برگزیده های پرشین تولز

اشعاری از جبران خلیل جبران

maloose...to

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2009
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
1
آنچه را از دستم بر آید انجام میدهم
چرا که نمیتوانم از انجام آن خود داری کنم
تنها کاری که از دستم بر می آید
اعتماد داشتن
و ادامه دادن است...
 
Last edited:

maloose...to

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2009
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
1
آه...
بیخوابی مرا رنجور کرده است
من عاشقم
و حقیقت عشق نیرومند است
ممکن است خسته باشم
اما هرگز نمیمیرم
من عاشقم...
...
جبران خلیل جبران
 
Last edited:

maloose...to

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2009
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
1
فکر کنم تاپیک باید منتقل بشه به تالار ادبیات
 

maloose...to

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2009
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
1
حتی زمانی که تردید داریم
قلب ما در یقین است
حتی زمانی که به زندگی نه میگوییم
چزیز درون ما آری میگوید
فقط آدمها هستند که نه را میشنوند
خداوند تنها آری را میشنود
 

ataamini

Registered User
تاریخ عضویت
28 فوریه 2007
نوشته‌ها
1,300
لایک‌ها
8
سن
37
محل سکونت
Sin City
او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانواده‌ای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که «کامله» نام داشت.


خليل جبران
مادر جبران کامله رحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بی مسئولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام «پیتر»، شش سال بزرگتر از خودش، و دو خواهر کوچکتر به نام‌های «ماریانه» و «سلطانه» داشت که در تمام عمرش به آن‌ها وابسته بود. از آنجا که جبران در فقر بزرگ می‌شد، از تحصیلات رسمی بی بهره ماند و آموزش‌هایش محدود به ملاقات‌های منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبان‌های سوری و عربی آشنا کرد. جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمام اموالشان را ضبط و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت با خانواده‌اش به آمریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت. در مدرسه، اشتباهی در ثبت نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جبران Kahlil Gibran تبدیل کرد که علی رغم تلاش‌هایش برای بازیابی نام کاملش، تا پایان عمرش بر جا ماند. جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلند دی ملاقات کرد و از آن به بعد وارد مسیر هنر شد. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشته‌های معاصر و عکاسی آشنا کرد.
[ویرایش]بازگشت به لبنان

همچنین دختر جوانی به نام «ژوزفین پی بادی» که ثروت سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت دل به محبت این جوان بست و در رشد و کمال او بسیار موثر واقع شد. وی در آمریکا به نگارگری پرداخت و در سال ۱۹۰۸ وارد فرهنگستان هنرهای عالی در پاریس در فرانسه شد و مدت سه سال زیر نظر تندیسگر معروف «اگوست رودن» درس خواند. رودن برای جبران آینده درخشان و تابناکی را پیش‌بینی نمود. زنان دیگری نیز بعدها در زندگی جبران ظاهر شدند که از همه مهم ‌تر خانم «مری هسکل» و «شارلوت تیلر» است. این دو زن اخیر بخصوص خانم هسکل شاید بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی جبران داشته‌اند. اما جبران پس از حدود سه سال اقامت در آمریکا به شوق زادگاه و عشق به آشنایی با زبان و فرهنگ بومی خویش به وطن بازگشت. جبران که به کمک فرد هلند دی کم کم وارد حلقه بوستونی‌ها شده بود و شهرت کوچکی به هم زده بود، با نظر خانواده‌اش تصمیم گرفت به لبنان برگردد تا تحصیلاتش را به پایان برساند و عربی بیاموزد. جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد و به «مدرسه الحکمه» رفت. جبران در این دوره کتاب مقدس را به زبان عربی خواند و با دوستش یوسف حواییک، مجله‌ای به نام «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشته‌های آن دو و نقاشی‌های جبران بود.
[ویرایش]مرگ در خانواده و بازگشت به ایالات متحده

جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ تمام کرد. زبان‌های عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود. در این هنگام رابطه‌اش با پدرش قطع شد و از او جدا شد و زندگی محقر و فقیرانه‌ای را از سر گرفت. در همان هنگام شنید که برادر ناتنی‌اش سل گرفته، خواهرش سلطانه مشکل روده‌ای دارد و مادرش گرفتار سرطان است. با شنیدن خبر بیماری هولناک سلطانه، جبران در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک کرد. اما دیر رسید و سلطانه در چهارده سالگی درگذشته بود. در همان سال، پیتر به بیماری سل و مادرش به سرطان درگذشتند.
خلیل جبران بعد از پایان تحصیلاتش در فرانسه دوباره وارد آمریکا شد و تا مرگش در سال ۱۹۳۱ در آنجا کار و زندگی کرد.
[ویرایش]نویسندگی

جبران از همان ایام نوجوانی به میدان هنر و شعر و نویسندگی قدم نهاد. در پانزده سالگی مدیر مجله «الحقیقة» شد و در شانزده سالگی نخستین شعرش در روزنامهٔ جبل به طبع رسید و در هفده سالگی به طراحی چهرهٔ بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین دست زد و پس از پایان تحصیلات رسمی خود برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال اقامت در فرانسه ضمن آشنایی با مکاتب گوناگون هنر نقاشی، کتابی با عنوان «الارواح المتمردة» (روان‌های سرکش) نوشت و در بیروت به طبع رساند.
این کتاب دولت عثمانی را سخت مضطرب کرد. کشیشان کتابش را محکوم کردند و روزی در میدان عمومی شهر انبوهی از این کتاب را به آتش کشیدند و حکومت وقت بازگشت او را به وطن ممنوع کرد.
در این حال اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید و او علیرغم منع سیاسی به میهن بازگشت. پس از دو سال اقامت در وطن باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن دیار بخصوص رودن، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. در این سفر جبران با بزرگانی چون روستاند، دبوسی و مترلینگ آشنا شد و از ذوق و اندیشهٔ آنان بهره‌های فراوان برد. در آن روزگار دفتر نقاشی رودن کعبه آمال هنرجویان جهان بود و جبران مدتی در آن دفتر در کنار آموختن لطائف هنر نقاشی، شیوهٔ نگاه هنرمندانه را نیز از او بیاموخت و رودن چون شعر و نقاشی را در جبران به کمال یافت او را با ویلیام بلیک، شاعر و نقاش شهودی انگیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد. و معروف است که او را ویلیام بلیک قرن خواند. جبران وقتی اولین کتاب نقاشی‌های بلیک را خرید چون درویشی که به گنج رسیده باشد. به چنان وجد و نشاط و شادی و مستی رسید که از بیخودی در پوست نمی‌گنجید، گوئی در غربتگاه این عالم دوستی دیرین و آشنایی محرم یافته‌است.
در سال ۱۹۱۰ جبران بار دیگر به آمریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری تأسیس کرد که سال‌ها مجمع نویسندگان و شاعران و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان آمریکایی او بود. بهترین و پخته ‌ترین آثار شعری و نقاشی او در این دوران بیست و یک ساله اقامت در آمریکا شکل گرفت و به صورت کتاب‌ها و نمایشگاه‌های متعدد به جهانیان عرضه شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج شهرت و محبوبیت رسانید.
از جبران مجموعا ۱۶ کتاب به زبان‌های عربی و انگلیسی بر جا مانده‌است که چندی پیش در یک مجموعه 14جلدی توسط نشر کلیدر و با ترجمه ی مهدی سرحدی به بازار عرضه شده است. اسامی این کتاب ها به ترتیب سال انتشار عبارت است از:
الف - به زبان عربی:
۱. موسیقی (۱۹۰۵م.) ۲. عروسان دشت (۱۹۰۶م.) ۳. ارواح سرکش (۱۹۰۸م.) ۴. اشک و لبخند ۵. بال‌های شکسته ۶. کاروان‌ها و توفان‌ها ۷. نوگفته‌ها و نکته‌ها
ب - به زبان انگلیسی:
۸. دیوانه ۹. نامه‌ها ۱۰. ماسه و کف ۱۱. پیشتاز ۱۲. خدایان زمین ۱۳. سرگشته ۱۴. مسیح، فرزند انسان ۱۵. پیامبر ۱۶. باغ پیامبر
آنچه در سالهای اخیر موجب سردرگمی خوانندگان و علاقمندان جبران در ایران شده است، به راه افتادن موجی از "کتاب سازی" و جعل عناوین خودساخته برای کتب جبران یا ارائه ی گزیده هایی از چند کتاب او با یک عنوان جدید است که اتفاقی ناخوشایند به نظر می رسد و لازم است در این زمینه شفاف سازی صورت گیرد.

جبران در سال ۱۹۳۱ به علت سیروز کبدی درگذشت.
Khali_Gibran.jpg
 

maloose...to

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 مارس 2009
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
1
اه اه
این تاپیکم ببندین لطفا
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
فرق بسيار






در ميان اشتياقي كه در آرزو باشد

با وصال و شوقي كه بي آرزو باشد

چه بسيار فرق است
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
اين است قلب من

تحت امر

قلب من

اين است سرّ من

باسرّ آشكار من

اين است هوشياري من

از مستي ام آگاهم كند

اين است كه برخي از من

با برخي از من آشكار است
----------------------------------------
مرده






به برادراني كه مرا مرده ديدند و گريستند بگو:

مرا اندوهگين كرديد

مي پنداريد كه من مرده ام

به خدا سوگند اين مرده من نيستم
------------------------------------------
شما را بخشوديم






هفتاد و هفت بار شما را بخشوديم

آيا يك بار مي بخشيد و فراموش مي كنيد

واي بر آن نفس

صبحگاهان نقاب از خود كنار زند

و شباهنگام خويشتن را پنهان كند
------------------------------------------
مصلوب شدن






ميخ ها را در كف دستم بكوبيد

علاج اين دست آويزان همان درد است

آنها را هرگز نمي خوانم

جز اينكه با خونم آميخته بينم

از نيروي جواني برخوردارم

اگر عاشق نباشم، گرفتار عجز و پيري شوم

هسته ي ميوه بد اگر بدگمان باشد مي ميرد
----------------------------------------------------
هرگز نخواهيد توانست






اگر گرداگرد روزم را با گمان ها ببافيد

و گر ملامت ها راگرداگرد شبم بنويسيد

هرگز نخواهيد توانست برج پايدار صبرم راواژگون سازيد

هرگز نخواهيد توانست شراب را از جام هايم دور سازيد

در زندگاني ام خانه اي براي آرامش

و در قلبم معبدي براي ايمني

هركس مزه مرگ را بچشد

باكي ندارد

تا خواب را نيز مزه مزه كند
-------------------------------------
راه من






راه من به سوي فردا كجاست؟

كيست آنكه مرا آگاه كند؟

شايد آرامش خود را در ميان ستارگان يابم

زيرا گذشته ام گرفتار ظلمت بود

و گويا بار سنگيني بودم بر دوش زندگاني
--------------------------------------------------
دوشيزه ي غرب






اي دوشيزه ي غرب!

ايشان قوم منند

پس آگاه شو كه قومي بخشنده و شريفند

اگر روبند ماتم و اندوه را

بر صورتشان بيني

بدان كه روحشان همواره در حال لبخند است

روي به سوي شرق و غرب بنهادند

روي به سوي شمال و جنوب بنهادند

و به دنبال تو گشتند

آنكه انديشه پنهان دارد

زنده است

وگر نه براي تو خواهد مرد
------------------------------------
سوگند






به خدا سوگندت مي دهم

اي قلب من

با عشق خود همدمي كن

و شكواي خود را از خالقت مخفي ساز

زيرا راز داري بر ذمه عشاق است

و آنگاه كه آشكار گردد

شوق ها هلاك يابند
 
Last edited by a moderator:

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دريا






در سكون شب

ان هنگام كه آدمي به خواب رود

و بيداري او درحجاب باشد

جنگل فرياد زند:

من همان عزمم

كه توسط خورشيد در دل خاك روييد

دريا به او چيزي نگفت

ولي با خود چنين گفت:

عزم، از آن من است

سنگ گفت:

روزگار در من رازي نهاد

كه تا روز جزا مخفي است

دريا به او چيزي نگفت

ولي با خود چنين گفت‌:

اسرار از آن من است

باد گفت:

شگفتي ها دارم

زيرا مه و آسمان را ز هم جدا مي سازم

دريا خاموش و ساكت شد

اما با خود چنين گفت:

باد از آن من است

رود گفت:

چه گوارا هستم

تشنگي زمين را برطرف مي سازم

دريا ساكت و خاموش شد

اما با خود چنين گفت:

رود از آن من است

كوه گفت:

به مانند ستاره اي در سينه ي افلاك

پابرجا و استوار هستم

دريا آرام ماند

ولي با خود چنين گفت:

كوه ار آن من است

انديشه گفت:

من پادشاه هستم

و در جهان پادشاهي مانند من نيست

دريا بي حركت ماند اما

در خواب به خود گفت:

همه چيز از آن من است
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
خويشانم مرده اند






خويشاوندان مُردند

و من در قيد حيات

روز و شب آنان را ناله و زاري مي كنم

دوستان مردند

و اگر توانستي بود

خود را از ديار رنج رها مي ساختم

دوستان مردند

روزگار بدي است

براي آن كس

كه معناي ماندن را نمي داند
 

Dorhato

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2019
نوشته‌ها
103
لایک‌ها
15
سن
32
اولين شاعر جهان
حتماً بسيار رنج برده است
آنگاه که تير و کمانش را کنار گذاشت
و کوشيد براي يارانش
آنچه را که هنگام غروب خورشيد احساس کرده
توصيف کند
و کاملاً محتمل است که اين ياران
آنچه را که گفته است
به سخره گرفته باشند

جبران خليل جبران
 
بالا