june
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 10 ژوئن 2010
- نوشتهها
- 57
- لایکها
- 0
خبرگزاري فارس: رفتم سراغ يك پروفسور ادبيات هلند. پروفسور اد هانسن كه از قضا رايزن فرهنگي هلندي ها هم بود. خبر نداشت ما نسل در نسل با خاطره و خيال پطروس بزرگ شديم.
به گزارش سرويس "فضاي مجازي " خبرگزاري فارس، كامران نجفزاده در جديدترين مطلب وبسايت شخصي خود نوشت: پسر خوبي بود. ماه بود. گل بود.تپل بود.شب بود .كسي آن اطراف نبود.اسمش پطروس بود.هلندي بود.وقتي انگشتش را فرو كرد در سوراخ سد تازه معلوم شد فداكار بود.
كتاب كلاس چهارم بود.ما بوديم و پطروس بود و قهرماني كه با خاطرش بزرگ شديم.ماجراي خاطرخواهي بود.نوستالژي بود.قهرمان ما بود.تازه آن صفحه كتاب عكس پطروس را هم نداشت.هركداممان يك جوري تصويرش كرديم...كه خسته بود.رنگ پريده بود.انگشتش كرخ شده بود...يك كمي پايين تر كلمات و تركيب هاي تازه بود.كرخ يعني سست،بيحس...بيحس آن روزها هنوز سرهم بود.
گذشت تا من اينجا پطروس را ديدم...
مجسمه اش در هلند بود. همين جوري داشت جلوي سوراخ سد را مي گرفت.ديدم اصلا اسمش پطروس نبود.هانس بود.هانس يك شخصيت تخيلي بود يك نويسنده امريكايي به نام مري ميپ داچ نوشته بود.مري خودش هم هيچ وقت به هلند سفر نكرده بود.بعدها هلند از اين قهرمان خيالي يك مجسمه ساخته بود.رفتم تازه سراغ يك پروفسور ادبيات هلند. پروفسور اد هانسن كه از قضا رايزن فرهنگي هلندي ها هم بود. خبر نداشت ما نسل در نسل با خاطره و خيال پطروس بزرگ شديم. خبر نداشت ما ناراحت مي شويم اگر بفهميم پطروسي در كار نبود. تخيلي بود.اسمش هم تازه اين نبود.
حالا سرزمين من پر از قهرمان بود. قهرمان زير خروار ها خاك قهوه اي خفته بود. صبح بود و پطروس ...كه اينقدر دوستش داشتم يك گوشه بيهوش افتاده بود
به گزارش سرويس "فضاي مجازي " خبرگزاري فارس، كامران نجفزاده در جديدترين مطلب وبسايت شخصي خود نوشت: پسر خوبي بود. ماه بود. گل بود.تپل بود.شب بود .كسي آن اطراف نبود.اسمش پطروس بود.هلندي بود.وقتي انگشتش را فرو كرد در سوراخ سد تازه معلوم شد فداكار بود.
كتاب كلاس چهارم بود.ما بوديم و پطروس بود و قهرماني كه با خاطرش بزرگ شديم.ماجراي خاطرخواهي بود.نوستالژي بود.قهرمان ما بود.تازه آن صفحه كتاب عكس پطروس را هم نداشت.هركداممان يك جوري تصويرش كرديم...كه خسته بود.رنگ پريده بود.انگشتش كرخ شده بود...يك كمي پايين تر كلمات و تركيب هاي تازه بود.كرخ يعني سست،بيحس...بيحس آن روزها هنوز سرهم بود.
گذشت تا من اينجا پطروس را ديدم...
مجسمه اش در هلند بود. همين جوري داشت جلوي سوراخ سد را مي گرفت.ديدم اصلا اسمش پطروس نبود.هانس بود.هانس يك شخصيت تخيلي بود يك نويسنده امريكايي به نام مري ميپ داچ نوشته بود.مري خودش هم هيچ وقت به هلند سفر نكرده بود.بعدها هلند از اين قهرمان خيالي يك مجسمه ساخته بود.رفتم تازه سراغ يك پروفسور ادبيات هلند. پروفسور اد هانسن كه از قضا رايزن فرهنگي هلندي ها هم بود. خبر نداشت ما نسل در نسل با خاطره و خيال پطروس بزرگ شديم. خبر نداشت ما ناراحت مي شويم اگر بفهميم پطروسي در كار نبود. تخيلي بود.اسمش هم تازه اين نبود.
حالا سرزمين من پر از قهرمان بود. قهرمان زير خروار ها خاك قهوه اي خفته بود. صبح بود و پطروس ...كه اينقدر دوستش داشتم يك گوشه بيهوش افتاده بود