bortez
Registered User
- تاریخ عضویت
- 27 اکتبر 2012
- نوشتهها
- 856
- لایکها
- 480
تو دبیرستان یه معلم معتاد داشتیم برا درس ادبیات! همیشه میومد تو کلاس یه مبصر تایین میکرد برا بچه ها هم کلی شاخ شونه میکشید که سر صدا نکنید و ...بعد میرفت سرشو میگذاشت رو میزو میخوابید! چون آدم گردن کلفتی بود بچه ها از ترس کاری به کارش نداشتن!
یک بار ته کلاس نشسته بودم کلاسم ساکت بود این یارو هم رو میزش خواب بود طبق معمول! زیر میز یه حبه قند نمیدونم از ناکجا افتاده بود! برداشتمش که به قصد مسخره بازی بزنم به مبصرمون که از قضا دقیقا خورد تو فرق سر معلمه!:happy: اقا این مثل جن دیده ها یهو پرید با چشای در اومده هی میگفت چی شد چی شد!:blink::wacko::grrr::weird::thumbsdow فکر میکرد زلزله اومده...به قولی داشت سکته میزد...بچه ها هم به قولی زمینو گاز میزدن! ولی دمشون گرم هرچی آخرش تهدید کرد ولی کسی ما رو لو نداد!
-----------------------------------------
یه دبیر زیستم داشتیم هر وقت درس این بود قبلش با بچه ها پول میگذاشتیم رو هم و از این چسا که امیر آقا گفت(مثله ساندیسه که فشار میدیش بعد باد میشه میترکه و کل فضا رو بوی گند میگره) رو میگرفتیم و قبل از ورود به کلاسش میترکوندیم! اینم میومد میدید اوضاع اینطوریه همیشه فکر میکرد کار یکی از بچه هاست بعد که از در رفتن بو نا امید میشد ما رو برمیداشت می برد آزمایشگاه! کل سال تحصیلی رو تو آزمایشگاه بودیم...
---------------------------------------
یه بارم تو هنرستان یه دبیری داشتیم که نا خواسته یه فازی بهش دادم! داستان از این قرار بود که ما تو کارگاه برق مدار فرمان رو روی تابلو میبستیم و موتور سه فاز رو بهش متصل میکردیم...بعد این معلممون یه کابل سه فاز از جعبه فیوز میگرفت که اونسمت سیم لخت بود و دونه دونه میرفت مداری رو که بچه ها بستنو تست میکرد اکثرا هم یکی از دانش آموزا رو میگذاشت کنار فیوز اصلی که اگر مدار مشکلی داشت یا کسی رو برق گرفت طرف سریع فیوزو قطع کنه! یه روز من پای جعبه فیوز واستاده بودم و معلمه داشت یه مدار رو تست میکرد یهو نمیدونم چی شد یکی از بچهای کلاس مثل اسب از اینور کلاس دووید و رفت اونور و ناقافل پاش گرفت به کابل! آقا اینطرف کابل که لخت بود و برق سه فاز داشت کشیده شد و معلممونو برق گرفت! برق سه فاز! حالا بچه ها داد میزدن قطع کن قطع کن من نمیدونم چرا حواسم نبود یه چند ثانیه طول دادم تا فیوزو قطع کنم!!! معلم رو میدیدی می ترسیدی! مو هاش سیخ شده بود رفته بود بالا! قیافشم وحشتناک شده بود! خدا بهش رحم کرد که زنده موند! بعضی بچه ها از جمله خودم ترسیده بودن ولی بعضیا مثل وحشیا میخندیدن...
یک بار ته کلاس نشسته بودم کلاسم ساکت بود این یارو هم رو میزش خواب بود طبق معمول! زیر میز یه حبه قند نمیدونم از ناکجا افتاده بود! برداشتمش که به قصد مسخره بازی بزنم به مبصرمون که از قضا دقیقا خورد تو فرق سر معلمه!:happy: اقا این مثل جن دیده ها یهو پرید با چشای در اومده هی میگفت چی شد چی شد!:blink::wacko::grrr::weird::thumbsdow فکر میکرد زلزله اومده...به قولی داشت سکته میزد...بچه ها هم به قولی زمینو گاز میزدن! ولی دمشون گرم هرچی آخرش تهدید کرد ولی کسی ما رو لو نداد!
-----------------------------------------
یه دبیر زیستم داشتیم هر وقت درس این بود قبلش با بچه ها پول میگذاشتیم رو هم و از این چسا که امیر آقا گفت(مثله ساندیسه که فشار میدیش بعد باد میشه میترکه و کل فضا رو بوی گند میگره) رو میگرفتیم و قبل از ورود به کلاسش میترکوندیم! اینم میومد میدید اوضاع اینطوریه همیشه فکر میکرد کار یکی از بچه هاست بعد که از در رفتن بو نا امید میشد ما رو برمیداشت می برد آزمایشگاه! کل سال تحصیلی رو تو آزمایشگاه بودیم...
---------------------------------------
یه بارم تو هنرستان یه دبیری داشتیم که نا خواسته یه فازی بهش دادم! داستان از این قرار بود که ما تو کارگاه برق مدار فرمان رو روی تابلو میبستیم و موتور سه فاز رو بهش متصل میکردیم...بعد این معلممون یه کابل سه فاز از جعبه فیوز میگرفت که اونسمت سیم لخت بود و دونه دونه میرفت مداری رو که بچه ها بستنو تست میکرد اکثرا هم یکی از دانش آموزا رو میگذاشت کنار فیوز اصلی که اگر مدار مشکلی داشت یا کسی رو برق گرفت طرف سریع فیوزو قطع کنه! یه روز من پای جعبه فیوز واستاده بودم و معلمه داشت یه مدار رو تست میکرد یهو نمیدونم چی شد یکی از بچهای کلاس مثل اسب از اینور کلاس دووید و رفت اونور و ناقافل پاش گرفت به کابل! آقا اینطرف کابل که لخت بود و برق سه فاز داشت کشیده شد و معلممونو برق گرفت! برق سه فاز! حالا بچه ها داد میزدن قطع کن قطع کن من نمیدونم چرا حواسم نبود یه چند ثانیه طول دادم تا فیوزو قطع کنم!!! معلم رو میدیدی می ترسیدی! مو هاش سیخ شده بود رفته بود بالا! قیافشم وحشتناک شده بود! خدا بهش رحم کرد که زنده موند! بعضی بچه ها از جمله خودم ترسیده بودن ولی بعضیا مثل وحشیا میخندیدن...