- تاریخ عضویت
- 7 فوریه 2006
- نوشتهها
- 2,000
- لایکها
- 72
- سن
- 39
سلام به همگي.
الان سايت 12:40 دقيقه صبحه.
من تا الان بايد صد تا غولا كشته باشم.
اما گفتم اين چيزي كه امروز باهاش برخورد كردما براتون تعريف كنم.
حدود ساعت 7 عصربود و من تازه رسيدم كتابخانه مركزي اصفهان.ميخواستم يه چند تا سي دي وكتاب امانت بگيرم.
كه بخش سي دي يه دختره اي بود ومسئول تحويل سي دي بود.
همين كه نوبت ما شد گفت :آقا ديگه وقت تموم شد.بريد شنبه بياييد.
بقيه شروع كردن به التماس كه فقط اين يكي بده و ....
اما همين كه اين حرفو زد گفتم *** لقت.ول كردم اومدم بيرون كه ديدم كه پسر جوان كه خارجي بود و اين بچه هاي حزب اللهي بخش حراست كتابخونه داشتن خودشونا ميكشتن تا بهش بگن كه ديگه
كتابخونه تعطيله و بخش اينترنت نيز همينطور.گفتم اينم ولش كن و اومدم برم ديدم كه اين پسره هم انگار ول كرده داره ميره از پله ها پايين.از اينجاشو ديگه انگليسي بحث شد و من ترجمه شا ميزارم.
قيافه پسره قشنگ از همين خارجي هاي معمولي بود با ساك بزرگ و موهاي زرد و از همين چيزا ديگه.
اما موضوع اصلي از الان شروع ميشه.اسم پسره Cosma بود و اهل لهستان بود.20 سالش بود.انگليسيش بد نبود.گفتم چند روز اينجايي و چرا اومده اي اينجا از كدوم شهر ايران الان اومده اي.
گفت: كه 1 هفته هست كه ايرانه.اما.
ميگفت كه از لهستان تا مرز بازرگان كلا 2 دلار پول كرايه راه داده و بقيه راه را مفتي كنار جاده مي ايستاده و با مردم ديگه مثلا با اين كاميوني ها سفر ميكرده.(اول باورم نشد)يه كلمه بود كه از اين شستي ها نشون ميدن بعد طرف ميفهمه كه بايد مفتي سواري بده.
بعد گفتم بابا اين طرف انگار جدي جدي اينطوري اومده.
بعد برام تعريف كرد شبها به ندرت (خيلي كم )به مسافر خونه و اين حرفا ميره.يكي از اين كيسه خواب ها زير كوله پشتيش گذاشته بود و خودش ميگفت كه شبها تو پارك تو اين كيسه ميخوابيده.در مورد خورد خوراك هم ميگفت كه شام نميخورم مگر اين كه خيلي گرسنه ام بشه.اما همينطور سيگار ميكشيد.باهاش رفتم .(حالا ساعت 7:40 من قرار داشتم با بچه ها.) جالبيش اينجا بود كه بغير از بند لنگه تو ايران هيچكس بهش مفتي سواري نداده بود و ديگه ايران پيما راخوب ميشناخت اما ميگفت كه بازم خوبه ارزونه.
گفتم بزار برم ببينم ديگه چي ميگه.تو راه يه آب طالبي مهمونش كرديما رفتيم طرف سي وسه پل.خيلي از گروني ويزا ايران و اصلا اين كه پدر آدمو در ميارن تا ويزاي توريستي ايران بدن و از اين حرفا زد.
گفت كه سال 2 تاريخ تو دانشگاهه.اما لامصب بنا را كه ميديد ميگفت ماله چه عهديه اسمش چيه و....
گفتم نميشه ولش كنم پسر باحاليه بردمش سر قرار با دوستم.دوستم همين كه ما را ديد ذوق كرد انگار نه انگار كه ما يه 20 دقيقه اي دير كرده بوديم.شروع كرد رو مخ اين بابا كار كردنا.
آخرشم امشب مهمونش كرد خونشا.اون خارجيه هم كه ديد جا مفته قبول كرد.اما هر كاري كرد اين رفيقمون خودشا كشت من كه نرفتم.گفتم از هر چي خارجيه و زبون خارجيه ديگه خسته شدم.بزار بريم خونمون تو رخت خواب خودمون راحت بخوابيم.
آقا اين همه را ننوشتم به جز اين كه آهاي بچه ها سفر به هر جايي جيب پر پول نميخواد.بابا اراده كنيد بريد اين همه جاهاي ديدني را ببينيد بريد يونان و چين و ...همينطور منتظر يه 1000 دلاري نباشيد كه با تور بريد اينور و اونور.درسته كه پول نداريم اما اين بابا را ببينيد.
همينطوري 10 الي 13 تا كشور را گشته بود.مردتيكه اينقدر خوشش بود.فقط بخواهيد و تنهايي يا با دوستان شروع كنيد به گشتن.
فقط يه مقدار روي اين حرفهام فكر كنيد.
همگي موفق باشيد.
محمد
الان سايت 12:40 دقيقه صبحه.
من تا الان بايد صد تا غولا كشته باشم.
اما گفتم اين چيزي كه امروز باهاش برخورد كردما براتون تعريف كنم.
حدود ساعت 7 عصربود و من تازه رسيدم كتابخانه مركزي اصفهان.ميخواستم يه چند تا سي دي وكتاب امانت بگيرم.
كه بخش سي دي يه دختره اي بود ومسئول تحويل سي دي بود.
همين كه نوبت ما شد گفت :آقا ديگه وقت تموم شد.بريد شنبه بياييد.
بقيه شروع كردن به التماس كه فقط اين يكي بده و ....
اما همين كه اين حرفو زد گفتم *** لقت.ول كردم اومدم بيرون كه ديدم كه پسر جوان كه خارجي بود و اين بچه هاي حزب اللهي بخش حراست كتابخونه داشتن خودشونا ميكشتن تا بهش بگن كه ديگه
كتابخونه تعطيله و بخش اينترنت نيز همينطور.گفتم اينم ولش كن و اومدم برم ديدم كه اين پسره هم انگار ول كرده داره ميره از پله ها پايين.از اينجاشو ديگه انگليسي بحث شد و من ترجمه شا ميزارم.
قيافه پسره قشنگ از همين خارجي هاي معمولي بود با ساك بزرگ و موهاي زرد و از همين چيزا ديگه.
اما موضوع اصلي از الان شروع ميشه.اسم پسره Cosma بود و اهل لهستان بود.20 سالش بود.انگليسيش بد نبود.گفتم چند روز اينجايي و چرا اومده اي اينجا از كدوم شهر ايران الان اومده اي.
گفت: كه 1 هفته هست كه ايرانه.اما.
ميگفت كه از لهستان تا مرز بازرگان كلا 2 دلار پول كرايه راه داده و بقيه راه را مفتي كنار جاده مي ايستاده و با مردم ديگه مثلا با اين كاميوني ها سفر ميكرده.(اول باورم نشد)يه كلمه بود كه از اين شستي ها نشون ميدن بعد طرف ميفهمه كه بايد مفتي سواري بده.
بعد گفتم بابا اين طرف انگار جدي جدي اينطوري اومده.
بعد برام تعريف كرد شبها به ندرت (خيلي كم )به مسافر خونه و اين حرفا ميره.يكي از اين كيسه خواب ها زير كوله پشتيش گذاشته بود و خودش ميگفت كه شبها تو پارك تو اين كيسه ميخوابيده.در مورد خورد خوراك هم ميگفت كه شام نميخورم مگر اين كه خيلي گرسنه ام بشه.اما همينطور سيگار ميكشيد.باهاش رفتم .(حالا ساعت 7:40 من قرار داشتم با بچه ها.) جالبيش اينجا بود كه بغير از بند لنگه تو ايران هيچكس بهش مفتي سواري نداده بود و ديگه ايران پيما راخوب ميشناخت اما ميگفت كه بازم خوبه ارزونه.
گفتم بزار برم ببينم ديگه چي ميگه.تو راه يه آب طالبي مهمونش كرديما رفتيم طرف سي وسه پل.خيلي از گروني ويزا ايران و اصلا اين كه پدر آدمو در ميارن تا ويزاي توريستي ايران بدن و از اين حرفا زد.
گفت كه سال 2 تاريخ تو دانشگاهه.اما لامصب بنا را كه ميديد ميگفت ماله چه عهديه اسمش چيه و....
گفتم نميشه ولش كنم پسر باحاليه بردمش سر قرار با دوستم.دوستم همين كه ما را ديد ذوق كرد انگار نه انگار كه ما يه 20 دقيقه اي دير كرده بوديم.شروع كرد رو مخ اين بابا كار كردنا.
آخرشم امشب مهمونش كرد خونشا.اون خارجيه هم كه ديد جا مفته قبول كرد.اما هر كاري كرد اين رفيقمون خودشا كشت من كه نرفتم.گفتم از هر چي خارجيه و زبون خارجيه ديگه خسته شدم.بزار بريم خونمون تو رخت خواب خودمون راحت بخوابيم.
آقا اين همه را ننوشتم به جز اين كه آهاي بچه ها سفر به هر جايي جيب پر پول نميخواد.بابا اراده كنيد بريد اين همه جاهاي ديدني را ببينيد بريد يونان و چين و ...همينطور منتظر يه 1000 دلاري نباشيد كه با تور بريد اينور و اونور.درسته كه پول نداريم اما اين بابا را ببينيد.
همينطوري 10 الي 13 تا كشور را گشته بود.مردتيكه اينقدر خوشش بود.فقط بخواهيد و تنهايي يا با دوستان شروع كنيد به گشتن.
فقط يه مقدار روي اين حرفهام فكر كنيد.
همگي موفق باشيد.
محمد