برگزیده های پرشین تولز

آقا جلال - ميقاتي در خس سراي ما

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
روبروي كتابخانه مادرم!
بين هياهوي كتابها گير كرده بودم
قدم به قفسه هاي بالا نميرسيد
سري كتابهاي نويسندگان ايراني و خارجي
كتابهاي صمد بهرنگ هميشه جلب توجه ميكرد!
كتاب كوچك جيبي كه بعدها كتاب محبوب من شد گوشه اي غريب منتظر روز موعود بود
و ستون كتابهاي آقا جلال
هر بار كه خواستم كتابي ازش بردارم ميگفتم نه! هنوز برات زوده پسر

تا اينكه بلاخره طاقت نياوردم
تات نشين های بلوك زهرا اولين كتابي كه ازش خوندم
سنم كم بود ، جذبم نكرد
اما احساس بزرگي ميكردم!
اين منم كه كتاب آقا جلال رو ميخونم

نميدونم چرا اين حس رو نسبت بهش داشتم.
فهميدم كه هنوز به اندازه كافي براي خوندنش بزرگ نشدم

سالها بعد
راهنمايي بودم
يك شب زمستوني - حدود ساعت 11 شب رفتم روبروي كتابخونه
مدير مدرسه رو برداشتم
همونجا جلوي كتابخونه دراز كشيدم و شروع كردم به خوندن
هر سطر كتاب 2-3 دقيقه طول ميكشيد
هيچ وقت ديگه اي اينجوري كتاب نخوندم
آقا جلال غوغايي ميكرد با قلم
تك تك شخصيتها و مكانها تو ذهنم نقش بست
آقا جلال تصويرگر قابلي بود
اين كتاب تنها كتاب داستاني هست كه بيش از يك بار خوندم!
اتفاقي كه براي كتاب محبوبم هم نيفتاده

18 شهريور 48
سالروز وفات جلال
بعد از 38 سال ، اولين بار هست كه سيمين دانشور در اين روز خاص نيست

082698.jpg


روحش شاد ، يادش جاودان
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
23t14rl.gif


یادش بخیر ، خیلی سال پیش منم مدیر مدرسه رو خوندم ، یادم نمیاد هیچوقت تمومش کردم یا نه ! ولی یادمه که خیلی خوشم اومده بود .

یادش بخیر
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
در خانواده اي روحاني (مسلمان-شيعه) بر آمده ام و برادر بزرگ و يکي از شوهر خواهر هام در مسند روحانيت مردند. و حالا برادر زاده اي و يک شوهر خواهر ديگر روحانيند و اين تازه اول عشق است .
نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302 . بي اغراق سر هفت تا خواهر آمده ام. که البته هيچ کدامشان کور نبودند. اما جز چهار تاشان زنده نماندند .کودکيم در نوعي رفاه اشرافي روحانيت گذشت. تا وقتيکه وزارت عدليه (( داور)) دست گذاشت روي محضر ها و پدرم زير بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اينکه فقط آقاي محل باشد. دبستان را که تمام کردم ديگر نگذاشت درس بخوانم که: (برو بازار کار کن) تا بعد ازم جانشيني بسازد. و من بازار را رفتم اما دارلفنون هم کلاسهاي شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم . روز ها کار؛ ساعت سازي، بعد سيم کشي برق، بعد چرم فروشي و از اين قبيل ... و شبها درس. و با در آمد يک سال کار مرتب، الباقي دبيرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگذاري سيم کشي هاي متفرق. بر دست « جواد»؛ يکي ديگر از شوهر خواهر هام که اينکاره بود. همين جوريها دبيرستان تمام شد. و توشيح « ديپلمه» آمد زير برگه وجودم- در سال 1322- يعني که زمان جنگ. به اين ترتيب که جوانکي با انگشتري عقيق و دست و سر تراشيده و نزديک به يک متر و هشتاد، از آن محيط مذهبي تحويل داده مي شود به بلبشوي زمان جنگ دوم بين الملل. که براي ما کشتار را نداشت و خرابي و بمباران را. اما قحطي را داشت و تيفوس را و هرج و مرج را و حضور قوي نيروهاي اشغال کننده را.
جنگ که تمام شد دانشکده ادبيات (دانشسراي عالي) را تمام کرده بودم. و معلم شدم. 1326. در حاليکه از خانواده بريده بودم وبا يک کراوات و يکدست لباس نيم دار آمريکايي که خدا عالم است از تن کدام سرباز به جبهه رونده اي کنده بودند تا من بتوانم پاي شمس العماره به 80 تومان بخرمش. سه سالي بود که عضو حزب توده بودم. سالهاي آخر دبيرستان با حرف و سخنهاي احمد کسروي اشنا شدم و مجله « پيمان» و بعد « مرد امروز» و «تفريحات شب» و بعد مجله « دنيا» و مطبوعات حزب توده ... و با اين مايه دست فکري چيزي درست کرده بوديم به اسم« انجمن اصلاح». کوچه انتظام، اميريه. و شبها در کلاسهايش مجاني فرانسه درس ميداديم و عربي و آداب سخنراني. و روزنامه ديواري داشتيم و به قصد وارسي کار احزابي که همچو قارچ روييده بودند هر کدام مامور يکيشان بوديم و سرکشي ميکرديم به حوزه ها و ميتينگهاشان ... و من مامور حزب توده بودم و جمعه ها بالاي پسقلعه و کلک چال مناظره و مجادله داشتيم که کدامشان خادمند و کدام خائن و چه بايد کرد و از اين قبيل ... تا عاقبت تصميم گرفتيم که دسته جمعي به حزب توده بپيونديم. جز يکي دو تا که نيامدند. و اين اوايل سال 1323. ديگر اعضاي آن انجمن « امير حسين جهانبگلو» بود و «هوشيدر» و «عباسي» و «دارابزند» و «علينقي منزوي» و يکي دو تاي ديگر که يادم نيست. پيش از پيوستن به حزب، جزوه اي ترجمه کرده بودم از عربي به اسم « عزاداريهاي نامشروع» که سال22 چاپ شد و يکي دو قران فروختيم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بوديم که انجمن يک کار انتفاعي هم کرده. نگو که بازاريهاي مذهبي همه اش را چکي خريده اند و سوزانده. اينرا بعد ها فهميديم. پيش از آن هم پرت و پلاهايي نوشته بودم در حوزه تجديد نظر هاي مذهبي که چاپ نشده ماند و رها شد.
در حزب توده در عرض چهر سال از صورت يک عضو ساده به عضويت يک کميته حزبي تهران رسيدم و نمايندگي کنگره. و از اين مدت دو سالش را مدام قلم زدم. در « بشر براي دانشجويان» که گرداننده اش بودم و در مجله ماهانه « مردم» که مدير داخليش بودم. و گاهي هم در «****». اولين قصه ام در «سخن» در آمد. شماره نوروز 24. که آنوقتها زير سايه« صادق هدايت» منتشر ميشد و ناچار همه جماعت ايشان به چپ گرايش داشتند و در اسفند همين سال « ديد و بازديد» را منتشر کردم؛ مجموعه آنچه در« سخن» و «مردم براي روشنفکران» هفتگي در آمده بود. به اعتبار همين پرت و پلاها بود که از اوايل 25 مامور شدم که زير نظر طبري «ماهانه مردم» را راه بيندازم. که تا هنگام انشعاب 18 شماره اش را در آوردم. حتي شش ماهي مدير چاپخانه حزب بودم. چاپخانه «شعله ور». که پس از شکست «دموکرات فرقه سي » و لطمه اي که به حزب زد و فرار رهبران، از پشت عمارت مخروبه «اپرا» منتقلش کرده بودند به داخل حزب. و به اعتبار همين چاپخانهاي در اختيار داشتن بود که « از رنجي که مي بريم» در آمد. اواسط 1326. حاوي قصه هاي شکست در آن مبارزات و به سبک رئاليسم سوسياليستي! و انشعاب در سال 1326 اتفاق افتاد. بدنبال اختلاف نظر جماعتي که ما بوديم- به رهبري خليل ملکي- و رهبران حزب که به علت شکست قضيه آذر بايجان زمينه افکار عمومي حزب ديگر زير پايشان نبودو به همين علت سخت دنباله رو سياست استاليني بودندکه مي ديديم که به چه بواري مي انجاميد. پس از انشعاب، يک حزب سوسياليست ساختيم که زير بار اتهامات مطبوعات حزبي که حتي کمک راديو مسکو را در پس پشت داشتند، تاب چنداني نياورد و منحل شدو ما ناچار شديم به سکوت. در اين دوره سکوت است که مقداري ترجمه مي کنم. به قصد فرانسه ياد گرفتن. از « کامو» و «ساتر» . و نيز از «داستايوسکي». «سه تار » هم مال اين دوره است که تقديم شده به خليل ملکي. هم در اين دوره است که زن مي گيرم. وقتي از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چارديواري خانه اي مي سازي. از خانه پدري به اجتماع حزب گريختن و از آنجا به خانه شخصي. و زنم سيمين دانشور که مي شناسيد. اهل کتاب و قلم و دانشيار رشته زيبايي شناسي و صاحب تاليف ها و ترجمه هاي فراوان. و در حقيقت نوعي يار و ياور قلم. که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به اين قلم در آمده بود. (و مگردر نيامده ؟). از 1329 به اين ور هيچ کاري به اين قلم منتشر نشده که سيمين اولين خواننده و نقادش نباشد.
و اوضاع همين جورهاست تا قضيه ملي شدن نفت و ظهور جبهه ملي و دکتر مصدق. که از نو کشيده ميشوم به سياست. و از نو سه سال ديگر مبارزه. در گرداندن روزنامه هاي «شاهد» و «نيروي سوم» و مجله ماهانه «علم و زندگي» که مديرش ملکي بود علاوه بر اينکه عضو کميته نيروي سوم و گرداننده تبليغاتش هستم که يکي از ارکان جبهه ملي بود. و باز همين جورهاست تا ارديبهشت 1332 که به علت اختلاف نظر با ديگر رهبران نيروي سوم، ازشان کناره گرفتم. مي خواستند ناصر وثوقي را اخراج کنندکه از رهبران حزب بود؛ و با همان «بريا» بازيها. که ديدم ديگر حالش نيست. آخر ما به علت همين حقه بازيها از حزب توده انشعاب کرده بوديم. و حالا از نو به سرمان مي آمد.
در همين سالهاست که«بازگشت از شوروي»ژيد را ترجمه کردم و «دستهاي آلوده» سارتر را. و معلوم است هر دو به چه علت. «زن زيادي» هم مال همين سالهاست. آشنايي با نيما يوشيج هم مال همين دوره است. و نيز شروع به لمس کردن نقاشي. مبارزه اي که ميان ما از درون جبهه ملي با حزب توده در اين سال دنبال شد، به گمان من يکي از پر بار ترين سالهاي نشر فکر و انديشه و نقد بود.
بگذريم که شکست در آن مبارزه به رسوب خويش پاي محصول کشت همه مان نشست. شکست جبهه ملي و برد کمپانيها در قضيه نفت که از آن به کنايه در «سرگذشت کندوها» گپي زده ام- سکوت اجباري محدودي را پيش آورد که فرصتي بود براي به جد در خويشتن نگريستن و به جستجوي علت آن شکستها به پيرامون خويش دقيق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش «اورازان-تات نشينهاي بلوک زهرا-و جزيره خارک». که بعدها موسسه تحقيقات اجتماعي وابسته به دانشکده ادبيات به اعتبار آنها ازم خواست که ساسله نشرياتي را در اين زمينه سرپرستي کنم. و اينچنين بود که تک نگاري (مونو گرافي) ها شد يکي از رشته کارهاي ايشان. و گر چه پس از نشر پنج تک نگاري ايشان را ترک گفتم. چرا که ديدم مي خواهند از آن تک نگاريها متاعي بسازند براي عرضه داشت به فرنگي و ناچار به معيارهاي او. و من اينکاره نبودم.چرا که غرضم از چنان کاري از نو شناختن خويش بود و ارزيابي مجددي از محيط بومي و هم به معيارهاي خودي .اما به هر صورت اين رشته هنوز هم دنبال مي شود.
و همين جوريها بود که جوانک مذهبي از خانواده گريخته و از بلبشوي ناشي از جنگ و آن سياست بازيها سر سالم به در برده متوجه تضاد اصلي بنيادهاي سنتي اجتماعي ايرانيها شد با آنچه به اسم تحول و ترقي و در واقع دنباله روي سياسي و اقتصادي از فرنگ و آمريکا- دارد مملکت را به سمت مستعمره بودن مي برد و بدلش مي کند به مصرف کننده تنهاي کمپاني ها و چه بي اراده هم. و هم اينها بود که شد محرک «غرب زدگي»-سال 1341- که پيش از آن در«سه مقاله ديگر» تمرينش کرده بودم. «مدير مدرسه» را پيش از اينها چاپ کرده بودم-1327-حاصل انديشه هاي خصوصي و برداشتهاي سريع عاطفي از حوزه بسيار کوچک اما بسيار موثرفرهنگ مدرسه. اما با اشارات صريح به اوضاع کلي زمانه و همين نوع مسائل استقلال شکن.
انتشار غرب زدگي که مخفيانه انجام گرفت نوعي نقطه عطف بود در کار صاحب اين قلم. و يکي از عوارضش اينکه «کيهان ماه» را به توقيف افکند. که اوايل سال 1341 براهش انداخته بودم و با اينکه تامين مالي کمپاني کيهان را پس داشت شش ماه بيشتر دوام نياورد و با اينکه جماعتي پنجاه نفر از نويسندگان متعهد و مسئول به آن دلبسته بودند و همکارش بودند دو شماره بيشتر منتشر نشد. چرا که فصل اول غرب زدگي را در شماره اولش چاپ کرده بوديم که دخالت سانسورو اجبار کندن آن از صفحات و ديگر قضايا ...
کلافگي ناشي از اين سکوت اجباري مجدد را در سفرهاي چندي که پس از اين قضيه پيش آمد در کردم. در نيمه آخر سال 41 به اروپا. به ماموريت از طرف وزارت فرهنگ و براي مطالعه در کار نشر کتابهاي درسي. در فروردين 43 به حج. تابستانش به شوروي. به دعوتي براي شرکت در هفتمين کنگره بين المللي مردمشناسي. و به آمريکا در تابستان 44. به دعوت سمينار بين المللي و ادبي و سياسي دانشگاه «هاروارد». و حاصا هر کدام از اين سفرها سفر نامه اي. که مال حجش چاپ شد.به اسم «خسي در ميقات» و مال روس داشت چاپ مي شد ؛ به صورت پاورقي در هفته نامه اي ادبي که «شاملو» و «رويايي» در مي آوردند. که از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه . گزارش کوتاهي نيز از کنگره مردمشناسي دادهام در «پيام نوين» و نيز گزارش کوتاهي از «هاروارد»،در «جهان نو» که دکتر براهني در مي آورد و باز چهار شماره بيشتر تحمل دسته ما را نکرد. هم در اين مجله بود که دو فصل از «خدمت و خيانت روشنفکران» را در آوردم . و اينها مال سال 1345. پيش از اين «ارزشيابي شتابزده» را در آورده بودم –سال43-که مجموعه هجده مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سياست معاصر. که در تبريز چاپ شد.
و پيش از آن نيز قصه نون والقلم را سال1340- که به سنت قصه گويي شرقي است و در آن چون و چراي شکست نهضتهاي چپ معاصر را براي فرار از مزاحمت سانسور در يک دوره تاريخي گذاشته ام و وارسيده. آخرين کارهايي که کرده ام يکي ترجمه« کرگدن» اوژن يونسکو است –سال 45- و انتشار متن کامل ترجمه «عبور از خط» ارنست يونگرکه به تقرير دکتر محمود هومن براي «کيهان ماه» تهيه شده بود و دو فصلش همانجا در آمده بود. و همين روزها از چاپ « نفرين زمين» فارغ شده ام که سرگذشت معلم دهي است در طول نه ماه از يک سال و آنچه بر او و اهل ده مي گذرد. به قصد گفتن آخرين حرفها در باره آب و کشت و زمين و لمسي که وابستگي اقتصادي به کمپاني از آنها کرده و اغتشاشي که ناچار رخ داده . و نيز به قصد ارزيابي ديگري خلاف اعتقاد عوام سياستمداران و حکومت از قضيه فروش املاک که به اسم اصلاحات ارضي جاش زده اند.
پس از اين بايد« خدمت و خيانت روشنفکران» را آماده کنم که مال سال 43 است و اکنون دست کاريهايي مي خواهد. و بعد بايد «تشنگي و گشنگي » يونسکو را تمام کنم و بعد بپردازم به دوباره نوشتن «سنگي بر گوري» که قصه اي است در باب عقيم بودن. و بعد بپردازم به اتمام «نسل جديد» که قصه ديگري است از نسل ديگري که من خود يکيش ... و مي بيني که تنها آن بازرگان نيست که به جزيره کيش شي ترا به حجله خويش خواند و چه ماليخولي که به سر داشت ...

ديماه 1346
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
شرح حال نسبتآ مفصلي از آل احمد خوندم در سايت آفتاب!
مقداري از اون رو براتون ميذارم اگر علاقمند بوديد اينجا بخونيد!

لال آل احمد در یازدهم آذر سال ۱۳۰۲ در محله قدیمی سیدنصرالدین تهران چشم به جهان گشود. وی در خانواده ای روحانی پرورش یافت و به گفته خودش «در نوعی رفاه اشرافی روحانیت» بزرگ شده است. وی اصالتاً از اهالی اورازان طالقان است ولی در تهران رشد و پرورش یافت.زندگی جلال جمع اضداد است، در برهه ای توده ای می شود، در برهه ای ملی گرا در برهه ای دست از همه اینها می شوید و در حقیقت خود را پیدا می كند. برهه های زندگی جلال به گونه ای است كه در شرح ماوقع آن می توان چند نفر و چند چهره را در یك كالبد دید. تهران برای جلال، خاصه در آن روزهای پرالتهاب تاریخ ایران، محلی مناسب برای رشد و نمو بود، به گونه ای كه جلال می توانست هم سیاسی باشد، هم نویسنده، هم مسئول حزب و... همه اینها سبب شد تا جلال با توجه به آمیختگی تفكرات متفاوت از ویژگی ای برخوردار شود كه در آن زمان كمتر نویسنده ای را می توان چون او یافت .....

جلال می گوید:« اولین قصه ام در «سخن» آمد. شماره نوروز ۲۴. كه آن وقت ها زیر سایه صادق هدایت منتشر می شد و ناچار همه جماعت ایشان گرایش به چپ داشتند و در اسفند همین سال «دید و بازدید» را منتشر كردم...»
آشنایی جلال با هدایت و مجموعه ای كه در مجله «سخن» بودند سبب شد كه وی در جرگه نویسندگان آن عصر دربیاید و علاوه بر كار تحریری و نوشتن داستانها به كار سیاسی نیز بپردازد. برادر جلال، شمس آ ل احمد در كتاب از «چشم برادر» می نویسد:« جلال با زبانهای عربی و فرانسه آشنا بود. نویسنده ای جوان و شناخته شده بود كه در خطابه و سخنرانی دهان گرمی داشت...» در واقع همین توانایی ها سبب شد كه او در حزب توده رشد و ترقی كند، اما این گرم آغوشی ها تا سال ۱۳۲۶ بیشتر طول نكشید و وی از حزب توده خارج شد. «... به دنبال اتفاق نظر جماعتی كه ما بودیم - به ***** خلیل ملكی- و رهبران حزب كه به علت شكست قضیه آذربایجان زمینه افكار عمومی حزب دیگر زیرپایشان نبود و به همین علت دنباله روی سیاست استالینی بودند كه می دیدیم كه به چه بواری می انجامید. پس از انشعاب یك حزب سوسیالیست ساختیم... تاب چندانی نیاورد و ما ناچار شدیم به سكوت...»
وی در دوره سكوت خود در واقع ساكت نبود، بلكه قلم او چنین خصلت و خصیصه ای نداشت كه ساكت باشد، قلمی كه ترجمه می كند، می نویسد و صاحب رأی ودیدگاه است، حتی در بدترین وضعیت هم ساكت نیست
 

Little Prince

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
9
لایک‌ها
0
اين نظر من است و بديهي است كه محل هيچ مناقشه اي نيست .

جلال به اعتقاد من نويسنده اي بود كه در يك مدار خيلي كوچك و محدود گرفتار شده بود و تا آخر عمر هم نتوانست از اين دايره خود را رها كند .
نويسنده اي بود كه تاريخ مصرف داشت و اين براي هنرمند خيلي خطرناك است . كتاب غرب زدگي جلال را دوباره بخوانيد .
هنرمندي كه در يك دايره محدود گرفتار شود نمي تواند رشد كند . البته اين مساله دامنگير بسياري از روشنفكران و هنرمندان شرق است . كم هستند نويسندگاني كه بتوانند از اين دايره خارج شوند .

درست است كه نويسندگان شرق كم و بيش همگي در يك دايره محدود هستند اما باز هرچه اين دايره وسعت بيشتري داشته باشد تفكرات قدرت مانور بيشتري پيدا مي كند . اما متاسفانه دايره جلال خيلي محدود و كوچك بود .
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
جلال به نوعي مردي در تمام فصول بود!

اينكه جلال اگر بيشتر عمر ميكرد هيچ تضميني وجود نداشت كه بر همين اعتقاد و مرام باقي ميماند يا نه!

بنابراين شايد دايره جلال رو به اندازه شما كوچك نمي پندارم! اما از اون مهمتر اعتقاد دارم جلال در نقطه اي نايستاد و با پرگار غرور و تعصب دايره اي به دور خودش بكشه!

بلكه به تك تك نقاط اين دايره سر زد بود.
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
چند كتاب كه ترجمه يا برگردان شده توسط جلال آل احمد هستند و دركتابخانه مجازي پرشين تولز موجود هستند!

بيگانه
آلبر کامو

برگردان: جلال آل احمد ، علی اصغر خبره زاده


جشن فرخنده

نويسنده: جلال آل احمد

زن زیادی

نويسنده: جلال آل احمد

سفر به ولایت عزرائیل

نويسنده: جلال آل احمد

سنگی بر گوری

نويسنده: جلال آل احمد
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
مستندی از شبکه دو ، جمعه 22 شهریور در مورد جلال پخش شد که محدود به مصاحبه های کوتاه و ناقص با چند فرد که در زمان حیات او را دیده بودند ، بود

نکات جالب: خراب شدن خانه ای که جلال در آن برای همیشه چشمان خود رو بست
خراب شدن سنگ مزار جلال که بدون شک یکی از سنگ قبرهای همیشه به یاد ماندنی تاریخ ایران بود (ننگ بر مسببین این ویرانی ها)
اجازه ندادن که گروه برای فیلم برداری از خشت و گل خانه جلال و سیمین
از کافه نادری!

و اینکه ما کی میتونیم ارزش تصویر و ثبت وقایع رو درک کنیم!
سیمین الان دیگه رفت! چی میشد اگر میشد آخرین تصاویرش ثبت میشد
آخرین حرفهاش (اگر میتونست صحبت کنه) ثبت میشد!

و جلال هم خلاصه شد در چند تصویر و نظر شخصی
و باز نادیده گرفته شد نظر مردم

روحش شاد! و باز هم ننگ بر کفتارهای بی صفت افتاده بر جان فرهنگ و ادبیات و هنر این مرز و بوم
 

pany

Registered User
تاریخ عضویت
4 آپریل 2008
نوشته‌ها
677
لایک‌ها
19
مستندی از شبکه دو ، جمعه 22 شهریور در مورد جلال پخش شد که محدود به مصاحبه های کوتاه و ناقص با چند فرد که در زمان حیات او را دیده بودند ، بود

نکات جالب: خراب شدن خانه ای که جلال در آن برای همیشه چشمان خود رو بست
خراب شدن سنگ مزار جلال که بدون شک یکی از سنگ قبرهای همیشه به یاد ماندنی تاریخ ایران بود (ننگ بر مسببین این ویرانی ها)
اجازه ندادن که گروه برای فیلم برداری از خشت و گل خانه جلال و سیمین
از کافه نادری!

و اینکه ما کی میتونیم ارزش تصویر و ثبت وقایع رو درک کنیم!
سیمین الان دیگه رفت! چی میشد اگر میشد آخرین تصاویرش ثبت میشد
آخرین حرفهاش (اگر میتونست صحبت کنه) ثبت میشد!

و جلال هم خلاصه شد در چند تصویر و نظر شخصی
و باز نادیده گرفته شد نظر مردم

روحش شاد! و باز هم ننگ بر کفتارهای بی صفت افتاده بر جان فرهنگ و ادبیات و هنر این مرز و بوم

ببخش علی جان اما مگه سیمین دانشور فوت کردن؟ فکر نمیکنم .

مرسی برای این تاپیک . بهر حال مخالف باشی یا موافق .باید این انسان ها رو شناخت. گردش فکری جلال ال احمد در طول حیاتشون خیلی شگفت انگیز بود ......... متاسفانه عمر کوتاهی

داشتن و ما شاهد دگرگونی های احتمالی این شخصیت در دهه های بعدی زندگیشون نبودیم.
 
Last edited:

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
ببخش علی جان اما مگه سیمین دانشور فوت کردن؟ فکر نمیکنم .

مرسی برای این تاپیک . بهر حال مخالف باشی یا موافق .باید این انسان ها رو شناخت. گردش فکری جلال ال احمد در طول حیاتشون خیلی شگفت انگیز بود ......... متاسفانه عمر کوتاهی

داشتن و ما شاهد دگرگونی های احتمالی این شخصیت در دهه های بعدی زندگیشون نبودیم.

تا جایی که میدونم در اغمای شدید بودند/هستند! البته خبر تازه ندارم که از اغما خارج شدند یا نه! اما اون زمانی که اون پست رو میزدم ایشون در شرایطی نبودند که دوباره قادر به صحبت کردن باشند


حالا اینکه اگر باز هم بود شاهد یک دگرگونی دیگر بودیم ازش رو نمیشه قضاوت کرد! تنها چیزی که میشه گفت این هست که به نظر یک دور زد جلال! و بعد از کلی فراز و نشیب در انتها به همونجایی رسید که در ابتدای راه آنجا بود!
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
اين كتاب تنها كتاب داستاني هست كه بيش از يك بار خوندم!
اتفاقي كه براي كتاب محبوبم هم نيفتاده

چه جور می تونی اگه از کتابی خوشت اومد فقط یه بار بخونیش؟
huhsmileyf3.gif


اسپم کردم .بعد پاک می کنم
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
چه جور می تونی اگه از کتابی خوشت اومد فقط یه بار بخونیش؟
huhsmileyf3.gif


اسپم کردم .بعد پاک می کنم

خب همه لذتش به همون یکبار خوندنش هست!

البته من بعضی وقتها مرورشون میکنم اما نه اینکه کلش رو بخونم فقط همین یک استثنا هست که من فکر کنم سه بار به طور کلی خوندمش
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
جلال آل احمد مرد بزرگی بود و تا همیشه تاریخ فرهنگ و هنر این مرز و بوم بزرگ میمونه به جرات میتونم بگم همه کتابهای چاپ شده جلال رو چندین بار خوندم و هنوز هم سیر نشدم از اثار این فخر ادبیات ایران زمین به همه دوستان مطالعه کتاب سنگی بر گوری استاد جلال آل احمد رو پیشنهاد میکنم کتابی یه که یک بار نمیتونید بخونیدش.
 
بالا