برگزیده های پرشین تولز

همه‌ی خاطرات فوتبالی دوستان

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
سلام بر همه رفقای خوب و دوست داشتنی فورم محبوب PT :)

به نظرم در این تالار جای چنین تاپیکی خالی بود. ما خاطرات زیادی داریم که با اونها زندگی کرده ایم و از به خاطر آوردن اونها احساس شادمانی می کنیم و مسلما به اشتراک گذاشتن خاطرات مربوط به ورزش پر طرفدار فوتبال از جوانب مختلف می تواند برای ما جالب باشد.

در این تاپیک همه جور خاطره فوتبالی می تواند ذکر شود:

"از خاطرات فوتبالی خودتون مثل گل کوچیک، شوت یه ضرب! و اینها گرفته تا تماشای فوتبال های مهم و خاطره انگیز باشگاهی داخلی و خارجی و تیم ملی و گزارش های پر خاطره و جالب فوتبالی و ..."

من اول فکر می کردم باید چنین تاپیکی را در تالار فوتبال بزنم، ولی بعد که بیشتر فکر کردم و با یکی از دوستان مشورت کردم دیدم اگر چه اونجا در هر تاپیک بعضا و به فراخور حال و مرتبط با اون تاپیک دوستان از خاطرات هم صحبت می کنند ولی اگر مستقلا در تالار خاطرات چنین تاپیکی باز شود راه خود را خیلی بهتر طی می کند و تمام خاطرات فوتبالی یک جا جمع می شود نه جسته و گریخته در تاپیک های مختلف.

حالا این با شماست که تنور این تاپیک رو چطور می خواهید گرم نگه دارید!

این گوی و این میدان!

فقط یک خواهش قبلش دارم:

ترجیحا از ارسال پست های اسپم گونه مثل: "آخی چه بامزه!" و یا چند اسمایلی مختلف کنار هم بدون هیچ نوشته ای خودداری کنید؛ بیشتر سعی کنیم پست هایی بزنیم که واقعا فکر می کنیم خواندنش برای کلیه بازدیدکنندگان فورم می تواند جالب باشد.

احترام به هم رو هم فراموش نکنیم!

باقی بقای شما!
 

raxtastar

"کاربرفعال ورزش""کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,959
لایک‌ها
672
سن
39
محله ما که پرجمعیت بود هر روز بساط فوتبال و والیبالمون به راه بود

بعد از مدرسه تو حیاط مدرسه با التماس به ناظم مدرسه یا تو کوچه های اطراف فوتبال بازی بود بعد ادامش تو کوچه

تور والیبال رو میبستیم به در مغازه یه طرفش هم به درخت

همین الان 3تا تیر دربازه از اون دوران تو انیاری باقی مونده

بعد هم مسابقه های بین محله ها بود جمعه ها صبح تو خیاون پهنی که یه کانال آب داشت توپ میافتاد توش 5 دقیقه طول می کشید یکی بره توپ رو از کانال آب در بیاره:D

تا آخر دبیرستان کل عمرمون همین طوری تی شد ولی الان سالهاس دیگه خبری از لون دوران نیست:(
 
Last edited:

JVC

Registered User
تاریخ عضویت
31 اکتبر 2011
نوشته‌ها
1,222
لایک‌ها
263
محل سکونت
در پناه خدا
8 آذر 14 سال پیش

امروز 8 آذر ماه و 14 سال از بازي تاريخي ايران و استراليا سپري شد. اين هم چند عکس مربوط به آن بازي تاريخي براي زنده کردن خاطرات خوب شما از آن بازي به ياد ماندنی.

1279451699.jpg



1029705_full-lnd.jpg


1029670_full-lnd.jpg



و فیلم

نوستالژی 8 آذر
 

Bhrzk

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 آگوست 2005
نوشته‌ها
10,560
لایک‌ها
2,968
محل سکونت
توی جیب کوچولوت
یکی از خاطره های جالبی که همیشه تو ذهنم میاد از بازی کردن فوتبال هست .
من توی فامیل تیم خودم رو دارم ( با سه تا پسر دایی هام ) سه تا دایی هام هم با یکی دو نفر دیگه اعضای فامیل تیم خودشونو دارند و همیشه کل کل داریم :D
یه بار مشهد یک مسابقه حساس گذاشتیم , تو گرم کردن قبل بازی من اومدم یک ضربه سر بزنم لیز خوردم با مغز اومدم زمین :D یه 4 5 دقیقه بیهوش بودم و کلا نتونستم بازی کنم ... اون بازی رو باختیم تپل :D هنوز که هنوزه اذیت می کنن مارو با اون بازی . بعد شکست 5-0 از بارسا این یکی تلخترین بازی عمرم بود :D
 

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
محله ما که پرجمعیت بود هر روز بساط فوتبال و والیبالمون به راه بود

بعد از مدرسه تو حیاط مدرسه با التماس به ناظم مدرسه یا تو کوچه های اطراف فوتبال بازی بود بعد ادامش تو کوچه

تور والیبال رو میبستیم به در مغازه یه طرفش هم به درخت

همین الان 3تا تیر دربازه از اون دوران تو انیاری باقی مونده

بعد هم مسابقه های بین محله ها بود جمعه ها صبح تو خیاون پهنی که یه کانال آب داشت توپ میافتاد توش 5 دقیقه طول می کشید یکی بره توپ رو از کانال آب در بیاره:D

تا آخر دبیرستان کل عمرمون همین طوری تی شد ولی الان سالهاس دیگه خبری از لون دوران نیست:(

مرسی raxtastar عزیز! تا اونجایی که من یادم هست شما یک فوتبالی خیابونی تیر بوده ای! درسته؟! اون تیکه کانال آب هم جالب بود! :D

اما جمله آخرت یک مقدار تراژیک بود! حق با توست, الان سالهاست منهم دلم لک زده برای یک فوتبال گل کوچک درست و حسابی...:(

8 آذر 14 سال پیش

بله JVC عزیزم, امروز مصادف با اون بازی تاریخی هست و خود من هم با اون روز خاطره دارم که تو پست بعدی می نویسم! ;)

یکی از خاطره های جالبی که همیشه تو ذهنم میاد از بازی کردن فوتبال هست .
من توی فامیل تیم خودم رو دارم ( با سه تا پسر دایی هام ) سه تا دایی هام هم با یکی دو نفر دیگه اعضای فامیل تیم خودشونو دارند و همیشه کل کل داریم :D
یه بار مشهد یک مسابقه حساس گذاشتیم , تو گرم کردن قبل بازی من اومدم یک ضربه سر بزنم لیز خوردم با مغز اومدم زمین :D یه 4 5 دقیقه بیهوش بودم و کلا نتونستم بازی کنم ... اون بازی رو باختیم تپل :D هنوز که هنوزه اذیت می کنن مارو با اون بازی . بعد شکست 5-0 از بارسا این یکی تلخترین بازی عمرم بود :D

بهروز جان صفا آوردی برادر! ;)

دلم سوخت واسه ت داداش! چه تلخ...

ولی باحالی فوتبال های خیابونی همین زد و خورد ها و دست وپا زخم و زیلی شدن ها بود که من هم تا دلت بخواد از این بلاها سرم اومده! :D


خب...

می بینم که من تا اومدم به خودم بیام سیستم اکتیو شد! :D

حالا من هم یه چیزهایی براتون تعریف می کنم!...
 
Last edited:

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
اما همونطور که JVC عزیز گفتند امروز مصادف هست با بازی تاریخی ایران و استرالیا یعنی 8 آذر 1376 ...

عجب بازی ای بود، هیچ وقت یادم نمی ره!

من اون موقع ترم 6 دانشگاه بودم و بعد از ظهر که بازی داشت پخش می شد دو تا کلاس مهم داشتم: بهداشت و مسمومیت های غذایی و اقتصاد و برنامه ریزی غذا!

کلاس اول رو کلا بی خیال شدم و گفتم گور بابای استاد...! :p فعلا فوتبال مهمتر از بهداشت و اینجور خزعبلات هست!

واسه همین نشستم به تماشای اون مسابقه حساس.

تو منزل من تنها بودم و بقیه اهل منزل هر یک به دلیلی بیرون بودند,

نفسم به شماره افتاده بود...

گل دوم رو که خوردیم با خودم گفتم هیچی دیگه تموم شد کارمون...

ولی از طرفی نمی دونم چطور ولی اون عابدزاده خندان و سرحال رو که می دیدم روحیه پیدا می کردم ...

تا اینکه بالاخره قفل دروازه استرالیا با همکاری خداداد عزیزی و ابراهیم تهامی و نهایتا ضربه نهایی کریم باقری باز شد!! و من فریادی از شادی کشیدم!!!! :thumbsup: :guitar:

اما صحنه بعدی دیگه تهش بود!!

علی دایی بهترین پاس گل تمام عمرش رو به خداداد عزیزی (به قول جواد خیابانی: غزال تیزپای فوتبال ایران) داد و اون رو با مارک بوسنیچ تک به تک کرد و خداداد هم امونش نداد و ضربه رو به زاویه و مخالف زد و ..


گــــــــــــــــــل!!! .... :thumbsup:

دو متر به هوا پریدم!!! صدای همسایه ها رو هم می شنیدم که داشتند بالا و پایین می پریدند و هورا می کشیدند!!



بقیه داستان در پست بعد...!
 

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
بازی که تموم شد گفتم خب، من که کلاس اول رو با فلانی از دست دادم برم اقلا به کلاس دوم که با دکتر "م" و از اون استادهای گیر هست برسم.

از خونه که اومدم بیرون دیدم همه جا هلهله و شادی مردم بپاست و خیابونها هم قفل هستند از ترافیک و همه مشغول بزن و بکوب و شادی هستند...

انصافا تا اون روز هرگز چنین جو شادی ای رو ندیده بودم، همون شب اخبار اعلام کرد شادی امروز مردم در سرتاسر کشور تنها با روز آزادی خرمشهر برابری می کند و چنین شادی ای دیگر سابقه نداشته است.

به هر حال من دیدم اوضاع خیلی شلوع و پلوغ است و حتی یک مقدار زیادی از مسیر رو پیاده طی کردم (از چهار راه سعادت آباد تا پل مدیریت و مقدار زیادی از اتوبان چمران تا حوالی هتل اوین رفتم...

بعد دیدم نه بابا با این وضعیت عمرا! به کلاس اقتصاد غذا برسم!! برای همین کج کردم مسیر رو به سمت خونه و برگشتم؛ پیش خودم گفتم کی میره دانشگاه؟! حتما کلاس امروز کنسل شده دیگه و دکتر "م" هم الان خونه شون داره بشکن می زنه...!!

...
 
Last edited:

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
قسمت بعدی ماجرای فوتبال تاریخی 8 آذر 76:

چشم تون روز بد نبینه...

هفته بعد رفیتم سر کلاس دکتر "م" و با کمال تعجب متوجه شدیم که هفته قبل جناب دکتر کلاس رو فقط با 4 تا از دخترهای کلاس برگزار کرده و برای بقیه کلهم اجمعین "غیبت" رد کرده!!!

آی نامرد، انقدر سوختیم که نگو!!! :eek:hno:

هر چی گفتیم استاد یک ملت شادی کردند و بزن و بکوب داشتند شما اصلا چرا اومدید دانشگاه؟؟؟!! بی خیال بابا!! اما از ما اصرار و از اون استاد سخت گیر دیسیپلین دار انکار که برای من فرقی نمی کنه شما باید هر طور بود خودتون رو به کلاس می رسوندید!! :f34r::graduated

در نهایت این شد خاطره من از اون بازی به یاد موندنی تیم ملی که با لذت خیلی زیادی تونستیم بازی 2 بر صفر باخته رو مساوی کنیم و به جام جهانی صعود کنیم, بازی ای که هرگز فکر نمی کردیم ما برنده از اون مهلکه خارج بشیم...!!

یادش بخیر...
 

raxtastar

"کاربرفعال ورزش""کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,959
لایک‌ها
672
سن
39
مرسی raxtastar عزیز! تا اونجایی که من یادم هست شما یک فوتبالی خیابونی تیر بوده ای! درسته؟! اون تیکه کانال آب هم جالب بود! :D

اما جمله آخرت یک مقدار تراژیک بود! حق با توست, الان سالهاست منهم دلم لک زده برای یک فوتبال گل کوچک درست و حسابی...:(
عجب حافظه ای دارید شما گفته بودم ؟:D

تمام اون دوران اومد جلو چشام :wacko:

فک کن ما می اومدیم سریع شام می خوردیم که بریم تا 2 - 3 صبح تو خیابون زیر تیر چراغ برق فوتبال بازی کنیم عجب انرژی داشتیم خدایی :blush:

گهگاه پلیس می اومد اجازه نمی داد یا تیر دربازه رو با خودش می برد یا جمع کنید برید پدر رفیقم که سرهنگ بود صحبت کرد که با ما کاری نداشته باشند:eek:
تو ماه رمضون هم جام رمضان میزاشتیم که دیگه کاملا تا صبح بود پول جمع می کردیم و چند تا مدال می خریدیم و پول رو به تیمهای اول تا سوم میدادیم

(بعضی شبها هم پدرم می اومد از دور مراقب بود که مبادا اتفاقی بیافته خیالش که راحت می شد میرفت می خوابید)

آخر شرطی مون هم یه شیشه نوشایه بود طرف می باخت می گفت حالا سر کیکش بزنیم ؟

خوراکمون این کتونی های بود که این افغانی ها الان پاشون می کنند و جنسش از جیره و آبی رنگند بود اسمش چی بود؟ ارزون تر از همه بودن ! چون پا راست بودیم همیشه کف پنچه چپ کفشه زودتر سوراخ می شد پا که عرق می کرد کل پا رو رنگی آبی می کرد:blush:

2 مدل داشت یه مدلش کفش قطور تر بود و کمی گرون تر یه مدلش کفش نازک تر:p
برا اینکه زانو درد نگیریم هم یه ساز بزگتر می گرفتم کفش موکت می زاشتم

سایز بزرگتر می گرفتیم! چون نوک انگشت موقع شوت زدن اذیت نشه

بدیش این بود که نوک تیز نبودن!می دونی چی میگم؟ لبه داشتند برا بازیهای مهمتر از کفشهای نوک تیز استفاده می کردیم

الان نوک پنجه پای چپم سفته حس میکنم که انگار یه چیز سفتی گزاشته باشند تو کفش

توپ پلاستیکی یادمه 5 تا تک تومنی بود کم بادش 2 تومن برای لایش همیشه من لایه می کردم تا توپ بیضی نشه
اینقدر پول بابت شیشه و حباب چراغ جلو در مردم دادیم نمی دونم دیگه 4 تا خونه از سمت چپ و راست ما کسی حباب وصل نمی کرد به جلو درش

اون شوت یه ضربم برا وقتی بود که جفت تیم بعد از اخرین اوت پشت دربازه مساوی می شدند باید کات دار می زدی تا بره تو گل
5 دقیقه ای بود(تمرینمون شوت یه ضرب بود)

یه تاپیک زده بودم ((چرا توپ کات بر می داره؟؟؟؟؟))):lol:

همیشه خدا ساق پای من کبوت بود اونقدر این مرض گل کوچیک تو ما بود افراطی که من قوز کمر آورده بودم
بعضی اوقات با کف دست می افتاددی زمین همیشه هم دردی رو احساس نمی کردیم این سنگ ریزها میرفت تو کف دست

مدل صدا زدن مون هم صوت بود سر ظهری برای اینکه خبر بدیم از سر کوچه تا تهش چند تا صوت می زدیم میدی یه گله آدم ریخت بیرون

سن من یه طوری بود که هم سن بالاتر از من زیاد بود هم کوچکتر

--------------------------------------------------------------

لووووووووول میبینی چی شد ؟اومد یه خط بنویسم

الان 5 دقیقس دارم هی یه خط یه خط اضافه میکنم:D
 
Last edited:

mori.54

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
1 می 2006
نوشته‌ها
2,599
لایک‌ها
4,675
سن
48
محل سکونت
Tehran
عجب حافظه ای دارید شما گفته بودم ؟:D

تمام اون دوران اومد جلو چشام :wacko:

فک کن ما می اومدیم سریع شام می خوردیم که بریم تا 2 - 3 صبح تو خیابون زیر تیر چراغ برق فوتبال بازی کنیم عجب انرژی داشتیم خدایی :blush:

گهگاه پلیس می اومد اجازه نمی داد یا تیر دربازه رو با خودش می برد یا جمع کنید برید پدر رفیقم که سرهنگ بود صحبت کرد که با ما کاری نداشته باشند:eek:
تو ماه رمضون هم جام رمضان میزاشتیم که دیگه کاملا تا صبح بود پول جمع می کردیم و چند تا مدال می خریدیم و پول رو به تیمهای اول تا سوم میدادیم

(بعضی شبها هم پدرم می اومد از دور مراقب بود که مبادا اتفاقی بیافته خیالش که راحت می شد میرفت می خوابید)

آخر شرطی مون هم یه شیشه نوشایه بود طرف می باخت می گفت حالا سر کیکش بزنیم ؟

خوراکمون این کتونی های بود که این افغانی ها الان پاشون می کنند و جنسش از جیره و آبی رنگند بود اسمش چی بود؟ ارزون تر از همه بودن ! چون پا راست بودیم همیشه کف پنچه چپ کفشه زودتر سوراخ می شد پا که عرق می کرد کل پا رو رنگی آبی می کرد:blush:

2 مدل داشت یه مدلش کفش قطور تر بود و کمی گرون تر یه مدلش کفش نازک تر:p
برا اینکه زانو درد نگیریم هم یه ساز بزگتر می گرفتم کفش موکت می زاشتم

سایز بزرگتر می گرفتیم! چون نوک انگشت موقع شوت زدن اذیت نشه

بدیش این بود که نوک تیز نبودن!می دونی چی میگم؟ لبه داشتند برا بازیهای مهمتر از کفشهای نوک تیز استفاده می کردیم

الان نوک پنجه پای چپم سفته حس میکنم که انگار یه چیز سفتی گزاشته باشند تو کفش

توپ پلاستیکی یادمه 5 تا تک تومنی بود کم بادش 2 تومن برای لایش همیشه من لایه می کردم تا توپ بیضی نشه
اینقدر پول بابت شیشه و حباب چراغ جلو در مردم دادیم نمی دونم دیگه 4 تا خونه از سمت چپ و راست ما کسی حباب وصل نمی کرد به جلو درش

اون شوت یه ضربم برا وقتی بود که جفت تیم بعد از اخرین اوت پشت دربازه مساوی می شدند باید کات دار می زدی تا بره تو گل
5 دقیقه ای بود(تمرینمون شوت یه ضرب بود)

یه تاپیک زده بودم ((چرا توپ کات بر می داره؟؟؟؟؟))):lol:

همیشه خدا ساق پای من کبوت بود اونقدر این مرض گل کوچیک تو ما بود افراطی که من قوز کمر آورده بودم
بعضی اوقات با کف دست می افتاددی زمین همیشه هم دردی رو احساس نمی کردیم این سنگ ریزها میرفت تو کف دست

مدل صدا زدن مون هم صوت بود سر ظهری برای اینکه خبر بدیم از سر کوچه تا تهش چند تا صوت می زدیم میدی یه گله آدم ریخت بیرون

سن من یه طوری بود که هم سن بالاتر از من زیاد بود هم کوچکتر

--------------------------------------------------------------

لووووووووول میبینی چی شد ؟اومد یه خط بنویسم

الان 5 دقیقس دارم هی یه خط یه خط اضافه میکنم:D

ماشالا...!!! :D

بابا تو شدیدا اینکاره بودی!!

پ.ن 1: آره من یادمه! خودت یک بار یه جا لو داده بودی...! ;)

پ.ن2: پسر مگه تو خواب نداری؟؟! چند بار این پستت رو ویرایش می کنی! بعضی وقت ها هم بگیر بخواب یک خرده! :D
 

Bhrzk

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 آگوست 2005
نوشته‌ها
10,560
لایک‌ها
2,968
محل سکونت
توی جیب کوچولوت
بازی ایران استرالیا رو خیلی کامل یادم نمیاد :D 12- 11 سالم یود حدوددا :D اما فوتبال میدیدیم اون موقع
گل عزیزی کریم و عزیزی رو خوب یادمه . اون موقع هم از علی دایی خیلی خوشم میومد و وقتی عزیزی گل زد من بیشتر به خاطر اینکه پاس گلش رو دایی داده بود ذوق زده شده بودم :D

توپ پلاستیکی یادمه 5 تا تک تومنی بود کم بادش 2 تومن برای لایش همیشه من لایه می کردم تا توپ بیضی نشه

این رو گفتی اینقدر چیز یادم افتاد :D
همیشه لحظه حساس بازی توپ میفتاد یه جا سوراخ میشد . حالا یالا بگرد موتور , دوچرخه پیدا کن برو دنبال توپ .... :D:D بعضی موقع ها هم جمعه بود دیگه آدم ضد حال می خوررد اساسی ...
 

sasan s

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 آپریل 2007
نوشته‌ها
6,842
لایک‌ها
3,123
سن
49
محل سکونت
تهران
سلام خدمت دوستان
ممنون از مرتضی عزیز بابت استارت این تاپیک جذاب

آقا اولین خاطره فوتبالی شخصی من برمیگرده به کلاس چهارم دبستان. من چهارم دبستان بودم و مدرسه مون یه مدرسه تقریبا کوچیکی بود که تنها 5 تا کلاس داشت. یعنی برای هر سال یک کلاس. توی اون سال اتفاق جالبی توی مدرسه ما افتاد دوتا پسر اومدن به مدرسه ما که برادر بودن و قد بسیار بلندی نسبت به ماها داشتن. اونها ابراهیم و اسماعیل فنونی زاده بودن. برادرهای همین مهدی و مرتضی معروف.
از روزی که اومدن ، فوتبال توی مدرسه ما جدی تر شد من اونموقع دروازه بان مدرسه بودم. قرار بر این شد یک مسابقه دوستانه بزاریم با یکی از مدرسه های همسایه که برای هر سال 5-6 تا کلاس داشت . یعنی حداقل 25 تا کلاس داشتند که در مقیاسش تعداد نفرات انتخابی ما 1 به 5 بود نسبت به اونا. آقا بازی هم مدرسه اونا بود.
چشمتون روز بد نبینه رفتیم اونجا دیدیم کوچیکشون اندازه اسی فنونیه :D گفتیم اینا الان میزنن له و لورده مون میکنن. :lol: معلم ورزشمون که تیم اونا رو دید اصلا بیخیال تاکتیک و این چیزا شد و اسی فنونی رو از خط حمله گذاشت توی دروازه ما رو هم اصلا بازی نداد . می گفت بچه یه شوت بهت میخوره ناکار میشی :skull: آقا 3 هیچ توی یه نیمه ازشون گل خوردیم . نمی دونم چی شد نیمه دوم معلممون قبول کرد ( البته با اصرار من ) نیمه دوم ما رو برگردونه دروازه و اسماعیلو ببره جلو. به من هم گفت اگه شوت محکم زدن جا خالی بده . خیالی نیست. حالا نه اینکه مثلا من ریزه میزه باشم ها نه اونا خیلی قلدر بودن. آقا ما رفتیم دروازه . همینجوری شوت میزدن میخورد به تیر میرفت توی اوت هیچکی هم کاری نمی کرد . دیدیم دیگه ابی و اسی دارن فیزیکی می کنن بازیو . نمی خواستن کم بیارن کل تیم روی کاکل این دو تا می چرخید. تا اندازه ای هم جواب داد . آقا چشمتون روز بد نبینه به هر حال ما همون وسطای نیمه دوم گل چهارم رو هم خوردیم. ولی نمی دونم چی شد تیم کلی غیرتی شده بود با چنگ و دندون می جنگید. ما هم شیر شده بودیم می پریدیم توپا رو می گرفتیم . دقیقه آخر بازی بود یه دفعه مهاجم اونا از دفاع ما در رفت با من تک به تک شد یه دفعه دیدم طرف گرومپی خورد زمین دیدم اسماعیل یارو رو ناک اوت کرد از پشت :upsided: داور هم اسی رو اخراج کرد یه پنالتی هم گرفت برای اونا. معلممون اومد گفت ابراهیم وایسته توی دروازه من گفتم عمرا نمیزارم .خودم باید واستم. معلممون گفت باشه ولی اگر محکم زد بزار گل شه . گفتم باشه . آقا این یارو وایستاد پشت توپ آقا ما هم اونموقع عشق هارولد شوماخر بودیم که گلر آلمان بود و پنالتی گیر . طرف محکم شوت زد ما پریریم سمت توپ توپو گرفتیم ولی لامروت انقدر محکم زد که انگشت وسطی دست راستم در رفت :Snorkle: ولی با کلی شوق و ذوق بالا پایین می پریدیم . خداییش اولش هم نفهمیدم یه دفعه ای احساس درد شدید کردم. الان هم به همین خاطر انگشتم یه کم انحراف داره. :D

راستی بازی همون 4-0 تموم شد . ولی یکی از باحالترین خاطرات ما بود. این رو هم بگم سه چهار سال بعدش اسماعیل فنونی زاده به عنوان دفاع کناری همراه تیم ملی نوجوانان به مسابقات برون مرزی رفت. ولی اونها هم اوت شدن و به جایی نرسیدن. :rolleyes:

تا خاطرات بعدی . شاد و پیروز باشید
 

Yousef

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
22 دسامبر 2002
نوشته‌ها
6,810
لایک‌ها
4,952
محل سکونت
So Close, So Far
ممنون بابت استارت تاپیک
راستش من توی تاپیک استادیوم که در بخش فوتبال زدم هم تقریبا دنبال همین یادآوری خاطرات استادیومی بودم اما اون موقع بخش خاطرات نداشتیم و توی بخش فوتبال زدم. نمیدونم ساسان هم موافق هست یا نه ولی اون رو به اینجا انتقال بده خوبه. چون اونم همش خاطره هست

حالا برسیم به این تاپیک
من فکر کنم فعلا بهترین خاطره ای که باید ازش بگیم همون ایران استرالیا هست
اون مارک بوسنیچ به یاد موندنی!
واقعا این بازیکن یک گیرایی خاصی داشت و از اون بازیکن هایی بود که اگه یک بار ببینیش و اسمش رو بشنوی بعید بود هیچ وقت اسم و قیافش یادت بره
هنوز هم که فکرش رو میکنم نمیتونم باور کنم که چرا ما انقدر استرالیا رو بزرگ کرده بودیم؟
واقعا ما باید تو همون بازی رفت توی تهران کار رو تموم میکردیم اما بزرگ کردن استرالیا کاری کرده بود که ما از خودمون هم می ترسیدیم
بازی برگشت که جای خودش
واقعا چه روزی بود
من فکر نمیکنم هیچ ایرانی ای تا آخر عمر اون روز و اون بازی و اون صحنه ها رو یادش بره
تک تک اون بازیکن ها اسمشون روی لوحی سنگی نوشته شد تا سالهای سال باقی بمونن و هیچ کس فراموششون نکنه
خدایا شکرت!
هنوز هم اعتقاد دارم خدا اون بازی به ما کمک کرد
دومین گل رو که خوردیم همه وا رفته بودن. کسی فکرش هم نمیکرد بشه جبران کرد اما کسی هم نمیتونست از پای تی وی بلند شه. انگار یک چیزی تو دل همه ایرانی ها بود که تا ثانیه آخر صبر کنن!
یک چیزی تو مایه های بازی پرسپولیس سپاهان برای قهرمانی لیگ که یک نفر استادیوم رو ترک نکرد! همه امید داشتن که این نتیجه عوض میشه و عوض هم شد
فقط توی همین دو بازی بود که من این احساس رو داشتم
مور دیگه ای که این بازی داشت به خاطر بزرگ کردن استرالیا قبل از اینکه به اونجا بریم هم همه روی مساوی دو دو حساب باز کرده بودن! کسی به برد یک هیچ فکر هم نمیکرد! میگفتن امیدمون مساوی دو بر دو هست! انگار همه چیشبینی کرده بودن که بازی قراره چی بشه
مهمتر از گل خداداد گل باقری بود
ترس رو از دل ما بیرون کرد و انداخت تو دل استرالیایی ها
و از گل خداداد و گل باقری مهمتر احمدرضا بود توی دروازه
آدامس جویدن این مرد خنده هاش روحیه بالاش همه همه به تیم روحیه میداد. مگه میشه بازیکن این همه روحیه رو پست سر خودش داشته باشه و روحیه نگیره؟
و باز هم مهمتر از خداداد و باقری و عابدزاده، اون تماشاگری که اومد و تور دروازه ایران رو پاره کرد و وقفه ای هفت هشت دقیقه ای که توی بازی به وجود آورد!
بزرگترین دلیل موفقیت ما همین کار بود که به بازیکن های ما نیروی بیشتری داد تا این توهین رو جواب بدن
و دایی!
آخ از اون پاس
پاسی که یقینا اگه مانند گل قرن پاس گل قرن هم انتخاب میشد، باید این عنوان به پاس گل دایی میرسید
و صحنه خداداد و تک به تک شدنش با مارک بوسنیچ
و گللللللللللل
پریدن خداداد از روی تبلیغات و رفتن به سمت تماشاچی ها
و بعد هشت دقیقه وقت اضافی که به اندازه هشت ساعت طول کشید!
توی همین دقیقه ها بود که عابدزاده جواب فشارهای استرالیا رو با خنده میداد و با گرفتن یک دستی توپ ها اونها رو مسخره میکرد و به تیم خودمون روحیه میداد
همه چیز اون بازی رویایی بود
حتی تصاویر بازی هم رویایی بود!
سرعت بازی به حدی بالا بود که آدم باورش نمیشد! گرچه بعدها جواد خیابانی حدود پنج سال پیش افشاگری کرد که بازی تند نبوده و کار استرالیایی ها بود در ارسال تصاویر
بعد از بازی که همه یادشون میاد
چه سوری گرفته بود مملکت رو
همه جا شادی
من این طور شادی رو فقط دو بار دیدم
یک بار بعد از بازی ایران استرالیا و یک بار هم بعد از پیروزی خاتمی توی سال 76
دیگه هیچ وقت موج شادی رو توی صورت های این مردم ندیدم. هیچ وقت
به خاطر همین هست که ما اون بازی رو هنوز فراموش نکردیم
بازی ای که با گوشت و پوست و استخوان ما ارتباط برقرار کرده بود
یادش بخیر
 

sasan s

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 آپریل 2007
نوشته‌ها
6,842
لایک‌ها
3,123
سن
49
محل سکونت
تهران
ممنون بابت استارت تاپیک
راستش من توی تاپیک استادیوم که در بخش فوتبال زدم هم تقریبا دنبال همین یادآوری خاطرات استادیومی بودم اما اون موقع بخش خاطرات نداشتیم و توی بخش فوتبال زدم. نمیدونم ساسان هم موافق هست یا نه ولی اون رو به اینجا انتقال بده خوبه. چون اونم همش خاطره هست

یوسف جان .خواستم برم اون تاپیک رو بفرستم اینور تا خودت مرج کنی. دیدم خیلی سوالات و مسائل مربوط به استادیوم هم در همون تاپیک هست و به موضوع اینجا نمیخوره. اگر لازمه خاطراتش رو انتقال بدم. اگر هم که زیاد مهم نیست هممون انقدر خاطره داریم که اینجا رو پر کنیم از خاطره :دی
 

Bhrzk

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 آگوست 2005
نوشته‌ها
10,560
لایک‌ها
2,968
محل سکونت
توی جیب کوچولوت
بریم سراغ یک خاطره بد . الان همینجوری اومد تو ذهنم . گفتم بنویسم اینجا .
من دوبار توی فوتبال گریه کردم :D اول شب قهرمانی رئال توی اروپا سال 2003 واقعا با شکوه بود.
دومین بار روی که زیدان آخرین بازیش رو با رئال انجام می داد . سال 2005 . وقتی که زیدان گل زد و فردوسی پور هم گفت که چه قدر خوب شد زیدان زد . دیگه اشکای ماهم روانه شد :D ...
 

navid69

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 می 2010
نوشته‌ها
5,006
لایک‌ها
4,633
سن
33
محل سکونت
یه جای خوب:دی
بریم سراغ یک خاطره بد . الان همینجوری اومد تو ذهنم . گفتم بنویسم اینجا .
من دوبار توی فوتبال گریه کردم :D اول شب قهرمانی رئال توی اروپا سال 2003 واقعا با شکوه بود.
دومین بار روی که زیدان آخرین بازیش رو با رئال انجام می داد . سال 2005 . وقتی که زیدان گل زد و فردوسی پور هم گفت که چه قدر خوب شد زیدان زد . دیگه اشکای ماهم روانه شد :D ...

بهزاد جان وقتی میبرده گریه میکردی:دی
برعکس من:دی
 

Bhrzk

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 آگوست 2005
نوشته‌ها
10,560
لایک‌ها
2,968
محل سکونت
توی جیب کوچولوت
بهزاد جان وقتی میبرده گریه میکردی:دی
برعکس من:دی
والا اول از همه اسم من بهروز هست :D
من بر عکس تو باخت ها خیلی آرومم . درواقع این چیزیه که ادم باید باشه . ادم وقتی شکست میخوره چیزی رو نمی تونه تغییر بده پس بهتره آروم باشه :D
 

navid69

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 می 2010
نوشته‌ها
5,006
لایک‌ها
4,633
سن
33
محل سکونت
یه جای خوب:دی
والا اول از همه اسم من بهروز هست :D
من بر عکس تو باخت ها خیلی آرومم . درواقع این چیزیه که ادم باید باشه . ادم وقتی شکست میخوره چیزی رو نمی تونه تغییر بده پس بهتره آروم باشه :D
اشتباه شد ببخشید:دی
من دو بار گریه کردم یک بار باخت ایتالیا مقابل کره یک بارم باخت 3-2 میلان مقابل منچستر ک برگشت جبران شد:دی
 

Noel Gallagher

کاربر فعال موسیقی و فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6,540
لایک‌ها
15,857
محل سکونت
in my Dream
یادش بخیر دیوید بکامی بودم واسه خودم:دی هنوزم هستم البته:دی

من همیشه تو بازی ها به عنوان بازیساز بازی میکنم (هافبک وسط) پاس هایی میدم که اسکولز تو عمرش نداده:دی کاشته هام هم رد خور نداره همیشه یا تو گل یا تو تیرک :دی

در همین راستا یه خاطره بگم:دی

ما معمولا تو پارک فوتبال بازی می کردیم (توی زمین دایره ای که دورش چمن بود ) دروازه هامون هم زیر صندلی بود من تصمیم گرفتم از پشت دروازه خودمون (تو چمن) یه کاشته بزنم فاصله هم نسبتا زیاد بود وسط زمین هم که بازیکنا بودن +اینکه دروازه بان هم داشت!:دی ضربه رو زدم لامصب چنان کاتی گرفت که خودم مونده بودم رفت تو گل:دی این شد بهترین گل من در تمام ادوار. گلی که حتی بکام و جرارد هم بعید میدونم بتونن بزنن:دی

یه مدت هم بچه بودم کلاس فوتبال میرفتم بعد اموزش بازی کردیم حریف حمله کرد اشتباها توپ اومد سمت اومدم توپو دور کنم زدم زیرش.توپ خیلی بالا رفت (مثل کارتون فوتبالیستها:دی) بعد رو خط دروازه حریف فرود اومد و رفت تو گل :دی اینم عجیب ترین گلم بود

یه خاطر دیگه اینکه تو دبستان معلم ورزش باهامون بازی میکرد این اقا که مثل خودم منچستری تیر بود تو تیم ما بود یه پاس داد من تعادلمو از دست دادم توپ نرفت تو گل اقا این کلی منو مسخره کرد خیلی بهم بر خورد خلاصه تیم کشی عوض شد رفت تو تیم حریف معلممون هم داشت باهامون بازی می کرد اونم تو تیم حریف بود بازی زمانی بود من تو اون بازی هتریک کردم عین سه تا گل رو هم توپ رو از دبیر ورزش گرفتم و زدم تو گل:دی بدجور ضایع شد


تلخ ترین خاطره فوتبالیم حذف شدن یونایتد دو فصل پیش تو جام باشگاه ها بود تلخ ترین برد یونایتد در برابر بایرن که حذف شد

شیرین ترین هم قهرمانی در جام باشگاه ها در برابر چلسی بود فرداش امتحان داشتم کلا اون شبو نخوابیدم ساعت 3 صبح جشن قهرمانی گرفته بودم:دی
 

O_o O_O o_O

Registered User
تاریخ عضویت
29 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,197
لایک‌ها
555
محل سکونت
طهران
نمی دونم چه سالی بود ، فقط میدونم زمان دانشجویی بود(سال 82 تا 86) بازی پرسپولیس و پاس بود که یک یک تموم شد ، اون موقع هنوز پاس نرفته بود همدون ، دقیقا زیر اسکوربرد نشسته بودیم ، با یکی از بچه ها بودیم به نام صمد ، نمی دونم چه اتفاقی افتاد که با یه پسره که جلوی من نشسته بود درگیری لفظی پیدا کردیم ، کار به درگیری فیزیکی کشید که یدفعه پسره گفت: "بچه های اسلامشهر کجان که ببینن دارن بچه محلشون رو میزنن؟" آقا یدفعه ده پونزده نفر کشیدن جلو که من و صمد دیدیم که هوا پسه ، یدفعه صمد گفت: "اگه تو بچه اسلامشهری ما هم بچه اسلام سیتی هستیم ، کجان بچه های قائمیه که ببینن دارن بچه محلشون رو میزنن؟" یدفعه دیدیم که بیشتر اون آدما بچه ی قائمیه هستن ، حالا من اصلا نمیدونستم قائمیه کجا هست ، نگو دائی رفیقمون بچه قائمیس و اونجا رفت و آمد داره و اون طرفارو میشناسه ، سرتون رو درد نیارم با همین لفظی که اومد از یک کتک حسابی جان سالم به در بردیم ، دعوا هم نشد و قضیه ختم به خیر شد ، یادش بخیر گرخیده بودیما ، همشون گری گولاخ و عشق بدن
 
بالا