برگزیده های پرشین تولز

اشعار عرفانی ( سروده سید مهدی طباطبایی)

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام بر استاد ارجمند

خیلی از لطف شما سپاسگذارم
از اینکه صبورانه این موارد رو توضیح دادید خیلی تشکر میکنم و همواره مشتاق راهنمایی های شما و دیگر دوستان هستم . بنده تخصص خاصی در زمینه ادبیات و شعر ندارم و مورادی هم که سروده شده عموما ذوقی بوده البته مطالعاتی در این زمینه داشته و دارم اما خب بحث دانستن و عمل کردن گاهی خیلی با هم فاصله دارند اما کتاب دکتر شمیسا رو که از چند سال قبل دارم و گاهی هم مطالعه کردم باز هم به سفارش شما مطالعه مجدد و دقیق تری خواهم کرد .
باز هم تشکر میکنم و سعی خواهم کرد ضمن اصلاح موارد تذکر داده شده در آتیه نیز این توصیه ها را بیشتر رعایت کنم . سلامت و موفق باشید
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
تا که دیدم چــــشم زیبای ترا آن دیگران از یاد رفت
من شنیدم صوت شیوای ترا صوت اذان از یاد رفت
در عجــب بودم چـــه ســـان ز آتش برون آرم دلــم
حس نمودم دست گیرای ترا حتی جنان از یاد رفـت
بی خـــبر بودم نمی دانســـتمت تنها مرا بگزیده ای
تا که هوش آمد سراپای مراغم بی عنان ازیاد رفت
وای من از غـصــــه ها کین دل چو تن پژمرده کرد
تازه فهـمیدم دلیل غصه را چون باغبان از یاد رفت
من صلـیبی نیسـتم روح خـــدا انفاس قدسی دیده ام
چون شنیدم آه جانکاه ترا روح و روان از یاد رفت
کاش بگذارد اثر این گـفــته ها بر آن دل سنگین تو
خودکه میگویی سخنهای مرااما چه سان ازیاد رفت
باز می گـفــتم به دل آیا گران جـانی ندارد چاره یی
لیک دیدم روی زیـبــــای ترا جان گران از یاد رفت




پی نوشت : مشتاق نظرات ارزشمند و نقد سازنده ی دوستان عزیز و ارجمند هستم !
 

kakoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 می 2006
نوشته‌ها
217
لایک‌ها
1
دوست گرامی،

نخست: يکی از آشنايان که حتی موفق به چاپ دفتر اشعارش شد، برای بهبود تکنيک شعری،
کلاس شعر ميرفت. پس از خواندن اولين نوشته هايش، بايد گفت که کلاس خوبی بوده چرا که
در وزن و قافيه آن کارها نقصی نبود.

دويم: با تمام اين احوال من شخصا هيچ گاه از کارهايش لذت نبردم.
البته بی انصافی نباشد نسبت به خيلی از آنچه که در مجلات به نام شعر چاپ ميشود بيشتر داشت.
آنچه که وجه تمايز بين آثار هنری است، نه تکنيک است و نه style، دکتر کدکنی
يا براهنی بود که ميگفت صاحب سبک شدن چندان سخت نيست، کافی است سعی کنيد برای
مثال مدام از رنگها در خلال کارهايتان استفاده کنيد يا از کلمات archaic و ...،
شايد آن کتابی را که به بررسی کارهای نيما و شاملو و ... پرداخته بود و نيما را شاعر
رنگ ... معرفی کرده بود ديده باشيد.
باری آنچه که نيما را نيما ميکند projection شخصيت و تجارب اوست در آن آثار.
آنچه که اين شعر را جاودانی ميسازد:

به جست و جوی تو تو بر درگاه کوه ميگريم در آستانه ی دريا و علف

به جست و جوی تو در معبر بادها ميگريم در چار راه فصول

در چارچوب شکسته ی پنجره ای که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه میگيرد ...

به انتظار تصوير تو اين دفتر خالی تا چند تا چند ورق خواهد خورد ؟

جريان باد را پذيرفتن و عشق را که خواهر مرگ است .ـــ

و جاودانه گی رازش را با تو در ميان نهاد .

پس به هيئت گنجی درآمدی : بايسته و آزانگيز گنجی از آن دست

که تملک خاک را و دياران را از اين سان دل پذير کرده است !

نام ات سپيده دمی ست که بر پيشانی ی آسمان می گذرد ــــ متبرک باد نام تو !ــــ

و ما هم چنان دوره می کنيم شب را و روز را هنوز را...

شاملو ـــ در خاموشی فروغ فرخزاد

احساس عميق شاعری است که عزيزی را از دست داده. اين تجربه شخصی است که
ديگر قابل تکرار نيست گرچه هر کدام از ما به نوعی آنرا حس کرده ايم.

اشعار شما، در کليت گم ميشوند. اگر چيزی بنام اشعار عرفانی وجود دارد بخاطر
آن است که تجربه های شاعری که به درک و شناخت خاصی دريافته،
در آنها منعکس ميشود والا همگی دفترهای شعری را ديده ايم که پر از کپی برداری
از حافظ و مولوی و ... هستند وليک خواننده در اولين بيت در مييابد که آن نوشته ها صادقانه
و شخصی نيستند.

عرفان امّا مقوله ی عجيب است. بقول استاد منطق، جواد لاريجانی!!!، گاه سخت است ادعاهای عرفانی را از تب و هذيان تميز داد!

اگر از من بپرسيد، خواهم گفتمتان که عرفان را رها کنيد و به زندگی بپردازيد،
زندگی که به انسانيت، نوع دوستی، صلح با طبيعت پيرامون، سعی در شناخت خويش با
همه ابعادش، عجين است، شايد در آينده ای نه چندان دور بتوانيد روح به اين اشعار بدميد.

با پوزش از روده درازی.
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام بر جناب کاکو
با تشکر از توجهی که دارید و مواردی را که متذکر شده اید . آنچه بنده از نوشتار اخیر شما برداشت نمودم در این چند نکته خلاصه می نمایم و مشتاق ادامه ی این بحث و توضیحات بیشتر شما هستم .
1- رعایت اصول تکنیکی در شعر لازم است اما شعر باید روح داشته باشد و حتی اگر شاعری صاحب سبک شعری باشد اما شعرش روح نداشته باشد موفق نخواهد بود که به نظر حقیر نیز این نکته صحیح و در خور توجه است .
2- شما روح شعر را برخواسته از تجربه شخصی شاعر میدانید و لااقل در این نوشتار مختصرتان اشاره یی به علم و عقیده ی او نکردید که اگر تعمدا بوده است سرمنشاء اختلاف عمیقی در مورد عرفان و مسائل عرفانی خواهد بود.
3- اگر انعکاس حالات شخصی فرد یک شعر عرفانیِ با روح قلمداد گردد و عقاید و علوم حقیقی او مد نظر قرار نگیرد همان بهتر که اصلا شعر عرفانی وجود نداشته باشد . آیا شما واقعا معتقد هستید حافظ و مولوی و دیگر بزرگان ما اشعارشان همانا بیانگر حالات شخصی انهاست و یا بازگو کننده ی اصول معرفتی است و چون اینه یی هر رهرو را در پیمودن راه خداشناسی و خداپرستی کمک میکند ؟! گرچه مثالی که زدید تلویحا موید چنین عقیده ایست .
4- منظور شما از کلی گویی چیست ؟ و به عقیده ی شما به کدام تجربه ی شخصی به دید یک عرفان ناب و پیش برنده می توان نگریست ؟
5- مگر زندگی بدون شناخت و زندگی بدون عرفان وجود دارد ؟ مگر کسی میتواند عرفان را رها کند و به زندگی خود برسد ؟ بله در یک صورت ممکن است و ان هم اینکه تعریف از عرفان تعریف خاصی باشد که بدون آن ، انسانیت انسان و رهروی او بسوی حق و حقیقت ممکن باشد !
6- که این مورد میبایست بر جای نکته پنجم قرار میگرفت اما بخاطر اهمیت کمتر در آخر آمد اینکه ملاک شما در صادقانه بودن این اشعار چیست که اتهام کپی برداری از حافظ و مولوی و ... را مطرح میکنید ؟

و البته این نکته را هم اضافه کنم که علیرغم اینکه برای بهره بردن از تخصص ، تجربه و نظرات سازنده و نقدهای منصفانه ی دوستان این اشعار را در معرض دید عموم قرار میدهم اما در عقیده و روش فکری خود و معرفتی که برای رسیدن به اهداف عالی انسانی میدانم و سعی در اعمالشان دارم ، تبحر و توانایی لازم را دارم که بتوانم به طور کامل از یکایک آنها دفاع کنم . هرچه باشد بیت بیت این اشعار متکی به معرفتی است که اگر صحیح و حقیقی باشد ارزشمند خواهد بود وگرنه تجربیات شخصی هر فرد در بهترین قالب هم که مطرح گردد جز تشویش اذهان و غبارآلود کردن مسیر حق اثری نخواهد داشت که متاسفانه این بلای جانفرسای روزگار ماست .

از صبر و حوصله ی شما سپاسگذارم و از ادامه این مباحث بطور علمی و شفاف استقبال میکنم .
 

kakoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 می 2006
نوشته‌ها
217
لایک‌ها
1
سلام بر جناب کاکو
با تشکر از توجهی که دارید و مواردی را که متذکر شده اید . آنچه بنده از نوشتار اخیر شما برداشت نمودم در این چند نکته خلاصه می نمایم و مشتاق ادامه ی این بحث و توضیحات بیشتر شما هستم .
1- رعایت اصول تکنیکی در شعر لازم است اما شعر باید روح داشته باشد و حتی اگر شاعری صاحب سبک شعری باشد اما شعرش روح نداشته باشد موفق نخواهد بود که به نظر حقیر نیز این نکته صحیح و در خور توجه است .
2- شما روح شعر را برخواسته از تجربه شخصی شاعر میدانید و لااقل در این نوشتار مختصرتان اشاره یی به علم و عقیده ی او نکردید که اگر تعمدا بوده است سرمنشاء اختلاف عمیقی در مورد عرفان و مسائل عرفانی خواهد بود.
3- اگر انعکاس حالات شخصی فرد یک شعر عرفانیِ با روح قلمداد گردد و عقاید و علوم حقیقی او مد نظر قرار نگیرد همان بهتر که اصلا شعر عرفانی وجود نداشته باشد . آیا شما واقعا معتقد هستید حافظ و مولوی و دیگر بزرگان ما اشعارشان همانا بیانگر حالات شخصی انهاست و یا بازگو کننده ی اصول معرفتی است و چون اینه یی هر رهرو را در پیمودن راه خداشناسی و خداپرستی کمک میکند ؟! گرچه مثالی که زدید تلویحا موید چنین عقیده ایست .
4- منظور شما از کلی گویی چیست ؟ و به عقیده ی شما به کدام تجربه ی شخصی به دید یک عرفان ناب و پیش برنده می توان نگریست ؟
5- مگر زندگی بدون شناخت و زندگی بدون عرفان وجود دارد ؟ مگر کسی میتواند عرفان را رها کند و به زندگی خود برسد ؟ بله در یک صورت ممکن است و ان هم اینکه تعریف از عرفان تعریف خاصی باشد که بدون آن ، انسانیت انسان و رهروی او بسوی حق و حقیقت ممکن باشد !
6- که این مورد میبایست بر جای نکته پنجم قرار میگرفت اما بخاطر اهمیت کمتر در آخر آمد اینکه ملاک شما در صادقانه بودن این اشعار چیست که اتهام کپی برداری از حافظ و مولوی و ... را مطرح میکنید ؟

و البته این نکته را هم اضافه کنم که علیرغم اینکه برای بهره بردن از تخصص ، تجربه و نظرات سازنده و نقدهای منصفانه ی دوستان این اشعار را در معرض دید عموم قرار میدهم اما در عقیده و روش فکری خود و معرفتی که برای رسیدن به اهداف عالی انسانی میدانم و سعی در اعمالشان دارم ، تبحر و توانایی لازم را دارم که بتوانم به طور کامل از یکایک آنها دفاع کنم . هرچه باشد بیت بیت این اشعار متکی به معرفتی است که اگر صحیح و حقیقی باشد ارزشمند خواهد بود وگرنه تجربیات شخصی هر فرد در بهترین قالب هم که مطرح گردد جز تشویش اذهان و غبارآلود کردن مسیر حق اثری نخواهد داشت که متاسفانه این بلای جانفرسای روزگار ماست .

از صبر و حوصله ی شما سپاسگذارم و از ادامه این مباحث بطور علمی و شفاف استقبال میکنم .


با درود بر شما،

الف. شعر هنر است. شما به علم و عقيده اشاره نموديد. در باره عقيده که بحثی
ندارم چرا که آن هم نتيجه تجارب شخصی فرد است پس خواهی نخواهی در کارهای هنرمند
منعکس ميشود. امّا دانش، بحثی ديگر است. گمان من اينست که شما بيشتر به عرفان
نظر داريد که در فرهنگ من در زمره دانش چندان نميگنجد. اگر سعی کنيم که تنها
به آنچه که نوشته ميشود توجه کنيم آنوقت بنده مجبور نخواهم شد که بگويم اين دليل
خوار شمردن عرفان و ... نيست، تنها اينکه عرفان علی رغم گفته ها و نوشته ها و ...، چندان
بار معرفتی بدوش ندارد آنچنان که علوم دقيقه دارند و کار آن بيشتر در حيطه باور
و روانشناسی و ... ميباشد. باری اين بطور مجمل شيوه نگرش من به عرفان است.

ب. نوشتيد علوم حقيقی. همانطور که پيشتر آمد در نظر من چنين چيزی را از عرفان
خواستن، نا بجاست ولی اگر شما نمونه هايی از آن داريد، ميتوانيد با بنده در ميان
بنهيد تا شايد همديگر را بهتر درک کنيم.

ج. بنده از سن شما مطلع نيستم ولی اين نوشته را که: همان بهتر که اصلا ... وجود نداشته باشد،
از جوانان شنيدن قابل فهم است ولی با گذشت زمان، من به اين نتيجه رسيده ام که
تحمل آنچه که با ديد من در تضاد است از سخت ترين مراحل خود/جهان شناسی و عرفان است.

ج.الف. حال که به اينجا رسيد و حرف در عرفان است:

... هر که اين آتش ندارد نيست باد ...

اين چيزی نيست بجز تبختر، خود را محق دانستن و ديگران را خوار و دون شمردن. قابل
فهم است که شاعر را منظور چه بوده است ولی اينکه او بخود اجازه دهد 99.99% مردم روی
کره زمين را به فنا محکوم کند، ما ورای فهم است!

د. عرفان در فرهنگ من به خداشناسی محدود نميشود. حال آنکه آيا
حافظ و مولانا من نوعی را در آن راه کمکی توانند بود، چندان مطمين نيستم.
علتش هم اين است که من ميتوانم شما را در درک هر آنچه که از رياضيات ميدانم
کاملا کمک کنم ولی در عرفان و آنچه که علمی نيست هيچ تضمينی بر آن نيست.
فردی ميتواند سالها پيش علامه طباطبايی تلمذ کرده باشد ولی در عرفان قدمی پيش
نرفته باشد. البته هيچ قصد وارد شدن به مقوله فلسفه را ندارم ولی در آن باره هم
حرفها بسيار است.


ه. کلی گويی و تکرار ايماژ های قديمی. مثال:

تا که دیدم چــــشم زیبای ترا آن دیگران از یاد رفت
من شنیدم صوت شیوای ترا صوت اذان از یاد رفت


و. در خصوص بند پنجم جوابيه تان چيزی ندارم که عرض کنم.

ز. بند ششم نوشته شما: فکر ميکنم که قبلا جواب داده شد. اما يک کلام اضافه
کنم که من نه اهل تهمتم و نه اهل اهانت. اما کلام رک و راست، معمولا قابليت اين را
دارد که آن چنان تعبير شود.

امّا راجع به اختتاميه نوشتتان:

نه من و نه دوستان ديگر که من ديده ام، سعی در تغيير روش زندگی و نگرش و ... شما
نداريم. امّا چه انتظار داريد که بخواهيد کارهای ادبيتان نقد شود و
سخنان و عقايد مخالف نشنويد؟ من در اينجا در پی بحث پيرامون عرفان و
برداشت شما از آن نيستم ولی اگر ميخواهيد نوشتهايتان کسل کننده نباشد، چرا که:

يکم: کمابيش در مقوله تکنيک ميلنگند
دوم: گفته های آن در سطح ميمانند و در کلّيت غرق ميشوند
سوم: ايماژ های آن تکراری ميباشند

بهتر است که با اين چشم به نوشته های دوستان در اين مبحث نگاه کنيد که آنها، من،
مشتريان بالقوه آثار شما هستيم و اگر آنچه که شما ميخواهيد منتقل کنيد،
بتمامی اتفاق نمی افتاد، شايد بد نباشد در آنها باز نگری کنيد.

با احترام،
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام بر جناب کاکو ی ارجمند

1- برای من اصل رعایت اصول اخلاقی و احترام به دیگران خصوصا بزرگترهاست و اگر لازم باشد در تمامی محصولات فکری و قلمی ام بازنگری کنم تا مبادا خاطری رنجیده شود و رعایت ادب و احترام معطل بماند ، حتما خواهم کرد مگر اینکه قرار باشد حق نادید گرفته شود که این بحثی جدا و به دور از مباحثات ماست .

2- بدرستی نمیدانم رد و بدل کردن این حرف و حدیثها منفعتی خواهد داشت یا نه چرا که محدوده ی خاصی برای بحث مشخص نگردیده و آشنایی حداقلی هم وجود ندارد . البته ناگفته نماند بنده داوطلبانه این اشعار را در معرض نقد دوستان قرار داده ام و همچنان مشتاق و نیازمند راهنمایی ها - از هر حیث که باشد - هستم . پس مقبول و معقول نخواهد بود که با دستی پیش بکشم و با دست دیگر پس بزنم اما به گمانم شروع هر مباحثه یی خصوصا با نبود شناخت قبلی از افکار و سوابق طرفین و همچنین ابهامات و سو تفاهماتی که در دنیای مجازی رخ میدهد امری اجتناب ناپذیر باشد .
3- به دلایل فوق الذکر از ورود به بندهای مختلفی که در نوشتارتان مطرح نمودید به جز اختتامیه ی آن ،صرف نظر کرده و صرفا به این نکته اشاره میکنم که شما در مواردی به برداشت یا دریافت خود یا حقیر نسبت به هریک از مقوله ها اشاره کردید ؛ آیا این به معنای ریشه داشتن این مباحث در هرمونتیک و اصول و فروعی از این دست است یا بیانگر سعی شما در ایجاد اشتراکات فهمی و احتمالا کلامی برای تفهیم و درک بهتر مباحث ؟ و همچنین آیا اینکه گفتید عرفان را دانش نمیدانید منظورتان نگرشی اشراقی است ؟
4- تمایل دارم کمی در مواردی که در بخش آخر نوشتارتان ذکر نمودید وراد شده و این موارد را عرض کنم
الف-4) قطعا بنده به ضعف تکنیکی اشعار اذعان دارم و در پی اصلاح و تقویت آنها هستم
ب -4 ) تقریبا اکثر سروده های من ساخته و پرداخته شده و نمونه سازی و کپی برداری نیست و صرفا مشاهدات عینی یا ادراکات قلبی و الهامات و یا بیان اصول معرفت ساز است و در موراد کمی سعی در ساماندهی شعر و تطابق آن با اصول ادبی و شاید عرفانی ،عشقی و اخلاقی نموده ام مثلا همین بیتی که شما اشاره نمودید این شعر بیانگر یک اتفاق عینی و حقیقی در زمان و مکان خاصی بود که در قالب این کلمات بر ذهن و زبان و سپس قلم من جریان پیدا کرد .
ج- 4 ) شاید از آنجا که پیچیدگی ها فلسفی ، قیل و قال های فراوان و خسته کننده ی عرفان نظری و غفلت از گوهر باطن و علم لدنی را بر نتابیده و همه را موانع کمال انسان و نسخه های غیر اصل یکی مثل خودمان میدانم و اعتباری برایشان قائل نیستم و همچنین گرایش به طبیعت و فطرت و ذات پاک خدادادی باعث گردیده بسیاری از اشعارم مثل گفتار و نوشتارم کلی گویی و سطحی نگرانه به نظر برسد ! گرچه علیرغم امادگی برای طرح هریک از مباحث مربوطه قاضوت و نظر شما را مردود نمیدانم و هم خودم بیشتر تامل و تعمق خواهم کرد و هم متشکر خواهم بود اگر به طور صریح تر و دقیق تر به کلی گویی ها و سطحی بودن ها اشاره یی بنمایید .

در پایان باز هم عرض میکنم از یاد بردن همه ی این مباحث از اصل و فرعش و ضعیف و قوی اش برایم بسیار راحت تر و پسندیده تر از عدم رعایت اصول اخلاقی و احترامات لازمه خصوصا به اهل علم و ایمان و بزرگان است لذا ضمن تشکر مجدد امیدوارم احترام خالصانه ی حقیر را بپذیرید .
همچنان مشتاق و نیازمند توصیه ها و نقد و نظرات همه دوستان هستم .
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
Dong Fang Bobai عزیز بنده آمادگی دارم سوالاتی که مربوط به اشعار میشه رو پاسخ بدم و از طرح اینگونه مباحث در تایپیک استقبال میکنم .

دوست گرامی ممنونم . این استقبال بسیار خوب هست .:happy: مثلا در همین صفحه من چندین مطلب آموختم که قبلا نمی دانستم .

و البته برداشت از " استقبال" خیلی فراتر و بیشتر از شنیدن نظرات مخالف و تحمل یا وسعت نظر در این مورد هست ... یعنی این انتظار هست که خواننده این تاپیک برای بیان انتقادی از دیدگاه کاملا متفاوت و مخالف تشویق هم شود .

حداقل برداشت من از " استقبال " این هست که شاهد "صراحت کلام بیشتر " باشیم و حتی تند ترین انتقادات هم در اینجا مطرح شوند (که امیدوارم در آینده این طور باشد) .... و ای کاش این امکان بیشتر فراهم بشه که دیدگاههای متفاوت _ حتی کسانی که از دیدگاههای الهی به مسایل نگاه نمی کنند _ را هم بشنویم !

و برای ادامه یک بحث مفید لازم نیست حتما در مخالفت یا موافقت پاسخ داده بشه . همین که یک دیدگاه متفاوت و جالب مطرح میشه خودش خیلی ارزشمند هست . بگذاریم تا حدودی تصمیم گیری با خواننده مطالب و دیدگاهها باشه . ( البته یک پیشنهاد هست )

***********
خوب سوالم در مورد پیوستگی مفاهیم وارتباط بین ابیات هست . تا چه حد این موضوع را در شعرهاتون مورد توجه قرار می دید ؟

ممنون
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام دوست عزیز

بنده هم با پیشنهاد شما موافقم و شاید اصولا مباحثات و مناظرات علمی به همین دلایل برشمرده ، برگزار می گردند البته این را باید عرض کنم که اگرچه بنده موارد و مباحثی را با جناب کاکو و همچنین استاد جاوید مطرح نمودم اما بیش از بیان دیدگاه و شفاف سازی نبوده و اساس حضور من در اینجا برای بهره بردن از علوم و تجارب و معارف اساتید و دوستان گرامیست .

در مورد سوال شما طبیعتا می بایست ابیات با هم پیوسته و در راستای تفهیم و تبیین خواست و مقصود شاعر از سروده اش باشند مگر در موارد اندکی از قطعات و سبکهای شعری ، بنده هم سعیم در همه ی سروده ها بر این بوده اما این را هم انکار نمیکنم که ضعفهایی در این زمینه وجود دارد و به گمانم از اینجا ناشی میشود که شعر و شاعری لااقل از یک منظر و در یک قالب خاص - که بیان عقاید و معارف باشد - بیان ذهنیات ، تصورات و تصدیقات عقلی و یا الهامات و ادرکات فراحسی در قالب کلمات است و اگر بر پایه ی کپی برداری و تکرار مکررات نباشد قطعا این امر کار ساده یی نخواهد بود و گاه شاعر گمان میکند ذهنیت و داشته ی خود را به خوبی بیان کرده در حالیکه مخاطب که ابتداءً از درونیات او بی خبر است نمیتواند به سادگی - و یا مطلقا - به مقصود و منظور شاعر پی ببرد که به نظر من رفع این نقیصه به بصیرت بیشتر و همه سو نگری شاعر و همچنین تبحر ادبی او باز میگردد و هرچه تجربیات بیشتری داشته و در دریای ادبیات - چه سبکها و آیین هایش و چه لغت شناسی و ارتباط با مخاطبش - غوطه خورد قطعا بیان او بی نقص تر ، مفهوم تر و به هم پیوسته تر خواهد بود .

متشکرم
 

sepanta_sabeti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 مارس 2007
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر دوستان بازدیدکننده خصوصا اهل ادبیات و هنر و به ویژه شاعران و شعر دوستان عزیز
از این پس در این تاپیک اشعار کلاسیک خودم - که مضمونی عرفانی دارند - را درج مینمایم و مشتاق قدم رنجه ی یکایک شما بوده و از نظرات همه ی دوستان عزیز خصوصا اهل فن و شعرای ارجمند فوروم استقبال میکنم .
امیدوارم ایجاد این تایپیک ناقابل گامی هرچند کوچک و ناچیز در اعتلای فرهنگ ایران اسلامی و زبان اصیل و زیبا و شیوای فارسی باشد .
به مناسبت امضایی که برای نام کاربری ام بر گزیده ام غزل ساز شکسته را بعنوان مطلع این تایپیک تقدیم مینمایم .


چشــــــم رضـــا و مرحــمت بر همه باز می کنی

نوبت عاشـــــقت شـــــده این هـمه ناز می کنی

من که غریبه نیســـــــــتم عاشقم آشـــــنای تو

رســـــــم وفــا چه میکنی غصــــه دراز می کنی

بی تو مـــــــنم غــــریــبه و غریبــــتر ز من تـویی

غـــربت خود کـــــجا بری با کـه تـــو راز مـی کنی

مـن کـه ز پــا فــــــتاده ام کس نکــند وفــا به من

باز وفـــــــا کـنی به حق یا که مجـــــــاز می کنی

نالــه ز غــم چو ســر دهم خنده زنی به روی من

روی کـــــنم به میـــــکده بانگ حــــجاز می کنی

ســــــــاز شکـــسته دلم ســـوز درون برون دهد

داغ به دل گـذاریــم کوک به ســــــــــاز می کنی

روز جـــــــزا رســــــد مـــگـر تا که ز من یاد کـنی

جــــان دوصـــد چون من بگیر عمر دارز می کـنی

می روم از شـــــهر شـــما با دل غرقـابه به خون

بال مـــرا که بســـــــته یی گوی که باز می کنی

خســــته شـــدم ز غصه ها ز گفته ها نگفته ها

جــان که ســپارمــت کنون ناله فــــــــراز میکنی

عزیزان علاقمند میتوانند مجموعه ی اشعار حقیر را در سایت شخصی من بخش دلنوشته ها بیابند .
سپاسگذارم


دوست عزیز در کمال احترام به اشعارتون برای آشنایی بیشتر چند تا سوال ازتون داشتم.

1 - چطور شد که احساس کردید این اشعار میتونن عرفانی باشن.
2 - میزان آشناییتون رو با زبان عربی و کتابهای مربوط به حوزه عرفان.
3 - اگه مایل بودید کمی از خودتون بگید مثل میزان تحصیلات، رشته تحصیلی و سن.

اگر اشتباه نکرده باشم .یا بهتره اینجوری بگم استنباط من از این اشعارتون در مساله عالم مثال منفصل و برزخ نزولي (عوالم در عرفان) باید باشه.

ازتون خواهش میکنم به این سوالات من جواب بدید تا ازتون چند تا سوال تخصصی بپرسم.

ارادتمند

سپنتا
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام بر شما سپنتا ی گرامی

ممنون که از این تایپیک بازدید کردید و نظرتون رو نوشتید اگر زحمتی نیست میتونید از آدرسی که در زیر همین قسمت هست اطلاعات مورد نظرتون رو در سایت شخصی من بیابید .

متشکرم
 

sepanta_sabeti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 مارس 2007
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
سلام بر شما سپنتا ی گرامی

ممنون که از این تایپیک بازدید کردید و نظرتون رو نوشتید اگر زحمتی نیست میتونید از آدرسی که در زیر همین قسمت هست اطلاعات مورد نظرتون رو در سایت شخصی من بیابید .

متشکرم

خوب بسیار خوشحال شدم که شما را انسان فرهیخته ای دیدم.

اگر اجازه بدهید این بحث عرفان که مطرح کردید رو بسطش بدهیم.

مارتين لينگز مقاله ای دارد که اشاره به اصالت عرفان اسلامی دارد:

ابن ‏عربى، دعايى مى‏خواند كه بدين ترتيب آغاز مى‏شود:
مرا به عمق درياى يكتايى نامتناهى‏ات وارد كن
و در رسائل عارفان مسلمان، اين دريا بارها و بارها ذكر مى‏شود. اشاره رمزى به غايتى كه طريقتشان متوجه به سوى آن است نيز از همين دريا حكايت دارد. بنابراين، براساس اين رمز، پاسخ به سؤال عرفان اسلامى چيست؟ را با اين سخن آغاز كنيم كه: وحى الهى گاهى مانند يك موج جزر و مدى بزرگ از درياى بيكرانگى بر سواحل جهان محدود ما فرو مى‏آيد; و عرفان اسلامى استعداد و راه و روش و علم غوطه‏ورى در جزر يكى از اين امواج و، به همراه آن موج، دوباره بازگشتن به سوى منشا سرمدى و نامتناهى آن است.


گاهى: اين قيد تعبيرى است‏ براى تسهيل مطلب، كه خود نيازمند تفسير است; زيرا از آنجا كه هيچ فصل مشتركى بين منشا اين موج و سرنوشت آن وجود ندارد، زمانى بودنش، ناگزير و به صورت اسرارآميزى، از ذات بلازمان بهره‏مند است; درست همان گونه كه محدوديتش، ناگزير، از ذات نامتناهى بهره‏مند است. چون زمانى است، ابتدا بايد در لحظه خاصى از تاريخ به اين جهان برسد; اما آن لحظه به يك معنا فوق زمان خواهد بود.
كتاب آسمانى مسلمانان، شب‏نزول خود را بدين صورت توصيف مى‏كند: بهتر از هزارماه. نيز بايد پايانى متناظر با آغاز وجود داشته باشد، اما آن پايان آن قدر دور است كه از منظر انسانى قابل پيش‏بينى نيست. قوانين الهى براى هميشه وضع شده‏اند.
اثر ديگر امر حاضر سرمدى در كتاب آسمانى مسلمانان اين خواهد بود كه اين كتاب همواره نازل مى‏شود و همواره صاعد مى‏شود; به اين معنا كه در واقع، و براى هر فردى كه وارد حوزه‏اش مى‏شود نزول و صعودى دارد.

تنها يك آب هست، اما هيچ دو وحيى از لحاظ ظاهرى مانند هم نيستند. هر موجى به حكم سرنوشتش ويژگيهاى خاص خود را دارد; يعنى مقتضيات خاص زمانى و مكانى‏اى كه مقدر شده است كه در قبال آن و در واكنش به آن نازل شود. اين مقتضيات، كه شامل همه نوع قابليتها و استعدادهاى قومى است و از مردمى به مردم ديگر بسيار متفاوت است، مى‏تواند به حفره‏ها و گوديهايى تشبيه شود كه در سر راه اين موج قرار دارند. اكثريت عظيم مؤمنان منحصرا علاقه‏مند به آبى هستند كه اين موج در اين ظروف برجاى مى‏گذارد و همان وجه ظاهرى دين است.
از سوى ديگر عرفا كه عرفان اسلامى نوعى عرفان است ذاتا بيش از هر چيز به اسرار ملكوت الهى علاقمندند; و بنابراين، به تبع همان مثالمان، درست است كه بگوييم عارف كسى است كه در نتيجه، بيشتر دلمشغول موج فروكشنده است نه دلمشغول آبى كه آن موج برجاى نهاده است. با اين حال، او مانند بقيه همكيشانش به اين آب به جا مانده نيازمند است‏ يعنى نياز دارد به صورتهاى ظاهرى دينش كه مربوط است‏ به فرد انسانى، از اين حيث كه فرد انسانى است.
زيرا اگر بپرسند چه چيزى در عارف هست كه مى‏تواند با موج فروكشنده فروكشيده شود، بخشى از پاسخ اين خواهد بود: نه جسمش و نه روحش. بدن نمى‏تواند تا هنگام قيامت، كه اولين مرحله جذب مجدد بدن و همراه با آن، كل نشاة مادى در نشاهاى عالى‏تر وجود است فروكشيده شود. و اما روح، بايد تا هنگام مرگ بدن صبر كند. تا آن زمان، گرچه ناميراست، در جهان ميرايى زندانى است. به هنگام مرگ غزالى، عارف بزرگ قرن يازدهم، شعرى را كه هنگام بيمارى منجر به فوتش سروده بود كنار بالينش يافتند; اين بيت در آن شعر آمده است:

من يك پرنده‏ام، اين بدن قفسم بود
اما پرواز كرده‏ام و آن را همچون يادگارى ترك مى‏گويم


ديگر عارفان بزرگ مسلمان نيز چيزهايى گفته‏اند كه تعابير ديگرى از همين مطلب است: اما آنان در نوشته‏ها يا گفته‏ها يا زندگى‏شان اين امر را هم روشن كرده‏اند و اين براى ما، معيار عظمت آنان است كه پيش از مرگ و على‏رغم وجود قفس چيزى در آنان قبلا فروكش كرده است; چيزى كه به صورت قياس‏ناپذيرى مهم‏تر از هر چيزى است كه بايد منتظر مرگ شود تا آزادش كند.
آنچه را كه متحقق شدن به حقايق معنوى به عقب و به سوى آن منشا اعلى مى‏كشد مى‏توان مركز آگاهى خواند اين دريا علاوه بر آن كه بيرونى است درونى هم هست و طريق عرفا، گويى يك بيدارى تدريجى است، به سوى عقب و در جهت وصول به اصل وجود آدمى; به ياد آوردن خود برين كه از خود انسانى بى‏نهايت فراتر مى‏رود و چيزى جز آن عمقى نيست كه امواج به سوى آن كشيده مى‏شوند.
با استفاده از تمثيلى بسيار متفاوت كه به تكميل تمثيل اولى كمك خواهد كرد، مى‏توانيم اين جهان را به يك باغ تشبيه كنيم يا به تعبير دقيق‏تر، به يك باغ قلمستان، زيرا چيزى در آن نيست، كه با عنايت‏ به اين كه در نهايت، به جاى ديگرى انتقال داده مى‏شود كاشته شده باشد. ميانه باغ را به درختانى از گونه‏اى بسيار عالى اختصاص داده‏اند; گرچه نسبتا كوچكند و در گلدانهاى سفالى رشد مى‏كنند، اما همين كه به آنها مى‏نگريم، توجهمان يكسره به يكى از آنها جلب مى‏شود كه به صورت چشمگيرى، از همه بهتر است و در انبوهى و توان رشد، بر بقيه تفوق بسيار دارد. علت اين امر به چشم نمى‏آيد، اما بى‏نياز از هر جستجويى، بى‏درنگ مى‏دانيم كه چه اتفاقى افتاده است: اين درخت ‏به نحوى توانسته است ريشه‏اش را از طريق ته گلدانى كه در آن كاشته شده، در ژرفاى زمين استوار كند.
اين درختان همان ارواحند، و آن درخت همان كسى است كه، به قول هندوان، در [همين] حيات، آزاده شده است; كسى كه آنچه را عرفاى مسلمان مقام عالى اصطلاح مى‏كنند دريافته است; و عرفان اسلامى راه و وسيله‏اى است‏ براى اين كه، از طريق منفذ كوچكى كه در ژرفاى جان هست، در ساحت روح محض و حد و حصرناپذير، كه خود به ذات الهى راه مى‏برد، ريشه بدوانيم.
بدين‏سان عارف مسلمان كامل، از اين كه مانند ساير انسانها در جهان صورتها زندانى است آگاه است، اما برخلاف آنان اين را هم مى‏داند كه آزاد است; آزادى‏اى كه به صورت قياس‏ناپذيرى بر زندانى بودنش غلبه مى‏كند. بنابراين مى‏توان گفت كه او دو مركز آگاهى دارد: يكى انسانى و ديگرى الهى، و او مى‏تواند يك بار از يكى سخن گويد و بار ديگر از ديگرى; كه اين امر بعضى تناقضات ظاهرى را توجيه مى‏كند.
گام نهادن در طريق عرفا، گويى به دست آوردن يك بعد اضافى است; زيرا اين طريق چيزى جز بعد عمق نيست. در نتيجه، همان گونه كه بعدا به صورت مشروح‏ترى خواهيد ديد، حتى عارف آن عباداتى را كه در آنها با بقيه همكيشانش سهيم است، و او نيز بدانها نياز دارد تا روحش را متعادل كند، از لحاظ ظاهرى آن گونه انجام نمى‏دهد كه ديگران انجام مى‏دهند; بلكه آن را از همان ديدگاه باطنى عميقى كه ويژگى همه عبادات اوست، و از لحاظ روشى مجاز به رها كردن آن نيست، انجام مى‏دهد. به عبارت ديگر، او نبايد از اين حقيقت غفلت كند كه آبى كه موج برجاى مى‏نهد همان آبى است كه فروكشيده مى‏شود. به همين قياس، نبايد فراموش كند كه روحش، مانند آبى كه در صورتها زندانى شده، اساسا متفاوت با روح متعالى، كه او دنباله آن است، نيست; مانند دستى كه از ظرفى بيرون مى‏آيد و به آن داخل مى‏شود و آنگاه، عاقبت ‏بيرون كشيده مى‏شود.

امر اصيل آن است كه مستقيما از اصل يا سرچشمه نشات گرفته باشد; مانند آب خالص پاكى كه در معرض هيچ تاثير جانبى‏اى قرار نگرفته است. بدين‏سان اصالت ‏با الهام، و بيش از هر چيز با وحى، ربط و نسبت دارد. زيرا اصول همواره متعالى‏اند، چون وراى اين جهان و در ساحت «روح مطلق‏»اند. در نهايت، اصل كمتر از ذات مطلق، نامتناهى و سرمدى نيست البديع كه يكى از اسماء الهى و به معناى پديدآورنده است و مى‏توان آن را شگفت‏انگيز هم ترجمه كرد، از همين جاست.
از اين درياى امكان نامتناهى است كه امواج عظيم جزر و مدى وحى برمى‏خيزد، و هر يك از آنها به صورت شگفت‏ انگيزى متفاوت با بقيه است. زيرا هر يك، از ذات واحد و احد كه از آن سرچشمه مى‏گيرد نشان دارد، و اين نشان همان وصف يگانگى است. و هر يك عميقا عين بقيه است; زيرا مضمون اساسى پيامش حقيقت واحد و احد است.
در پرتو تمثيل موج مى‏بينيم كه اصالت، ضامن اعتبار و تاثيرات است. اعتبار، كه راست‏دينى‏ گويى صورت زمينى آن است، با مد موج، يعنى نشات گرفتن بى‏واسطه وحى از منشا الهى‏اش، پديد مى‏آيد; و در هر مدى نويد يك جزر هست، كه تاثير، يعنى لطف قدرت جاذبه مقاومت‏ناپذير حقيقت، در آن نهفته است.
تصوف چيزى جز عرفان اسلامى نيست، و اين بدين معناست كه تصوف جريان اصلى و قوى‏ترين جريان آن موج جزر و مدى است كه وحى اسلام را مى‏سازد; و از آنچه هم الآن گفتيم روشن خواهد شد كه تاييد اين امر، آن‏گونه كه ظاهرا بعضى گمان مى‏كنند، به هيچ معنا تحقير ارزش تصوف نيست; برعكس، تاييد اين معناست كه تصوف، هم معتبر است و هم مؤثر.
و اما در باب هزاران مرد و زن در غرب جديد كه، در عين حال كه مدعى‏اند كه صوفى‏اند، معتقدند كه تصوف مستقل از هر دين خاصى است و همواره وجود داشته است; اينان نادانسته تصوف را اگر بتوانيم همان تمثيل اساسى را به كار ببريم به حد شبكه‏اى از آبراهه‏هاى مصنوعى دور از دريا تنزل مى‏دهند; و درنمى‏يابند كه با محروم ساختن عرفان اسلامى از خاص‏ بودنش، و بنابراين از اصالتش، آن را از همه نيروى محركه‏اش محروم كرده‏اند. بديهى است كه آبراهه‏هايى وجود دارند; مثلا، از آن هنگام كه اسلام در شبه قاره هند استقرار يافت، مبادلات فكرى بين عارفان مسلمان و برهمنان وجود داشته است; همچنين عرفان اسلامى در نهايت، برخى از اصطلاحات و مفاهيم را از مكتب نو افلاطونى پذيرفت. اما بنيانهاى عرفان اسلامى قبلا نهاده شده بود و سير بعدى‏اش مدتها پيش از آن كه عوامل عرفانى مشابه و بيگانه بتوانند عناصر غيراسلامى را وارد كار كنند به صورت قطعى‏اى تثبيت‏شده بود، و هنگامى كه چنين عواملى سرانجام مشهود افتادند، فقط با سطح آن تماس يافتند.
به عبارت ديگر، عرفان اسلامى، با وابستگى كامل به يك وحى خاص، كاملا مستقل از هر چيز ديگرى است. اما در عين خود بسنده بودن، اگر زمان و مكان مساعدت كنند، مى‏تواند از باغهايى غير باغ خودش گلهايى بچيند.
پيامبر اسلام (ص) فرمود: صدر طلب علم باشيد، حتى اگر در چين باشد.


برداشت، یا بهتر است بگویم چیزی که در اشعارتون توجه منو جلب کرد اشاره به مساله عالم مثال منفصل و برزخ نزولي است.

با اجازه ازتون اشاره ای کوتا به این مسئله میکنم.

يكي از مسائل مهم فلسفه و عرفان ،مساله عالم مثال منفصل و برزخ نزولي است . عالم برزخ در قوس نزول مظهر تفصيلي عالم ارواح و در قوس صعود مظهر اتصال نفوس ناطقه و برازخ متصله است و لذا همه ي حقايق را واجد است.
در ميان حكماي اسلامي، حكماي مشاء به ويژه شيخ الرئيس وجود اين عالم را منكرند . شيخ اشراق ضمن ادعاي به وجود آن ،با طرح ادله اي كوشيده است وجود آن را اثبات كند اما به اين علت كه خيال را منفصل مي داند در تحمل مناقشات وارده ،موفق نبوده است .
اهل تصوف و عرفان ، به ويژه محي الدين عربي در آثار خود ،علاوه بر قبول عالم مثال ويژگي هاي آن را ذكر كرده اما از ابراز استدلال و برهان در اين زمينه خودداري كرده اند.
ملاصدرا در قبول وجود عالم مثال هم صداي عرفاست و در كتاب اسفار براهين متعددي هم براي اثبات مثال متصل و هم مثال منفصل اقامه نموده است و اشكالات شيخ رئيس را جواب داده است .

به نظر عرفا ،حقيقت وجود واحد است ولي جلوه ها و شئوناتش متعدد است . به بيان ديگر ، هستي واحد ، ظاهري دارد و باطني ،‌ كه ظاهر آن همان جلوه ها و تعينات است . هر يك از جلوه ها در مرتبه اي ويژه قرار دارند كه با توجه به قرب يا بعد آن به حقيقت وجود ، نام خاصي دارد . اين جلوه ها را حضرات گويند.
با اين توضيح كه، نظريه وحدت وجود در سراي هستي غير از يك وجود و موجود كه خداست به وجود ديگري قائل نيست . و عرفا كثرت را نفي مي كنند . لذا هستي در ديدگاه آنان مراتب مختلف دارد و چون هستي از نظر آنان خداست پس بايد گفت خدا تجليات مختلف در مراتب گوناگون دارد پس بحث از خدا ما را به بحث از مراتب هستي مي كشاند .
از ديدگاه ابن عربي ، اين خود خداست كه در ذات و صفات و افعال خويش حضور و تجلي دارد . وي از حضور خدا در هر يك از اين مراتب به حضرت ياد كرده است . پيروان ابن عربي ، اين حضرات را بر اساس نحوه تجلي خداوند تقسيم بندي كرده اند .اين حضرات عليرغم كثرتشـان يك چيـز را نشان مي دهند و آن خداي واحد است .
آنجا كه خدا تجلي كرده حضرت شهادت و آنجا كه تجلي نفرموده حضرت غيب است لذا در تقسيم بندي اوليه بر اساس دوري و نزديكي به عالم غيب و يا شهادت ، مي توان سه حضرت را ترسيم كرد :
1- حضرت غيب مطلق
2- حضرت غيب نسبي
3- حضرت شهادت مطلق .
غيب مطلق سر الاسرار است يعني هيچ نوع تجلي يا ظهور ندارد. حضرت شهادت مطلق همان عالم حواس و مشاهده است .
حال سوالی که من از محضرتون دارم اینه که كدام يك از اينها خداست؟؟؟


خوشحال میشم اگه برداشتی اشتباهی کردم . همینجا متذکر بشید.

ارادتمند.

سپنتا
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام و ممنون از لطفتون و البته از حضور شما در جمع مان بسیار خوشحالم و باید در همین ابتدا خرسندی ام را از اطلاعات خوب و وسیع شما از عرفان های مختلف ابراز کنم .

شاید مباحث مفصلی که مطرح نمودید نیازمند واگویه یی مفصل باشد اما با اشاره به یک مطلب آغازین و به منظور رعایت حال مراجعین و استفاده کنندگان احتمالی این مطالب مواردی چند را که در باب نوشتارتان لازم الذکر میدانم عرض خواهم کرد
اما اول همان نکته ی آغازین : ملاصدرا پس از سالیان زیاد غرقه بودن در عرفان نظری و فلسفه و علوم عقلی در اوخر عمر به نگرشی نو دست میابد که در ظاهر منافی سیره ی چندین ساله اوست لیکن حقیقتا منافاتی وجود ندارد و نگرش پایاینی عمر با برکت او به نظر من ثمره ی معرفت اندوزی های عاقلانه و مستند اوست ایشان این نگرش نهایی خود را در کتاب شریف شواهد الربوبیه به تفصیل بیان میکنند و جالب است بدانیم این ماحصل عمر او پس از یک چله نشینی تمام عیار نمود یافته و در ان کتاب وزین تحریر گشته است و خصیصه ی مهم ان کتاب همراهی شهود و تعقل است و جمع عرفان و فلسفه به گونه یی که در ضمن خواندن مطالب این کتاب بطوری اسرار آمیز شما بهشت و جهنم را به خوبی درک کرده و با شیخ در این سیر عجیب همراه خواهید شد . و من پس از مطالعه و تعمق در این کتاب با وجه زیبای عالم امکان مواجه شدم و دریافتم عرفان و فلسفه یی که در قالب اصول و فروع و قواعد خود باقی بماند ابتر و ناکارامد است لذا باید صادرات علمی و فکری هر فرد - خصوصا اگر داعیه دار تبلیغ معارف الهی است - در ضمن بهره مندی از ان عمق و ان استدلال و ریشه فلسفی و عرفانی ، ساده و بی آلایش باشد لذا اکثر گفتار و نوشتارم بر همین رویه قرار گرفت و جز اندکی از مخاطبین دیگران در ضمن همراهی خود متوجه عمق آنها نیستند .

اما مواردی که در باب نوشتارتان عرض خواهم کرد
1- مثال جزر و مد نه تنها بر فیض الهی مترتب خواهد بود بلکه حالات عرفانی انسان اصلتا اینگونه است و قران کریم با طرح مسئله ی " قاب قوسین " به این مهم اشاره می فرماید و در لسان عرفا و البته فلاسفه به " قبض و بسط " و یا " ادبار و اقبال " مشهور است . امروزه علوم تجربی ، حرکت و حیات الکترون ها و یا چرخش خون در بدن و یا جریان آب بر روی کره خاکی را بر همین اساس دریافته و اثبات میکنند .
2- عوالم هفت گانه که عالم مثال و عالم برزخ را نیز شامل میشود بطور معجزه آسایی در وجود هر مخلوقی من جمله انسان مندرج است و همانطور که باطن انسان و حقیقت وجودی او روح خداست و فناناپذیر است ظاهر او مظهر صفات و اسمائ خداست و این همان سیر انفسی است که اگر کسی بتواند - یا بهتر بگویم بخواهد - از همین ظاهر جسمانی به باطن روحانی خویش سیر کند عارف حقیقی خواهد بود لذا بالقوه همه ی انسانها عارفند لیکن ممکن است از عرفان خویش غافل باشند چراکه آن جزر و مد - با بهتر بگویم قبض و بسط - در وجود آنها در سیران است و هیچ مخلوقی - خاصا انسان - نمیتواند از این سیر خارج شود بر همین اساس در لسان قرآن و روایات ما از " ذکر " به معنای یادآوری سخن به میان آمده است و همچنین خداوند به آدم همه ی علوم را تعلیم فرمود و بنی آدم کافیست از راه های حسی که در اختیارشان است به آن ضمیر حقیقی خود راه یابند و این معنای حقیقی عرفان و معرفت اندوزی است .
3- از آنجا که اذهان ما بخاطر تماس مکرر با مادیات و پذیرفتن ناخواسته ی برخی از روابط مادی در درک و شناخت متافیزیک هم گاها به همین سیاق رفتار میکند عارفان بزرگ در ثبت و ضبط حالات عرفانی بین عوالم وجودی یا ساحت قدسی تفکیک مجازی قائل شده اند وگرنه نمیتوان بین غیب و شهود نسبیت و اطلاقی قائل شد و یا مرزی تعیین نمود . از دید بنده ی گرفتار خاک انچه حس میکند و روابط مادی زمینی هم تایید میکند شهود و مابقی غیب نامیده میشود با اینکه از ساحت قدسی خداوند متعال چنین تفکیکی به دور است و او غیب شهود و شهود غیب است و این ساحات فقط اشاره به یکی از حالات عارف دارد در حالتی که به مشاهدات اکتفا میکند و گویی در حال قبض روح است و یا در حاتیکه به غیب دست درازی میکند که گویی در حال بسط روح است لذا خداوند متعال در قرآن کریم مومنین حقیقی را به " یومنون بالغیب " توصیف فرموده است .
4- بر همه ی مطالب فوق این را بیافزایم که این قبض و بسط هم از ساحت ذات اقدس به دور است لذا شهود مطلق با " لن ترانی " و غیب مطلق با " ولااعلم غیب " و یا " " عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا" تبیین میگردد .

از اطاله کلام عذرخواهی میکنم و از حسن نظرتان به حقیر سپاسگذارم
 

sepanta_sabeti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 مارس 2007
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
0
مثال جزر و مد نه تنها بر فیض الهی مترتب خواهد بود بلکه حالات عرفانی انسان اصلتا اینگونه است و قران کریم با طرح مسئله ی " قاب قوسین " به این مهم اشاره می فرماید و در لسان عرفا و البته فلاسفه به " قبض و بسط " و یا " ادبار و اقبال " مشهور است .


مثال در قوس صعود و نزول

نقد النصوص ،‌ص 57

مثال در قوس صعود ،همان عالم برزخي است كه نفوس بشري بعد از مفارقت از بدن و ترك زندگي دنيوي در آن خواهند بود و مثال در قوس نزول عالمي است كه ميان مجردات و عالم مادي است .به عبارت ديگر مثال اول از معارج و ترقيات وجود است و بنابراين در قوس صعود قرار دارد ؛ اما مثال به معناي دوم به دليل تنزلات وجود در نشأت قبل از نشأت دنيا و در قوس نزول قرار دارد و البته بر دنيا تقدم و الويت دارد.

به بيان ديگر ، وجود از عقل شروع مي شود و پس از پيمودن مراتب عقول به وجود برزخي و بعد از آن به عالم ماده مي رسد ،اين سير را قوس نزول ناميده اند .از طرف ديگر وجود سير ديگري را از هيولا شروع مي كند و بعد از طي مراتب نباتي ،قطع مراحل حيواني به مرحله برزخ مي رسد و از آنجا به عالم عقل و فناء في الله نائل مي شود لذا جنت و بهشت مثالي كه آدم ابوالبشر از آن خارج شد و هبوط نمود غير از بهشتي است كه نيكوكاران در قيامت به آن نائل مي شوند .
از طرف ديگر ،(تفاوت ديگر) صورت هاي واقع در برزخ بعد از مرگ ،صورت هاي اعمال و نتايج افعال دنيوي است اما صورت هاي برزخ در قوس نزولي به اعمال و نتايج افعال آدمي بستگي ندارد .
برزخ اول را غيب امكاني و برزخ دوم را غيب محالي ناميده اند به دليل امكان ظهور حقايق عالم مثال اول در عالم شهادت و امتناع بازگشت حقايق عالم برزخ دوم به عالم شهادت مگر در آخرت. برزخ دوم كمتر مورد مكاشفه اشخاص واقع مي شود بر خلاف برزخ اول.

نقش عالم خيال

فتوحات ، ج/ 2 ، ص 298

عالم خيال با همه معاني كه ذكر شد دو نقش مهم دارد:

الف) در قوس نزول : در وساطت فيض و تنزل و تشكل ارواح و عقول و عالم معاني در اشكالي و قوالب شبيه به عالم طبيعت ( تجسد ارواح در قوس نزول).
ب) در قوس صعود در معرفت بخشي به جهت وقوع مكاشفات خوابها و منامات و رؤيت حق و تجلي او در صور اعتقادات و زمينه سازي براي دريافت تجليات بدون صورت ( تروح اجساد در قوس صعود ).

ابن عربي از اين دو نقش مهم عالم خيال كه يكي در قالب خيال منفصل و ديگري در قالب خيال متصل جلوه مي كند بدين عبارت مختصر و جامع تعبير نموده است : « اگر خيال نبود ،امروز در عدم بوديم و هيچ يك از اغراض و حوايج ما بر آورده نمي شد. »

نقد النصوص ،‌ص 53 ـ 52 و فتوحات ج / 1 ، ص 308 ـ 304

به همين جهت محي الدين مي گويد :« آن كه مرتبه خيال را نشناسد اصلا داراي معرفتي نيست. » وي علم به خيال را در مرتبه ششم از هفت مساله لازم در فهم علم حقايق قرار داده و آن را پس از علم به اسماي الهي و تجليات آنها ،كامل ترين دانسته است.

حكماي مشاء و عالم مثال

حكما مشاء به ويژه شيخ الرئيس عالم مثال را قبول ندارند از نظر آنان جهان به دو بخش مجرد و مادي تقسيم مي شود، اما عرفا ميان اين دو جهان، جهان بينا بيني مطرح مي كنند كه از جهتي مجرد است يعني ماده ندارد و از جهت ديگر همانند جهان ماده، داراي شكل و مقدار است.
از نظر مشاء چنين عالمي امكان ندارد. براي اينكه تحقق صورت و شكل و مقدار بدون ماده محال است. ابن سينا در آثار مختلف خود بر امتناع جدايي صورت از ماده تأكيد كرده است و بر اين انكار برهان اقامه نموده است ( در الهيات شفا ، مقاله دوم ، فصل سوم / الهيات نجات ، مقاله اول ، فصل پنجم / اشارات ،‌نمط اول فصل دوازده ) .


بحث در مورد نکته دوم:

همانطور که باطن انسان و حقیقت وجودی او روح خداست و فناناپذیر است ظاهر او مظهر صفات و اسمائ خداست و این همان سیر انفسی است که اگر کسی بتواند - یا بهتر بگویم بخواهد - از همین ظاهر جسمانی به باطن روحانی خویش سیر کند عارف حقیقی خواهد بود لذا بالقوه همه ی انسانها عارفند لیکن ممکن است از عرفان خویش غافل باشند
چراکه آن جزر و مد - با بهتر بگویم قبض و بسط - در وجود آنها در سیران است و هیچ مخلوقی - خاصا انسان - نمیتواند از این سیر خارج شود بر همین اساس در لسان قرآن و روایات ما از " ذکر " به معنای یادآوری سخن به میان آمده است و همچنین خداوند به آدم همه ی علوم را تعلیم فرمود و بنی آدم کافیست از راه های حسی که در اختیارشان است به آن ضمیر حقیقی خود راه یابند و این معنای حقیقی عرفان و معرفت اندوزی است .


ارتباط عرفان در ارتباط چهارگانه انسان
از استاد محمد تقي جعفري


  • انسان با خويشتن
  • انسان با خدا
  • انسان با جهان هستي
  • انسان با همنوعان
1ـ تعريف عرفان مثبت
عرفان مثبت گسترش و اشراف نوراني "من انساني" بر جهان هستي است به جهت قرار گرفتن من در جاذبه و كمال مطلق كه به لقأاللّه منتهي مي‏گردد.
منظور ما از عرفان مثبت در اين مبحث، همان عرفان حقيقي است كه آغاز حركتش بيداري انسان از خواب و روياي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اينكه وجود او در حال تكاپو در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار مي‏گيرد. اين عرفان كه مسيرش "حيات معقول" و مقصدش قرار گرفتن در جاذب و كمال مطلق است، به لقأاللّه منتهي مي‏گردد. اين عرفان مثبت است كه هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آنكه مربوط به انسان باشد يا غير انسان، حذف نمي‏كند، بلكه همه و عالم را با يك عامل رباني دروني صيقلي مي‏نمايد و شفافش مي‏سازد و انعكاس نور الهي را در تمامي ذرات و روابط اجزاي اين عالم نشان مي‏دهد.(1)

پاورقی:

با اين تعريف كه براي عرفان مثبت گفتيم، كمترين تفاوتي ميان مذهب و عرفان باقي نمي‏ماند و شريعت و طريقت و حقيقت، اشكال يك حقيقت مي‏نمايد كه انبياي عظام و اوصيا و حكما و عرفاي راستين همگي مبلغان و مفسران آن مي‏باشند.


اين عرفان است كه خط نوراني آن به وسيله انبياي عظام الهي در جاده تكامل كشيده شده است، نه آن تخيلات رويايي در مهتاب فضاي دروني كه سايه‏هايي از مفاهيم بسيار وسيع، مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت، تجلي و غير ذلك را به جاي اصل آنها گرفته و با مقداري بارقه‏هاي زودگذر مغزي آنها را روشن ساخته و از آنها حالي و مقامي براي خود تلقين مي‏نمايد و دل به آنها خوش مي‏دارد، در صورتي كه ممكن است مدعي چنين عرفاني براي چند لحظه هم از روزنه‏هاي قفس مادي، نظاره‏اي به بيرون از خود مجازي خويشتن نكرده باشد. اين همان عرفان منفي است كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سرابهاي آبنما رهنمون گشته است.(2)

پاورقی:

اگر اين ارباب تخيلات رويايي در مهتاب فضاي دروني توانسته بودند از خود مجازي بيرون آمده و وارد حوزؤ خود حقيقي گردند، نه در انديشه و گفتار و كردار خود تناقضهايي داشتند و نه اعتراضي به يكديگر در مسير و در مقصد. در صورتيكه اختلافات تند در انديشه‏ها و گفتار در باب تخيلات مزبور و اعتراض آنان به يكديگر در كتب عرفاني به طور روزافزون نقل شده است؛ ولي همانگونه كه در بيان پيامبران الهي هيچگونه اختلافي وجود ندارد و همؤ آنان در تبليغ متن كلي دين انساني ـ الهي مشتركند، همچنان سالكاني كه با فروغ عرفان مثبت به سوي كمال مطلق در حركتند، كمترين اختلافي با يكديگر نمي‏توانند داشته باشند.


آدمي در راهيابي به عرفان مثبت همان اندازه كه بر همه عوامل لذت محسوس و به همه امتيازات دنيا در صورت قانوني بودن آنها با نظر وسيله مي‏نگرد نه هدف، همچنان لذايذ معقول و اطلاع از درون مردم و پيشگويي حوادث آينده و حتي تصرف در عالم ماده را وسايلي براي بيدار ساختن مردم و تصعيد ارواح آنان به قله‏هاي كمال، تلقي مي‏نمايد نه هدف از رياضت و تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه.
اين تقسيم كه عرفان را به دو قسمت جداگانه معرفي مي‏نمايد: عرفان منفي و عرفان مثبت، مي‏توان گفت مورد قبول هر سالك راستين است كه در هر دو حوزه نظري و علمي عرفاني آگاهانه و با كمال خلوص حركت نموده است.

در كتاب "پرواز در ملكوت" حضرت امام خميني (قدس سره) در ص 65 اين عبارات را مي‏بينيم:

چنانكه در بعض اهل عرفان اصطلاحي ديديم اشخاصي را كه اين اصطلاحات و غور در آن، آنها را به ضلالت... منتهي نموده و قلوب آنها را منكوس و باطن آنها را ظلماني نموده و ممارست در معارف موجب قوت انانيت و انيت آنها شده و دعاوي ناشايسته و شطحيات ناهنجار از آنها صادر گرديده است و نيز در ارباب رياضات و سلوك اشخاصي هستند كه رياضت و اشتغال آنها به تصفيؤ نفس، قلوب آنها را منكدرتر و باطن آنها را ظلماني‏تر نموده و اينها از آن است كه به سلوك معنوي الهي و مهاجرت الي اللّه محافظت ننموده و سلوك علمي و ارتياضي آنها با تصرف شيطان و نفس، بسوي شيطان و نفس بوده.


سالكان راه عرفان مثبت در حركت تكاملي خود، تلاشي بس صميمانه دارند تا بتوانند گمشده حقيقي همه تلاشگران راه حقيقت حتي آنان را كه در وادي عرفان منفي دور خود طواف مي‏كنند، ارائه نمايند.
با اطمينان بايد گفت كه هر انسان آگاه و داراي مغز و وجدان فعال در مي‏يابد كه گمشده‏اي ماوراي آن چيزها كه براي حيات طبيعي محض خوديافته است، دارد. در اين دنيا تنها كساني گمشده‏اي ندارند كه با انواعي از تخدير و ناهشياريها خود را گم كرده‏اند. حقيقت اين است كه درك اينكه من گمشده‏اي در اين زندگاني دارم، دركي است بس والا كه بر مغز بردگان شهوات و اسيران ثروت و مقام و شهرت طلبي راه ندارد. كاروان عرفان منفي راهها مي‏پيمايد، جستجوها مي‏كند و تلاشها راه مي‏اندازد، ولي آخر كار به لذايذي از حال دروني و مقام رواني قناعت مي‏ورزد و همانگونه كه اشاره شد به پاداشهايي از اطلاعات غيرمعمولي، تصرفاتي غيرمادي در طبيعت و جملات حيرت‏انگيز كفايت مي‏كند و از حركت بازمي‏ايستد. افسوس كه اين تلاشگران نمي‏دانند كه گمشده حقيقي روح آدمي، اين‏گونه موضوعهاي جزئي كه از عللي معين سرچشمه مي‏گيرد، نيست.
چنين احساس مي‏شود كه نخست آگاهان بشري در تكاپوي عرفان مثبت به رهبري انبياي عظام و تحريك و تشويق آنان به بيداري از خواب و روياي طبيعت توفيق يافتند و با گام گذاشتن به اين در جو سازنده، اولين حقيقتي كه براي آنان مطرح شده، اين بود كه گمشده‏اي دارند. در تعقيب و جستجوي اين گمشده از لذايذ و خودمحوريها و كامجويي‏ها دست برداشتند و كشتي وجود خود را با قطب‏نماي وجدان الهي و كشتيباني عقل سليم در اقيانوس هستي به حركت درآوردند. عرفان مثبت در اين كوشش و تلاش به امتيازات مزبور در بالا در سر راه خود دست يافت كه هرگز به آنها به عنوان هدف ننگريست و راه خود را به سوي مقصد و هدف نهايي كه لقأاللّه بود، ادامه داد. در اين ميان جمعي به گمان اينكه آن امتيازات مقصد اصلي سالكان عرفان مثبت است، به دنبال آنها رفتند.

كه بلي من هم شتر گم كرده‏ام *** هر كه يابد اجرتش آورده‏ام


ولي گمشده آن كاروان، آنها نبود كه گمان مي‏كردند، زيرا آن امتيازها همانند كاههايي بود كه به پيروي خرمن گندم نصيب كشاورزان مي‏گردد. آري، تلاش بزرگي وجود داشت، ولي هدف ناچيز بود، لذا سالكان راه عرفان مثبت تلاشي بس صميمانه به راه انداختند كه بلكه بتوانند گمشده حقيقي آن كاروان را به آنان بشناسانند. اين هدف اصلي حركت در جاذبؤ كمال رو به لقأاللّه بود كه بيداري و گسترش و اشراف "من" بر جهان هستي مقدمه آن بود.

2ـ عرفان مثبت و من
در عرفان مثبت نفي من به هيچ وجه معنايي ندارد، بلكه آنچه واقعيت دارد اين است كه من آدمي به جهت تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه مي‏تواند به مرحله‏اي از كمال برسد كه مانند شعاعي از اشعه نور روح الهي گردد، همانگونه كه در روايتي در كتاب اصول كافي (ج 2، ص 164) از ابوبصير نقل شده است كه مي‏گويد: از امام صادق (عليه‏السلام) شنيدم كه فرمود:

المومن اخوالمومن كالجسد الواحد اذا اشتكي شيئاً منه وجد الم ذلك في سائر جسده و ارواحهما من روح واحد و ان روح المومن لاشد اتصالاً بروح اللّه من اتصال شعاع الشمس بها

مومن برادر مومن است. مانند اعضاي يك پيكر كه اگر از يك عضو ناله‏اي داشته باشد، درد آن را در ديگر اعضاي جسد درمي‏يابد و ارواح آنان از يك روح است و قطعي است كه روح مومن به روح الهي متصلتر است از شعاع خورشيد به خورشيد

اين است معناي "اناللّه و انا اليه راجعون" (سورؤ بقره آيه 156) (ما از آن خداييم و به سوي او بر مي‏گرديم) من انسان به وسيله تكامل عقلي و قلبي از خود طبيعي مي‏گذرد و به من ملكوتي راه مي‏يابد. اين من ملكوتي است كه شايستگي اشراف واقعي به جهان هستي را نصيب او مي‏سازد. همانگونه كه غوره پس از عبور از مراحل غوره بودن انگور مي‏گردد و شيره همين انگور موجب تقويت استعدادها و نيروهاي مغزي آدمي مي‏گردد و انسان به وسيله آنها بر جهان هستي اشراف علمي و حكمي و عرفاني پيدا مي‏كند. تفاوتي كه مابين جريان غوره به انگور و انگور به شيره و شيره به تقويت استعدادها و نيروهاي مغزي آدمي، با حركت خودطبيعي آدمي به من انساني و من انساني به من ملكوتي وجود دارد، آگاهي انسان از مبدا و مقصد حركت و قدرت او بر تشخيص و تشديد خود حركت است كه در جريان غوره وجود ندارد. اين حركت را مولوي چنين مطرح مي‏كند:

از جمادي مردم و نامي شدم *** وزنما مردم ز حيوان سرزدم
مُردم از حيواني و آدم شدم *** پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم
حملؤ ديگر بميرم از بشر *** تا بر آرم از ملايك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن زجو *** كل شي هالك الا وجهه
بار ديگر از ملك پران شوم *** آنچه آن در وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گويدم انا اليه راجعون

بديهي است كه منظور مولوي از عدم، نيستي مطلق نيست، بلكه غروب از جهان طبيعت است و طلوع در جهان ابديت.
او مي‏گويد:

اي خدا جان را تو بنما آن مقام *** كاندر آن بي‏حرف مي‏رويد كلام
تا كه سازد جان پاك از سر قدم *** سوي عرصه دور پهناي عدم
عرصه‏اي بس با گشاد و با فضا *** كاين خيال و هست زو يابد نوا

ملاحظه مي‏شود كه منظور از عدم عالم فوق طبيعت است. وانگهي در خود بيت، عدم ارغنوني را مطرح نموده است كه با دقت لازم معلوم مي‏شود كه نمايش عدم در نهايت كمال ممكن مانند عدم‏نمايي آهنگي است كه از وسيله موسيقي برمي‏آيد، اگرچه در عرصه فيزيكي با چشم ديده نمي‏شود و مانند معدوم است، ولي اين آهنگ حقيقتي است كه در مرحله كمال وسيله موسيقي و نوازنده آن به وجود آمده و در وراي محسوس به وجود خود ادامه مي‏دهد. اما آن وحدتي كه در عرفان منفي مابين من، خدا و جهان هستي مطرح مي‏گردد، بدين ترتيب كه خدا حقيقت اجمالي من و جهان هستي و آن دو صورت تفصيلي خدا هستند، نه تنها به جهت داشتن نتايج غيرقابل قبول صحيح نيست، بلكه في نفسه هم قابل اثبات و دريافت شهودي نيز نمي‏باشد.


عرفان و جهان هستي
جهان هستي از دو طريق انسان عارف را به ملكوت خود رهنمون مي‏گردد و در پرتو اشعؤ ملكوتي كه بر جهان هستي مي‏تابد، به بارگاه ربوبي رهسپار مي‏نمايد. اين دو طريق عبارتند از:

1ـ شكوه جمال هستي
2ـ جلال قانونمندي هستي.

براي آشنايي با هر دو طريق گسترش و اشرافي از "من آدمي" لازم است كه هرگونه ابهام را از ديدگاه وي برطرف سازد. دريافت شكوه جمال و عظمت جلال هستي چنان انبساطي در روح انساني ايجاد مي‏كند كه آشنايي با خويشتن پس از گم كردن آن. اين انبساط بدانجهت كه ناشي از برقرار گشتن ارتباط صحيح با خدا و خويشتن است، سرور و انبساط آن، هرگز آلوده به انقباض و اندوه فقدان نمي‏گردد.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

سعدي

با همين اشراف و گسترش دروني است كه نمايش قفس‏گونه‏اي عالم هستي از ديدگاه عارف محو مي‏شود و فروغ الهي كه از پشت پرده بر آن مي‏تابد او را در ابتهاج فوق شاديها و اندوه‏هاي معمولي قرار مي‏دهد.

روز و شب با ديدن صياد مستم در قفس *** بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس

اين گسترش و اشراف من مختص ديگري دارد كه حتي آن دو راه (شكوه جمال هستي و جلال قانونمندي هستي) نيز به مقصد نمي‏رساند. اين من مختص عبارت است از يقين انسان به اينكه اين دنيا ميداني است براي تكاپو و مسابقه در خيرات و فقط با اين ديد عرفاني است كه مي‏توان گفت: ما نه جهان هستي را از حد خود بالاتر مي‏بريم و نه ـ العياذ باللّه ـ خدا را از مقام شامخ خود تنزل مي‏دهيم كه آن دو را كه قضايي از ذهن متحد بسازيم!

طريق ديگر احساس حيات در عالم طبيعت است
با يك دقت‏نظر و شهود عرفاني اعلا، چهره‏اي ديگر از جهان طبيعت كه عبارت است از حيات لطيف آن، براي انسان عارف نمودار مي‏گردد. بعيد شمردن زنده بودن طبيعت و اجزاي آن، با توجه به جريانهاي زير، كاملاً بي‏اساس است:
1ـ مادؤ جامد ناآگاه و ناآزاد
2ـ موجود زنده
3ـ درك و شعور
4ـ عقل و وجدان اخلاقي و اختيار كه آدمي به وسيلؤ آن در عليت علل و انگيزگي انگيزه‏ها تصرف مي‏نمايد.
5ـ شهود والاي روحي
6ـ اكتشافات و الهامات
7ـ نفس انساني كه از كانال مادؤ جامد عبور مي‏كند در مسير تكامل قرار مي‏گيرد و بر هستي مشرف مي‏شود و در جاذبؤ شعاع ربوبي قرار مي‏گيرد و به آرامش نهايي مي‏رسد. قرآن مجيد در مواردي متعدد تسبيح و سجدؤ موجودات عالم طبيعت را گوشزد فرموده است. مانند "يسبح للّه ما في السموات و ما في الارض" (سورؤ جمعه، آيؤ 1) (به خداوند تسبيح مي‏كند آنچه در آسمانها و زمين است) و سورؤ تغابن، آيؤ 1 و سورؤ انبيأ، آيه 79 و سورؤ ص، آيه 18 و 5 مورد ديگر: "وللّه بسجد ما في السموات و ما في الارض" (سوره نحل، آيه 49) و سورؤ رعد، آيه 15، و سورؤ حج، آيه 18 و سورؤ رحمن، آيه 6 (و براي خدا سجده مي‏كند هرچه كه در آسمانها و زمين است).


جلال‏الدين محمد مولوي اين حقيقت را چنين بيان نموده است:

جمله ذرات عالم در نهان *** با تو مي‏گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم *** با شما نامحرمان ما خامشيم
خامشيم و نعرؤ تكرارمان *** مي‏رود تا پاي تخت يارمان
چون شما سوي جمادي مي‏رويد *** آگه از جان جمادي كي شويد
از جمادي در جهان جان رويد *** غلغل اجزاي عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت *** وسوسؤ تاويلها بزدايدت

4ـ عرفان و زندگي و مرگ
زندگي كه زمينه بروز جان (روان و روح) انساني در عرصه هستي است، حقيقتي است شفافتر از جمادات و نباتات براي نشان دادن كمال خداوند هستي ‏بخش كه با بروز جان انساني در آن، بر شفافيتش افزوده مي‏گردد، مگر اينكه اين حقيقت شفاف به دست خود انسان چنان تيره و تار شود كه به ضد حيات و جان مبدل گردد. در اين صورت حتي مبارزه با چنين جان ضدجان لازم مي‏گردد. با نيل به عرفان مثبت كه از تهذب و تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه حاصل مي‏گردد، جان آدمي براي پذيرش فروغ الهي آماده‏تر مي‏شود. مرگ از همين ديدگاه نيست مگر پاشيده شدن اجزايي از آب (كه حباب كالبد مادي آدمي را تشكيل مي‏دهد) و برگشت وي به درياي عظمت خداوندي.

حباب‏وار براي زيارت رخ يار *** سري كشيم و نگاهي كنيم و آب شويم

زندگي و مرگ آن كسي كه شخصيت انساني خود را در ميدان مسابقه در خيرات به ثمر رسانيده است از آن خدا مي‏گردد.

قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي للّه رب العالمين (سورؤ انعام، آيه 162)
(بگو به آنان قطعاً، نماز من و عبادات من و زندگي و مرگ من از آن خداوند، رب‏العالمين است)

و با همين ديد عرفاني مثبت است كه دين اسلام از جان گرايي در برابر كساني كه زندگي را يك پديده طبيعي محض مي‏دانند، دفاع مي‏كند. اگر فلاسفه و حكما و ديگر صاحبنظران اهميتي را كه اسلام به پديده حيات و جان ابراز مي‏نمايد، قائل بودند، تاريخ انسانها مسير معقولتري مي‏پيمود. ولي چه بايد كرد كه تكرار مشاهده جان و جاندار از يك طرف و بروز صفات رذل و پست از انسانها از طرف ديگر، حقيقت و ارزش واقعي زندگي را از انسان مخفي داشته است.

5ـ عرفان و كار
اساسي ترين مختص زندگاني عرفاني (كه مطابق آيؤ شريفه فوق از آن خداست) كار و تلاش پي‏گير در اين دنياست كه ميداني براي مسابقه در خيرات است. "و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات" (سورؤ بقره، آيه 248) (و براي هر كسي طريقي يا هدفي است كه روي او به سوي آن است و شما براي خيرات مسابقه كنيد).
از ديدگاه عرفان مثبت، ركود و جمود انساني در اين دنيا از نظر ارزش بدتر از نيستي است. بيرون از منطقؤ ارزشها است و اينكه بعضي از شعرا مي‏گويند:

موجيم كه آرامش ما در عدم ماست *** ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم

اگر منظورشان اين است كه حيات و جان ما در زمينؤ تلاش و تكاپو است؛ لذا اگر از تلاش و تكاپو بازبمانيم زمينه حيات ما و جان ما نابود گشته است، مطلبي بسيار متين است، زيرا:


گرچه رخنه نيست در عالم پديد *** خيره يوسف‏وار مي‏بايد دويد

خداوند عز و جل فرموده است:

يسئله من في السموات والارض كل يوم هو في شان (سوره الرحمان، آيه 39)
هر چه كه در آسمانها و زمين است فيض هستي خود را از او مسالت مي‏نمايد. او هر روز در كاري است.

يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملا قيه" (سوره انشقاق، آيه 6)
اي انسان، تو در نهايت تلاش و تكاپو به ديدار خدايت نايل خواهي آمد.

و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري (سورؤ نجم، آيه 39 و 40)
و قطعي است كه براي انسان هيچ چيزي وجود ندارد مگر كوششي كه انجام داده و قطعاً كوشش او به زودي ديده خواهد شد.

پس عرفان مثبت هم دنبال گنج گرانمايه مي‏رود و اين گنج را فقط در كار و كوشش در راه تنظيم امور مادي و معنوي انسانها در مي‏يابد، انسانهايي كه اشعه‏اي از خورشيد با عظمت خداوندي در عرصه طبيعت مي‏باشند. اين عرفان پرداختن به مرهم گذاشتن به زخم يك انسان را همانند ذكر يا حيّ يا حيّ در تاريكيهاي شب تلقي مي‏نمايد.
آري قرار دادن يك پيچ و يا مهره در جايگاه مناسب خود در ماشين مفيد بر حيات بشري را عبادتي مقبول درگاه ايزدي مي‏داند.
ولي اگر مقصود اين باشد كه آرامش و ركود در زندگي از همه جهات مساوي عدم مي‏باشد، پذيرش آن بسيار دشوار است، زيرا همانگونه كه در بالا اشاره شد، نيستي بيرون از منطقه ارزشهاست، در صورتي كه موجودي كه از مسير قانوني خود منحرف گردد، در منطقه زشتيها قرار خواهد گرفت. انساني كه مي‏داند وجودش وابسته خدايي است كه او خود در هر لحظه در كاري است، چنين انساني نمي‏تواند حتي يك لحظه هم از تاثير و تاثر با جهان هستي، كه نتيجه‏اش همان گسترش و اشراف من عارف بر جهان است، آرامش بگيرد. با نظر به اصل وابستگي آدمي به خداوند فعال و فياض مطلق و قراردهنده نظم هستي بر كار معلوم مي‏شود كه كار و حركت در متن اصلي قانون هستي است، بنابراين كسي كه بخواهد من او از مسير عرفان مثبت، بر جهان هستي گسترش و اشراف پيدا كند و در جاذبه كمال مطلق كه فعال و فياض مطلق است قرار بگيرد كه به لقأاللّه منتهي مي‏گردد، حتماً بايد يك لحظه هم از تلاش و كوشش نماند حتي اگرچه مقصدهاي جزئي زندگي مطلوب در عين حال ناپديد باشد.


كل يوم هو في شان بخوان *** مر، ورا بيكار و بي‏فعلي مدان
كمترين كارش به هر روز آن بود *** كاوسه لشكر را روانه مي‏كند
لشكري ز اصلاب سوي امهات *** بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشكري زار حام سوي خاكدان *** تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشكري از خاكدان سوي اجل *** تا ببيند هر كسي عكس‏العمل
باز بي‏شك بيش از آنها مي‏رسد *** آنچه از حق سوي جانها مي‏رسد
و آنچه از جانها به دلها مي‏رسد *** آنچه از دلها به گلها مي‏رسد
اينت لشكريهاي حق بي حد و مر *** بهر اين فرمود ذكري للبشر


عرفان و وسيله و هدف
از هنگامي كه فروغ عرفان مثبت در دل آدمي درخشيدن مي‏گيرد، همانگونه كه هدفهاي مربوط به حيات معقول وي مطلوب و توجه و اشتياق و حركت آدمي را به خود جلب مي‏كنند، وسيله‏ها نيز به اضافه اينكه داراي مطلوبيت وابسته به هدفها مي‏باشند، از همان موقع كه اشتياق انساني براي وصول به هدف در ميدان مسابقه در خيرات در درونش موج زد، ارزش ذاتي هدف فروغي بر وسيله مي‏تاباند و در نتيجه به اضافه مطلوبيت جنبه وسيله‏اي آن، مطلوبيت خاصي هم از فروغ اشتياق به هدف درمي‏يابد. به طوري كه حتي اگر انسان پس از تلاش در مرحله وسايل به هدف نايل نگردد، باز در مسابقه عرفاني برنده محسوب خواهد گشت. از همين جا روشن مي‏شود كه هيچ مكتب سياسي و اجتماعي و اخلاقي و عرفاني منفي نمي‏تواند مانند عرفان مثبت كه در اسلام مطرح شده است، ياس و نوميدي را كه همواره مانند آفتي مهلك جانهاي آدميان را از پاي درمي‏آورد، ريشه‏كن بسازد. اين به آن معني نيست كه كار و هر وسيله‏اي كه براي وصول به يك نتيجه مورد توجه و عمل قرار مي‏گيرد، ذاتاً داراي آن ارزشي است كه انسان را از تكاپو براي وصول به هدف بي‏نياز بسازد، بلكه مقصود اين است كه اصل اساسي ورود وسيله در منطقؤ ارزشها از موقعي شروع مي‏شود كه انسان با نيت وصول به هدف صحيح كه آن را در مسير حيات معقول مورد بهره‏برداري قرار خواهد داد، اقدام به فعاليت در تنظيم وسيله براي آن هدف نمايد، اقدام با نيت مزبور و تكاپويي كه مستند بر آن، انجام مي‏گيرد، وارد منطقه ارزشهاست، خواه به هدف منظور برسد يا نه، كه البته اگر به هدف منظور نيز نايل گردد، انبساط نيل به هدف، خود به وجود آورنده يك حالت روحي بسيار عالي است. براي مثال داستاني مختصر از جلال محمد مولوي را در اينجا مي‏آوريم:

آن يكي اللّه مي‏گفتي شبي *** تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي
گفت شيطانش خمش اي سخت رو *** چند گويي آخر اي بسيار گو
اينهمه اللّه گفتي از عتو *** خود يكي اللّه را لبيك كو؟
مي‏نيايد يك جواب از پيش تخت *** چند اللّه مي‏زني از روي سخت!
او شكسته دل شد و بنهاد سر *** ديد در خواب او خضر را در حضر
گفت: هين از ذكر چون وامانده‏اي *** چه پشيماني از آن كش خوانده‏اي
گفت: لبيكم نمي‏آيد جواب *** زان همي ترسم كه باشم ردباب


با اینکه مطالبی که بیان کردید نکات بسیار نهفته ای داشت ولی من نتونستم جواب سوالم رو بگیرم.

ولی میشه اینطوری گفت:

به اعتقاد ابن عربي و به روايت پيروانش در اينجا تقسيم بندي هايي كه در هستي مي كنيم همان تقسيم بندي تجلي و حضور خداست پس خدا كه از او به « هو » ياد مي كنيم آن است كه در همه اين مراتب حضور دارد و در عين حال در پس همه آنهاست و اين عبارت است از وجود لابشرط مقسمي كه به نحو زير تقسيم مي شود :
هو : وجود لا بشرط مقسمي :
1- وجود بشرط لا = احديت
2- وجود بشرط شئ = واحديت
3- وجود لا بشرط قسمي = نفس رحماني


با اینکه این بحث عرفان که مطرح کردید . اصلا در رشته تحصیلی من نیست و زیاد دنبال اونهم نیستم. گاها وقت کنم بعضی از مطالعات آزادم رو روی این بحث میزارم که در مورد همین بحث سوالات زیادی برام مجهول مانده بود. به هر حال از هم صحبتی با شما بسیار خوشحال شدم.
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
با سلام بر سپنتای ارجمند و دوستانی که این مباحث رو پی گیری کرده اند . هرچند به گمانم مسیر این تایپیک کمی هم از اصول خود فاصله گرفت اما در ادامه ی پاسخهای قبل این توضیح مختصر را نیز ارائه میکنم تا پس از آن به روند عادی تایپیک که درج یک شعر معرفت اندوزانه یا معرفت ساز است مبادرت نمایم .
و اما توضیح ؛
به زبان ساده برای ما هرچه که در قالب حواس جسمانی ما قابل درک و حس باشد قطعا اندیشیدنی است و پس از تصور یا تجسم ذهنی ، آن چیز حس خواهد شد حال در این محسوسات دو حالت کلی وجود دارد اول اینکه آن شی خارجی موجود ، حاضر هم باشد پس به سادگی تصور و تصدیق و حس میشود - با هر کدام از حواس بشری ما - در تعریف فلسفی این شی محسوس موجود حاضر ، مشهود نامیده میشود و در مقابل دسته ی دوم از محسوسات موجود هستند که حاضر نیستند بلکه از دسترس حواس بشری ما غایب هستند لکن قابل تصور میباشند . این دو حالت تعریف ساده یی از حالات غیب و شهود موجودات است .
حال باید به این نکته ی مهم توجه نمود که فراتر از این اشیاء و موجودات قابل تصور که در " محسوس بودن " مشترک هستند یعنی از یک تصور عقلی این روند آغاز شده و به حس کردن آن شی ختم میشود و ممکن است حاضر یا غایب باشند ، استفاده از این دو ویژگی حضور و غیبت در مورد ذات و صفات خدا بدین معنا نبوده و نباید بین اینها خلط شود یعنی اگر صفات و اسماءخداوند متعال را حاضر تلقی میکنیم این حاضر خود متشکل از حضور و غیب حسی است و اگر از غیب صحبت میشود منظور غیب الغیب است نه آن قسم دوم از اشیاء . یعنی ذات الله تبارک و تعالی خارج از توانایی عقل و تصور ماست و غیب او به معنای عدم محسوس و معقول بودن است و در مقابل حضور او هم فراتر از آن تقسیم بندی در غیب و شهود حسی میباشد لذا می گوییم : عالم الغیب و الشهاده که این غیب منظور غیب حسی است که انسان تا در انجا حضور نداشته باشد امکان مشاهده ندارد ولی خداوند بدون حضور مادی بر آنجا احاطه و اگاهی دارد . و شهود او مثل غیبش مطلق است یعنی در همه ی اجزا محسوسات است که مثلا بارها شنیده ایم " به هرجا بنگرم آنجا تو بینم "
بنابر این توضیح تجلیات اسمائ و صفات خداوند تبارک و تعالی خود مراتبی دارد و در مراحل ویژّه یی نمود پیدا میکند لکن همگی برای ما قابل فهم و درک و محسوس است و آنچه که دست اندیشه و حس ما بدان نخواهد رسید ذات خدا و غیب مطلق است و آنچه ما رفته رفته با معرفت اندوزی به سمت آن می رویم تجلی تام رب جلی است که به شهود مطلق ختم میگردد و برای مثال ما به کسی که به این جایگاه رفیع دست می یابد شهید می گوییم که خود شهید و شهادت هم مراتبی دارد و انسان کامل در مقام اعلای آن قرار دارد و البته از صفات باری تعالی نیز هست . و حد فاصل این شهود و آن غیب مطلق بسته به میزان درک صحیح و معرفت و بصیرت بنده ، خداشناسی حاصل میگردد که این حد فاصل همان غیب نسبی است که البته این لفظ مسامحتا به کار رفته و جنبه ی توضیحی دارد چرا که جز غیب و شهود حالت دیگری قابل تصور نبوده و وجود ندارد .

و اما یک غزل با نام

اگر مقصود پروازست قفس ویرانه تر بهتر
اگر معشوق بر دارست هوس میرانه تر بهتر
صدای من گلوگیر و غمت عالم فراگیرد
به گوش من صدای تو جرس گیرانه تر بهتر
تو معشوقی و خم ابرو به تندی قهر فرمایی
ولی با من بگو عاشق عبس دیرانه تر بهتر
مرا تلخی کام و دل خدادادی ست کین سانم
ترا چون شهد شیرینی مگس شیرانه تر بهتر
اگر دنیا ست مقدارش همان ارزن که می دانی
تهی بطنان گیتی را نفس پیرانه تر بهتر
نمی دانم که این بالست یا زنجیر جان فرسا
ولیکن چون بود حائل نفس گیرانه تر بهتر
نمی خواهم نمی مانم تمامی فکر پروازم
دگر هنگام پروازست قفس ویرانه تر بهتر


متشکرم و موفق باشید

پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم .
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
دل در گــرو زلـف ســـیاه و غــم دلدار بمانم
تـا جــان بـه لـب و لـب بـه لـب یـار رســـانم
زلف سیه اش راه نجاتست مُکاری*من بیدل
گم گـشــته در راه وصـالم به که امداد رسانم
بیـگانه بـود با غــم گیتی دل غم پرور عاشق
من نیز بـسی غـمــزده و دلــشده و زار بمانم
او هدیه دردانه هـسـتی سـت به درگاه خداوند
بی خـار گلی هدیه دهــندش اگرم خوار بمانم
هـرکـس صـــنمی در کـف و بـر پیــش نهاده
هم دیده و پیشـانی من برکفت ای یار نشـــانم
شـــــاد از تـو شـــدن مـونـس قـبرم شـود آخر
دور از تـو چـه ناشــــادم و غـمــخـوار بمانم
هـســــتی تو طـبـیبی کـه دل از گل بشــناسی
پیمــانه زن و دلـــبر مـایی که گرفـــتار بمانم
درمان نشناسم که چنین درد هزاران بفرستی
من ناله کنان چـشـم به راه تو پرســـتار بمانم
دیگر چـه خـوش این کـام فـرو بنـدم و مـیرم
تاکی ز ســر تب ســـخنی گـفته و بیمار بمانم


مُکاری = کسیکه برای پیمودن راه به دیگران وسیله کرایه میدهد



پی نوشت ها :
1- از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم
2- دوستان کسی از جناب کاکو خبری داره ؟ چند وقتی هست تشریف نمیارن یا اینکه به اینجا سر نمیزنند . در هر صورت اگر کسی با ایشون در تماس هست سلام من رو هم برسونید ؛ براشون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم .
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
چندی است دگر خنده به رخسار نداری

یا اینکه شـــــدم خار و به من کار نداری

اول به خیالم که غمت بیش ز حد است

گـویا که غـمت نیـســـــت خریدار نداری

گـفــــتم که خـریدار ولی خود نگهی نیز

بـر پــیــــــر و کـــلاف ســــــربازار نداری

عــــــالم اگــر از غـصه تو شاد ولی من

نا شــــادم و جـــــز من دگری یار نداری

لخـــتی بنـشــین خنده کن و باز بپاخیز

شـــاهد چو من ســـوخته بسیار نداری

رخساره ببین ازخود وبر ما تو مکن عیب

انگـــار کــه آیـنـه برای دل خونبار نداری

جانم به فدایت که تو غمگین منشـینی

غـــمهـات به جانم که تو غمخوار نداری

خواهـــم ز خدا شــاد کند آن دل پر مهر

گر زین همه غم خنده به رخسار نداری
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
انگــــار که دل کرده با آتش هجـران خـو
با درد شـــدم مونس آسـایش و درمـان کو
قـدم خـم و افـســرده با مـوی ســپیـدم مـن
دلــدار ببین گـشــته زیبـاتر و افـشــان مو
من سوختم از غم ها او خنده به لـب دارد
دیگــر نبود چــون من دلــداه گــریان رو
انگارپس ازعمری ره را ز نو باید رفـت
دل صحن قدمهایش ای کاش که مهمان او
می سـوزم و می سـازم با آتـش هجرانش
در نـار بود جـایم شـد سـاکن رضــوان او
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
شکوه

مـن شــــكـوه ز تاريـكي ايـن راه نـدارم
زين شكوه شود شهره كه من ماه ندارم
گر غصــــه نصيبم شد و از پاي نشستم
زيـرا كـه مهــين يـاور دلخــــــواه ندارم
هركس كه مرا ديد گمان برد كه شـــادم
خـــنـدانـم و در ســـــينه به جز آه ندارم
هرچند نظرهاست ز ليلي سوي مجـنون
مجـنـون بـه بـيابـانم و هـــــــمراه ندارم
در چـــنبره عـشــق گرفـــتار و اســيرم
مـن ســوخـته ام ســـاخـته ام راه نـدارم
زيباي جهان هستي و حق بود نســازي
مـن زشـــت تـرين بودم و اكــراه ندارم
بي پـا و ســــري از ازلم بود چه چاره
مـن قـدرت جـنـگـيدن بـا شـــــاه نـدارم



پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
خوشحالم که باز هم اشعار زیبا تون رو در این تاپیک قرار میدید :happy:

سوال _مفهوم :

با توجه به عبارتهای :

.... كه من ماه ندارم

..... يـاور دلخــــــواه ندارم

این سوال هست که بدون داشتن ماه و محبوب دلخواه احیانا اسیر عشق ..اسیر کدام عشق هست ؟

در چـــنبره عـشــق گرفـــتار و اســيرم

البته شاید یک کم سطحی به این شعر نگاه کرده باشم ... ولی به نظرم اومد که این مفهوم ها همدیگر رو نقض می کنند ..

ممنون میشم اگه در مورد قصد خودتون از بیان این جملات یک کم توضیح بدید .
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام بر دوست عزیزم Dong Fang Bobai

شاید در راه کشف حقیقت زندگی ، مهمترین مسئله برای سالک و عارف - که بی شک و قطعا همه ی انسانها اینگونه اند گرچه خود غافل باشند - پی بردن و اطمینان از این باشد که در پس ظاهر یکیاک موجودات و حوادث عالم و از همه مهمتر وجود عظیم و پیچیده ی خود او ، باطنی بس ژرفتر نهفته است که سرّ برون رفت از این دنیای تنگ و تاریک نیز در فهم همین باطن گنجانده شده است .
کسی که این مهم را دریابد و به مشاهده ی ظاهری هر چیز بسنده نکند و در پی کشف نهان و حقیقت باشد قطعا پا را فراتر از مادیات و روابط حسی و مادی گذاشته و به عالم معنا و حقیقت راه پیدا میکند . تک تک اجزاء عالم همین گونه اند و در درون خود راز بزرگی را پنهان کرده اند که گویی سرّ خلقتشان و سرّ خلقت همه ی خلایق است . کسانیکه با تسلط و اراده ی خویش و بدنبال درک حقیقت زندگی ، با موجودات اطراف خود و هر آنچه که حس و تعقّل میکنند ، اینگونه در ارتباط و تعاملند " عارف" نامیده میشوند و اگر از ضمیر هریک از انسانها با هر عقیده و مرامی سوال شود که چگونه به اجزاء عالم مینگرید قطعا میگویند " میدانیم در پس این ظواهر ، باطن و حقیقتی نهفته است و ما آن را درک کرده ایم . اما این سخن ، همه ی حرف آنها که نادانسته در پی حقیقتند و حتی عارفانی که خود آگاه در پی کشف راز خلقتند ، نیست چرا که گله از سردرگمی ها ، اسرار ناشناخته ، افقهای فکری کوتاه ، گرفتار محدوده ی زمان و مکان بودن و ... عذرهای به ظاهر موجهی که همه ی آن افراد به زبان خواهند آورد بخش دیگری از نجوا آگاهانه یا ناآگاهانه ی ما انسانهاست و این گله و این سردرگمی که گاه فرد را از کشف حقیقت مأیوس میکند ، مهمترین چالش و مانع بر سر راه رسیدن به حقیقت ، فریب ظاهر دنیا را خوردن و باز ماندن از اصل خویش است که در غزل فوق سعی در تبیین این مشکل و حل و فصل این مسئله از نگاهی عارفانه شده است .
در عرفان اسلامی – ایرانی ، ماه پس از خورشید بیانگر نقطه ی اتصال ما با فرامادیات و نشانه ی نور و زندگی مطلق است که انسانها در زندگی ظاهری و دنیایی خود و همچنین در سیر عارفانه ی خویش از این منابع روشنگر برای ادامه زندگی و رسیدن به روشنایی و حیات دائمی بهره میبرند . همانطور که برای انسان ممکن نیست در روز دائمی و نور مطلق – که همان درک مطلق حقیقت است – به سر ببرد ، هیچگاه تاریکی مطلق و شام ظلمت محض نیز وجود نخواهد داشت .
هم در طبیعت و هم در عالم معنا و حقیقت همه در تاریکی غوطه ورند و تنها راه نجات و پیوستن شان به ابدیت ، یافتن نور و امید به هدایتگری منابع نورانی عالم است و اینکه کسی بطور کل یا در حالاتی خاص گمان کند که در تاریکی مطلق به سر میبرد و دسترسی به حقیقت برای او غیر ممکن است و یا اصلا حقیقتی وجود ندارد ، گمانی باطل و موهوم است . چنین فردی خود را به خواب زده و چشمش را به منبع نور بسته است وگرنه تک تک اجزاء عالم حامل پیامی هستند که او را به نور مطلق هدایت خواهند کرد و حتی لحظه یی او از این هدایتگری هوشمندانه بی نصیب نیست مگر اینکه خود نخواهد ! و خداوند متعال بعنوان خالق هستی پیش از آنکه انسان و هر موجود دیگری را بوجود آورد زمینه ی هدایت او بسوی حقیقت مطلق که همانا هدف خلقت اوست را فراهم نهموده و سپس هر موجودی را آفریده و به سمت کمال هدایت می نماید و این همان حقیقت عشق است . عشق تنها عنصری است که پیش از خلقت مادی انسان هدفمندی ، کمال و حرکت انسان را تضمین نموده است عشق حقیقتی است فراتر از مادیات که همچون رشته یی ناگسستنی انسجام و هدفمندی همه ی موجودات را از پیش تعیین و حتمی نموده است و هیچ موجودی نمیتواند از سیطره ی آن خارج شود – هر چند به ظاهر منکر آن و یا از ان بی خبر و غافل باشد .
البته این را هم باید افزود که انسان اگر چشمش را به حقایق باز کند و در تکاپویی دائمی برای رسیدن هدف والای خلقت خویش باشد به همان اندازه از عشق – عشق ورزیدن - بهره مند خواهد بود و کاری خدایی خواهد کرد که مابقی موجودات از این هنرنمایی – عاشق و معشوق بودن – بی نصیبند .
لازم به ذکر است آنچه در این غزل بیان گردیده حقیقتی عرفانی و ناب است که در آیات بسیاری از قرآن کریم و در احادیث و روایات متعددی تبیین شده و عرفا و شعرای بزرگ ما به زبانهای مختلف این حقیقت را بیان نموده اند
حافظ میفرماید :
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد . . . . . . . . . . .عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت . . . . عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد . . . برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز . . . دستی از غیب برون امد و بر سینه نامحرم زد
...
و یا سعدی می فرماید :
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی . . . . که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد . . . . دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
...
امیدوارم این توضیحات کوتاه کمکی به یافتن پاسخ سوال شما کرده باشد .
متشکرم و موفق باشید
 
بالا