برگزیده های پرشین تولز

سوره مهر را برای جنگ میخوانم که برنگردد

etblog

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 آگوست 2018
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
0
سن
40
سوره مهر خیلی تلاش کرده برای جنگ قصه بگوید. جنگ به سختی میخوابد. تا وقتی که دستها روی ماشه هاست تا وقتی هواپیماها روی آبها و خاکها پرواز میکنند و دانه دانه سوغات مرگ به زمین هدیه میدهند، که صداها نمیگذارد جنگ بخوابد. جنگ اینجوروقتها بیدار است. بعدش هم بیدار میماند.

آنها که رفته اند چشم در چشم بیدار جنگ، دوخته اند هم بیدار میمانند. عادت جنگ زود به مردها منتقل می شوند. اینقدر نمیخوابند تا غالبا برای همیشه بخوابند. همانجا روی خاکها یا توی نیزارها یا که در میدان مین. آنها که میروند و برمیگردند اینقدر حرف در سینه دارند که نمی توانند بخوابند؛ بیشترشان ولی بهت زده اند و مدام یاد چیزهایی می افتند که آنچا توی جنگ جا گذاشته اند. یکی پایی که جا ماند یادش می آید، یکی یادش می آید دستش در حنای جشن حنابندان بود که رفت. الان ولی نه جشن هست نه حنا. دختران آفتاب آنقدر پر دل بوده اند که خودشان را برسانند به آنجا که حتی مردها هم به سختی میرسند. اینها وقتی برگردند همه روزها و لحظه ها به آفتابی فکر میکنند که غروب نداشت. هر کدام از رفته ها قصه ای دارند قصه هایی پر از کلمه. آنقدر کلمه که راوی قفلی برمیدارد و میزند به صندوقچه حرفهایش و سکوت میکند و ترجیح میدهد قصه ها را مثل رازی در سینه نگه دارد. مثل سوره ای که قرار نیست خوانده شود.
2at16y.jpg


اینها که رفته اند و با بیداری جنگ چشم در چشم شده اند یک طرف ماجرا هستند. آنها که مانده اند هم هزار هزار قصه دارند. بعضی هایشان مادر هستند و چشمشان از بس به در مانده خشک شده. اینها قصه انتظارند. انتظاری برای بازگشت سروی که تمام قد رفته. اوایل مادرهای این شکلی، دعا دعا میکنند از سر سروشان یک برگ هم کم نشود. کم کم که مادر قد خم میکند دست دعا کمتر خواهش دارد. هستند قصه هایی که مادرانشان الان راضی اند به برگشت شاخه خشک خمیده ای از سروشان. مگر این داستان انتظار به سرانجامی برسد.


جنگ بیدار است و به سختی میخوابد. برای خوابیدن جنگ و مسلسلها و توپها خیلی ها بیدار میمانند. خیلی ها برای همیشه میخوابند و اینقدر مردی میکنند که جنگ از نفس می افتد. جنگ به قیمتی گزاف میخوابد. هزار هزار سرو روی خاک، هزار هزار چشم مانده به راه، هزار هزار مادر، هزار هزار یتیم. هزار هزار جشن حنابندان ناتمام. نورالدین پسر ایران باید بشود افسانه ای که تا نبینی باور نکنی، تا جنگ از نفس بیقتد و خوابش ببرد.

بعد از جنگ همه آنها که بیداری اش را دیده اند آرزو میکنند جنگ هرگز برنگردد. جنگی که اینقدر بد قلق است که با صدایی از خواب بلند میشود و اطراف را نگاه میکند و مادرها را اول از همه بازمیشناسد. مادرها از دور معلوم است که مادرند.

برای جنگ حتی وقتی که خوابید باید قصه گفت. باید از مردها روایت کرد. باید از مادرها گفت. اینقدر گفت و گفت که جنگ هرگز به سرش نزند دوباره بیدار شود.

سوره مهر قصدش همین بوده. گوشه ای از بار را سعی کرده بردارد. سوره مهر برای جنگ قصه می گوید. قصه های جنگ، قصه هایی از دل جنگ.

قصه جنگ سخت است ولی سوره مهر تلاشش را کرده. انصافا کارش هم بد از آب در نیامده. ولی هزار جور قصه هنوز روی زمین مانده. شاهد در همسایگی من وشما زندگی میکند. قدش خمیده است ولی حرفش حرف است. از هزار مرد بیشتر پای قولش ایستاده.


شاهد زنی است در همسایگی ما و شما که با علی اکبر قول و قرار گذشته. داستانش را سوره مهر بارها لای ورقهایش تعریف کرده. بخواهید اصلا میتوانید خودتان بروید از رفقای علی اکبر بپرسید. هر هفته مادر علی اکبر میرود حال و احوال با رفقای جوانش. سفت و سخت هم پای قولش با علی ایستاده است.

وقت رفتن، قرآن را که از بالای سر علی اکبر رد کرده هنوز قدش کمان نبوده. راستش را بخواهید اصلا کمان نبوده. مادر بغض میکند .مادرها علاوه بر اینکه از دور معلوم است مادرند از دور همه چیز را میبینند و میفهمند. آن روز مادر علی اکبر هم خیلی چیزها را میفهمد ولی خب مادرها یک خاصیت دیگر هم دارند. مادرها راز نگه میدارند. خدا همه رازها را داده به مادرها که نگه دارند. راز طاقت میخواهد. راز توش و توان آدم را میگیرد.

9zyf3v.jpg


چیزهایی که مادر علی اکبر آن روز میفهمد، دلش را سنگین میکند و چشمش را تر. مادرها آداب دان هستند. هیچ کس به اندازه یک مادر نمیداند پشت سر مسافر نباید گریه کرد. مادر علی اکبر هم گریه نمیکند. آن هم وقتی پسرک هفده ساله اش آن هم مرد شده که ساک بردارد و وقتی لباس رزم هنوز به تنش زار میزند سینه را بدهد جلو عزم کردستان کند و بر بالای بلند کوه ها هل من مبارز بگوید.

مادر میداند صدای جوانکش در کوه خواهد پیچید و البته هیچ کس به اندازه مادر نمیداند که گلوله با حنجر و سینه چه میکند.

مادر همه این حرفها را پیش خودش نگه میدارد. این وسط تنها دانه اشکی سر میخورد و صاف می افتد روی چادر گل گلی مادر. علی اکبر قول و قرارشان را یادشان می آورد. مادر می گوید میدانم. گریه نمیکنم. علی اکبر می گوید وقتی برگشتم هر چه دلت خواست گریه کن یا اصلا بخند. هر کاری دوست داشتی بکن و مادر را میبوسد.


مادرها روی حرفهایشان می ایستند. هیچ کس مثل مادر پای عهد ش نمی ایستد. مادر علی اکبر هم پای حرفش ایستاده. چهل سال است گریه نکرده. سرش را با رفقای پسرش گرم کرده هر چند اسم ندارندو مادرها برای پسرهایی که اسم ندارند اسم میگذارند ولی عده ای هم معتقدند پسرهایی که اسم ندارند اسمشان را به مادر علی اکبر می گویند. یعنی مثلا این طور نیست که مادر علی اکبر پنج شنبه برود بهشت زهرا و صدا کند سلام شهید گمنام. سلام پسرم. نه اینطوری نیست. بالاخره بعد از چهل سال رفت و آمد آدمها اسمشان را به هم می گویند. لابد الان مادر علی اکبر اسم همه شهدای قطعه گمنام را میداند.

مادر علی اکبر به اندازه روزهای این چهل سال قصه داردو شاید به اندازه روزهایی که از خانه بیرون نرفته مبادا علی اکبر پشت در بماند.

سوره مهر دویده و عرق ریخته تا این قصه ها را پیدا کند و بگوید و به دستتان برساند.

.....

پینوشت:

روزآهنگ تلاش کرده است آسانتر از هر جایی اگر خرید کتاب را قصد کردید کار را برایتان راحت کند و سوره مهر را به دستتان برساند.
 
Last edited:
بالا