بچه که بودم ته کوچه شن و ماسه خالی کرده بودن. منم با پسر همسایه داشتم شن بازی می کردم. لای ماسه ها یه انگشتر پیدا کردم. بردم خونه به مادرم نشون دادم. مادرم شک کرد که طلا باشه. برد طلافروشی و زرگره گفت طلاست. صاحبش هیچوقت پیدا نشد. مادرم انگشتر رو فروخت و پولش رو صدقه داد. یه بار هم از مدرسه برمیگشتم یه پلاستیک رو پیاده رو افتاده بود. برش داشتم توش گوبلن و نخ و سوزن و این چیزا بود. گوبلنش طرح گل بود. خواهرم گوبلن رو بافت و بعد قاب گرفتیم و هنوز رو دیواره. یه بار چند سال پیش کنار پیاده رو یه کراوات آکبند پیدا کردم. قرمز بود و توی جعبه بود و جعبه هم توی یه کیسه سفید رنگ. کراوات نو بود و صاحبش هیچوقت پیدا نشد. نمیشد کاغذ بزنم رو دیوار که یک فقره کراوات پیدا شده ! یه بار تو کوچه مون داشتم می رفتم دیدم یه موبایل پشت و رو افتاده رو زمین. اول فکر کردم قاب خالیه ولی وقتی برش داشتم دیدم موبایل آنر هواوی هست که رو صفحش عکس یه بچه کوچیک بود. خیلی دلم سوخت. حدس زدم مال یه زن باشه. گوشی قفل نبود. تو شماره ها گشتم یه اسم پیدا کردم نوشته بود بابا. به باباش زنگ زدم اصلاً نشنید صدای منو فقط هول هولکی گفت: دارم ماشین پارک می کنم خودم بهت زنگ می زنم ! یه اسم دیگه پیدا کردم، مامان. به مامانش زنگ زدم گفتم موبایل دخترتون رو تو کوچه فلان پیدا کردم بیاین سر کوچه تحویل بگیرین. مامانه گفت الان میام می گیرم ولی حدود 20 دقیقه منو معطل کرد و آخرم نیومد ! آخرش به حسین زنگ زدم. مثل اینکه برادرش بود. برادره بعد 10 دقیقه با پراید اومد گوشی رو تحویل گرفت و رفت. خلاصه حداقل نیم ساعت تو گرمای خردادماه سر کوچه ایستادم برای اون گوشی. مثل اینکه پیوندهای خونوادگی شون زیاد محکم نبود ! چون هیچکدومشون چندان تمایلی برای رسوندن خودشون و تحویل گرفتن گوشی دختره نداشتن. چند وقت پیش هم یه تراول 50 تومنی نو تو کوچه مون پیدا کردم. پیدا کردن صاحبش تقریباً غیرممکن بود. آخه رو پول اسم صاحبشو که ننوشته. رفتم مغازه دوستم یه مشت ردبول و ژامبون و این چیزا خریدم برای شام.