برگزیده های پرشین تولز

مجموعه خاطرات از ابتدایی تا پیش دانشگاهی

albatross.ir

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2013
نوشته‌ها
4,204
لایک‌ها
329
محل سکونت
تهران
یادش بخیر کلاس اول ابتدایی یه ذره بچه بودم جزو ریزه میزه های کلاس یادم نیست دقیقا ولی فکر کنم اوایل سال بود معلم کلاس اولمون که زن هم بود تکلیف خیلی زیاد داده بود منم کلا از اول با تکلیف حال نمی کردم نمی نوشتم خلاصه تکلیفارو نگاه کرد دید من تکلیف ندارم یه خطکش چوبی خوشگل داشت باهاش محکم زد توی سرم خطکش از وسط دو نصف شد انقد خوشحال شدم که اصلا دردو حس نکردم و زدم زیر خنده کل کلاس هم زد زیر خنده بنده خدا مونده بود چیکار کنه
سال چهارم بود فکر کنم یکی از بچه ها بود یکم شر بود نمرش خیلی کم شده بود من شده بودم دومین نمره کلاس داشت گریه می کرد منو نگاه کرد دید دارم میخندم فکر کرد دارم به اون می خندم هیچی دیگه افتاد دنبالم دم در خونمون منو گرفت زد منم بدجور کینه به دل گرفتم هفته بعدش سر کلاس دستش زیر چونش بود سرش پایین بود اومدم برم بشینم سر جام یه پس گردنی محکم بهش زدم انقدر محکم بود که دستش از زیر چونش در رفت و محکم صورتش خورد روی میز و دماغش خون اومدم آخ که جیگرم حال اومد
یه سری سر صف وایساده بودیم یه بی شرف با لگد زد زیر جیب روپوشم لیوانم پرت شد بیرون صف رفتم بردارمش ناظم داشت حرف میزد گفت برو دفتر رفتم دفتر دیدم سه نفر دیگه هم به علت بی انضباطی اونجا وایسادن وقتی بچه ها رفتن سر کلاس به ما گفت برید پاهاتونو خیس کنید میخام فلک کنم همه زدن زیر گریه منم انگار نه انگار رفتم دم آبخوری جورابارو در آوردم پامو خیس کردم اومدم ناظمه هنگ کرده بود گفت پاهاتو خیس کردی گفتم آره گفت خیل پر رو هستی برو سر کلاس
یه سری دوران ابتدایی به زور مارو بردن نماز بخونیم اونی که جلو من بود یه حرکتی از خودش زد و ازش یه صدایی در اومد منم از خنده وسط نماز نمی تونستم خودمو جمع کنم ناظم گفت گمشو دفتر 2 نمره از انظباتت کم می کنم
وای هیچوقت یادم نمیره لواشک می خریدم با دوستم میاوردیم توی مدرسه می فروختیم سودشم نصف می کردیم ما کلاس پنجم بودیم به این بچه های اول دوم می فروختیم آخرش مدیر مدرسه فهمیده بود نگو دعوت اولیا کرده بوده بدون اینکه ما بفهمیم حالا ما هم توی خونه نمی دونیم قضیه از چه قراره مامانه میگه توی مدرسه چیزی فروختی منم با خونسردی مییگم آره یه چند تا از بچه ها هستن یه چیزایی می فروشن ولی من ازشون نمی خرم وای که چقد ساده بودم من
انقدر خاطره دارم که نگو مخصوصا دبیرستان که دیگه واقعا تر من پر رو تر خودم بودم
 

Mahdi-MA

Registered User
تاریخ عضویت
28 مارس 2012
نوشته‌ها
2,011
لایک‌ها
424
یادش به خیر ابتدایی بودم یکبار دیکته رو با مداد قرمز نوشتم معلم دعوام کرد رفتم روی نیمکت زدم توی صورتش...
چه معلم خوبی هم بود نصف سال فقط غش میکرد آمبولانس میومد میبردش.
 

new24

Registered User
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2010
نوشته‌ها
1,292
لایک‌ها
300
سن
26
محل سکونت
مشهد
یادش بخیر کلاس اول ابتدایی یه ذره بچه بودم جزو ریزه میزه های کلاس یادم نیست دقیقا ولی فکر کنم اوایل سال بود معلم کلاس اولمون که زن هم بود تکلیف خیلی زیاد داده بود منم کلا از اول با تکلیف حال نمی کردم نمی نوشتم خلاصه تکلیفارو نگاه کرد دید من تکلیف ندارم یه خطکش چوبی خوشگل داشت باهاش محکم زد توی سرم خطکش از وسط دو نصف شد انقد خوشحال شدم که اصلا دردو حس نکردم و زدم زیر خنده کل کلاس هم زد زیر خنده بنده خدا مونده بود چیکار کنه
سال چهارم بود فکر کنم یکی از بچه ها بود یکم شر بود نمرش خیلی کم شده بود من شده بودم دومین نمره کلاس داشت گریه می کرد منو نگاه کرد دید دارم میخندم فکر کرد دارم به اون می خندم هیچی دیگه افتاد دنبالم دم در خونمون منو گرفت زد منم بدجور کینه به دل گرفتم هفته بعدش سر کلاس دستش زیر چونش بود سرش پایین بود اومدم برم بشینم سر جام یه پس گردنی محکم بهش زدم انقدر محکم بود که دستش از زیر چونش در رفت و محکم صورتش خورد روی میز و دماغش خون اومدم آخ که جیگرم حال اومد
یه سری سر صف وایساده بودیم یه بی شرف با لگد زد زیر جیب روپوشم لیوانم پرت شد بیرون صف رفتم بردارمش ناظم داشت حرف میزد گفت برو دفتر رفتم دفتر دیدم سه نفر دیگه هم به علت بی انضباطی اونجا وایسادن وقتی بچه ها رفتن سر کلاس به ما گفت برید پاهاتونو خیس کنید میخام فلک کنم همه زدن زیر گریه منم انگار نه انگار رفتم دم آبخوری جورابارو در آوردم پامو خیس کردم اومدم ناظمه هنگ کرده بود گفت پاهاتو خیس کردی گفتم آره گفت خیل پر رو هستی برو سر کلاس
یه سری دوران ابتدایی به زور مارو بردن نماز بخونیم اونی که جلو من بود یه حرکتی از خودش زد و ازش یه صدایی در اومد منم از خنده وسط نماز نمی تونستم خودمو جمع کنم ناظم گفت گمشو دفتر 2 نمره از انظباتت کم می کنم
وای هیچوقت یادم نمیره لواشک می خریدم با دوستم میاوردیم توی مدرسه می فروختیم سودشم نصف می کردیم ما کلاس پنجم بودیم به این بچه های اول دوم می فروختیم آخرش مدیر مدرسه فهمیده بود نگو دعوت اولیا کرده بوده بدون اینکه ما بفهمیم حالا ما هم توی خونه نمی دونیم قضیه از چه قراره مامانه میگه توی مدرسه چیزی فروختی منم با خونسردی مییگم آره یه چند تا از بچه ها هستن یه چیزایی می فروشن ولی من ازشون نمی خرم وای که چقد ساده بودم من
انقدر خاطره دارم که نگو مخصوصا دبیرستان که دیگه واقعا تر من پر رو تر خودم بودم

ولی خوب کتکی خوردی!!!

نمره دوم کلاس+این چنین بی انضباطی؟



یادش به خیر ابتدایی بودم یکبار دیکته رو با مداد قرمز نوشتم معلم دعوام کرد رفتم روی نیمکت زدم توی صورتش...
چه معلم خوبی هم بود نصف سال فقط غش میکرد آمبولانس میومد میبردش.
معلمتون وقتی که وایستاده بود هم غش میکرد؟مثلا چونه اش میخورد به میز و..؟(صرفا جهت آگاهی)

ولی واقعا که خیلی پررو بودین شماها
 

javad93

Registered User
تاریخ عضویت
3 ژانویه 2011
نوشته‌ها
1,674
لایک‌ها
758
سلام دوستان
سال دوم راهنمایی بودم.یه مدرسه سختگیر فرستاده بودند منو.منم بتنگ اومده بودم.یروز بسرم زد که.....

چند تا لباس و... ریختم توی کوله مدرسم!+یکمقدار پولی که داشتم(حدودا 15 هزار!)
سوار سرویس شدم.
بعد که سرویس ما رو پیاده کرد جلوی در مدرسه!من پیچوندم.تاکسی به ترمینال.بعد از ترمینال هم تهران.بعد هم زنگ زدم به یکی از فامیلام قضیه رو گفتم.فکر کرد سرکاریه!ولی اخرش اومد دننبالم!
کل فامیل کف کرده بودند!البته بما کلی اَنگ هم چسبوندند.....
2 هفته مونده بود به عید.تا عید موندم تهران پیش فامیلم!
اما نمیدونم چرا بعدش یکمدت رفتار والدینم تغییر کرد.:blink:
 

Another Day

Registered User
تاریخ عضویت
22 فوریه 2012
نوشته‌ها
2,159
لایک‌ها
1,238
محل سکونت
Waste Land
رفتارشون چطور تغییر کرد؟ دلیلت از این کار چی بود.
اگر من بودم چنان میزدمت که دیگه فکر این خوش خوری ها به سرت نزنه. (بی شوخی)
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,054
لایک‌ها
16,047
محل سکونت
اهواز - تهران
حالا تو که کار خاصی نکردی
ولی انقدرررر جونور هست...!!!
من تو روستاها نوجون چوپان 15 ساله دیدم که توی تاریکی مطلق (فقط نور مهتاب)فاصله ی 3 ساعتی بین دو روستا رو پیاده میرفت..
بماند اون شهری هاش که فقط با پول کرایه اتوبوس بی برنامه میزنن میرن مسافرت..تمام خورد و خوراک و تفریحاتشون به صورت دزدی و کیف قاپی میکردن..و آخر سر هم با یه گونی سوقاتی برمیگشتن..
 

javad93

Registered User
تاریخ عضویت
3 ژانویه 2011
نوشته‌ها
1,674
لایک‌ها
758
رفتارشون چطور تغییر کرد؟ دلیلت از این کار چی بود.
اگر من بودم چنان میزدمت که دیگه فکر این خوش خوری ها به سرت نزنه. (بی شوخی)
بد شده بود یکمدت!زیاد جالب نبود برام.
انگیزم فرار از مدرسه بود!و اعتراض به قطع کردن اینترنت بخاطر امتحانات!یادش بخیر.اون زمان تراوین بازی میکردیم!

حالا تو که کار خاصی نکردی
ولی انقدرررر جونور هست...!!!
من تو روستاها نوجون چوپان 15 ساله دیدم که توی تاریکی مطلق (فقط نور مهتاب)فاصله ی 3 ساعتی بین دو روستا رو پیاده میرفت..
بماند اون شهری هاش که فقط با پول کرایه اتوبوس بی برنامه میزنن میرن مسافرت..تمام خورد و خوراک و تفریحاتشون به صورت دزدی و کیف قاپی میکردن..و آخر سر هم با یه گونی سوقاتی برمیگشتن..

من بین خانواده و همکلاسی های خودم کار غیر قابل باوری کرده بودم!
ولی اونا ادمایی که شما میگی معلوم ال حالند.تفریح کوچیکشون اینه
 

rashiddivx

Registered User
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2010
نوشته‌ها
402
لایک‌ها
610
محل سکونت
گنبد کاووس
والا این مدل فرار از مدرسه رو نشنیده بودیم از مدرسه در رفتی به یه شهر دیگه؟! شما با مارکوپولو نسبتی داری؟ (!)
سال اول دبیرستان رو یادمه بعد از عید نوروز به بعد تقریبا دو زنگه تموم کردم یعنی زنگ آخر جیم فنگ!
هوا گرم بود توی کلاس بدون پنکه بدن آدم بیشتر از دو زنگ نمی کشید حضور غیاب هم دست مبسر کلاس که از بچه های خودی بود از این لحاظ هم غمی نداشتیم زنگ آخر با یکی دو تا از بچه ها در می رفتم باغ ملی (برج قابوس) کنار مدرسه زیر سایه ی درخت و توی چمن ها دراز می کشیدیم بعد مدرسه که باز می شد با بچه های دیگه بر می گشتیم خونه
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,054
لایک‌ها
16,047
محل سکونت
اهواز - تهران
بد شده بود یکمدت!زیاد جالب نبود برام.
انگیزم فرار از مدرسه بود!و اعتراض به قطع کردن اینترنت بخاطر امتحانات!یادش بخیر.اون زمان تراوین بازی میکردیم!



من بین خانواده و همکلاسی های خودم کار غیر قابل باوری کرده بودم!
ولی اونا ادمایی که شما میگی معلوم ال حالند.تفریح کوچیکشون اینه
عجیب که بود... ولی عجیبیش بیشتر این بود که انتظار داشتن مدرسه باشی..ولی رفتی یه شهر دیگه!!

اتفاقا اینو گفتی یاد یکی از همبازی کانرت آنلاینم افتادم..
قضیه مال 3 سال پیشه.. طرف بچه یزد بود.. یه رفیق فابریک داشت.. خیلی بچه خوشگل بود.. چند تا خلاف کار رفیقش رو گرفتن و بهش تجاوز کردن..
بعدش اومد برام تعریف کرد..اعصابش خیلی $#$ بود.. گفت میخوام تلافیش رو سرشون در بیارم..
گفت برو مواد بخر بذار کف ماشینشون.. بعد از یه تلفن عمومی گذارششون رو به 110 بده

چند روز بعدش آنلاین شد..گفت همون کار رو کردم و الان اومدم تهران..(ترسیده بود).. حالا اینکه واقعا این کارو کرد یا نه ش رو نمیدونم...
 

parstafrih

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2011
نوشته‌ها
993
لایک‌ها
197
وران ابتدایی به زور مارو بردن نماز بخونیم اونی که جلو من بود یه حرکتی از خودش زد و ازش یه صدایی در اومد منم از خنده وسط نماز نمی تونستم خودمو جمع کنم ناظم گفت گمشو دفتر 2 نمره از انظباتت کم می کنم

این قسمتش خیلی باحال بود.
 

albatross.ir

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2013
نوشته‌ها
4,204
لایک‌ها
329
محل سکونت
تهران
اینم یه خاطره دیگه
توی دانشگاه سر کلاس فیزیک 2 یه دختره بود خیلی خوشگل بود و با دوست پسرش میومد سر کلاس و از بس حرف میزد و می خندید استاد بیرونشون کرد و گفت دیگه سر کلاس نیا ولی باز میومد سر کلاس خلاصه موقع امتحان ترم این دختر خانوم دقیقا پشت سر من افتاده بود و قبل امتحان به من گفت بلدی گفتم هی یه چیزایی خوندم گفت دستتو باز بگذار چون من هیچی بلد نیستم منم گفتم ببینم چی میشه از اونجایی که از دختر جماعت بدم میاد مخصوصا این که دوس پسرم داشت یه جوری خیمه زدم روی برگه که هیچ خرخونی اونجوری خیمه نمی زنه سرتونو درد نیارم این دختره چون هیچی نخونده بود همش یا با خودکار میزد تو کمرم یا با لگد میزد زیر صندلی خلاصه در شرایط سخت امتحان دادم ولی تقلب نرسوندم تا درس عبرتی بشه واسه دیگران
 

faridcboy

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2012
نوشته‌ها
2,180
لایک‌ها
1,259
دوستان از خاطرات دانشگاه يا دختر بازي هاتون بگيد يكم كپ كنيم! !! :D:D:D:D:D:D:D

Sent from my GT-I5500 using Tapatalk 2
 

takesh

Registered User
تاریخ عضویت
4 مارس 2012
نوشته‌ها
5,303
لایک‌ها
4,325
محل سکونت
جَـفَـنـگِـــستــانــ...... . . . . .
باوو مگه آدم از دوران تحصیل چقدر خاطره داره که واسش 60تاتا تاپیک میزنید
یدونه K-boy زده بود دیگه
غیر از کتک آدم چه خاطره ای میتونه داشته باشه آخه
 

.:smr:.

Registered User
تاریخ عضویت
22 آگوست 2012
نوشته‌ها
3,133
لایک‌ها
4,964
محل سکونت
tehran
اینم یه خاطره دیگه
توی دانشگاه سر کلاس فیزیک 2 یه دختره بود خیلی خوشگل بود و با دوست پسرش میومد سر کلاس و از بس حرف میزد و می خندید استاد بیرونشون کرد و گفت دیگه سر کلاس نیا ولی باز میومد سر کلاس خلاصه موقع امتحان ترم این دختر خانوم دقیقا پشت سر من افتاده بود و قبل امتحان به من گفت بلدی گفتم هی یه چیزایی خوندم گفت دستتو باز بگذار چون من هیچی بلد نیستم منم گفتم ببینم چی میشه از اونجایی که از دختر جماعت بدم میاد مخصوصا این که دوس پسرم داشت یه جوری خیمه زدم روی برگه که هیچ خرخونی اونجوری خیمه نمی زنه سرتونو درد نیارم این دختره چون هیچی نخونده بود همش یا با خودکار میزد تو کمرم یا با لگد میزد زیر صندلی خلاصه در شرایط سخت امتحان دادم ولی تقلب نرسوندم تا درس عبرتی بشه واسه دیگران

بی انصاف ! همین شوما هایید که مانع پیشرفت جوونای اسلام میشید دیگه !
 

hadi.pro

Registered User
تاریخ عضویت
5 فوریه 2012
نوشته‌ها
107
لایک‌ها
8
محل سکونت
WORLD
بیچاره ..اخه چراااااااااااااااااااااا
 

mohamadreza-23

Registered User
تاریخ عضویت
26 فوریه 2013
نوشته‌ها
646
لایک‌ها
411
کلاس سوم یا چهرم ابتدایی بودیم با دوستم رفتیم مسجد. رفتیم صف اول:)) یه حاج حسن نامی بود ازونا که سجاده از آب میکشن خیلیم بد عنق بود. دستمونو گرفت انداخت تو صفهای قبلی. این دوست منم ناراحت شد آقا اینا که نیت کردن بدو بدو اومد پشت حاج حسن یه هولش داد حاجی هم پرت شد جلو افتاد رو زمین کم مونده بود بخوره به آخونده:)) سریع فرار کردیم دیگه هم مسجد نرفتیم:|
 

ansar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 فوریه 2010
نوشته‌ها
393
لایک‌ها
247
آغاز سال نو.....با شادی و سرور....هم دوش و هم زبان....حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه....فصل شکفتن است.....در زنگ مدرسه .......بیداری من است
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام....همشاگردی سلام
مهر از افق دمید...فصلی دگر رسید.....فصل کلاس و درس...ما را دهد نوید
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام...همشاگردی سلام
ای در کنار ما٬آموزگار ما.......چون شمع روشنی در روزگار ما
روشن زنور توست٬کاشانه ی دلم......در کار من توئی حلال مشکلم
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام...همشاگردی سلام
فردا از آن توست٬ ای نسل چاره ساز....با یاری خدا آینده را بساز
فردای روشن است٬ با وحدت کلام......از ما تورا درود....از ما تورا سلام
همشاگردی سلام...هم شاگردی سلام
 

arambash

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2013
نوشته‌ها
835
لایک‌ها
563
محل سکونت
گرم ترین شهر دنیا (کوره آجرپزی!!)
فرار از مدرسه نکردم ولی خیلی وقتا که خوابم میومد بلند نمیشدم تا زنگ اول تموم شه بعدشم اون روزو کلاً مدرسه نمیرفتم
اون روزاش که یه زنگ ورزش داشتیم یه زنگ پرورشی(یا به اسم دیگه الان یادم نیست) هم که با وجدان راحت میخوابیدم اکثراً بقیه بچه ها هم نمیومدن و با هماهنگی اون یه زنگم تعطیل میکردیم معلمه هم هیچ حرفی نمیزد خودشم نمیومد : )))))
اتفاقاً یه بار روز پنجشنبه برنامه این بود یعنی دو روز تعطیلی داشتیم چقدر حال میداد ...
یادش به خیر تعطیلی و بیکاری اون موقع خیلی کیف میداد اما الان بیشتر باید تلاش کنم وضع اقتصادیمو درست کنم و روزای عیشو نوش و استراحت تقریباً رو به پایانه متأسفانه
 

hamed-nvidia

Registered User
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2013
نوشته‌ها
377
لایک‌ها
34
محل سکونت
<< رشت >>
آغاز سال نو.....با شادی و سرور....هم دوش و هم زبان....حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه....فصل شکفتن است.....در زنگ مدرسه .......بیداری من است
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام....همشاگردی سلام
مهر از افق دمید...فصلی دگر رسید.....فصل کلاس و درس...ما را دهد نوید
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام...همشاگردی سلام
ای در کنار ما٬آموزگار ما.......چون شمع روشنی در روزگار ما
روشن زنور توست٬کاشانه ی دلم......در کار من توئی حلال مشکلم
در دل دارم امید...بر لب دارم پیام
همشاگردی سلام...همشاگردی سلام
فردا از آن توست٬ ای نسل چاره ساز....با یاری خدا آینده را بساز
فردای روشن است٬ با وحدت کلام......از ما تورا درود....از ما تورا سلام
همشاگردی سلام...هم شاگردی سلام
این ربطش چی بود!!
 
بالا