سلام بر جناب کاکو
با تشکر از توجهی که دارید و مواردی را که متذکر شده اید . آنچه بنده از نوشتار اخیر شما برداشت نمودم در این چند نکته خلاصه می نمایم و مشتاق ادامه ی این بحث و توضیحات بیشتر شما هستم .
1- رعایت اصول تکنیکی در شعر لازم است اما شعر باید روح داشته باشد و حتی اگر شاعری صاحب سبک شعری باشد اما شعرش روح نداشته باشد موفق نخواهد بود که به نظر حقیر نیز این نکته صحیح و در خور توجه است .
2- شما روح شعر را برخواسته از تجربه شخصی شاعر میدانید و لااقل در این نوشتار مختصرتان اشاره یی به علم و عقیده ی او نکردید که اگر تعمدا بوده است سرمنشاء اختلاف عمیقی در مورد عرفان و مسائل عرفانی خواهد بود.
3- اگر انعکاس حالات شخصی فرد یک شعر عرفانیِ با روح قلمداد گردد و عقاید و علوم حقیقی او مد نظر قرار نگیرد همان بهتر که اصلا شعر عرفانی وجود نداشته باشد . آیا شما واقعا معتقد هستید حافظ و مولوی و دیگر بزرگان ما اشعارشان همانا بیانگر حالات شخصی انهاست و یا بازگو کننده ی اصول معرفتی است و چون اینه یی هر رهرو را در پیمودن راه خداشناسی و خداپرستی کمک میکند ؟! گرچه مثالی که زدید تلویحا موید چنین عقیده ایست .
4- منظور شما از کلی گویی چیست ؟ و به عقیده ی شما به کدام تجربه ی شخصی به دید یک عرفان ناب و پیش برنده می توان نگریست ؟
5- مگر زندگی بدون شناخت و زندگی بدون عرفان وجود دارد ؟ مگر کسی میتواند عرفان را رها کند و به زندگی خود برسد ؟ بله در یک صورت ممکن است و ان هم اینکه تعریف از عرفان تعریف خاصی باشد که بدون آن ، انسانیت انسان و رهروی او بسوی حق و حقیقت ممکن باشد !
6- که این مورد میبایست بر جای نکته پنجم قرار میگرفت اما بخاطر اهمیت کمتر در آخر آمد اینکه ملاک شما در صادقانه بودن این اشعار چیست که اتهام کپی برداری از حافظ و مولوی و ... را مطرح میکنید ؟
و البته این نکته را هم اضافه کنم که علیرغم اینکه برای بهره بردن از تخصص ، تجربه و نظرات سازنده و نقدهای منصفانه ی دوستان این اشعار را در معرض دید عموم قرار میدهم اما در عقیده و روش فکری خود و معرفتی که برای رسیدن به اهداف عالی انسانی میدانم و سعی در اعمالشان دارم ، تبحر و توانایی لازم را دارم که بتوانم به طور کامل از یکایک آنها دفاع کنم . هرچه باشد بیت بیت این اشعار متکی به معرفتی است که اگر صحیح و حقیقی باشد ارزشمند خواهد بود وگرنه تجربیات شخصی هر فرد در بهترین قالب هم که مطرح گردد جز تشویش اذهان و غبارآلود کردن مسیر حق اثری نخواهد داشت که متاسفانه این بلای جانفرسای روزگار ماست .
از صبر و حوصله ی شما سپاسگذارم و از ادامه این مباحث بطور علمی و شفاف استقبال میکنم .
با درود بر شما،
الف. شعر هنر است. شما به علم و عقيده اشاره نموديد. در باره عقيده که بحثی
ندارم چرا که آن هم نتيجه تجارب شخصی فرد است پس خواهی نخواهی در کارهای هنرمند
منعکس ميشود. امّا دانش، بحثی ديگر است. گمان من اينست که شما بيشتر به عرفان
نظر داريد که در فرهنگ من در زمره دانش چندان نميگنجد. اگر سعی کنيم که تنها
به آنچه که نوشته ميشود توجه کنيم آنوقت بنده مجبور نخواهم شد که بگويم اين دليل
خوار شمردن عرفان و ... نيست، تنها اينکه عرفان علی رغم گفته ها و نوشته ها و ...، چندان
بار معرفتی بدوش ندارد آنچنان که علوم دقيقه دارند و کار آن بيشتر در حيطه باور
و روانشناسی و ... ميباشد. باری اين بطور مجمل شيوه نگرش من به عرفان است.
ب. نوشتيد علوم حقيقی. همانطور که پيشتر آمد در نظر من چنين چيزی را از عرفان
خواستن، نا بجاست ولی اگر شما نمونه هايی از آن داريد، ميتوانيد با بنده در ميان
بنهيد تا شايد همديگر را بهتر درک کنيم.
ج. بنده از سن شما مطلع نيستم ولی اين نوشته را که: همان بهتر که اصلا ... وجود نداشته باشد،
از جوانان شنيدن قابل فهم است ولی با گذشت زمان، من به اين نتيجه رسيده ام که
تحمل آنچه که با ديد من در تضاد است از سخت ترين مراحل خود/جهان شناسی و عرفان است.
ج.الف. حال که به اينجا رسيد و حرف در عرفان است:
... هر که اين آتش ندارد نيست باد ...
اين چيزی نيست بجز تبختر، خود را محق دانستن و ديگران را خوار و دون شمردن. قابل
فهم است که شاعر را منظور چه بوده است ولی اينکه او بخود اجازه دهد 99.99% مردم روی
کره زمين را به فنا محکوم کند، ما ورای فهم است!
د. عرفان در فرهنگ من به خداشناسی محدود نميشود. حال آنکه آيا
حافظ و مولانا من نوعی را در آن راه کمکی توانند بود، چندان مطمين نيستم.
علتش هم اين است که من ميتوانم شما را در درک هر آنچه که از رياضيات ميدانم
کاملا کمک کنم ولی در عرفان و آنچه که علمی نيست هيچ تضمينی بر آن نيست.
فردی ميتواند سالها پيش علامه طباطبايی تلمذ کرده باشد ولی در عرفان قدمی پيش
نرفته باشد. البته هيچ قصد وارد شدن به مقوله فلسفه را ندارم ولی در آن باره هم
حرفها بسيار است.
ه. کلی گويی و تکرار ايماژ های قديمی. مثال:
تا که دیدم چــــشم زیبای ترا آن دیگران از یاد رفت
من شنیدم صوت شیوای ترا صوت اذان از یاد رفت
و. در خصوص بند پنجم جوابيه تان چيزی ندارم که عرض کنم.
ز. بند ششم نوشته شما: فکر ميکنم که قبلا جواب داده شد. اما يک کلام اضافه
کنم که من نه اهل تهمتم و نه اهل اهانت. اما کلام رک و راست، معمولا قابليت اين را
دارد که آن چنان تعبير شود.
امّا راجع به اختتاميه نوشتتان:
نه من و نه دوستان ديگر که من ديده ام، سعی در تغيير روش زندگی و نگرش و ... شما
نداريم. امّا چه انتظار داريد که بخواهيد کارهای ادبيتان نقد شود و
سخنان و عقايد مخالف نشنويد؟ من در اينجا در پی بحث پيرامون عرفان و
برداشت شما از آن نيستم ولی اگر ميخواهيد نوشتهايتان کسل کننده نباشد، چرا که:
يکم: کمابيش در مقوله تکنيک ميلنگند
دوم: گفته های آن در سطح ميمانند و در کلّيت غرق ميشوند
سوم: ايماژ های آن تکراری ميباشند
بهتر است که با اين چشم به نوشته های دوستان در اين مبحث نگاه کنيد که آنها، من،
مشتريان بالقوه آثار شما هستيم و اگر آنچه که شما ميخواهيد منتقل کنيد،
بتمامی اتفاق نمی افتاد، شايد بد نباشد در آنها باز نگری کنيد.
با احترام،