برگزیده های پرشین تولز

ریز علی دهقان فداکار

_Love_Coder_

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
738
لایک‌ها
128
محل سکونت
تهران
ریز علی دهقان فداکار

230378360206116155524519222116922313175217.jpg

یزعلی خواجوی نام‌آشنای همه ایرانیان است. داستان فداكاری وی در كتاب‌های سال سوم دبستان سال‌هاست ‌منتشر می‌شود. فداكاری كه در یك شب سرد سال 1341 جان صدها نفر را نجات داد و به رغم كتك خوردن آن شب، از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد می‌كند.
از موقعی كه به یاد داریم در كتاب سال سوم دبستان درسی به نام دهقان فداكار وجود داشت. ماجرای دهقانی كه در یك شب سرد پائیزی زمانی كه به سمت زمین كشاورزی خود می‌رود متوجه ریزش كوه می‌شود. او برای آگاهی مسئولان قطار لباس خود را از تن در می‌‌آورد و با نفت فانوس به آتش می‌كشد. قطار می‌ایستد و از حادثه‌ای مرگبار جلوگیری می‌شود.
بعد از تغییرات كتاب درسی در سال‌های گذشته نیز ماجرای دهقان فداكار در كتاب درسی باقی ماند البته این بار درسی به نام «فداكاران» در كتاب سال سوم دبستان وجود دارد كه بخشی از آن در خصوص دهقان فداكار است.
خیلی اتفاقی در یك مراسم تقدیر از دانشجویان فداكار كشور، ریزعلی خواجوی را دیدم. بعد از پایان مراسم به سراغش رفتم و چون وی تنها می‌توانست به زبان آذری صحبت كند، با همكاری یك دانشجوی آذری به عنوان مترجم، دقایقی را با او به گفت‌وگو پرداختم.
ریزعلی خواجوی اهل میانه و هم‌اكنون 75 ساله است. همیشه كت و شلوار می‌پوشد، كلاهی به سر می‌گذارد و عصایی او را در راه رفتن همراهی می‌كند. لبخند شیرینی بر لب دارد و از مصاحبه استقبال می‌كند.
درباره ماجرای آن شب می‌پرسم شبی كه او قطار را نگه داشت تا جان صدها نفر را نجات دهد. برای لحظه‌ای چشمانش را می‌بندد. پاسخ می‌دهد: «‌آن شب باران می‌‌بارید و من داشتم به زمین كشاورزیم می‌رفتم. چون زمین گلی بود. از طرف ریل راه‌آهن حركت كردم كه یك دفعه دیدم بین دو تونل، كوه ریزش كرده است. قطاری نیز به زودی می‌آمد. نمی‌دانستم باید چه كار كنم. می‌ترسیدم اگر حرفی بزنم بگویند به تو ربطی ندارد. از طرفی دلم برای آدم‌هایی كه در قطار بودند می‌سوخت. باید نجاتشان می‌دادم. به همین دلیل به طرف ایستگاه قطار دویدم. ولی قطار از ایستگاه حركت كرده بود.»
برای لحظه‌ای سكوت می‌كند و ادامه می‌دهد: «‌باید جان مردم را نجات می‌دادم اما نمی‌دانستم چه ‌طوری. فانوسم را حركت دادم و شروع به داد و فریاد كردم اما مأموران قطار متوجه نمی‌شدند. فانوسم هم خاموش شد. یك جوری شده بودم. نمی‌دانستم چه كار كنم. یك دفعه فكری به ذهنم رسید. كتم را در آوردم و نفت فانوس را روی آن ریختم و با كبریتی كه داشتم آتش زدم اما باز هم قطار نایستاد. با تفنگ شكاریم چند تا شكلیك كردم و بالاخره قطار ایستاد.»
این بار می‌خندد و به برخورد مأموران و مردم درون قطار اشاره می‌كند: «‌وقتی مردم و مأموران از قطار پیاده شدند همه سرم ریختند و شروع به كتك زدن من كردند. آخر فكر می‌كردند بی‌دلیل قطار را نگه داشتم. تا این كه رئیس قطار آمد و من جریان را برایش گفتم. با هم سوار قطار شدیم و به آرامی به طرف ‌جایی‌ كه كوه ریزش كرده بود، رفتیم. آنجا بود كه همه دیدند من راست گفتم و شروع به عذرخواهی و بوسیدن من كردند.»
می‌پرسم «‌هیچ‌وقت فكر می‌كردی این كار‌ باعث شود ماندگار شوی؟»
اشكی گوشه چشمانش جمع می‌شود: «‌آن زمان كه این كار را كردم، فقط به خاطر نجات مردم بود. انتظار تشكر نداشتم و حالا خیلی خوشحالم. هر روز به خاطر این كه آن روز این فكرها به ذهنم آمد، از خدا تشكر می‌‌كنم».
سوال می‌كنم: «برخورد مردم با تو چگونه است؟»
پاسخ می‌دهد: «تا مدت‌ها خبر نداشتم كه این ماجرا در كتاب درسی چاپ شده است. بعدها فهمیدم. جالب این كه خیلی از مردم هم نمی‌دانستند كه دهقان فداكار وجود دارد.بعضی به من می‌گفتند فكر می‌كردیم داستان دهقان فداكار خیالی است. به همین دلیل دیدن من برایشان جالب بود.»
از او می‌پرسم «از این كه داستان فداكاری‌اش در كتاب درسی دانش‌آموزان منتشر می‌شود، چه احساسی دارد»
می‌خندد و می‌گوید: «خیلی خوشحالم كه مردم به فكر من هستند. این كار باعث شده كه مرا از یاد نبرند»
ریزعلی 8 فرزند دارد؛ 5 فرزند پسر و 3 فرزند دختر و هم‌اكنون 42 نوه و نتیجه دارد.
می‌گویم: «نظر نوه‌هایت درباره این كه داستان پرافتخار پدربزرگشان در كتاب درسی منتشر شده، چیست؟»
به من نگاه نمی‌كند بلكه به مترجمم پاسخ می‌دهد: «‌آن‌ها خیلی خوشحالند و این مسئله را بارها به من گفتند.»
سوال می‌كنم: « تا به ‌حال چند بار داستان آن شب را برای مردم تعریف كردی؟»
به سرعت پاسخ می‌دهد« خیلی، خیلی نمی‌دانم دقیقاً چند بار گفتم».
می‌پرسم:« به نظرت از فداكاریت آنطور كه شایسته‌ات بود، تجلیل شد.»
سكوت می‌كند و لبخند كمرنگی بر لب می‌آورد: « مردم مرا دوست دارند و من نیز آن‌ها را دوست دارم. از این بهتر نمی‌شود.»
می‌گویم:« فكر می‌كنی اگر برگردی به آن سال‌ها و دوباره آن حادثه تكرار شود. چه می‌كنی؟»
بدون هیچ تأملی پاسخ می‌دهد: «همین كار را تكرار می‌كنم. به خاطر تشكر مردم این كار را نكردم. باید این كار را می‌كردم، وظیفه‌ام بود.»
سوال می‌كنم: «‌به نظرت اگر این حادثه برای جوانان ما پیش آید، آن‌ها این كار را می‌كنند؟»
لبخند بر لب می‌آورد و پاسخ می‌دهد «‌البته. مردم ما همه ذاتاً فداكارند. دانش‌آموزان هم فداكار هستند.باید این فداكاری را نشان دهند نه این كه آن را مخفی كنند. »
از ریزعلی سوال می‌كنم: «‌برای دانش‌آموزان چه حرفی داری؟»
پاسخ می‌دهد: «‌از همه بچه می‌خواهم كه درسشان را بخوانند. آن‌ها سرمایه كشورند و باید پاسدار كشور باشند».
از او تشكر می‌كنیم و او نیز باز می‌خندد و می‌گوید: «‌من همه دانش‌آموزان را دوست دارم».

230378360206116155524519222116922313175217.jpg
منبع تبیان
 

web gard

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2008
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
9
محل سکونت
On the stage
هر کسی جای اون بود همین کارو میکرد! یه پیرن آتیش زده دیگه! چی شده حالا ؟؟؟ اه اه اه حالم بهم خورد:wacko:
 

منصور قیامت

کاربر ویژه گفتگوی آزاد
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2007
نوشته‌ها
4,706
لایک‌ها
297
محل سکونت
شهر باحال قم
ظاهرا ایرانی ها کمبود اسطوره دارن که گیر دادن به این بابا ولش هم نمیکنن
 

gigawarn

Registered User
تاریخ عضویت
1 مارس 2009
نوشته‌ها
789
لایک‌ها
25
محل سکونت
█▄█ TEHR00N █▄█
تو این مملت بعضی ها کارایی می کنن که اگه بقیه بخوان انجام بدنن نمی تونم حالا یه ادم که معلوم نیست دقیق قضیه چی بوده یه پرن اتیش زده خیلی بامزس

1 هفته نمیشه میره تو کتابا.

خیلی عجیبه بجای این کارا برین یه خونه واسش جور کنین بد بخت می گفت من هنوز اجازه نشینم خیلی ستمه ها
 

Dariush

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,412
لایک‌ها
4
محل سکونت
پاسارگاد
حالا چرا اسمش فداکاره؟! چی رو فدا کرده؟ پیرهنش رو؟!
 

Love_life

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2010
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
975
محل سکونت
دور نیست
یاد اون دختره افتادم تو درگیری ها نزاشت بسیجی کتک بخوره ! سفر حج بهش دادن قبول نکرد ، مصاحبه و ... قبول نکرد !
این بنده خدا هم کار بزرگی انجام داده ! ولی مسئله اینه همش می خوااهند اسطوزه سازی کنند !

مثلا همون برادر دوپینگی رضازاده !
 

sіπa

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2010
نوشته‌ها
1,703
لایک‌ها
8
خدا خیرش بده ریز علی رو
 

mohrefilm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 اکتبر 2009
نوشته‌ها
173
لایک‌ها
0
تو این مملت بعضی ها کارایی می کنن که اگه بقیه بخوان انجام بدنن نمی تونم حالا یه ادم که معلوم نیست دقیق قضیه چی بوده یه پرن اتیش زده خیلی بامزس

1 هفته نمیشه میره تو کتابا.

خیلی عجیبه بجای این کارا برین یه خونه واسش جور کنین بد بخت می گفت من هنوز اجازه نشینم خیلی ستمه ها

شما فکر کنم اون گزارش قدیمیش رو دیدید که میگفت خونه ندارم الان استانداری میانه بهش خونه داده ولی مصاحبش خنده دار بود میگفت من پیراهنم رو آتیش نزدم کتم رو در آوردم آتیش زدم باز گزارش گره اصرار داشت که آقا پیراهن رو در آوردی به قول معروف اسطوره سازی البته از این قبیل اسطوره ها زیاد داریم مثلا اگر اشتباه نکنم یه پطروس نامی هم تو هلند بود که با انگشتش جلوی سوراخ سد رو گرفته بود
 

mkf711

Registered User
تاریخ عضویت
21 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
509
لایک‌ها
18
تناقض داره آقا
اول كه تو كتاباي درسي اومده پيراهنش رو آتيش زد قطار وايساد.
خودش گفته كتم رو آتش زدم واي نستاده ، بعد كه تير ميزنه واي ميسه:eek:
 

mhaf

کاربر فعال برق و الکترونیک
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,617
لایک‌ها
314
سن
35
محل سکونت
کرج
حالا چرا اسمش فداکاره؟! چی رو فدا کرده؟ پیرهنش رو؟!
نه عزیزم
تو سرمایی که تو میانه هست هیچ کس جرات نداره پیرهنش رو در بیاره
این آقا لباسش رو در آورده بعد وایساده روی ریل
میانه رفتی؟
سرماش رو میدونی چه جوریه؟
 

phoenix_i06

Registered User
تاریخ عضویت
10 آپریل 2007
نوشته‌ها
2,125
لایک‌ها
175
محل سکونت
آمریکا
خب فداکاری کرده دیگه! جون مردم براش اهمیت داشته، حالا اگر بی تفاوت بود و اینکارو نمیکرد و یه عده کشته میشدن خوب بود؟ نمیدونم چی بگم والا!
 

Dariush

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,412
لایک‌ها
4
محل سکونت
پاسارگاد
نه عزیزم
تو سرمایی که تو میانه هست هیچ کس جرات نداره پیرهنش رو در بیاره
این آقا لباسش رو در آورده بعد وایساده روی ریل
میانه رفتی؟
سرماش رو میدونی چه جوریه؟


آقا فارسی بلدی؟ فداکاری؟ چی رو فدا کرد این وسط؟ کتش رو یا پیرهنش رو؟!
 

web gard

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2008
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
9
محل سکونت
On the stage
آقا فارسی بلدی؟ فداکاری؟ چی رو فدا کرد این وسط؟ کتش رو یا پیرهنش رو؟!

به نظرم اگه میخواست فداکاری کنه باید خودشو آتیش میزد!...به خاطر سرمای زیاد پیرانشو درآورده شاید اگه هوا گرم بود شورتشم درمی اورد...
اون یارو پتروسه تو هلند هم که انگشتشو کرده تو سوراخ سد معلومه همش آدما رو انگشت میکرده!
 

_Love_Coder_

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
738
لایک‌ها
128
محل سکونت
تهران
حالا شما دوستان گذشت کنید یک غلطی کرده
حالا همش جون چند تا ادم بی ارزش رو نجات داده شاید هم کسی از اشناهای قدیم ما ها هم تو قطار بودن
شما به بزرگواری خودتون ببخشید
میگم باهاش بر خورد کنند !
 

web gard

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2008
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
9
محل سکونت
On the stage
حالا شما دوستان گذشت کنید یک غلطی کرده
حالا همش جون چند تا ادم بی ارزش رو نجات داده شاید هم کسی از اشناهای قدیم ما ها هم تو قطار بودن
شما به بزرگواری خودتون ببخشید
میگم باهاش بر خورد کنند !

نه نمیشه! چه راحت یارو لخت میشده! باید بررسی بشه اگه هم ج ن س باز باشه اعدام باید بشه!
ما به جامعه پاک و سرشار و معنویات پایبندیم...:guitar:
 
Last edited:

mohrefilm

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 اکتبر 2009
نوشته‌ها
173
لایک‌ها
0
والا اون پطروس رو الان مجسمش رو ساختن تو هلند هنوز انگشتش تو سد گیر کرده بنده خدا از سرما گویا مرده البته چند سال پیش یه کارتون ساخته بودن از همین پطروس که به جای انگشت طرف یه سنگ از اینایی که بلدوزر بلند نمیکنه برداشته بود جلوی ترک سد رو گرفته بود خلاصه والا به خدا خود ریز علی میگفت آقا من کتم رو در آوردم شرتم رو در نیاوردم ولی اون گزارش گره هی داشت میگفت پیراهن اون بنده خدا هم اصلا فارسی بلد نبود
 

web gard

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2008
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
9
محل سکونت
On the stage
والا اون پطروس رو الان مجسمش رو ساختن تو هلند هنوز انگشتش تو سد گیر کرده بنده خدا از سرما گویا مرده البته چند سال پیش یه کارتون ساخته بودن از همین پطروس که به جای انگشت طرف یه سنگ از اینایی که بلدوزر بلند نمیکنه برداشته بود جلوی ترک سد رو گرفته بود خلاصه والا به خدا خود ریز علی میگفت آقا من کتم رو در آوردم شرتم رو در نیاوردم ولی اون گزارش گره هی داشت میگفت پیراهن اون بنده خدا هم اصلا فارسی بلد نبود

این بابایی که من دیدمش تو تلوزیون شورتشم در میاورد! ولی از ترس اینکه چیزش لای چرخ قطار و ریل را آهن نمونه اینکارو نکرد:p
 

web gard

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2008
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
9
محل سکونت
On the stage
ترکه دهقان فداکار رو با پترس فداکار اشتباه میگیره میره راننده ی قطار رو انگشت میکنه :D
 

Dariush

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,412
لایک‌ها
4
محل سکونت
پاسارگاد
به نظرم اگه میخواست فداکاری کنه باید خودشو آتیش میزد!...به خاطر سرمای زیاد پیرانشو درآورده شاید اگه هوا گرم بود شورتشم درمی اورد...
اون یارو پتروسه تو هلند هم که انگشتشو کرده تو سوراخ سد معلومه همش آدما رو انگشت میکرده!


پیرهنش رو هم در نیاورده. کتش رو در آورده. تازه کت این روستاییها رو ببینید مندرس و پاره است و ارزش مالی هم حتی ندارد
 
بالا