متشکر از امیر گرامی از باب آغاز دوباره ی این گفتگو .
بنده جسارت کرده و خود را به میان کلام شما می افکنم ، با این نتیجه گیری شما چندان موافق نیستم ، در واقع تصور بنده بر این است که این کتاب و اساسا" ادبیاتی از این دست ، از آنچه که نتیجه گیری و جمع بندی می خوانندش و می تواند در قالبی به مخاطب به عنوان عصاره ی اثر ( پیامی ، اندیشه ای ، نوع نگاهی و یا دستور/پیشنهاد به اعمالی ) ارائه گردد کاملا فاصله دارد. بنده تصور می کنم فقط توصیفی است از آنچه در حقیقت جریان دارد با این وجه تمیز که علارقم گنجانیده شدن در ساختاری مانند Magic Realism ، ماهیتی که به توصیفش می پردازد شکل بسیار حقیقی تری از نمونه های مشابه اش در ساختارهای دیگر به خود خواهد گرفت. ( نزدیکی بیشتری با حقیقت دارد. )
از آنجایی که با شما کاملا موافقم که : " بنظر من کافکا توی این داستان اومده کلیدی ترین و بنیادی ترین عامل روابط اجتماعی و انسانی مطرح کرده " ، درک این عامل و واقعیت انسانی و همچنین تصمیم گیری و یا حتی عدم تصمیم گیری پیرامون چنین حقیقتی را در قالب عمل گرایانه را به هرمنوتیک و مخاطب وا می گذارد. ( البته که این داستان پیامی منحصر در خود دارد ولی طبیعتا از نگاه بنده اینکه حال چه کنیم را تجویز نمی کند )
تاریکی و یا سنگینی مفهوم این داستان بر روی فکر انسان از آنجا نشئات می گیرد که به مفهومی پرداخته که علارقم گستردگی و بسیاری اش ، در زیر کوهی از شعار ها ، رزق و برق ها و دروغ های بشری مدفون گشته و حال که کافکا با ظرافت تمام آن را به بیرون می کشد ، رایحه ی تند حقیقت ، ذهن دروغ گو و دروغ پسند ما را می آزارد!
اول بگم که شما سالاری و حالا ادامه
من البته این گفته شما را اینطور برداشت کردم : "این نوع ادبیات اندیشه ، ایدئولوژی و یا نگاه جدیدی را عنوان نمیکند بلکه به عریان کردن حقیقتی محض میپردازد"
خوب البته من هم کاملا موافقم ولی خوب گاهی این تکرار بدیهیات باعث پر رنگ تر شدن این حقایق و رسوخ در پوست و جان نقش بستنش بر استخوان های آدمی میشه
و از این نقطه نظر حائز اهمیته و خلاف این هم من عرض نکردم
اما اون نتیجه گیری
من اینطور فکر میکنم که هر حقیقتی و هر موضوعی توی این کاینات یه نشانست
یک نشانه برای پیدا کردن راه درست
هر کتابی هر گفته ای هر فیلمی و ..
از یک پیام شروع شده و باقی موارد و حاشیه سازی ها برای دلچسب کردن فهم این ماجراست
حالا من این پیامی که از این کتاب داشتم همون چیزی هست که شما حقیقت خواندی
و من از این حقیقت میتونم دو تا برداشت داشته باشم : مثبت و منفی
که تعبیر این برداشت کاملا به شخص مخاطب بر میگرده ، به گذشته ، حال و آینده ای که انتظارش میکشه
من حقیقت یا بهتر بگم پیام رو اینطور دیدم عکس العمل طبیعت به شما کاملا وابسته به عمل شماست و این پیام در اثر اختلاط با تجربیات من به این نتیجه رسید ( که البته من بطور مثبت بیانش کردم ) خوب باشیم تا خوبی ببینیم
(حالا یه بحث دیگه ای هم اینجا بوجود میاد که اگر همه خوب باشن آیا گل و بلبل میشه دنیا ؟ معلومه که نه و اما چرا ؟ چون تعریف انسان ها از خوبی ، تقدس و .. فرق میکنه که حالا به حاشیه نمیرم اما اگر دوستان تمایل داشتن در این مورد هم ادامه میدیم )
پ ن : شما نقش راوی اینطور داستان ها را پسرک داستان لباس پادشاه تعبیر میکنی درسته ؟