Love is the hero
freddie mercury - billy squier
Love is the hero
Soldier forever
Life below zero
Never say never
Never say never
Never say never, say never
There is a course in life, so all the teachers say
It calls you day and night, it takes your thoughts away
Under a frozen light, you face a long crusade
Where there's a cause you fight, where there's a cost you pay
Find an empty heart, you feel the passion play
It's when reactions start that you can look away
There's no wrong or right, there's just your point of view
And when you face the light then it will come to you
Love is the hero, soldier forever
Life below zero, never say never
Love is the hero, yeah
There is no sacrifice, there is no dead end street
There is no sound advice, only the watch you keep (never say never)
With every step you take, through every room of fear
With every move you make the song will pull you near
Turn your world around and it will come your way
Through your cold-chill nights and your hard earned days
When you face the light it may be hard to do
But when it's all too right then it will come to you
Love is the hero, soldier forever
Love is the hero, live to remember
No path is too steep, no distance too wide
No question too deep, no force can divide
Your fortune you seek, the road will unwind
You're coming to me, to search is to find
(Yeah, yeah, yeah)
And when you start to fall into that frozen space
And when you reach the wall and there's no sunny place
And when it all comes down you make it anyhow
Any way
Love is the hero, soldier forever
Life below zero, never say never, never, never
Love is the hero, love is the hero, yeah
March on forever
Love is the hero, yeah, yeah, live to remember, wooh, yeah
Love is the hero, love is the hero
Love is forever, yeah, yeah, yeah
Love is the hero, never say never, never
Ooh, yeah
Oooh
Love is the hero
Never
Love is the hero
عشق بر قله ی پیروزی
عشق
قهرمان آخر هر داستان
سربازی
که زاده ی سنگر پیروزی هاست
یخ واژه ی "نه" را آب کن
به "نه" بگو نه
که در برابر کولاک مرد افکن شمال
با عشق
تنها غیر ممکن است که غیر ممکن است
زندگی آمیخته در دو سویه های ابدیست
روز و شب
و ظلمت و نور
و جنگ
جنگی به درازای شماره ی روزها
آنها که هیچ وقت بیدار نبودند
تا سپیده دمان را
- زمانی نه صبح و نه شب –
ببینند
همیشه دلیلی برای قرنها جنگ صلیبی در دل پرودند
و بهایی گزاف در کف
پرداختند
آنها که ندیدند
جنگیدند . . .
بیا اینسوی پرچین جدالهای صلیب و مصلوب
دلی خالی از کینه و جزم پیدا کن
دل آشوبیدن را
به بازار مکاره ی جمجمک های مقدس
بارها آزمودی
هوای تازه از پنجره ای می آید
که روی لولای نگاهی تازه می چرخد
باز کن پنجره را
شاید آن دور دست حقیقتی باشد
شاید روزی باور کنیم که نه حقی وجود دارد نه باطلی
دیدگاه توست که حق و باطلت را می سازد
عقیقی را که به سختی در مشت می فشاری
و حقیقتش می پنداری
شاید در دستی دیگر
تنها گردن آویز گوساله ای را سزاوار است
نور را دریاب
که گستاخ ترین حقایق است
و در برابرش
چنان بایست که در برت گیرد
عشق را دریاب
همسنگر پیروزی ها
همسنگ نور
وتنها به "نه" بگو نه
ترحمی را در انتظار منشین
وقتی می دانی هیچ راهی به بن بست ختم نمی شود
الگو را به خیاط واگذار !
زندگی ، گشتن پی الگو و نصیحت نیست
همان است که می بینی
و همانگونه که خواهی زیست
اینجا دقیقا جاییست که نباید جا بزنی
هر گام که بر می داری
دالان های وحشت از تنهایی
طی می شود
وحشت از تنهایی
بی پیامبری
و آیینی
و هر آینه که پیش می روی
به آواز رهایی زبان می گشایی
جهانت را در مدار خویش بگردان
تا به راه آید
در امتداد طولانی ترین شب قندیل بسته
هنوز امیدی هست
که دستان گرم را دوباره
در کار ساختن جهانت به کار بندی
نور گستاخ ترین حقیقت است
پس اگر در برابرش ایستادی
در اوج نور
کور
می شوی
حقیقتش را دریاب
و آن دشت فراخ را بیاب
که بر تپه ماهورش
نورش
چشم نواز بر تو بتابد
و راهت را بیابد
راهی که عشق قلم می زند
بر نقشه ی هستی
همچون سربازی که همواره ایستاده
در بلندترین نقطه ی پیروزی
کاش آنقدر زندگی کنی تا این همه را
آنگاه که پیروزی رسید
بخاطر آوری
اکنون گوش سپار
که آیه ای بر تو نازل می کنم :
هیچ راه نیافریدم چنان صعب
که را ه بر عبور ببندد
نه هیچ فاصله ای
که انتها نیابد
نه پرسشی بی پاسخ
نه نیرویی چنان سترگ
که مرا از تو بگسلد
سرنوشتت را در آن راهی قرار دادم که خود خواهی ساخت
پس بسویم باز خواهی گشت
که جوینده یابنده است
و تو را جوینده خلق کردم
تا بیابی
آنگاه که بر سرزمین یخ ها هبوط کردی
آنگاه که پشت دیوار های خورشید ماندی
آنگاه که عذاب و نفرین بر سرت سایه افکند
رهسپار بودی
و راهت را هر چه بود
از پیچ و خم ساختی
در سرزمین هبوط و یخ
هیچ حقیقتی پیدا نیست
جز عشق
که آتش ابدیست