سلام دوستان من مرضیه هستم 19 سالمه از تهران
راستش دیگه طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم مشکلمو هر جوری شده به بعضی ها بگم شاید تونستن کمکی بکنن
به خدا دیگه خسته شدم طاقتم تاق شده
مشکل من اینه که تو یک خانواده بسیار بنیاد گرا زندگی میکنم در حالی که خودم اصلا اینجوری نیستم و مثل خانوادم فکر نمی کنم و اعتقاداتم مثل انا نیست ولی مجبورم مثل اونا باشم و در واقع خونمون مثل یه قفس می مونه
من مجبورم همیشه حجابم به طور کامل رعایت بشه
حتی جلوی نزدیکترین فامیل های نا محرم و حتی جلوی پسر خاله هامم که از بچگی باهاشون بزرگ شدم یه تار موم هم نمی تونه معلوم باشه
هیچ وقت نمی تونم آرایش کنم حتی وقتی وقتی میریم عروسی
هر جمعه باید بریم نماز جمعه
خونمون هفته ای یکبار مادرم روضه یا جلسه یا ختم انعام و کلاس قرآن و ... میذاره و منم باید حضور داشته باشم
یک برادر بزگتر از خودم دارم که 25 سالشه و بسیجی هم هست پدرمم بسیجیه و پارسال مامور رایگیری در حوزه مسجد محل بودن تو اغتشاشات هم گاهی حضور داشتن به عنوان مامورین بسیج
متاسفانه پدرم بدترین ظلم رو به من کرد و نذاشت برم دانشگاه
در حالی که خودم خیلی درسم خوب بود بابام گفت دختر نباید بره دانشگاه چون دانشگاهها محیطش خرابه
و این در حالیه که من الان باید یکسال باشه که دانشجو باشم
حتی پدرم میخواد به زور شوهرم بده در حالی که اصلا قصد ازدواج ندارم و نکته فاجعه بار اینه که خواستگارای منو پدرم تعیین می کنه و همشون هم از قماش پدر و برادرم هستن ولی خدا رو شکر تا اینجا که دو تاشون اومدن و به خاطر مشکلاتی که تو خونواده خودشون بود این پیوند ها سر نگرفت
تو مدرسه دخترها مسخرم می کردن و می گفتن امل
هر چند از دوستی و رابطه با پسرها هم خوشم نمیاد ولی پسرها هم با دخترای شیک و تمیز خوششون میاد نه دخترای سیبیلو
یه بار چند وقت پیش داشتم با دوستم که دختر هم هست تو یاهو مسنجر چت می کردم و از اونجایی که تو خونه ما چیزی به اسم حریم خصوصی معنایی نداره داداشم یهو درو باز کرد اومد تو اتقام و چشمش به پنجره یاهو مینجر افتاد دنیا یه دفعه جلو چشمم تیره و تار شد و نصف گوشتم آب شد اول یه چشم غره رفت و بعد صداشو انداخت تو گلوش و گفت با کدوم بچه قرتی چت می کردی هاااااان؟منم گفتم به خدا دخرته از دوستای نزدیکمه داشنم باهشا چت می کردم و تا نرفت و متن چتمون از اول تا اخر نخوند و فهمید که دختره دست برنداشت.
واقعا احساس می کنم در جوانی پیر شدم و زندگیم داره نابود میشه
هیچ چاره ای جلوی پام نیست شما بگید من چه کنم؟
راستش دیگه طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم مشکلمو هر جوری شده به بعضی ها بگم شاید تونستن کمکی بکنن
به خدا دیگه خسته شدم طاقتم تاق شده
مشکل من اینه که تو یک خانواده بسیار بنیاد گرا زندگی میکنم در حالی که خودم اصلا اینجوری نیستم و مثل خانوادم فکر نمی کنم و اعتقاداتم مثل انا نیست ولی مجبورم مثل اونا باشم و در واقع خونمون مثل یه قفس می مونه
من مجبورم همیشه حجابم به طور کامل رعایت بشه
حتی جلوی نزدیکترین فامیل های نا محرم و حتی جلوی پسر خاله هامم که از بچگی باهاشون بزرگ شدم یه تار موم هم نمی تونه معلوم باشه
هیچ وقت نمی تونم آرایش کنم حتی وقتی وقتی میریم عروسی
هر جمعه باید بریم نماز جمعه
خونمون هفته ای یکبار مادرم روضه یا جلسه یا ختم انعام و کلاس قرآن و ... میذاره و منم باید حضور داشته باشم
یک برادر بزگتر از خودم دارم که 25 سالشه و بسیجی هم هست پدرمم بسیجیه و پارسال مامور رایگیری در حوزه مسجد محل بودن تو اغتشاشات هم گاهی حضور داشتن به عنوان مامورین بسیج
متاسفانه پدرم بدترین ظلم رو به من کرد و نذاشت برم دانشگاه
در حالی که خودم خیلی درسم خوب بود بابام گفت دختر نباید بره دانشگاه چون دانشگاهها محیطش خرابه
و این در حالیه که من الان باید یکسال باشه که دانشجو باشم
حتی پدرم میخواد به زور شوهرم بده در حالی که اصلا قصد ازدواج ندارم و نکته فاجعه بار اینه که خواستگارای منو پدرم تعیین می کنه و همشون هم از قماش پدر و برادرم هستن ولی خدا رو شکر تا اینجا که دو تاشون اومدن و به خاطر مشکلاتی که تو خونواده خودشون بود این پیوند ها سر نگرفت
تو مدرسه دخترها مسخرم می کردن و می گفتن امل
هر چند از دوستی و رابطه با پسرها هم خوشم نمیاد ولی پسرها هم با دخترای شیک و تمیز خوششون میاد نه دخترای سیبیلو
یه بار چند وقت پیش داشتم با دوستم که دختر هم هست تو یاهو مسنجر چت می کردم و از اونجایی که تو خونه ما چیزی به اسم حریم خصوصی معنایی نداره داداشم یهو درو باز کرد اومد تو اتقام و چشمش به پنجره یاهو مینجر افتاد دنیا یه دفعه جلو چشمم تیره و تار شد و نصف گوشتم آب شد اول یه چشم غره رفت و بعد صداشو انداخت تو گلوش و گفت با کدوم بچه قرتی چت می کردی هاااااان؟منم گفتم به خدا دخرته از دوستای نزدیکمه داشنم باهشا چت می کردم و تا نرفت و متن چتمون از اول تا اخر نخوند و فهمید که دختره دست برنداشت.
واقعا احساس می کنم در جوانی پیر شدم و زندگیم داره نابود میشه
هیچ چاره ای جلوی پام نیست شما بگید من چه کنم؟