لازم میدونم برای روشن تر شدن مطلب به عقب تر بر گردیم یعنی به سال 2002 - 2003 :
معرفی و شرحی از بازی مافیا سری اول :
مافیا (به ایتالیایی:
Mafia) یا کوزانوسترا (Cosa Nostra) انجمن مخفی خلافکاران سیسیل بود. این گروه در اواسط قرن ۱۹ میلادی به دلیل بی اعتمادی مردم به حکومت و سیستم قانونی و وابستگی مردم به افراد محلی قدرتمند در سیسیل بوجود آمد و بعدها در شرق ایالات متحده آمریکا و استرالیا گسترش یافت.
این بازی زیبا در آگوست سال ۲۰۰۲ توسط کمپانی Gathering انتشار یافته است. طبق گفته Illusion Softworks کمپانی سازنده بازی، با طراحی و ساخت این بازی انقلابی عظیم در دنیای بازی ها به پا شد و این گفته چندان بی معنی نبود، زیرا در همان سال (۲۰۰۲) بازی مافیا به عنوان برتربن بازی سال شناخته شد و در سایت های منتقد بازی و تعیین رتبه نیز، امتیاز فوق العاده ای کسب کرد. داستانی قوی و کلاسیک در بازی حکم فرماست که گیمر را به دنیای پر رمز و راز قتل ها و درگیری ها، بر سر سیاست و مسائل مالی می برد. بازی زیبای GodFather (پدرخوانده) نمونه خوبی برای معرفی سبک این بازی مشهور است. گرافیک فوق العاده و دنیایی کلاسیک باعث مشهوریت بازی شده است و همانند سری بازی های GTA به گیمر آزادی داده شده است تا طبق خواسته خود در باز یپشروی کند. در بازی در شهری به مساحت ۱۲ مایل مربع هستید و آزادانه در این محیط می توانید به بازی خود ادامه دهید. امکان رانندگی، استفاده از اسلحه های متعدد و امکان درگیری تن به تن در بازی وجود دارد.
کمی از داستان بازی :
آغاز اين بازي در سال 1938 است و تا پايان جنگ جهاني دوم ادامه مي يابد. مكان بازي آمريكاست. در بازي شما در
نقش شخصي به نام توماس آنجلو بازي مي كنيد. وي در ابتدا يك راننده ي تاكسي ساده بوده كه در ادامه بر اثر
حادثه اي جالب وارد يكي از قدرتمندترين گروه هاي مافيايي م يشود. در ابتدا (هنگامي كه پيشنهاد ورود او به مافيا از
طرف آن گروه به وي داده شد) او با فعاليت هاي اين گونه گرو هها كاملا مخالف بود. اما پول زيادي كه از طرف گروه
مافيايي به او داده شد وي را وسوسه كرد و وارد اين گروه شد. در ابتدا او فقط به عنوان راننده براي اين گروه بزرگ
مافيايي كار مي كرد. رئيس اين گروه مافيايي شخصي به نام "دون ساليري" بود و افراد اين گروه يك سري آدمكش
حرفه اي بودند. توماس آنجلو هم به مرور زمان به يك آدمكش حرفه اي تبديل شد. به طوري كه او به بهترين تيرانداز
مافيا تبديل شد. از اين به بعد از او به عنوان يكي از اصل يترين افراد براي هر عمليات استفاده م يشد. اما بر اثر يك
سري جرياناتي او تصميم به همكاري با پليس از طريق بيان عمليات ها و اقداماتي كه اين گروه در گذشته انجام داده،
مي گيرد . توماس پس از اين صحبت ها با كارآگاه پليس، از اين گروه بيرون نم يآيد بلكه باز به فعاليتش در اين گروه
مافيايي ادامه م يدهد . رقابت اصلي شما با يك گروه مافيايي ديگر كه رئيس آن شخصي به نام "دون مورلو" است،
بوده . شما در اين بازي با كارهاي مختلف پول هاي كلاني به جيب مي زنيد و بسياري از افراد كه مخالف شما هستند
را مي كشيد . مكان اصلي گروه مافيايي كه ساليري رئيس آن است ، يك رستوران است كه نام "بار ساليري" بر روي
آن گذاشته شده است . توماس با دختري به نام سارا كه دختر "لوئيجي" همان مسئول پذيرايي از مهمانان در اين
رستوران ، ازدواج مي كند . در پايان شما موفق مي شويد كه گروه مورلو را از بين ببريد . سپس توماس با گروهي كه
در آن هست به مشكل برم يخورد و آنها را ترك م يكند و همراه با همسر و بچ ههايش به شهري ديگر م يرود و در
آنجا راننده ي يك شركت مي شود و زندگي اي بدون دردسر را آغاز ميكند . اين زندگي تا زمان بعد از جنگ جهاني
دوم ادامه دارد.
عکسهایی از این بازی :
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
و اما داستان بازی مافیا 2 :
ویتو اسکالتا سال 1925 در سیسلی بدنیا امد .خانواده اسکالتا درانجا زندگی سختی داشتندبه خاطر همین بعد از مدتی تصمیم به مهاجرت به آمریکا را گرفتند.وضع خانواده ی ویتو در آمریکا هم چندان خوب نبود ،آنها در یکی از بدترین محله های این شهر ساکن شدند .پدر ویتو در اسکله ی Empire Bay برای شخصی با نام درک کار می کرد ، اما حقوق او بسیار پایین بود و زندگی انها به سختی می گذشت.
ویتو در آمریکا به تحصیل پرداخت و با شخصی با نام جو آشنا شد.وضعیت بد زندگی ، آنها را مجبور به دزدی از فروشگاه ها کرد ، تا اینکه بالاخره ویتو توسط پلیس دستگیر شد.سال 1943 ، آمریکا درگیر جنگ جهانی دوم شد و برای عملیات “Husky” آنها به نیرو هایی که بتوانند ایتالیایی صحبت کنند احتیاج دارشتند.پس به ویتو پیشنهاد کردند که در این عملیات به انها کمک کند ، وگرنه باید چندین سال را در زندان بگذراند.
1 سال بعد از عملیات Husky ، ویتو دچار جراحت می شود و به عنوان مرخصی چند روز به Empire Bay برگردد و استراحت کند.پس بعد از 2 سال سر انجام به شهر خود برمیگردد.در بدو ورود او ، دوست و رفیق قدیمی اش جو به بازدید اش می آید و او را برای نوشیدنی دعوت می کند.ویتو موضوع بازگشتن به جنگ رو برای جو تعریف می کند ، ولی جو به او می گوید که می تواند کاری بکند که ویتو دیگه به جنگ برنگردد.ویتو بعد از دیدار با جو به دیدار مادر و خواهرش رفت ومادر و خواهر ویتو از اینکه او را بعد از چند سال می بینند بسیار خوشحال شدند.
روز بعد مادر ویتو به او می گوید از اینکه او دوباره با جو بگردد ناراحت است و از او می خواهد به Derek مراجعه کند و ببنید که می تواند مثل پدرش به او کاری بدهد یا نه .
وقتی ویتو از خانه اش بیرون می آید ، مردی را در حال مزاحمت و داد کشیدن سر خواهرش می بیند. بعد از کمی درگیری با مرد ، او فرار می کند.فراچسکا می گوید پدرشان ، قبل از اینکه فوت کند 2 هزار دلار به این مرد بدهکار بوده و او فقط تا پایان هفته مهلت داده تا بدهی را بپردازند.ویتو چاره ای جز جور کردن پول نمی بیند.
فردای ان روز ویتو بنا به درخواست مادرش به بندرگاه که محل کار درک است میرود. درک ابتدا او را به عنوان یک کار گر ساده استخدام می کند ولی بعد از فهمیدن اینکه ویتو دوست جو است به او شغل جدیدی میدهد.. این کار گرفتن حق و حقوق معوقه ی درک از کارگران اسکله است. پس از ان ویتو به رستورانی در محله ی Little Italy می رود تا جو را ملاقات کند اما جو در این ملاقات تنها نیست . یکی از دوستان جو به اسم Henry ( هنری ) که در رستوران است کاری پرسود و البته خطرناک را به ویتو پیشنهاد می کند .ویتو نیز قبول میکند.این تنها ماموریت خطر ناکی نبود که ویتو انجام میداد چرا که بعد از ان ویتو چند بار دیگر ماموریت هایی به همراه هنری و جو انجام داد.چند وقت بعد زمانی که این سه دوست دور هم جمع شده بودند لوکا که یکی از اعضای خانواده(mafia)است به جمع انها میپیوندد و به ویتو ماموریتی را می دهد که در ان باید یک مرد ایتالیایی را بکشد واگر این کار را به خوبی کار های قبلی بکند او عضو خانواده خواهد شد . ویتو هم بدون هیچ سوالی قبول میکند.بعد از ان انها از رستوران خارج میشوند و به سوی ماموریت میروند .در حین ماموریت مرد ایتالیایی به هنری شلیک میکند ولی جو و ویتو کار پیرمرد را تمام میکنندسپس هنری را به سرعت نزد پزشک مبرند.ویتو بعد از رساندن هنری به پزشک جو را ترک میکند وبا پولی که از ماموریت ها به دست اورده قرض پدرش را پرداخت میکند.
در یکی از روز ها وقتی ویتو از خانه بیرون امد پلیس او را به جرم فروش سهام دولتی ( برگه هایی که در یکی از ماموریت ها به پمپ بنزینی ها فروخته است) دستگیر میکند.ویتو نیز محاکمه و به 10 سال حبس محکوم میشود.در زندان جو به او پیغام می دهد که باید کسی به نام لیو را پیدا کند وبا او حرف بزند.لیو نیز ویتو را عضو دارودستهی خودش میکند.پس از ان ویتو وارد درگیری بین گروه لیو و اونیل (رئیس گروهی که در یکی از مراحل هنگام سرقت جواهرات دستگیر شد)میشود ولی سر انجام ویتو اونیل را در حالی که مرده است پیدا میکند ولی معلوم نمی شود که چه کسی او را کشته است ...
" ویتو : وقتی که زندان بودم جو چند بار ملاقاتم امده بود و از دنیای بیرون برام تعریف کرده بود ولی وقتی خودم با چشام دنیای بیرون رو دیدم ( آمریکا ) یه دنیای کاملا متفاوت و جدید بودش !!!! "
پس از مدتی ویتو خبر دار میشود که مادرش مرده و تمام پولی که پیش جو داشته صرف کفن و دفن مادرش شده است.لیو پس از مدتی ازاد میشود و ویتو را نیز با واسطه از زندان ازاد میکند.جو روز ازادی ویتو به پیشواز او میرود و اوراهمراهی میکند وبه او میگوید که برای او یک اپارتمان خریده است و قرار است امشب جشن بگیرند.سپس جو ویتو را به ادی که یکی از دوستاش است معرفی میکند وادی به ویتو پیشنهاد کار میکند و ویتو نیز قبول میکند.فردای ان روز جو و ویتو کامیون ادی را که حاوی جنس است بر میدارند وجنس های ان را به چند منطقه میفروشند ولی قلدر های یک محله چون جو به انها جنس رایگان نداد کامیون را اتش زدند.جو و ویتو نیز در محل تجمع ان ها جمع شدند و حساب ان ها را رسیدند .چند روز بعد ادی ویتو را با فالکون که یکی از ریئس های گروه است اشنا میکند و فالکون به ویتو ماموریت میدهد که بفهمد لوکو دارد به انها خیانت میکند یا نه؟پس ویتو به مقعر لوکو میرود و میفهمد که او دارد ضد گروه فعالیت میکند.بعد از این کار فالکون ویتو را عضو خانواده میکند.سپس قرار میشود که جو و ویتو به نام شیشه پاک کن وارد جلسه ی کلامنته که یکی از همکار های لوکو است بشوند و با کار گزاری بمب او و تمام افرادش را بکشند. ماموریت به درستی انجام میشود ولی دوست جو مارتین که در وظیفه اش رانندگی بود کشته میشود و جو از این اتفاق خیلی نارحت می شود.
ویتو و جو در حال اماده شدن
ویتو پس از چند روز هنری را ملاقات میکند و هنری به او می گوید که چون رییس شان مرده می خواهد عضو گروه فالکون شود .به خاطر همین ویتو او با ادی اشنا میکند ادی نیز به او می گوید برای اینکه وارد گروه شود باید لیو (کسی که در زندان به ویتو کمک کرد) مشاور وینچی که یکی از رییس های مخالف فالکون را بکشد.ویتو نیز به دیدار لیو رفت و به او هشدار داد که قرار است افرادی را برای کشتن او بفرستند.لیو نیز گفت چون فالکون مواد صادر میکند و این خلاف قانون خانواده است ویچی نیز به این قضیه پی برد است میخواهد ما را از سر راهش بردارد.در این لحظه هنری از راه میرسد و ویتو ماجرارا برای او تعریف میکند او نیز با لیو توافق می کندکه لیو گم وگور شود و هنری نیز به ادی بگوید که لیو را کشته است.هنگام شب قاچاقچیان که رییس شان پسر عموی اونیل است برای انتقام مرگ اونیل به خانه ویتو حمله میکنند وخانهی او را اتش میزنند ولی او فرار میکند وپیش جو میروند وباهم حساب انهارا میرسند.
هنری بعد ازمدتی می فهمد که چون کلامنته هم مواد میفروخت و مشتری های فالکون رو به طرف خودش جذب می کرد دستور کشتنش از طرف فالکن صادر شده.او به جو و ویتو میگوید که ما هم میتوانیم شروع به فروختن مواد کنیم پس برای شروع کار مقداری پول از دوست هنری (بونو)قرض می گیرند.فردای ان روز هنری به ویتو می گوید که فالکن فهمیده وباید به او هم سهمی از پول فروش مواد بدهیم .به خاطر همین قرار می گزارند در پارک همدیگر را ببینند.ولی وقتیبه پارک می رسند میبینند که چند تا چینی در حال تیکه تیکه کردن هنری هستن.در ان هنگام انها وانگ را میبینند و او را دنبال میکنند بالاخره ان ها وانگ رو گیر میندازند و میفهمند که هنری مامور بوده به خاطر همین او را کشته اند.سپس با شلنیک به سر وانگ به کار او پایان می دهند.
هنری در حال مرگ
مدتی بعد ادی به جو و ویتو دستور میدهد که مردی را که خیلی وقت است دنبالش هستن و پلیس ها از او حمایت می کنند را بکشند (شخصیت اول ما فیا 1 یعنی تامی انجلو).بعد از انجام این کار جو به ویتو می گوید که درک می خواهد او را ببیند پس ویتو راهی بندر می شوند.درک از ویتو می گوید چون یکی از کار گران را اخراج کرده بقیه دست از کار کشیده اند بخا طر همین باید کاری کند که کارگرا سر کار برگردند.درک به کارگران دستور می دهد که شروع به کار کنند ولی کار گران قبول نمی کنند بخاطر همین همکار درک یکی از کارگران را می زند و بقیه از ترسشان به سر کار بر می گردند.در همین حین یکی از کارگران پیر او را میشناسد ومی گوید که درک پدر او را در اب خفه کرده است.ویتو نیز به زندگی درک پایان می دهد.
پس از گذر چند روز لیو با ماشین جلوی ویتو می گیرد و او را سوار ماشین می کند.لیو به او می گوید که میداند او رییس چینی ها را کشته و این جنگ را درست کرده و حالا هم فدرال به دنبال افرادی هست که این جنگ را درست کرده اند.انها الان دنبال تو و گروه فالکون هستند.تو باید فالکون را بکشی تاگروه فکر کنند که جاسوسی در گروه فالکون بودی .و اگر این کار را نکنی فالکون , اقای چو (رییس چینی ها) و فدرال تو را خواهند کشت. سپس ویتو به دیدار فالکون در رصد خانه می رود .فالکون می گوید که ان ها به من بی احترامی کرده اند که تو را برای کشتن من فرستا ده اند سپس به جو می گوید که ویتو را بکشد ولی جو به کمک ویتو می اید و فالکن را می کشند.
فالکون در حال مرگ
جو و ویتو از رصد خانه خارج میشوند .لیو ویتو را سوار ماشین خود می کند ولی جو را با ماشین به مکان دیگر می برند.
ویتو :جو ر اکجا می برید ؟
لیو :جو جز معـامـله مون نبود.
لیو: متاسفم رفیق . جو جز معامله مون نبود.
Referer : http://gamevideo.ir