راه رو با آن زندانی ادامه دادم .
واقعا بعضی جاها خیلی به درد بخور بود و کلی از اون موجودات وحشت ناک رو نابود می کرد .
در داخل زندان , موجوداتی رو ملاقات کردیم که از داخل آب و خونهای روی زمین به وجود می آمدند , و به وسیله آن
آمپولهای سمی , می توانستند من رو زمانی که به هیولا تبدیل می شدم , دوباره به حالت اولیه بازگردانند .
یک صحنه
خنده دار که در بازی اتفاق افتاد , زمانی بود که همراه من داشت به خونهای روی زمین نگاه می کرد و او خم شد تا ببیند این خونها چرا تکان می خورند !
ناگهان یکی از همان موجودات از داخل خونها به بیرون پرید و او را گرفت , این همراه بیچاره من هم , از ترس , آنچنان فریاد زد که بیا و ببین !!! :lol::lol::lol:
خلاصه به حمامی رسیدیم که فقط یک راه خروجی داشت , و آن راه هم , آتش گرفته بود .:f34r:
برگشتم تا به دنبال راه دیگری بگردم که متاسفانه , در راه دچار برق گرفتگی شدم و . . . :hmm:
دوباره شروع کردم ,
این رو بگم که در مسیر , با زنی ملاقات داشتم که فکر کنم
زن این شخصیت بود !
کمی گفت گو و ناگهان دو عدد از آن موجودات بدریخت ! بر سرم فرود آمدند , البته من با قدرت
هیولا شدنم , بر همه آنها پیروز شدم .
خوب قدرتیه , خووووب .
دوباره برگشتم به همان راهی که
آتش گرفته بود !
کمی به اطراف نگاه کردم و متوجه شدم که یک شیر آب , آن نزدیکی می باشد و من هم آب را باز کردم , و دیدم که آب از همان دست شور خارج شد و بر روی آتش ریخت و آن آتش
خاموش شد ! به همین راحتی . . .
بالاخره از داخل زندان به بیرون از زندان راهی یافتیم و کمی مسیر را ادامه دادیم , تا اینکه با
3 نفر زندانی دیگر ملاقات کردیم و . . .
ادامه دارد . . . . .
** ** ** ** ** ** ** **