برگزیده های پرشین تولز

ابراهيم منصفى - خالق تاريکى و خلاقيت - رمانس هاى ناکام

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
ابراهيم منصفى يا رامى ، متولد 1324 در بندرعباس و درگذشته بتاريخ اول تير ماه 1376 با مرگى خودخواسته ، شاعر ، آهنگساز و هنرمند جنوبى است. او حاصل جدايى پدر و مادرش بوده و بتبع خواسته يا ناخواسته محبتى وسيع را ذخيره داشته و نثار بهترين کسانش کرده است. فرزندان طلاق معمولا اينگونه اند. اما رامى سالها در انزوا و در فکر بسر برد تا با جهان خداحافظى کرد بدون کامى جاودانه از عشق...
او در شهرستان و دور از محيط هاى ادبى آن زمان بسر ميبرد اما از سال 47 نشريه هايى چون خوشه و فردوسى شروع به چاپ اشعارش کردند.
در اين تاپيک شعرهاى اين هنرمند منحصربفرد رو قرار ميدم بعلاوه نقل قول ديگر اهالى ادب درباره ى رامى شما هم اگر با اشعارش ارتباط برقرار ميکنيد منو همراهى کنيد.

براى شروع اهنگ ميخوام برم رو همراه با لينک دانلود قرار ميدم. اين اثر رو منصفى حدود 40 سال پيش براى فيلم نهنگ اجرا کرده و محسن نامجو هم تو آلبوم اخرش با عنوان آدم پوچ بازخوانيش کرده.
درکنار شما دوستداران شعر هستم [emoji4] محمد
-------------------------------------
موا برم تهنا بشم
تنها فقط وا سایه خو
(میخوام برم تنها بشم
تنها فقط با سایه ام)

ساعت تلخ رفتنن
مه خوب افهمم غایه خو
(ساعت تلخ رفتنه
من خوب مقصدم رو می شناسم)

دو روز تلخ زندگی
قصه ی تلخ مردنه
(دو روز تلخ زندگی
قصه ی تلخ مردن بود)

امید یک رو زندگی
دنبالو با گور بردنه
(امید یک روز زندگی
با خود به گور بردن بود)

ای دل دگه گولم مزن
مه بشتر گولت ناخورم
(ای دل باز گولم نزن
من بیش از این از تو فریب نمی خورم)

برگشتن اینی ای سفر
دنبال خو بی تو نابرم
(این سفر بازکشتی نداره
تو رو با خودم نمی برم)

آدم پوچی مثل مه
کجا برت که جاش بشت
(آدم پوچی مثل من
کجا بره که جاش بشه)

با چه زبونی گپ بزنت
تا یکی آشناش بشت
(با چه زبانی حرف بزنه
تا یکی آشناش بشه)

موات از ایجا دور بشم
جایی برم که چوک ارم
(میخوام از اینجا دور بشم
جایی برم که بچه بودم)

غیر از خیال خوب خوم
چیزی نهسته تو سرم
(غیر از خیال خوب خودم
چیزی در سرم نبود)
http://trainbit.com/files/9417331884/ebrahim_monsefi_-_nahang_-_mikham_beram_tanha_basham.mp3

فردا... مگر وقوع معحزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
هوای فصلی دیگر در سرم بود که

از هیچستان احساس و خیالاتم

چهره پدیدار کردی

فریبی دیگر

در نیرنگ دلفریب چشمانی دوباره

نگاهی از آن دست که

هر دل افسرده ای را

به شادابی بر می انگیزد

و خرد را

در شعله های احساس و تخیّل

خاکستر می کند.

می دانستم

می دانستم که «زن» فریب است

که زن شیرین ترین دروغ آفرینش است

و حلاوت ستم هایش

ترانه و شبانه و غمگنانه ی آدم می شود.

امّا

چندان خوب و شیرین و خواهنده می نمودی که

به نادانی و کودکواره

سر به مهرت سپردم

و شاهواره

بر سریر عشقت نشستم.

جنون آسا

به خواهش ناممکن جانم

پاسخ گفتم

و سرودم

و سرودم

و خواندم آوازها،

برای بانویی گرانمایه

که آنک

تو بودی

به انگاره ای همیشه

که عشق است این

– یگانه تسلّای درد آدمیتم

آخرین آرزوی دلم

که شعر بود.

پرداخته ی اوهام پیرانه سری هایم!

آی نیرنگ رنگین تر از

رنگین کمان ها!

و

ای فریب دلخوش دل سادگی های من!

.

* * *

.

آه از نهادم بر آمد

و ققنوس شدم

در خاکسترهای آتشی

که تو افروختی

و با من آن کردی که

یهودای اسخریوتی

با پسر مریم.

و سالومه ی فتنه ساز قصّه ی عشقم شدی

تا یحیای شهید خودخواهی تو باشم

تا سرمست از شراب چهل ساله ی

خون من

بر صحنه ی شوم سرنوشتم

برقصی.

تا مکر حوّا را

ثابت کنی

و آدم نگون بخت و دل ساده را

اسیر جسم و جمال خود کنی

تا ابدالآباد.

.

* * *

.

اینک

بدرودی همیشه ام باد

با زن که مکر است.

و زندگی که فریب است.

و بطالت است.

دروغی که به خطا

عشقش پنداشتم!

بدرود گلبانوی

سراپا خار من!

خدا یارت

«کاذیه ی» شیرین شهرم!

آی شجره ی طیبه ی پر بر و بار!

بی خزان باش الاهی!

پیوسته دلت شاد

و لب خندان باد!

.

* * *

.

هرگز در میانه نبوده ام من

هیهات!

دیگر نیستم من

و نخواهم بود.

اینک فریفتی مرا

به بازی شیرینت

و به دیار هرز نابودی ام

کشاندی

و آموختی به من که:

«صداقت یعنی حماقت»

و عشق و تهیدستی

خیال واهی تلخی ست

ناهمگون و دردانگیز.

دریغ از دیوانگی های من!

دریغ از آن همه عشق!

دریغا

دریغا

دریغا دریغ!

.

۲۰ / ۸ / ۱۳۷۵

فردا... مگر وقوع معحزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
فصل آخر

می خواستم
دوباره دریا شوم .
می خواستم دوباره برخیزم
چون موج ،
وَهمی عظیم بود
تنهایی.
درد ِ بزرگ انسان بودن
آماس‌ ِ تلخ ِ دلم شد.
ویرانه در ویرانه های ِ
ذهنیـَتی فرو ریخته.
بغض آلود و گـُنگ و
بی نگاه
براطلال ِ خاطره هایم نشسته ،
خاکستر فرو می بارد
بر سرم .
طوفان آخرین تصورات ،
آخرین بهانه ئی که مرا
به خویشتن ِ خود
باز می آورَد.
متارکه در پیش است
متارکه ی ِ جسم و جان،
رگبار و صاعقه ی ِ هشدار،
زلزله ی ِ بزرگِ زمان و زمین .
اینک
نه سوادِ سبز‌ِ واحه ای
و نه ،
ترنـّم جوباری.
خشک است و شور و فریبنده
سراب ابدی ِ خیالات.
پایْ آبله گون و افسرده حال
بی هیچ احتمال ِ رسیدن بودم .
عشق از شفاعت محتومش
معنا تهی کرده ،
طاعون ِ لاعلاج ِ من شده ست
عشق
حرفا حرفش
زخم و تازیانه و نمک .
و زجر مقدر است
چونان که نیش کژدمی پیر
فرو شده در گلوی ِ کودکی .
درد بی دوای ِ دوست داشتن
و آن همه فریب
و آن همه دروغ و دریغ .
کِی بود که جنون مجنون گرفتم
از نگاهت ؟
کجا بود که
نامرده به خاکم سپردی ؟
اینک ،
نیمشبی از آن گونه که بایست
تا حجله گاه تیغ و شاهرگِ ناپیدا
تا فردائی که تو را بشارتی همیشه باشد
از فقدان ِ من .
تا از آن همه تکرار ِ‌تلخ ِ من
بیاسایی.
تا دیگر هیچ فریب نباشد در کار
بگذار تو را
بس بیش از این ها
دوست بدارم !
چرا که
اندک زمانی ست اعصار و قرون
بگاهانی که عشقم تو باشی .
باور نمی کنی
باور نمی کند کسی
که چگونه بود و
تا چه اندازه بود
آن مهری که از تو به دل
می پروردم !
و یادمانی که از حس حضورت
بر کتیبه ی ِ جانم نقش می بست .
ای دلاسا !
ای دل افروز ِ من !
ای دلارام !
آنک
سر سپرده ی ِ عشقت بوده ام
پنداری،
از آن بیشتر
به هیئت یکی نطفه ی ِ بی همتا
زهدان زمین را
از وجود خویش متبرک کنی
و پیش از آنکه مهتابگونه بدینسان
در ظلماتِ شبهای ِ من بدرخشی .
این همه بی حد و حساب
و این چنین
دیوانه وارتر از هر دیوانه ئی
شوریده ،
دوستت می داشته ام
انگاری !
تا بر آستان هیچ خدائی
جز تو
سر به سجده فرو نگذارم.
آری
آری
تا زمزمه ی ِ دلنشین ِ هر سروده ی ِ من
تو باشی
بگوی تا چه ها کـنم ؟
بحکم ِ چشمان ِ قادرت
جان می برم به افلاک
و
تن می سپارم به خاک .
هزار افسوس و هزاران دریغ
که اندازه ی ِ عـزّت و
حدود مهر ِ تو را
با واژگان هیچ فرهنگی
و هیچ زبان و گویشی
باز نمی توان گفت .
فراتر از هر بیانی تو ،
برتر از همه ی ِ احساس و ادارکِ من .
به زعم ِ جانم
و به قدرِ فهم و گمانم،
شاهکارِ بی بدیل آفریدگار عالمی
تو!
ای از تو لبالب
شعر و شعور من !
ای گاهواره ام !
ای گورِ من !
…….
…….
آنک ،
اینک ،
همیشه
در هر جای و به هر گونه
تو
تنها شایسته ی هر ستایشی .
بایسته ی سرایش ِ هر شعر و ترانه ام
و بودنم را
غیر از محبت تو
هیچ دلیل و بهانه ئی مباد !
آی آخرین آرزوی من !
ای آبروی ِ من !
آبروی ِ من !

۷/۸/۱۳۷۵ ابراهيم منصفى

فردا... مگر وقوع معحزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
محمد على بهمنى شاعر و ترانه سراى متفاوت درباره ى منصفى:

او را نه زیسته بودم
امّا:
با زخم و زخمه اش
گاهی گریسته بودم
* * *
نسل مرا که نسل حنجره ها بود
یک سرمه دان الوان
مسمورکرد
و ….. بوسه های گس
دندان واژگانش را پوساند
« رامی »
یک بیت از آن قصیده ی نفرینی ست
* * *
نخل بلند نسل من
از شاخه های سوخته
چتری دوباره
رویاند
امّا :
جای هزاران « رامی »
در سایه سارش خالی ماند.

____________________________________
فردا... مگر وقوع معجزتى
يا اتفاق ساده اى
يا طلعت ستاره ى اقبالى
شايد...
فردا...!!!!
 

Dorhato

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2019
نوشته‌ها
103
لایک‌ها
15
سن
32
اَگَه دخت نَهَستَه تو ای دنیای تنهایی
پُسُ لُوِ که شابوسیدَه؟
اَگَه آغوش گرم دُختُ نَهَستَه چوکُ
اَ تنهایی تو خُ شاپوسیده

آی دُخت دُخت
دُخت دُخت

از پشت بُرقَع و چادر و جِلبیلِت فورا
دَر بُدُو نِشُن هادَه بِی خُ
اَخمُ خُ واز بُکُ لبخند بزن اِشکُفتَه بَش
عاشق بُبَ جُن هادَه بِی خُ

آی دخت دخت
دخت دخت

ای زندگی جوری بُبَش که دخت و پُس همَه وا هم بَشِن
لُو تو لُو دست وا دست آزاد از قید غم بَشِن
خاشِن خاشِن

آی دخت دخت
دخت دخت

تَمُمِ آدمُ مثل همَن تو زندگی هر تاییشُ یَه گازی نَکِردَن
وا رویای صبا دلشُ خاشِن اهل حالَن، وا هیچ بِی خُ راضی نَکِردَن

آی دخت دخت
دخت دخت
 
بالا