najvagar
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 30 می 2003
- نوشتهها
- 129
- لایکها
- 0
سلام
خوبید؟
سالها پیش پسری بود...در خانواده ای از هم گسیخته...تنها و فراموش شده...تمام زندگی این پسر صبر سختی بود تا نیمه های شب...و نگاه کردن به ستاره ها و حرف با خدا...خواهشي براي آرامش...همزاد...
روزها گذشت...روزهای سخت گذشت و گذشت...تا اینکه تصمیم گرفت از اون دنیای بسته خارج شه و شد...تو اون روزهای بی هدف...بی مسیر...مردی رو دید...10 سال از خودش بزرگتر...
یه آدم غریب اما عاشق...به آدم مهربون که ذهنش باز باز بود...و ذهن و دست بازشو تقدیم به هر فردی حتی اون پسر تنها و بی هدف می کرد...اون مرد به اون پسر کوچک دنیای کامپیوتر رو هدیه داد...دنیایی که برای یه انسان غم زده دنیای بزرگی بود...
اونو تشویق می کرد...بهش یاد داد که هیچ چیز غیر ممکن نیست...اون پسر اشتباهات زیادی کرد... اما مرد ناجی دستاشو ول نکرد...از خودش گذشت و راه رو برای اون پسر هموار کرد...
و اون پسر عاشق کامپیوتر شد...و خودش رو شناخت...تا نجات دهندش رفت...رفت و دیگه برنگشت...غم برگشت...ولی پسر داستان ما تصمیم گرفت دوباره رفیق دلشو پیدا کنه....و پیدا کرد...
حالا سال ها از اون ماجرا می گذره...و دل اون پسر برای ناجیش تنگ شده...فکر می کنه اگر اون الان اینجا بود...هر چیزی که داشت فدای اون می کرد...اما اون نیست...خاطراتش هست و همون خاطرات باعث می شن امید رو فراموش نکنه...
می خواد با موفقیتش دین خودشو به ناجیش ادا کنه...و باز به دیار عشق برگرده...
آیا تو نیز مدیون کسی هستی؟ آیا احساس خوبی داری؟ و یا این احساس آزارت می دهد؟ اصلا مدیون بودن چیست؟ دین مثل استاد و شاگردیست؟ یا نه دین یک نوع ایمان است؟ یا یک نو دید مثبت برای همیشه؟ آیا وقتی پیشانی کسی را می بوسی انتظار بوسه داری؟ این یعنی دین؟ دین زیباست؟ زندگی دین ما به خداست؟ و ... ؟
فیلم Carlito's Way رو دیده اید؟ دین یک ارزش است؟ آیا ادای دین ارزش حتی مرگ را دارد؟ شاید...
خوبید؟
سالها پیش پسری بود...در خانواده ای از هم گسیخته...تنها و فراموش شده...تمام زندگی این پسر صبر سختی بود تا نیمه های شب...و نگاه کردن به ستاره ها و حرف با خدا...خواهشي براي آرامش...همزاد...
روزها گذشت...روزهای سخت گذشت و گذشت...تا اینکه تصمیم گرفت از اون دنیای بسته خارج شه و شد...تو اون روزهای بی هدف...بی مسیر...مردی رو دید...10 سال از خودش بزرگتر...
یه آدم غریب اما عاشق...به آدم مهربون که ذهنش باز باز بود...و ذهن و دست بازشو تقدیم به هر فردی حتی اون پسر تنها و بی هدف می کرد...اون مرد به اون پسر کوچک دنیای کامپیوتر رو هدیه داد...دنیایی که برای یه انسان غم زده دنیای بزرگی بود...
اونو تشویق می کرد...بهش یاد داد که هیچ چیز غیر ممکن نیست...اون پسر اشتباهات زیادی کرد... اما مرد ناجی دستاشو ول نکرد...از خودش گذشت و راه رو برای اون پسر هموار کرد...
و اون پسر عاشق کامپیوتر شد...و خودش رو شناخت...تا نجات دهندش رفت...رفت و دیگه برنگشت...غم برگشت...ولی پسر داستان ما تصمیم گرفت دوباره رفیق دلشو پیدا کنه....و پیدا کرد...
حالا سال ها از اون ماجرا می گذره...و دل اون پسر برای ناجیش تنگ شده...فکر می کنه اگر اون الان اینجا بود...هر چیزی که داشت فدای اون می کرد...اما اون نیست...خاطراتش هست و همون خاطرات باعث می شن امید رو فراموش نکنه...
می خواد با موفقیتش دین خودشو به ناجیش ادا کنه...و باز به دیار عشق برگرده...
آیا تو نیز مدیون کسی هستی؟ آیا احساس خوبی داری؟ و یا این احساس آزارت می دهد؟ اصلا مدیون بودن چیست؟ دین مثل استاد و شاگردیست؟ یا نه دین یک نوع ایمان است؟ یا یک نو دید مثبت برای همیشه؟ آیا وقتی پیشانی کسی را می بوسی انتظار بوسه داری؟ این یعنی دین؟ دین زیباست؟ زندگی دین ما به خداست؟ و ... ؟
فیلم Carlito's Way رو دیده اید؟ دین یک ارزش است؟ آیا ادای دین ارزش حتی مرگ را دارد؟ شاید...