• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن دوستاران سهراب سپهری

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
بازم من اولم:blush:

دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد

سهراب خودش گفته دچار یعنی عشق...پس اگر عاشق نباشی..سکوت باید بکنی و حرفی نزنی..

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که

غرق ابهامند.

نه،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

عشق ابهام قشنگی داره..و اگر ایهام نباشه و همه چیز واضح باشه یه جای قضیه می لنگه...یه جورایی خلاصه یعنی عشق درد داره و سختی:)

همیشه عاشق تنهاست.
اصلا درگاه اول عاشقی تنهاییه:)
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.

و او و ثانیه های می روند آن طرف روز.

و اون و ثانیه ها رو نور می خوابند.

نگرانی عاشق بودن..فکر و دل مشغولی که هر عشق زمین و بزرگتر از همه عشق اسمانی به همرا داره...عاشق یعنی دچار..یعنی درگیری دل و عقل
و او ثانیه های بهترین کتاب جهان را

به آب می بخشند.

فکر می کنم یعنی بهترین روزها و لحظه ها رو صرف عشق کردن و بی خیال لذتهای دیگر شدن

و خوب می داندد

که هیچ ماهی هرگز

هزارو یک گریه رودخانه را نگشود

و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق

در آب های هدایت روانه می گردند

چیزی متوجه نشدم!
و تا تجلی اعجاب پیش می رانندو

هوای حرف تو آدم را

عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات

و در عروق چنین لحن

چه خون تازه محزونی!

فکر می کنم در اینجا به لذت عاشقی رسیده و بوی خوشش رو داره استشمام می کنه:rolleyes:
 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
سلام دوستان
----------------

دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد


باید عاشق باشی وگرنه زندگی کردن بیهودست

و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.


کسی که عاشقه مثل اشیا بی جون تنها میشه کسی که عاشقه فاصله بین خودش و معشوقش رو درک میکنه و انتهای این فاصله رو پیدا نمیکه

صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند.
نه،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر


فاصله ای که خیلی زیاده
نه
فاصله ای که خیلی پاکه و با یک تلنگر به اندازه هفت آسمان وسیع میشه.

همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه های می روند آن طرف روز.
و اون و ثانیه ها رو نور می خوابند.
و او ثانیه های بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.


همیشه عاشق تنهاست و همیشه عاشق در حال شمردن ثانیه های دوریش از معشوقشه شب تا طلوع خورشید به یاد اوست و عاشق در بین همین گذر ثانیه هاست که که بهترین جملات عاشقانه رو مینویسه و با چشمان گریان آنها رو برای عشقش که کنارش نیست میخونه.

و خوب می داندد
که هیچ ماهی هرگز
هزارو یک گره رودخانه را نگشود


(چه تابیر زیبایی)
میدونه که هیچ ماهی نمیتونه حتی کوچکترین گره دریا رو بازکنه.

و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانندو
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!


دست و پاشکسته یه چیزایی از شعرش درک کردم ولی انتهای شعرش خیلی خیلی ثغیل شد.;)
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد


دچار شدن همون عاشق شدنه پس سهراب میگه عاشق باید باشی و در غیر این صورت همه چیز از بین میره فقط متوجه نمیشم منظورش از زمزمه حیرت چیه؟؟!

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که

غرق ابهامند.


بخش بعدی شعرش توصیفه عشقه ، عشق مثله سفر کردنه یه سفر به عمق معنا و بازهم عشق یعنی همون فاصله زیادی که مبهمه واسمون واقعا راه عشق راهه پرابهامیه و درکش سخت.

نه،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر


؟!؟؟

همیشه عاشق تنهاست.

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.

و او و ثانیه های می روند آن طرف روز.

و اون و ثانیه ها رو نور می خوابند.

و او ثانیه های بهترین کتاب جهان را

به آب می بخشند.


عشقه و تنهایی اون عاشق تنهاست چون هیچ وقت نمی تونه درک کنه اون چی میگه و چی می فهمه مثله حلاج که هیچ کس درکش نکرد .
و حالا این عاشقه تنها بهترین کتاب جهان رو که من فک میکنم منظورش عقل باشه به آب می بخشند شاید منظورش درگیری بین عشق و عقله منطق عقل عشق و درک نمیکنه و بازهم آدم عاشق تنهامیشه.

و خوب می داندد

که هیچ ماهی هرگز

هزارو یک گریه رودخانه را نگشود

و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق

در آب های هدایت روانه می گردند.

و تا تجلی اعجاب پیش می رانندو

اوه چقدر سهراب سخت حرف زده.

هوای حرف تو آدم را

عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات

و در عروق چنین لحن

چه خون تازه محزونی!


هوای حرف تو آدم را عبور میدهد فک میکنم منظورش خداست سخن خداوند هدایت اون که انسان و عبور میدهد تا راه عاشق شدن وطی کنه .
و وقتی طی میکنه لذت اونو می فهمه حس میکنه .
نمی دونم چرا همش یاده حلاج می افتم با این بخش شعره سهراب.
عجب بخش سختی بود منتظره حنا و ساغر عزیز می مونم تا با توضیحاشون یه خورده متوجه بشم.


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
سهراب خودش گفته دچار یعنی عشق...پس اگر عاشق نباشی..سکوت باید بکنی و حرفی نزنی..
پس منظورش از زمزنه حیرت همون حرف نزدنه در صورت عاشق نبودن؟؟!

مرجان جونم ممنون از نقدت.

.......

کسی که عاشقه مثل اشیا بی جون تنها میشه کسی که عاشقه فاصله بین خودش و معشوقش رو درک میکنه و انتهای این فاصله رو پیدا نمیکه
زیبا بود این بخش توضیحتون.
جواد عزیز ممنونم از نقده زیباتون .
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
یه چیزی بگم چون رو دلم می مونه:happy:
جواد جان،خیلی نگاه لطیف و دوست داشتنی داری:blush:


می بینم که هر سه تامون گفتیم سهراب یه ذره سختش کرد:happy:
ندا با تعبیرت موافقم که گفتی "خدا"


حنا مونده...من یه ذره فراموشی گرفتم فقط 4 نفر بودیم یا بیشتر؟:blush:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
یه چیزی بگم چون رو دلم می مونه:happy:
جواد جان،خیلی نگاه لطیف و دوست داشتنی داری:blush:


می بینم که هر سه تامون گفتیم سهراب یه ذره سختش کرد:happy:
ندا با تعبیرت موافقم که گفتی "خدا"


حنا مونده...من یه ذره فراموشی گرفتم فقط 4 نفر بودیم یا بیشتر؟:blush:

مرجان سهراب به فکر ما نبوده:D
ساغر جونم هست اگه اشتباه نکنم پنج نفر بودیم.
کاش .....:(
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
مرجان سهراب به فکر ما نبوده:D
ساغر جونم هست اگه اشتباه نکنم پنج نفر بودیم.
کاش .....:(

خبردار شدم قبر سهراب این مدت حسابی لرزیده:happy:ببین چه کردیم باهاش:happy:

اوه اره ساغر:blush:
کاش....:(قبول دارم:(
 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
یه چیزی بگم چون رو دلم می مونه:happy:
جواد جان،خیلی نگاه لطیف و دوست داشتنی داری:blush:


می بینم که هر سه تامون گفتیم سهراب یه ذره سختش کرد:happy:
ندا با تعبیرت موافقم که گفتی "خدا"


حنا مونده...من یه ذره فراموشی گرفتم فقط 4 نفر بودیم یا بیشتر؟:blush:

مرسی :blush:



پس منظورش از زمزنه حیرت همون حرف نزدنه در صورت عاشق نبودن؟؟!
مرجان جونم ممنون از نقدت.

.......

زیبا بود این بخش توضیحتون.
جواد عزیز ممنونم از نقده زیباتون .

ممنونم .
blushsmiley.gif



خبردار شدم قبر سهراب این مدت حسابی لرزیده ببین چه کردیم باهاش

:D
 
Last edited:

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
حنا از وقتی همکار شده سرش شلوغ شده:(
بابا تاپیک سهراب خاک گرفت:(
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
شاید حنا فراموش کرده میخوای بهش بگو .:)
اگرم میخوای بقیه شعرو بزارم حنا و ساغر اومدم جریمه اشون این باشه واسه دوتا شعر نظر بدن؟!:D
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
شاید حنا فراموش کرده میخوای بهش بگو .:)
اگرم میخوای بقیه شعرو بزارم حنا و ساغر اومدم جریمه اشون این باشه واسه دوتا شعر نظر بدن؟!:D

بقیه شعر رو بزار تا جریمه بخورن:happy:
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.



«اتاق خلوت پاکی است

برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!

دلم عجیب گرفته است.

خیال خوب ندارم.»

کناره پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست:

«هنوز در سفرم.

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من _ مسافر قایق_ هزارها سال است

سروده زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم.

مرا سفر به کجا می برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

کجاست جای رسیدن، و پهان کردن یک فرش

وبی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیرمجاور؟

....................

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
مرسی ندا جونم:blush:


حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.

خون شب یعنی زندگی جریان داشتن...ضربان داشتن...سکوت بود ولی چشمها می تونن در سکوت حرف می زنن.اصلا سکوت صصدای رساتری داره

«اتاق خلوت پاکی است

برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!

دلم عجیب گرفته است.

خیال خوب ندارم.»
اتاق و حرمت تنهاییش..چیزی که دوست دارم ...جایی که می تونی به دور از همه چیز به همه چیز فکر کنی...و دل گرفتگی دارد همیشه فکر..فکر فکر...خیال هم همیشه با فکر میاد..و سهراب اشفته ست و بی قراره که خیال خوب نداره..ارامش نداره:(
کناره پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست:

«هنوز در سفرم.

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من _ مسافر قایق_ هزارها سال است

سروده زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم.

مرا سفر به کجا می برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

کجاست جای رسیدن، و پهان کردن یک فرش

وبی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیرمجاور؟

می تونم بگم خیلی بی قرار بوده موقع نوشتن این شعر..خیلی زیاد..بی قرار و بی جا....آرام نداشته..از جایی که بوده رضایت نداشته...
و چقدر این درد عمیقی ست:(

یه ذره دلگیر شدم با خوندنش:(
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
نه..نامردا منو جریمه میکنید؟!!..این عادلانه نیست..
من الان نمیرسم حسمو بگم..یعنی باید برم دنبال کاری..میرم ایشالا فردا میام..گفتم که سومیشو نزنید تا من میام جریمه رو جریمه بشم..دی:
هرچند جریمه از نوع سهراب لذت بخشه..:rolleyes:
 
Last edited:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.


باز هم سهراب میخواد فضارو آروم کنه مثله آهنگ خیزان که آروم میکنه و بعد دوباره به اوج میرسونه .

باد می آمد میتونه منظوره سهراب این باشه که همه چی در حرکت بود جریان داشت.

«اتاق خلوت پاکی است

برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!

دلم عجیب گرفته است.

خیال خوب ندارم.»

مسافر اینو داره به میزبان میگه در توصیف مکانی که توش قرار دارند .

یه مکان آروم و مناسب برای فکر کردن درواقع انگار فضای اونجا رو مسافر به شدت تاثیر گذاشته و از خود بیخودش

کرده آرامش وقرار ازش گرفته شده .

ناره پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست:

«هنوز در سفرم.

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من _ مسافر قایق_ هزارها سال است

سروده زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم.

مرا سفر به کجا می برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند


عاشقه اینم که سهراب برای رسوندن منظورش طوری از واژه های ساده و مثال هایی استفاده میکنه که ما به عینه

دیدیم.

مسافر داره به سرنوشت انسان اشاره میکنه .

اینکه انسان هزاران ساله که داره مثله یه مسافر تنها زندگی میکنه جهان و تشبیه کرده به قایق و مسافر منظورش

همه انسان هاست مسافره قایقی به نام جهان که هزاران ساله دارن زندگی میکنن به عبارتی دارن سفر میکنن تا به

اون هدفشون(فنا) برسن .

سهراب یا همون مسافر داره به همین هدف نهایی اشاره میکنه اینکه این سفر آخرش چیه و به کجا داره ختم میشه .

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟


منظورش از این جمله به پایان رسیدن سفر و رسیدن به هدفه چرا که ما وقتی به مقصد میرسیم کفش هامونو با آسایش درمیاریم.

کجاست جای رسیدن، و پهان کردن یک فرش

وبی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیرمجاور؟


و این بخش هم باز منظورش همون رسیدن به مقصده ما وقتی که به مقصد برسیم میتونیم با آسایش زندگی کنیم.

.......

حنا اگه میدونستم جریمه ات کنم میای زودتر جریمه ات میکردم!!

 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.


حیاط خونه زیر نور ماه روشن شده بود و باد سیاهی شب رو بر روی چهره آن ها که در سکوت شب گم شده بودن نوازش میکرد.

«اتاق خلوت پاکی است
برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!
دلم عجیب گرفته است.
خیال خواب ندارم.»


اتاق رو به یک چهار دیواری ساده تشبیه کرده که سادگیش نشانه پاکیشه.
خیلی دلش تنگه , دوری از عشقش باعث این دلتنگیشه , وقتی آدم دل تنگ میشه اصلا خواب به چشاش نمیاد.
(شایدم دلش از چیز دیگه ای گرفته)

کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست:
«هنوز در سفرم.
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی است
و من _ مسافر قایق_ هزارها سال است
سروده زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم.


فکر کنم اینجا منظور از سفر گذر عمر باشه , این که ما و نسل های پیش از ما و آیندگان ما همه در سفر عمر مسافرند و ما چه پند هایی از پیشینیان گرفتیم و چه پندهایی به آیندگانمون میدیم و زندگی همچنان ادامه دارد.

مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟


وای.........فکر کنم میدونسته قراره بمیره...
تا کی من توی این سفرم( کی عمرم به پایان میرسه)؟و از این دنیای فانی گذر خواهم کرد؟

کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیرمجاور؟


مردن رو به رسیدن تشبیه کرده انسان وقتی میرسه راحت میشه و خستگی از تنش در میاد سهراب هم میگه انسانی که مرگ میاد سراغش راحت میشه و دیگه خیالش آسوده میشه خستگی سفر عمر از تنش در میاد.

------------------------------------------------
بچه ها نمیدونم چرا تعبیرم اینجوری شد!!!
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد

حس میکنم این تیکه از شعر حرف خودشو زده..یعنی نمیشه بگم من حس میکنم این رو میگه یا اینو نمیگه..چون به نظر من سهراب کاملا واضح حرفشو زده..اول از دچار بودن میگه،دچار رو معنی میکنه و میگه یعنی عاشق..بعد ادامه میده که دچار باید بود..عاشق باید بود ، و در غیر این صورت باید سکوت کرد ...

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.

و عشق

صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که

غرق ابهامند

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

با عشق جلوه ی زیبای هرچیز نمایان میشه..اوج زیبایی هر چیزی رو میشه دید،عشق نگاه رو پاک میکنه،دید رو جلا میده و بهش مهر و محبت میبخشه..
و عشق صدای فاصله هاست..فاصله هایی که باید باشن...شاید برای اثبات عشق..شاید برای رسیدن..شاید برای آرامش..اما اگر فاصله نبود عشق به این اوج نمیرسید و به این اندازه مقدس نبود..
وقتی میگه با شنیدن یک هیچ میشوند کدر..من حس میکنم نشان شکستن سکوته..یه جورایی انگار حتی فاصله هایی که به این اندازه اهمیت دارن، با کوچکترین شکایت یا نشان خستگی کدر میشن و اون زلالی رو از دست میدن..


اصلا نمیتونم در مورد این تیکه از شعر حرف بزنم..عاشق این جملاتشم..اینجا ها که میگه همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست..و او و ثانیه ها...---چقدر قشنگه..

من حسم اینه که عاشق به علت اینکه دید متفاوتی نسبت به جهان پیرامون پیدا میکنه،معمولا توسط بقیه درک نمیشه..مصداق اون شعری که میگه آن را که خبر شد،خبری باز نیامد..عاشق چنان در دنیای خودش درگیر میشه که خبری از خودش نمیده،از حالش حرفی نمیزنه و بقیه هم که عشق رو درک نکردن ،حال اونو درک نمیکنن،...پس عاشق تنهاست و تنها چیزی که همراهیش میکنه زمانه..
و او و ثانیه ها میروند آن طرف روز....شاید برای اینکه عاشق دیگه مثل آدمای عادی به زمان نگاه نمیکنه..دیگه به اون هدفی که همه بهش نیاز دارن بهش نیاز نداره..دیگه زمان همراهشه،نه مقابلش..در حال زندگی میکنه و تازگی ها رو میبینه..
به بهترین کتاب جهان هم نیاز نداره..چون بهترین کتاب ها هم برای آموزش هستن و وقتی کسی عاشق باشه،اونچه که نیاز داره رو از عشق یاد میگیره و دیگه نیازی به کتاب نداره..پس بهترین کتاب رو به اب میبخشه تا بره...همونطور حافظ هم میگه که علم عشق در دفتر نباشد..
و شاید میدونه که قرار نیست همه ی همه ی مشکلات رو حل کنه..هیچ ماهی هرگز هزار و یک گره رودخانه را نگشود....قرار نیست دانای کل بشه..اما خودشو به آب هدایت میسپاره تا هدایت بشه به سوی اونچه باید بره..

و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق

در آب های هدایت روانه می گردند

شاید از اونجا که برای عاشق شک و تردید دیگه رنگ نداره، خودشو به آب های هدایت میسپره..تا آبها اونو هدایت کنن بدون نیاز به قطب نما و حساب و کتاب اینکه به کجا میره و چی در انتظارشه.....عاشق به ایمان میرسه و میدونه با این طریق به حقیقت میرسه..
 
Last edited:

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
مرسی بچه ها

فقط یه چیزی؛
جواد جون؛
"خیلی دلش تنگه , دوری از عشقش باعث این دلتنگیشه , وقتی آدم دل تنگ میشه اصلا خواب به چشاش نمیاد"

نمی شه گفت سهراب عاشق نبوده(البته من اعتقاد دارم عشق سهراب ماورایی بوده)ولی حداقل اینجا حس می کنم منظورش عشق نیست!
خیلی وقتا دل گرفتگی ها شامل دلگیری از دنیا و آدمهاشه..گاهی دلگیری از خودمونه....


در هر صورت زیبا بود

در ضمن حنا اینجای حرفت رو دارم دیوونه وااااااااااااااااااااااااار
"اصلا نمیتونم در مورد این تیکه از شعر حرف بزنم..عاشق این جملاتشم..اینجا ها که میگه همیشه عاشق تنهاست و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست..و او و ثانیه ها...---چقدر قشنگه.."


************
واقعا یه جاهایی از ته دل می گم قربون سهراب برم....گاهی دقیقا حال همون موقع منو نوشته
 

j_2006_n

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2007
نوشته‌ها
4,676
لایک‌ها
4,543
محل سکونت
Iran
مرسی بچه ها

فقط یه چیزی؛
جواد جون؛
"خیلی دلش تنگه , دوری از عشقش باعث این دلتنگیشه , وقتی آدم دل تنگ میشه اصلا خواب به چشاش نمیاد"

نمی شه گفت سهراب عاشق نبوده(البته من اعتقاد دارم عشق سهراب ماورایی بوده)ولی حداقل اینجا حس می کنم منظورش عشق نیست!
خیلی وقتا دل گرفتگی ها شامل دلگیری از دنیا و آدمهاشه..گاهی دلگیری از خودمونه....


در هر صورت زیبا بود

سلام مرجان جان

اولش من تعبیرم این بود که برای عشقش این تیکه رو گفته ولی بعد از
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟


نظرم کلا عوض شد و احساس کردم واقعا دلش از چیز دیگه ای گرفته و از زندگی سیر شده و شاید با بی رحمی بشه گفت دنبال مرگ میگرده.
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.

ترسیم فضا و سکوت شب

«اتاق خلوت پاکی است

برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!

دلم عجیب گرفته است.

خیال خوب ندارم.»
شاعر ابعاد اتاق و ابعاد فکر را در مقابل هم قرار میدهد که یکی ساده و دیگری (فکر) پیچیده ست و همین سادگی ابعاد اتاق جولانگاه خوبیست برای افکار پیچیده ی شاعر در شب،اما افسوس که درین آرامش دل شاعر گرفته و خیالش راحت نیست ....
کناره پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست:

«هنوز در سفرم.

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من _ مسافر قایق_ هزارها سال است

سروده زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم.

"هنوز در سفرم " یعنی هنوز عاشقم! (بر اساس تحلیلی که گفتیم مسافر درین شعر نمادی از عاشق است).
آب و دریا نماد پاکی و روشنیست و دلیل اینکه سهراب مسیر مسافر را دریایی برگزیده میخواهد بگوید سیر و سلوک یک عاشق به پاکی و روشنی آب است...
"سرود زنده دریانوردهای کهن" همان نوای عاشقان است که با آن رو ح تازه میگیرد و به پیش میراند...


مرا سفر به کجا می برد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

این بحر بی نهایت منزل کجا توان کرد؟ کجا این راه تمام میشود و عاشق به معشوق میرسد؟
"و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد" کنایه از وارستگی و آزادگی دارد،کی قرار است عاشق به درجه ی رهایی از بند های مادی برسد؟

کجاست جای رسیدن، و پهان کردن یک فرش

وبی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیرمجاور؟

آرامگه مقصود کجاست؟عاشق بی قرار ست و جز منزل یار آرامگاهی ندارد.و آنجاست که مامن آرامش است به دور از هیاهوی دنیا و هر چیز در آن جا مایه ی بی خیالی و راحتیست....

 
بالا