرد و آدم بسيار متمولي هم است. ايشان از روز اول سعي كرد تا زندگي خود و خانواده را تأمين كند حالا بعد از گذشت 25 يا 26 سال با اين كه اوضاع مالي بسيار خوبي دارد و تامين است باز هم همان حركت روزهاي اول را انجام مي‌دهد. يعني آدمي نشده كه بگويد خوب من تلاشم را كردم و نتيجه هم گرفتم. حالا بنشينم و مدتي هم بدون تشويش و نگراني زندگي كنم به اعتقاد من اين بيماري تشويش و ترس از آينده در همه به نوعي به جا مانده است.

اما برگردم به موضوعي كه مطرح كرديد. از ديدگاه من شعراي ما در بيشتر موارد كارهايشان را مي‌كنند ولي اجرا كننده‌هاي خوب كم شده‌اند. يعني ابزاري مثل آهنگ كه با آن كلام چفت و بست شود و جواب شعر را بدهد پيدا نمي‌شود. توجه داشته باشيد كه آهنگساز همان آهنگساز است مضاف بر اين كه رشد و ديدگاهش هم بيش تر و وسيع تر شده اما آن زوج هنري كه انرژي لازم را به او بدهد نيست. يعني همان قضيه كه گفتم كه در آن زمان آهنگساز و شاعر و خواننده دور هم جمع مي‌شديم، يكي مي‌گفت اينجاي آهنگ را اين طور كن، ديگري مي‌گفت اين طوري بهتر است و غيره.

براي نمونه عرض كنم كه چندي پيش بعد از سال ها با ايرج جنتي عطايي در پاريس به مدت شش روز در كنار هم بوديم. در اين مدت مثل دو نفر كه همديگر را پيدا كرده باشند نشستيم و سيراب از موضوعات مختلف شديم و درد دل كرديم و در آخر متوجه شديم با چه كمبودهايي در اين پراكندگي مواجه هستيم.

به هر حال آن سيل ساده‌پسندي و سطحي‌گرايي و يا آن چه كه شما ابتذال مي‌ناميد جاري شده و برخي از هنرمندان خلاقي كه به آن ها اشاره كردي نظاره ‌گر اين سيل هستند و با خود مي‌انديشند كه چه فكر مي‌كرديم و چه شد.



با توجه به اين كه سال هاست در كنسرت هايت و در ميان ترانه‌هايي كه اجرا مي‌كني اشعار عرفاني را بازگو مي‌كني و حتي آلبومي هم به نام رومي منتشر كردي مايلم نظرت را راجع به عرفان و تاثير آن بر زندگي و آثارت را برايمان مطرح كني.

عرفان نقبي در خود و يك بازنگري در خويشتن خويش است. بعد از پنجاه و پنج سال زندگي مثل كوزه‌اي خرد شده هستم و به دنبال اينم كه تكه‌هاي شكسته را پيدا كنم و به خودم بچسبانم. عرفان درياي بيكراني است و خوشا به سعادت كسي كه قطره‌اي از اين دريا نصيبش شود و با آن ديدگاه بتواند به زندگي نگاه كند. نمي‌خواهم بگويم كه مطالعه ندارم و يا با آن نا آشنا هستم. جاي خوشبختي است كه رابطه زيبايي با خداي خودم دارم كه برايم بسيار با شكوه است و هميشه وجودش را در كنارم حس مي‌كنم. با او راز و نياز مي‌كنم. حرفم را با او در ميان مي‌گذارم و مراقب من است. پس جريان زندگي را به او مي‌سپارم و اين را بسيار باشكوه و زيبا مي‌بينم و سعي مي‌كنم كه مفيد باشم.



در ميان عرفا آثار چه كسي بيشتر روي تو تاثيرگذار بوده است.

به مولانا خيلي ارادت دارم. با او ساده و روان ارتباط برقرار مي‌كنم و وقتي به چند هزار بيتي كه حاصل كار اوست مي‌انديشم مي‌بينم كه تمامي در وصف انسانيت و خودشناسي مي‌باشد. براي مثال وقتي مي‌گويد: بشنو از ني چون حكايت مي‌كند از جدايي ها شكايت مي‌كند... به اين اشاره دارد كه انسان از زماني كه متولد مي‌شود از اصل خود جدا مي‌شود و نبايد فراموش كند از كجا آمده و در جستجوي اين باشد كه به اصل خود بازگردد. ما ذره‌اي از يك مجموعه عظيم هستيم و ماموريتي داريم در عمري كه مثل يك حباب زودگذر است. پس دريابيم كه اين ماموريت چيست. به اعتقاد من دنياي عرفان شفا دهنده تمام دردها و مرحم همه زخم هاست. من راه هاي تاريكي را طي كردم و وقتي با عرفان آشنا شدم به دنياي باشكوهي پي بردم. دنيايي كه نه به مشروب، نه به قرص و مواد مخدر نياز دارد و چه دنياي عظيمي است. فقط بايد در آن تعمق كرد و ترس نداشت همان گونه كه مولانا مي‌فرمايد:

از حادثه جهان و زاينده مترس / از هر چه رسد چون نيست پاينده مترس

اين يكدم عمر را غنيمت ميدان / بر رفته مينديش و ز آينده مترس

اين ترس پديده‌اي است كه با انسان ها عجين شده و اگر آن را شناسايي كنند و از بين ببرند زندگي‌شان آرام‌تر مي‌شود. مردم اصولا در فرداها زندگي مي‌كنند. غافل از اينكه زندگي همين لحظه‌هايي است كه در حال گذر است. من هميشه به اين مي‌انديشم كه اين مال و منال دنيا، قصر و ماشين‌هاي گران قيمت و وسايل لوكس و غيره، اين ها متعلق به من و تو نيست. ماشين را دزد مي‌زند و خانه آتش مي‌گيرد. چيزي كه متعلق به توست، خانه درون توست. سعي كنيم خانه درون را آباد كنيم و با خود خودمان آشتي كنيم. به هر حال عرفان درياي بيكراني است كه شايد خداوند قطره‌اي از آن را نصيب من كرده است.



قصد داري كه در زمينه اشعار عرفاني فعاليت‌هاي ديگري انجام دهي مثل همان آلبوم رومي كه به آن اشاره كرديم؟

بله. كماكان در حال خواندن اشعار مولانا هستم و در تلاشم كه با اشعار اين عارف بزرگ نوعي مديتيشن در موسيقي ايجاد كنم. البته در رابطه با اشعار حافظ نيز قصد دارم كارهايي انجام دهم.



افراد مشهور و محبوب همواره الگوي بسياري از جوان ها بوده و هستند و گرايش‌هاي اين افراد به هر سويي مي‌تواند علاقمندانشان را نيز به آن سمت سوق دهد. براي مثال جواني تعريف مي‌كرد كه وقتي متوجه مي‌شود كه بهروز وثوقي به تصوف گراييده است با وجودي كه هيچ از اين عالم نمي‌دانسته شروع به مطالعه در عرفان و تصوف مي‌كند طوري كه مي‌گويد مسير زندگي‌اش نيز به نوعي تغيير مي‌كند. غرض اين كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم و چه قبول داشته باشيم يا نداشته باشيم افرادي مثل خود شما كه در كار خودتان اسطوره شديد و طرفداران زيادي داريد مي‌توانيد تاثيرات مثبتي روي جوان ها و در كل علاقمندانتان در تمام دنيا داشته باشيد و اين كه شما عرفان را راهگشاي زندگي شخصي خودتان و نوري در تاريكي‌هاي مسيرتان مي دانيد بالطبع مي‌تواند خيلي از دوستدارانتان را نيز نسبت به اين مقوله كنجكاو سازد اما در مسير عرفان و شناخت آن نيز مثل هر مسير ديگري دام هايي گذاشته شده و بسياري از اين دنياي پر رمز و راز دكاني براي سركيسه كردن شيفتگان نا آگاه باز كرده‌اند كه خيلي‌ها را از اين عالم معنوي دلسرد كرده است. شما در اين باره چه نظري داريد؟

دقيقا براي همين است كه روي شناخت درست و پيروي از راهبران واقعي خيلي تاكيد شده است. ادبيات عرفاني ما سرشار از اندرزهاي حكيمانه و انسان‌ساز مي‌باشد و من هميشه در برنامه‌هايم به اين شعر زيباي عرفاني اشاره مي‌كنم:

گوهر خود را هويدا كن كمال اين است و بس

خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس

چند مي‌گويي سخن از درد و عيب ديگران

خويش را اول مداوا كن كمال اين است و بس

پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت

با همه عالم مدارا كن كمال اين است و بس

چون بدست خويشتن بستي تو پاي خويشتن

هم به دست خويشتن باز كن كمال اين است و بس

به هر حال اين نفس چو بند است و شما همچو اسيريد و به اعتقاد من اين عرفانست كه مي‌تواند اين نفس را مداوا كرده و انسان ها را به گوهر واقعي خودشان بازگرداند. ما گاهي به دنبال قرص واليوم هستيم تا آرامش به دست بياوريم. اين قرص ها زخم موقت ما را مداوا مي‌كند اما با زخم عميق چه كنيم. ما بايد به دنبال شاه كليدي براي درمان كلي باشيم كه اين شاه كليد، عرفان است.



به عنوان كسي كه سال ها در دام اعتياد بودي و بالاخره با عزمي راسخ و تاثيرگذار دست به ترك اعتياد زدي براي دوستداران و عاشقانت در سراسر دنيا كه با اين بلاي ويرانگر روبرو هستند چه كاري انجام دادي و چطور تجربيات خودت را براي رهايي از اين دام به آن ها منتقل مي‌سازي؟

چهار سال است كه در زمينه آگاهي‌رساني به معتادان براي ترك اعتياد تلاش مي‌كنم. با برنامه‌هاي راديويي آغاز كردم. در حال حاضر يك برنامه تلويزيوني به نام آينه داريم كه هفته‌اي چهار ساعت از طريق تلويزيون هاي فارسي‌زبان ماهواره‌اي پخش مي‌شود. در واقع ما يك سازمان غيرانتفاعي هستيم كه به غير از اين كه در زمينه آسيب‌هاي اجتماعي پيام‌رساني مي‌كنيم به مستندسازي در اين زمينه نيز مشغول هستيم. خيلي‌ها از سراسر دنيا با ما تماس مي‌گيرند و براي ترك اعتياد راهنمايي مي‌خواهند و ما نيز به آن ها راه هاي مطلوب و موثر را پيشنهاد مي‌كنيم و افراد را به هم مرتبط مي‌سازيم. خوب، 35 سال براي مردم خواندم حالا دوست دارم از اين طريق و با اين برنامه‌ها كمكي به مردم عزيزي كه مبتلا به اين بلاهاي اجتماعي هستند بكنم.

براي مثال دي‌وي‌دي ‌هايي تهيه كرديم كه به طور رايگان براي درخواست‌كنندگان مي‌فرستيم. براي مثال مادري تماس گرفته بود و مي‌گفت به دنبال راهي براي ترك اعتياد فرزندش مي‌باشد و مي‌خواهد بداند كه چگونه بايد با او برخورد كند كه ما بلافاصله اطلاعات لازم را به او داديم. در اين رابطه با افراد مختلفي در ايران و خارج از ايران و بخصوص متخصصان و كارشناسان آسيب‌هاي اجتماعي همكاري داريم و در اين راستا سمينارهايي را در كشورهاي مختلف برگزار مي‌كنيم و سعي مي‌كنيم گوشه‌اي از اين زخم ها را مرهم بگذاريم. ما در دوره‌اي از بي‌تفاوتي به سر مي‌بريم.

در جامعه‌اي كه هر كس مسئوليت را به گردن ديگري مي‌اندازد. بيشترشان مي‌گويند: آقا من كه معتاد نيستم يا بچه من كه معتاد نيست. من چرا بايد خودم را درگير اين امور كنم. هنوز فعاليت تشكيلاتي را ياد نگرفته‌ايم در عوض استاد تخطئه و خرابكاري هستيم. چهار سال است كه با بودجه خودم و ديگر دوستان دارم در اين زمينه فعاليت مي‌كنم. ما با عشق و علاقه دست به دست هم داديم و زمان گذاشتيم تا فعاليت اين سازمان غيرانتفاعي را گسترش بدهيم. حتما اطلاع داريد كه سازمان غيرانتفاعي زير ذره‌بين دولت است. من در اين راه لباس زره به تن كردم و از هيچ چيز ابايي ندارم. به قول معروف: آن كه حسابش پاك است از محاسبه چه باك است. من با پديده فرهنگي ترور شخصيت بيگانه نيستم. پس توجهي به حرف ها و حديث‌هايي كه در اين رابطه به من و كارهايم نسبت بدهند، نخواهم داشت. من اگر بتوانم حتي دو نفر را نجات بدهم خدمتم را كرده‌ام. اما سازمان غيرانتفاعي احتياج به سوخت براي حركت دارد. افراد مي‌توانند به طرق مختلف به اين سازمان كمك كنند.

بعضي‌ها كمك‌هاي مالي مي‌كنند. تعدادي هم مي‌توانند از طريق توانايي‌هاي خودشان موثر باشند. براي مثال يكي مي‌گويد من دكتر هستم و در نيوجرسي زندگي مي‌كنم. شما بيماران را در اين شهر به من معرفي كنيد و من داروي آن ها را به طور رايگان در اختيارشان مي‌گذارم. ما يك تيم تقريبا چهل نفره هستيم كه دور هم فعاليت مي‌كنيم. به كشورهاي ديگر مي‌رويم و سمينار تشكيل مي‌دهيم. من در اين راه چشمداشتي ندارم و از كسي هم صدقه نمي‌خواهم.

35 سال براي مردم خوانده‌ام. حالا مي‌خواهم بدانم چقدر نزد مردم اعتبار دارم. من مي‌دانم كه در جوي از بي‌اعتمادي زندگي مي‌كنيم چرا كه خيلي‌ها آمدند و با شعارهايي كه دادند از اعتماد مردم سوء‌ استفاده كردند. گرفتند و كلاهبرداري كردند و اين جو بي‌اعتمادي را به وجود آوردند. اما من ادب از بي‌ادبان آموختم. جهت من مشخص است و اگر سرعتم كم است اهميتي ندارد. به هر حال در اين مسير در حركت هستم. پس از آن دسته آدم هاي خود محور، عيب‌جو، پرمدعا، پرگو و پرتوقع مي‌خواهم كه سنگ‌اندازي نكنند و بگذارند ما كارمان را انجام دهيم. در شرايط فعلي خواندن مرا ارضا نمي‌كند. اما تلاشي كه براي كمك به مبتلايان آسيب‌هاي اجتماعي مي‌كنم مرا ارضا مي‌كند. مردم با همدلي و همزباني مي‌توانند اعتياد كه مادر آسيب‌هاي اجتماعي چون فقر و فحشا است را ريشه‌كن كنند. اين دردها را دردهاي خودشان بدانند و از انكار اين دردها دوري كنند.



تا به حال استقبال مردم از برنامه‌هاي شما در جهت ترك اعتياد چطور بوده است؟

من توصيه مي‌كنم شما يك تحقيقي در مورد برنامه‌هاي ما انجام بدهيد. براي مثال برنامه آينه كه از تلويزيون NITV پخش مي‌شود و از اينترنت هم مي‌توانيد ببينيد از برنامه‌هايي است كه با استقبال خوب مردم مواجه بوده و ما آرزو داريم كه از اين طريق مثمر ثمر باشيم و بتوانيم جوامع بين‌المللي را نسبت به اين مسايل آگاه كنيم. منبع
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
حمید شب‌خیز کیست؟


حمید شب‌خیز خودش را کارگر این کار یعنی تلویزیون‌داری می‌داند و همیشه در جواب مخالفان و دشمنان می‌گوید که کارش را با دست خالی آغاز کرده و حالا هم که به اینجا رسیده هنوز کارهای تلویزیون‌اش را خودش انجام می‌دهد و حتی استودیو را جارو می‌زند! او كه كارمند ایرفرانس بود در سال 1981 پس از آن كه در جریان مجادله ای از یک فرد مذهبی سیلی خورد، تصمیم خود را برای مهاجرت به آمریكا گرفت. شب‌خیز در ابتدای حضور در آمریكا به رستوران‌داری پرداخت و به گفته خود اولین كسی است كه اقدام به ضبط برنامه در آمریكا كرده. او خوشحال است از این كه تلویزیونی به راه انداخته که باب طبع خانواده‌هاست و مردم تنها به خاطر صفا و صمیمیت جاری در تلویزیون، می‌نشینند پای برنامه‌هایش و با نداری و کمبود‌ های تلویزیون و برنامه‌ها کنار می‌آیند و لذتش را می‌برند!

در حقیقت همین شروع و یک جور‌هایی قدیمی‌بودن اش، افتخاری برای شب‌خیز به حساب می‌آید و این که با دست خالی به آمریکا آمده و ابتدا یک رادیو داشته و بعد تلویزیونی چند ساعته و برنامه‌ها هم نه در استودیو که در گاراژ منزلش و با یک دوربین نه چندان پیشرفته ضبط می‌شده و بعد توسط خود شب خیز ادیت. شب‌خیز البته این کار را نه در خارج از ایران که وقتی پیش از انقلاب در ایران بوده شروع کرده، با سوئیچینگ شو‌های تلویزیونی و حالا هم خب چند شبکه دارد و به قول خودش جوانان زیادی طرح کادشان را پیشش گذرانده‌ و از او کار یاد گرفته‌اند. همه این‌ها سپر حمید شب‌خیز است در مقابل حمله‌های گاه و بی‌گاه رقیبان که شب‌خیز از آن‌ها به عنوان تازه وارد‌هایی که کارشان را بلد نیستند، یاد می‌کند.

چهره و اسم حمیدخان تا قبل از به وجود آمدن شبکه‌های ماهواره‌ای کاملا ناآشنا بود و تنها آن هایی که خیلی پی گیر بودند با اسم برادرش فرید شب‌خیز آهنگساز و برنامه ساز تلویزیون رسمی‌ایران آشنا بودند و همچنین برادر دیگرش رحیم شب‌خیز که استودیو ضبط صدا دارد. اما در میان آن همه شو‌های نوروزی هم که از آن ور آب به اینجا می‌رسید، پیش از این که تصاویر تلویزیونش برای ایران پخش بشود، مردم با اسم او در برنامه‌های تلویزیونی N.I.T.V (تنها تلویزیون ماهواره‌ای موجود آن زمان) آشنا شدند، وقتی که ضیا آتابای و چند برنامه ساز دیگر به شدت به او حمله می‌کردند و از او می‌خواستند جلو دوربین لااقل رعایت ادب را بکند و با آن لحن زننده در مورد همکارهای خود صحبت نکند. تصویری که از حمید شب‌خیز پیش از رویت چهره‌اش برای مخاطبان برنامه‌های ماهواره ترسیم شد، کسی بود که برنامه‌هایش به فحاشی و خط و نشان کشیدن برای دیگران می‌گذرد. تصویری که با آغاز به کار تلویزیون ایران (ITN) کاملا تغییر کرد. شب‌خیز کسی بود که جلو دوربین می‌نشست، همه چیز را از ساختن برنامه تا حاشیه‌ها را سهل می‌گذراند و به قول خودش نان و ماستش را می‌خورد!

شب‌خیز در مدت کوتاهی تبدیل به شخصیتی شد مورد توجه مخاطبینی که حوصله برنامه‌های سیاسی و پُر از جنگ اعصاب شبکه‌های دیگر را نداشتند و بیشتر خوش داشتند که بنشینند و با بی‌خیالی و ساده انگاری شب‌خیز حال کنند. اما چند وقت پیش این سبک و سیاق برایش دردسر ساز شد، کمپانی کلتکس اعلام کرده بود که تنها شبکه‌های مورد تائید این کمپانی حق پخش محصولاتش را دارند. اما شب‌خیز که کلا به این کار‌ها کاری ندارد، به پخش موزیک ویدئو‌های کمپانی کلتکس ادامه داده و سوو شد و به پرداخت نیم میلیون دلار غرامت، محکوم. پس برای به دست آوردن مبلغ غرامت، به برنامه مورد علاقه‌اش پرداخت و یک تله تان ویژه گذاشت و از هواداران شبکه اش خواست که با کمک‌های خودشان از زمین خوردن تلویزیون او جلوگیری کنند.

این مبلغ هنگفت در مدتی کوتاه جمع آوری شد و شب‌خیز جریمه را پرداخت کرد. اما ماجرا در اینجا خاتمه نیافت، مهران عبدشاه مدیر شبکه IPN در برنامه‌ای شب‌خیز را کلاه بردار و شارلاتان خطاب کرد و گفت: اگر این شبکه مشکل مالی داشته پس چه طور می‌خواهد دو شبکه جدید افتتاح کند؟ و بعد ادامه داد: شب‌خیز با پولی که از مردم جمع می‌کند برای استفاده‌های شخصی سود می‌برد و حتی نشانی منزل گویا لوکس شب‌خیز را در برنامه‌اش اعلام کرد تا مردم بروند و ببینند. حرف‌های عبدشاه فارغ از مستند بودن یا نبودنش، پُر بیراه نیست، چون شب‌خیز سالی یک بار برنامه تله تان اش را برگزار می‌کند! در کنار آن، او موفق به جذب تبلیغات و اسپانسر‌های زیادی شده و چند حامی‌مالی قدرتمند هم دارد. اما باز کیفیت برنامه‌های شبکه‌اش در حد نازلی باقی مانده و هیچ پیشرفتی نکرده است. البته این میان، مخاطبان هستند که با همین حمید شب‌خیز که سمبلی‌ست از شوخ و شنگی و بی‌خیالی، حال می‌کنند و شخصیت به ظاهر مثبت و بی‌غل و غش او را دور از این انگ‌ها می‌دانند.

مشغله دیگر شب‌خیز برگزاری کنسرت است، کاری که باز شب‌خیز در آن ید طولایی دارد و خودش عنوان می‌کند که وقتی در ایران دانشجو بوده در دانشگاه برای خواننده‌های مطرح آن زمان برنامه می‌گذاشته و در حقیقت کارش را از آن جا و با کمترین امکانات شروع کرده! هنرمندانی که تا به حال با شب‌خیز کنسرت‌گذار کار کرده‌اند معمولا از نوع امکاناتی که در اختیارشان قرار می‌گیرد و وضعیت سالن و بلیط فروشی، ناراضی هستند.

اما بالاخره با همه این تفصیلات، شب‌خیز در این کار (با وجود زیاد شدن دست و رقیبان متعدد) هنوز باقی مانده و فعالیت می‌کند که شاید دلیلش رابطه نسبتا خوبی ست که با هنرمندان دارد و می‌تواند آن ها را مجاب به همکاری کند. هرچند که بعد هنرمندان شاکی بشوند و اعتراض کنند که سرشان کلاه رفته و حقشان خورده شده!

شب‌خیز البته با کار آوازخواندن هم بیگانه نیست و در سال های پیش از انقلاب، چند آهنگ اجرا کرده و در شوی معروف میخک نقره‌ای به مخاطبان معرفی شده. چیزی که این میان جلب توجه می‌کند، عدم تمایل شب‌خیز به پخش ترانه‌هایش است، با وجود این که مخاطبان بار‌ها از او خواهش کرده‌اند که آهنگی از خودش پخش کند اما شب‌خیز هر بار امتناع کرده، موضوعی که در مورد ضیا آتابای هم صدق می‌کند و البته دلیلش در آن مورد واضح است، اما اینجا نمی‌توان برایش هیچ دلیل منطقی ای پیدا کرد. انگار شب‌خیز هم هنرمندی عهد شباب‌اش را نمی‌پسندد و دوست دارد فعالیت‌های دوران گذشته‌اش همین طور مسکوت بماند. گرچه ویدئوی حضورش در میخک نقره‌ای روی اینترنت برای دانلود موجود است.

از بدو تاسیس شبکه ITN که همراه با اوج دوران پارازیت فرستادن و قطع برنامه‌های N.I.T.V بود شب‌خیز همواره سعی می‌کرد که سیاست‌های پخش برنامه‌اش را فارغ از مسایل سیاسی دنبال كند تا برنامه‌هایش بدون دردسر پخش شود و در این بین حتی گاهی به سانسور فیلم‌های سینمایی قدیمی‌ای که پخش می‌کرد، پرداخت تا كمتر به دردسر بیفتد!

در این سال ها، شایعه همکاری شب‌خیز با دولت جمهوری اسلامی همواره به گوش می رسیده است. حتی یک بار چند شبکه برای اثبات این مدعای قدیمی‌، ورق کاغذی را که گویا توسط یک مامور امنیتی فراری به دست شان رسیده بود، نشان دادند که ادعای کمک مالی گرفتن شب‌خیز از دولت ایران را تائید می‌کرد. کاغذی که البته معلوم نبود متعلق به کدام ارگان است و چند مهر ناشناس روی‌اش بود و مدرکی بود شاید بی‌اعتبار...

شب‌خیز مدعی است كه ایده‌های بكر در این عرصه نخستین بار به ذهن او می‌رسد و وقتی اجرایش می‌كند، دوستانش (یا در حقیقت همان رقبایش) از او تقلید می‌كنند و ایده‌هایش را می‌دزدند. نمونه‌اش همین حضور تلویزیون‌اش روی ماهواره هات برد است كه باعث شد بعد از مدتی پای بقیه شبكه‌های غیر سیاسی هم باز شود و بازار را كساد كنند. بازار آگهی‌های شب‌خیز هم اما ویژگی‌های منحصر به فردی دارد، از شعرهای رنگارنگی كه برای فروشگاه دی تو دی دبی می‌سازد بگیرید تا گزارش‌های تصویری كه از فروشگاه‌های بزرگ این شهر پخش می‌كند، همگی این ویژگی‌های منحصر به فرد را به نمایش می‌گذارند. او گاه برای پوشش تصویری گزارش‌های تبلیغاتی‌اش در فرودگاه‌ها از دوربین موبایلش استفاده می‌كند و همین تصویر تهیه شده از طریق دوربین موبایل را در ابعادی وسیع از تلویزیون پخش می‌كند و كسی هم نیست كه بگوید ما هیچ كدام از این تصاویری كه او پخش می‌كند را نمی‌توانیم ببینیم!! نقش موبایل شب‌خیز در تهیه و پخش پیام‌های بازرگانی، محدود به این موارد نمی شود، گاه در وسط پخش برنامه، موبایل او زنگ می‌زند و او كه از این تماس متعجب شده است، گوشی را جواب می‌دهد. چند لحظه بعد با خنده‌ای حیرت‌زده به اطلاع بینندگان می‌رساند كه از اتفاق، فلان آدمی كه تولیدكننده یك كالا است با او تماس گرفته و... كم كم بحث به كالایی كه این شخص تولید می‌كند كشیده می‌شود و او از اسپیكر موبایل شب‌خیز اطلاعات بسیار كاملی را از كالای مورد نظر به بینندگان تلویزیون ارائه می‌دهد و این طوری نصف برنامه عادی هم در قالب آگهی پر می‌شود!

اما اگر فكر می‌كنید كه این اقدامات حمیدخان، اعتراض بینندگانش را در پی دارد، بدانید كه در برداشت‌تان سخت در اشتباه هستید، بینندگان تلویزیون‌های شب خیز، آدم‌های بسیار قانعی هستند كه از هر چیزی كه از تلویزیون‌اش پخش می‌كند، حیرت زده می‌شوند و بلافاصله با او تماس می‌گیرند و از این همه زحمتی كه او می‌كشد تشكر می‌كنند.

قضیه دریافت آبونمان از بینندگان تلویزیون هم خود حكایت جالبی دارد. هر سال نزدیك‌های ژانویه، شب‌خیز پخش برنامه‌های عادی خود را قطع می‌كند و از بینندگان داخل و خارج از كشور می‌خواهد كه حق اشتراك خود را پرداخت كنند. سال اولی كه شب‌خیز تلویزیونش را تاسیس كرده بود، این پرداخت‌ها آن قدر زیاد بود كه به او حسابی مزه كرد و این كار را در سال‌های بعد در ابعادی وسیع‌تر ادامه داد. اما امسال كه مبلغ جمع‌آوری شده بسیار ناچیز از آب درآمده، شب‌خیز طاقت از كف داد و گفت كه می‌خواهد تلویزیون‌اش را در اروپا و آمریكا كارتی كند و از این طریق هزینه‌های پخش را دربیاورد.

شب‌خیز قرار است به زودی سومین شبکه‌اش را افتتاح کند. او روبروی دوربین می‌نشیند و قهقهه می‌زند. در وقت عزا لباس تیره می‌پوشد و عزادار می‌شود. او تلفن جواب می‌دهد، بگوبخند می‌کند، بی‌وقفه دنبال این است که مردم از برنامه‌هایش لذت ببرند. او هیچگاه غصه کمبود‌های تلویزیون‌اش را نمی‌خورد. برایش مهم نیست که دوربین‌هایشان بلا استفاده شده‌اند و تصویر بد رنگ تحویل بیننده می‌دهند. او اعتقاد دارد با همین آبگوشت فقیرانه می‌توان زندگی کرد و خوشبخت بود! منبع
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مهستی از ارکستر گل ها تا موسیقی پاپ


محمد ضرغامی: مهستی خواننده ايرانی ساکن آمريکا، سرانجام پس از چهار سال دست و پنجه نرم کردن با بيماری سرطان روز دوشنبه ۲۵ ژوئن در سانتا رزا در شمال ايالت کاليفرنيا درگذشت. پيکر اين هنرمند روز جمعه ۲۹ ژوئن پس از انجام مراسم مذهبی اسلامی با حضور برخی چهره های ايرانی ساکن آمريکا و هوادارنش، در گورستان وست وود شهر لس آنجلس، در کنار خواهر بزرگترش هايده به خاک سپرده شد. خانم مهستی که ۴۰ سال پيش کار خوانندگی را با ارکستر گل ها آغاز کرده بود و در ايران به خواننده دل ها مشهور بود، به هنگام مرگ ۶۱ سال داشت. افتخار سالار پور (دده بالا) نام هنری خود را از مهستی گنجوی، بانوی شاعری که در سده دوم هجری در شهر گنجه می زيسته الهام گرفته بود.

او فعاليت هنری خود را در يکی از طلايی ترين دوران های حيات موسيقی در ايران، با اجرای ترانه آن که دلم را برده خدايا اثر پرويز ياحقی، ترانه بيژن ترقی و تنظيم جواد معروفی آغاز کرد و اين بخت را داشت که در ادامه فعاليت هنری خود، با آهنگسازان و ترانه سرايان سرشناسی چون علی تجويدی، همايون خرم و تورج نگهبان همکاری کند.

بنا به گفته ناصر چشم آذر، آهنگساز و تنظيم کننده ای که با مهستی همکاری نزديک داشته، او به خواندن تصنيف های نزديک به موسيقی سنتی - اصيل ايرانی متمايل بود ولی فعاليت هايش را در زمينه های گوناگونی دنبال کرد.

آقای چشم آذر می گويد: فعاليت خانم مهستی در قيد حياتشان تقريبا به سه دوره تقسيم می شود؛ دوره اول ملودی های اصيل ايرانی را برای گل ها می خواند، بعد مقداری با اجرای ملودی هايی از آقای جهانبخش پازوکی مثل بچه نشو ای دل که با ارکسترهای سنتی ايرانی اجرا می شد وارد موسيقی مردمی شد. در بخش سوم تقريبا وارد حيطه پاپ ايرانی شد که از سازبندی مدرن تری استفاده می شد. در آن مقطع من تعدادی از کارهای آقای جهانبخش پازوکی رابرای خانم مهستی تنظيم کردم و تعدادی هم ملودی برايشان ساختم.

ترانه راز خلقت ساخته ای از انوشيروان روحانی بر روی شعری از رحيم معينی کرمانشاهی که با صدای مهستی منتشر شد، لقب شورانگيزترين ترانه سال را به خود اختصاص داد. اين ترانه که با مطلع دارم سئوالی ای خدا... آغاز می شد در مدت زمان کوتاهی تعداد ۱۵۰هزار صفحه آن به فروش رفت که در نوع خود بی سابقه بود.

به اعتقاد بسياری از جمله عارف خواننده هم دوره مهستی، سبک ويژه او را بايد در دوران همکاری اش با برنامه گل ها جست و جو کرد. عارف می گويد: صدای خانم مهستی با مشخصاتی که داشت برای خودش استثنا بود. سبک خواندنش را اجرای ترانه های موسيقی اساتيدی مثل آقای تجويدی، آقای بديعی و آقای پرويز ياحقی شکل داده بودند. ايشان خطشان مشخص بود و با خط خانم گوگوش، من، آقای ويگن و بقيه فرق داشت. ما ترانه های پاپ روز ايرانی را می خوانديم اما آن ها تصنيف هايی را اجرا می کردند که به موسيقی سنتی متمايل بود.

با اين حال مهستی در سبک پاپ هم کوشيد از فضای موسيقی سنتی دور نشود و رد پای موسيقی سنتی ايرانی، هر چند گاه بسيار کمرنگ، در بخشی از آثار دوران واپسين فعاليت هايش ديده می شود.

ناصر چشم آذر درباره تاثير صدای مهستی بر بافت آثاری که او برايش ساخته بود، می گويد: اگر بخواهم به کارهای خودم با زنده ياد مهستی اشاره کنم، ارادت، علاقه و تمايلم نسبت به تناژ صدای او، کارايی و تکنيک اجراييشان به همراه کارهايی که از آقای پازوکی خوانده بودند و من برايشان تنظيم کرده بودم، برای آغاز همکاری کافی بود. ضمنا ديدم خانم مهستی با تسلط، صدای خودشان را با هارمونی های جديدی که روی ملودی های آقای پازوکی گذاشته بودم وفق می دادند.



افسانه دو خواهر

پنج سال پس از ظهور مهستی در موسيقی ايرانی، هايده پا جای پای او گذاشت. ظهور دو خواهر در موسيقی روز ايرانی و محبوبيت هر دو، سال ها به سوژه جذاب نشريات عامه پسند بدل شد و تا مدت ها، مقايسه اين دو در ميان هوادارنشان، شرايطی کمتر تجربه شده را برای کسانی پديد آورد که به شکلی جدی خوانند های عامه پسند را تعقيب می کردند. برخی معتقدند که در داوری ميان دو خواهر، خواهر کوچکتر - مهستی- بارها در سايه خواهر بزرگتر قرار می گرفت.

عارف که زمانی ترانه نگاهم کن را به همراه هايده در سال های پيش از انقلاب اجرا کرده است، اين مقايسه را ناشی از تفاوت صدای اين دو خواهر می داند.

عارف می گويد: آنچه که هست شادروان خانم مهستی پيشکسوت بودند و زودتر از خانم هايده به شهرت و محبوبيت رسيدند. خانم هايده حنجره توانای داشتند و کاليبر حنجره شان يک استثنا بود ولی خانم مهستی از صدايی لطيف و مخملی برخوردار بودند. گاهی وقت ها به دليل توانايی های حنجره خانم هايده، او جلوتر می ايستاد.

اما به اعتقاد ناصر چشم آذر صدای مهستی در قياس با صدای ساير همکارانش، ويژگی های خود را آشکار می کرد و تکنيک و جذابيت را توامان به نمايش می گذاشت.

او معتقد است: از ويژگی های صدای خانم مهستی، جذابيت و گرمای صدايش بود. من خواننده را هيچ گاه به دليل وسعت صدا انتخاب نمی کنم، برای من تلفيق، دکلمه و ادای شعر با ملودی اهميت دارد. خواننده بايد با تسلطی که دارد گرمای شعر و معنای آن را با گرمای ملودی تلفيق کند که خوشبختانه از چند کاری که برای خانم مهستی ساختم راضی هستم. شايد در کار من اشکالی بوده باشد ولی در کار ايشان نقصی نبوده است.



معدل هنری

مهستی پس از انقلاب در ايران ابتدا به بريتانيا مهاجرت کرد و پس از مدتی به دعوت ناصر چشم آذر که آن زمان در ايالات متحده آمريکا به سر می برد و پرويز قريب افشار، مجری معروف برنامه های تلويزيونی، به لس آنجلس رفت و در آنجا ماندگار شد.

او پيش از مرگ آلبومی را با همکاری شادمهر عقيلی آهنگساز، خواننده و نوازنده ويولن ضبط کرد.

مهستی معتقد بود که اين آلبوم بازگشتی است به فضای کار های گذشته اش. از خواننده دل ها تا مرز ۶۱ سالگی، ۳۵ آلبوم منتشر شده است که از آن ميان می توان به گل های رنگارنگ، بزم، آشفته، بيگانه و هوای يار اشاره کرد.

او که در طول حيات هنری اش دوره های متفاوتی را سپری کرد و اين موضوع ارايه تصويری يکدست از اين خواننده را دشوار می کند. با اين حال ناصر چشم آذر نيم نگاهی دارد به آثار اين هنرمند و طلوع و غروب او را چنين به تصوير می کشد:

دوره اول فعاليتشان که به همان اواسط دهه ۴۰ و اواخر آن باز می گردد، دوره ای الماسی و بسيار درخشان است. در دوره دوم که ايشان به اجرای ملودی های مردمی روی آوردند و با ارکستر های يک خطی کار کردند، باز هم کارهای موفقی داشتند. ولی در يک ارزيابی کلی بخش سوم فعاليت هايشان که بيشتر به پس از انقلاب و در غربت مربوط می شود، کار های فاخر به دليل جوی که هست، آنچنان ديده نمی شوند. بنابراين روی معدل دوره سومشان نمی توان حساب کرد. منبع
 

golgoli

Registered User
تاریخ عضویت
15 فوریه 2006
نوشته‌ها
139
لایک‌ها
13
محل سکونت
tehran
خيلي جالبه واقعا لذت بخشه جناب فردين دستت درد نكنه اگر ميشه عكس فعلي از خانم زهرا حاتمي را بذار و اينكه الان چكار ميكنه از سپيده چه خبر و و اينكه از بقيه بگو
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
خواهش میکنم ممنونم

عرض شود خانم حاتمی الان در تهران هستند و گاه گداری خبری از ایشان هست
انشا الله در پست بعدی خواهد آمد

خانم سپیده را نمیدانم فکر میکنم خارج از ایران باشند
 
بالا