برگزیده های پرشین تولز

اشعار طنز و کنایی

Saman423

Registered User
تاریخ عضویت
23 جولای 2013
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
160
به نام خداوند جهان آفرین

در این تاپیک اشعار طنز آلود و کنایی را گرد آوری می کنیم .

اولین شعر را هم خودم از زنده یاد پروین اعتصامی قرار می دهم .



واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ میدانی مسلمانی به چیست

صدق بی آزاری وخدمت به خلق

هم عبادت هم کلید زندگیست

گفت زین معیار اندر شهر ما

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

(پروین)
 

Saman423

Registered User
تاریخ عضویت
23 جولای 2013
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
160
«پسر برتر از دخترآمد پدید»

پسر جمله را گفت و چیزی ندید
نگو دخترک با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل
بگفتا: «جوابت نباشد جز این
نگویی دگر جمله‌ای اینچنین!
وگرنه سر و کار تو با من است
که دختر جماعت به این دشمن است.»
پسر اندکی هوشیاری بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت
پسر گفتش:«ای دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟!
که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پری از همه سرتر است
پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
که برتر ز دختر بیاید پدید!»
پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
که یک مغز معیوب شد جا به جا
 

Mr.mohandes

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2014
نوشته‌ها
64
لایک‌ها
71
سن
33
خیلی عالی بود
لطفا ادامه بدین
 

seoyar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
21
سن
36
محل سکونت
اينترنت
دختری با مادرش در رختخواب درد ودل می کرد با چشمی پر آب

گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم روی دستت باد کردم مادرم

سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته

مادرش چون حرف دختر را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت

دخترم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن این همه شوهر یکی را تور کن

گفت دختر:مادر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بریک پسر مغزیابو خورده ام یا مغز خر؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر با سعید و یاسر و ایضا ً صفر

با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری ، هم صحبت یاسر شدم او خرم کرد، آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشق من شد بله

بعد هوتن یار من فرهاد بود البته وسواسی و حساس بود

بعد از این وسواسی پر ادعا شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم بعد مانی عاشق هانی شدم

بعد هانی عاشق نادر شدم بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دگر ای فتنه جو

گرچه من هم در زمان دختری روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر دل نمی دادم به هر کس این قدر

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
302.gif
واقعا ً که پوز مادر را زدی
47.gif
 

seoyar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
21
سن
36
محل سکونت
اينترنت

به گویشِ شیرازی

به زَنُـم وخـتی میگـم نَه،زودی دَعـوامی کُنه

بَـرِیِ هـرهـیچ و پـوچ هاکلِه بـَلـوا می کُنه

هـرچی اووِرمیزَنه،حِکمت ومَصلِحَت داره

آمُ ازحَــرفُــویِ من ، وِلـوِلـه بـرپا می کُـنه

هِی گِراته می گیره به هرچی که من می خَرم

ازاَراَجیفِ خـودِ ش،تعـریفِ بی جا می کُنه

شـده اَبــــزارِ کارِش مِـنقـاشُــو چَـنتو تِکّه نَخ

می رِروبرویِ اُینه خـودِ شِه تماشا می کُـنه

اَگـه مَقـبـولِ بَچَـو،خـوشکِلـیاش ازَ ما ما شـه

اَگه اُو پِی لی چُــووِ،نِیگا بـــــه با با می کُنه

اِیل وطُیفَش کـــه میا ن،اِنگُوخدا تُوخُـونَشه

عُـنُـقِ مُـنـکسِره ،اَخـما شِــــه زود وامی کنه

هـی کلِـنجــارمی رِه،تُ بَلکه غــذا بُـلُمـبونَن

می کُــنــه چــــادِر دِ رون، اِ لّا و بلِاّ می کنه

از فِـسنـجــــون و کـبـابِ مُیچِــه وکلم پُلــو

من بِــــدِکار می شَم او،خَـــرجِ اَتـیـنا می کنه

نَنَم وخــارُم اَ گهِ که سـا ل به سـال این جُ بِیا ن

می شِـــه عُــوجِ بنِ عُنُق، مَحـشَرِ کبُرامی کنه

می ریــــزه مُنچِ نَمَک، تُـــواُرسِیاشون تُ بِرَ ن

قِـش قِرِیقّ را میندازه دل شــوره بـرپا می کنه

تِیلِیفونِ خــــونَـــه مــون،پُشتِ قَــوالِـــی ،نَنَشِه

وُی چِـقَـد حــــرف می زَنـــه روده دِرازا می کنه

اِ نگوآرتیستِ تُو فـیـلما کاکـوهـی جِن می گـیـره

گاهی هِق هِق،گاهی هوهوگاهی هاها می کنه

می گه تِیلفون اَگه خـواسی،سَرِکـوچه زنگ بِزَن

مَنِ بَـــد بَخـــتِــه هَـمَش،عینِ گــــدُ هــا می کنه

اَ گه بی اِجـازَشــون ، دَسی به تِیلیفون بِــزنَــــم

رُوم بــــه هَـف کـــوهِ سِـیا ،خـیا لِ بیجا می کنه

سَـــرِسُــفره مـیگــه چـارزانــو بِشین ودَس نَزَن

آخه هـرچی اومی خـواد،تُوبُشقابـم جا می کنه

قِـسمَـتُـم می ده که من دَ س تُـواو سُـفـرونَبَرُم

بـه منِ گـــنــده سَــنی ،عـیـنِ بَچـا تـا می کـنـه

یُــو سَــرُم چیرمی زَنـــه،یُ هِی بِهِم جَرمی کُنه

سِـریخچال کـــه مِـیـرَم، دَکُـم ،با تـیـپا می کنه

کِـنجـه وکباب میگه،نخــورکه گـرمِیت می کنه

«نـون وهندونـه»بُخـورکه رَفِ گرما می کنه

می چِـلُـونه جوشـایِ رویِ قُپِش،دَ م دَ مِ ظُر

اِنگُ طِـبِّ سُــنَّـتی،صَـفــرا وسـودا می کـنه

بَـرآفـتُـو می مـــالــه روصورَتِش ما سُو لَبو

میگه ماکسِ میوه ای، پُوسَمِ اِحیا می کنه

کَلّه گُنجـیشکی بَـــرَم روزه میره ،عینِ بَچا

فــــرداشـَـــم تا لِنگِ ظُرطِفلَکی لالا می کنه

چـــه اَلَم شَنگه ای داریم ،اَ گه ازخواب بِـپَره

وَجَـنـاتِش رِ د یده هرکی ،واویـــلا می کنه

رُوم سِـیا ،نـِمازِشَـم نِصبه ونیمه می خونه

ظُــر وعصرو مَغــرِبه ،شِکـسّه اَدا،می کنه

یِی جَوابُی میده که، تُوقُطیِ ،عَطا ری نیس

کا رایِ دَ ر شــده از صَــلِّ وُ اَ لـّلـه می کنه

خاکِ کاهوتوسَرِش،کی گفتَتِش صدات خوبه

میگه تمـــرین، مَنو ما نَـنـدِ ما د ونا می کـُنه

زنِ همسایه می پُرسید «شُمُ بُزغاله دارین»؟

آمُ بُـــزغـا لـه خـدا یی ،چه صـدا ها می کنه

داده کُت شلوارو اُرسی نُووُمِه، صَدقِه سَری

می گــه اَجـرِت باخداهِیکی رِ صدتا می کنه

میگه «شــاهـنـده»چِطوبُگروزَم از دَ سِّ زَنُم

تُـــو جَهنَّمَم بِــــرَم زود مَـنـــو پــیــدا می کـنه
 

seoyar

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
21
سن
36
محل سکونت
اينترنت
به گویش شیرازی
تر جیع بند


«نَپَس نَگو»

رییسِ نو کـیسـه رِ بـا ش ، کـه تو اداره نـو بَـرِ

هرکی میره خِذ مَتِ او،چیشِش کورِگوشِش کرِ

پُشتِ میزِش که لَم میده،بو سَـرِطا سِش که گرِ

اِنگا ری از د مـاغِ فـیـل، اُفـتـا د ه ازهـمــه سَــرِ

پُـز میده وفیس می کُنه،وِرّاج ولوس وخود سَرِ

«نَپَس نگو یا للّـُو بُـد وش،تُ من بِهِت نگم نَـرِ»

هِـی دَ مِ رو وَعـده مـیـده فقط بَـرِی د لخوشَکی

اِ نگُ جُـلُنـبُـرا هَـمَـش ،می زَنـه حــرفُـی اَ لَـکـی

وخـتی کـه اوجـلـو میا ت،مـنـم مـیرَم پَس پَسَکی

چـونکـه می تر سَـم بِـزَنـه لَـقَت بـه طَـرِ خَــرَکـی

آخــه مـیـد ونی؟ ا وقُـمـپُـزه عـینِ لا تُـی زیرِ گُــذَ رِ

«نَپَس نگو یا للُّوبُد وش،تُ من بِهِت نگم نـَرِ»

خــدا بـیـو مـرزهِ بی بـیـمِ،هیـشـکی نَـدُ ش غیرِ مَنه

مـنـم بِـهِـش می چَسـبـیدَ م بـه قـولی عـینَـهـو کِـنـه

اووَ م نَصــیحَـتُـم می کِـرد ،بِـهِـم می گُـف ببـین نَـنِـه

آ ســـه بُـرو آســه بـیـو، کــه گــربــه شـا خِت نَـزَنـه

حـا لام نصـیـحَـتُـی بـی بـیـم،تـوگـوشِ من کا رِ گـرِ

«نَپَس نـگـو یـا لـلُّـو بُـد و ش،تُ من بِـهِـت نـگـم نَـرِ»

واسِی هَـمی هَس که منم،نَصیحَتِش گوش می کنم

او حــرفُـیِ قـشـنگِـشـه عـینِ عـسل نـوش می کنم

شُــلِـیِ یِـی زَبـونُـمِـه هـر جـوره خـا مـوش می کنم

ظُـلـمِ رییـسِ شِـرکتِ ، بــه کُل فـرا مو ش می کنم

چـون د یگـه ثـا بِـت شـده که،زَمـو نَمون خَر تـو خَرِ

«نَپَس نگو یاللُّو بُـد وش، تُ من بِهِت نگـم نـَـرِ »!
 

hadiforever

Registered User
تاریخ عضویت
18 ژانویه 2014
نوشته‌ها
464
لایک‌ها
815
محل سکونت
دیار ترس وحماقت

AmirBaharvand

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2016
نوشته‌ها
1,671
لایک‌ها
884
سن
35
محل سکونت
اندیمشک
به نام خداوند جهان آفرین

در این تاپیک اشعار طنز آلود و کنایی را گرد آوری می کنیم .

اولین شعر را هم خودم از زنده یاد پروین اعتصامی قرار می دهم .



واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ میدانی مسلمانی به چیست

صدق بی آزاری وخدمت به خلق

هم عبادت هم کلید زندگیست

گفت زین معیار اندر شهر ما

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

(پروین)
عالی بود
 

Hanieh davoudi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 فوریه 2016
نوشته‌ها
35
لایک‌ها
22
سن
33
بگفتا یک شبی مجنون به لیلی/ الهی که بری زیر تریلی/ اگر عشق دگر در سر نداری/ چه معنی دارد این last seen recently
 

orginalfilm

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
27 آگوست 2006
نوشته‌ها
2,451
لایک‌ها
1,527
سن
43
محل سکونت
زير يه سقف
این‌جا به دل‌سپردن من گیر داده‌اند
مُشتی اجل به بُردن من گیر داده‌اند
این‌جا همیشه آب تکان می‌خورد از آب
اما به آب خوردن من گیر داده‌اند
مانند شمع در غم تو آب می‌شوم
مَردم به فُرم مردن من گیر داده‌اند
چشم‌انتظار دست تو اصلاً نمی‌شوم
وقتی به شال‌گردن من گیر داده‌اند
در شهر، حس و حال برادرکُشی پُر است
گرگان به جامه‌ی تن من گیر داده‌اند
دامن زدم به خون که به دست آورم تو را
این دست‌ها به دامن من گیر داده‌اند
گر پا دهد برای تو سَر نیز می‌دهم
این‌جا به دل‌سپردن من گیر داده‌اند

kbaghi@
 

Dorhato

Registered User
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2019
نوشته‌ها
103
لایک‌ها
15
سن
32
نوروز شدو خزان به من میخندد

اجناس بسی گران به من میخندد

رفتم بخرم لباس نو دیدم که

ویترین دم دکان به من میخندد

********************

عید آمد و حتما به سفر خواهم رفت

دریا نشود تا دم در خواهم رفت

با جیب تهی ز پول خود در خوابم

خوابیده به پهلو و دمر خواهم رفت.

*********************

تو را بابا فراوان دوست دارم

دوتای قدر مامان دوست دارم

شده عید و تو را بابا برای

خرید کفش و تنبان دوست دارم

محمد حسن هاشمی
 
بالا