برگزیده های پرشین تولز

اشعار عرفانی ( سروده سید مهدی طباطبایی)

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
ممنون از توضیح :happy:

ممکنه یک مقدار هم در مورد ساختار شعرهاتون صحبت کنیم ؟ مثلا نظرتون در مورد استفاده از کلمات و عبارات جدید ( بنا به قولی امروزی) در اشعار تون چیه ؟ به نظرتون مثبت هست یا منفی ؟

در مورد تشبیه ها چه طور ؟ همین طور تعبیر ها و نما ها و فضا سازی ذهنی ؟

به نظرتون بیان کردن احساساتی عارفانه آیا با کلمات و جملات و تعبیرها ی امروزی ( قرن حاضز ) امکان پذیر هست ؟ یا اینکه عمل طبق سنت قدما و بزرگان قدیم رو محکم تر و بهتر می دونید ؟
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
سلام بر دوست عزیز Dong Fang Bobai

از مصائب امروز ما در طرح و نشرمباحثات عرفانی - آنچه که در هر یک از ابواب علمی اما با نگاه حقیقت بین و توحیدی تولید و نشر میشود - که البته در بسیاری از علوم خصوصا در جهان سوم و ممالک در هرحال پیشرفت دامنگیر عالمان گشته و اثر آن در کمرنگی ارتباط عموم مردم با علوم ناب و خدشه ناپذیر و همچنین انس با علم و عالم هویداست ، وسعت یافتن دامنه ی اشتراکات لفظی است - هرچند خود این عبارت(اشتراکات لفظی) نیز از مصیبتی که خواهم گفت در رنج است .
همواره در تاریخ محاوره و مباحثه علمی و حتی عمومی و اجتماعی الفاظی وجود داشته اند که برای چند معنا ساخته شده و بکار میرفته اند و همگان بخاطر برخورداری از یک فکر مشترک و یا لااقل بسیار نزدیک به هم ، تقریبا همان معنای مدنظر بکار برنده ی آن لفظ مشترک را می فهمیدند و محاورات بخوبی اتفاق می افتاد و مباحثات به سرعت به نتیجه میرسید و این نه تنها بد و مشکل ساز نبود بلکه به خاطر محدودیت در کلمه سازی یک ضرورت بشمار رفته و بسیار مفید و راهگشا نیز بود اما در دو قرن نوزده و بیست و خصوصا هرچه به اواخر قرن بیست میلادی و بالاخص سه دهه ی اخیر نزدیک میشویم دامنه ی علوم بشری به سرعت وسعت یافته و تمامی عرصه های نظری و تجربی را فتح کرده است و در کنار خدماتی که ارائه نموده مشکلات و مصائبی را نیز برای بشر و بشریت خصوصا آنها که در این جهانی شدن همراه و همپای ممالک پیشرفته نبوده و مقید به فرهنگ و تمدن بومی خویش هستند ، فراهم آورده است .
البته بر شمردن خدمات و خیانتها در این مختصر جایی ندارد و از بحث ما خارج است لیکن آنچه اهمیت داشته و به سوال شما و بحث ما مربوط میشود این است که بسیاری از کلمات رواج یافته در زبان فارسی در این دو سده ی اخیر تحت تاثیر تفکری غیر از تفکر اسلامی – ایرانی ما شکل گرفته و فلسفه و منطقی که سازنده ، مترجم یا شایع کننده ی این قبیل کلمات است ، فلسفه یی غیر الهی و اخلاق گریز است که اتفاقا غربی ها و کشورهای پیشرفته همین دو - یعنی غیر الهی بودن و علم منهای اخلاق – را عوامل اصلی پیشرفتهای خود میدانند ؛ بر این اساس بسیاری از کلمات تازه ساز خصوصا در ادبیات امروز ما – تقریبا 70 سال گذشته – بخاطر تاثیر پذیری بیشتر این حوزه از فلسفه ی غرب و خصوصا فلسفه و ادبیات فرانسه ، با گذشته ی علمی ما اشتراک حقیقی و فکری و معنایی ندارد و بین آنچه نویسنده و شاعر میسازد و بکار میبرد با آنچه شنونده میشنود و میفهمد فاصله ی مفهومی بسیار زیادی وجود دارد .
بدیهی است هر دو گروه سعی دارند این قائله را به نفع خویش تمام کنند گروه اندکی که دستی در فلسفه ی غرب دارند – دانسته یا نادانسته – و سعی هم می کنند بنابر همان فلسفه ، ادبیات نوینی را ایجاد کنند ؛ و عموم مردم که باز هم دانسته یا نادانسته بر تفکرات توحیدی صدها و هزارها ساله ی خویش پای میفشرند و نمیخواهند و نمیتوانند این قبیل معارف را که در قالب بسیاری از کلمات جدید ساخت ، نشر میباید را بربتابند .
ناگفته نماند که باید توجه وافری کرد که آیا این بحث صرفا در گستره ی ادبیات امروز و محیطهای ادبی امروز که غلبه یی امروزین و متکی بر همان فلسفه ی غربی دارد ، جاری است یا از آنجا که ادبیات فارسی با همه ی قالبهایش مهمترین و موثر ترین ابزار و رسانه برای انتقال مفاهیم و معارف ما به عموم مردم است ؛ میبایست با توجه به فرهنگ و فهم عمومی طرح و بسط گردد ؟! که البته این خود یکی دیگر از مصائب ادبیات امروز ماست که کم توجه به خواست قلبی عموم مردم که برآمده از دین و فرهنگ غنی آنهاست راه خود را می رود .
بنابر هر آنچه گذشت ، نظر من این است که اگر در پی نشر معارف ناب الهی هستیم ناچار به پای فشاری بر همان ادبیات کهن خویشیم مگر در موراد کم تعدادی که نو آوری ها واقعا بر اساس فلسفه یی توحیدی و بر مبنای دین و فرهنگ عموم مردم باشد و همگان بتوانند معنای واحدی را از لفظ تازه ساخت بفهمند وگرنه استفاده از کلماتی که در ادبیات امروز ظاهرا بار معنایی و عرفانی دارند بجای اینکه شنونده را به عروج حقیقی وادارد با عرفانهای سطحی و بعضا غیر الهی رایج امروز دنیا درگیر میکند و نهایتا مقصود اصلی ما حاصل نخواهد شد . و البته تاکید میکنم این مراقبت و احتیاط هرگز نباید از پویایی و سرزندگی زبان شیوای فارسی بکاهد بلکه باید کسانی سراغ ادبیات بروند که صاحب تفکرات سالم و متکی بر فلسفه و منطق صحیح و فرازمینی هستند .
همگان امروز شاهدیم تعالیم و معارف بسیاری به اسم عرفان رایج گشته و نشر داده میشود که اصالتا خداشناسانه نیست و حتی بعضا ضد الهی است و یک شاعر یا داستان سرا یا نویسنده وقتی از کلماتی که بین این عرفانهای سطحی و بی اساس و عرفان ناب الهی ، مشترک است استفاده میکند حقیقتا چه بر سر عرفان و ادبیات و شنوندگانش می آورد ؟ گرچه این بحث صرفا به ساخت کلمات نو ختم نشده و سبکها و قالبها نیز سخت در این هم آورد مغلوب گشته اند .
بی شک امروز وظیفه ی سنگینی بر عهده ی بزرگان ادبیات فارسی است و زندگی و دوام فارسی یا بهتر بگویم پارسی بر عهده ی ایشان است ؛ بسیاری از جوانان ما حتی تحصیلکرده ها نه از غنای ادبیاتمان چیزی می دانند و نه از غیر الهی بودن فلسفه های رایج و پنهان شده در پشت ادبیات امروز و گرایش ایشان به ادبیات نو اگر چه از سر فطرت پاک و دین و فرهنگ ناب است اما متاسفانه راه به جایی نخواهد برد و به نظر من این برای ادبیات و زبان ما یک مصیبت است .

از اطاله ی کلام عذرخواهی میکنم .
متشکرم و موفق باشید
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران

تـــوئی کـه ذره ذره می کنی ام آب کـســی چــه میداند
مـــنم کـه حـــنجره از نـاله ام رباب کـســی چـه میداند
مـــنم کـه ســـوخته ام هرزمان مثال شمع مثال پروانه
تــوئی کـه ز داغــــــت دلـم کـباب کـســی چـه می داند
تــوئی تـو مـایه شــــادی و غــــم برای این دل عاشق
منم که مایه ندارم زکف داده ام حساب کسی چه میداند
مــــنم کـه نـیـســت می شـومت تا که هست بمانی جانا
تـــوئی زلال چشــمه آب و منم سراب کسی چـه میداند
تـــوئی امــــیر مـیـکـده و ســــاقی هـمـه مـی نوشــان
مــــنم به روی هر پیاله و جـام حباب کـسی چه میداند
مـــنم که صـــبح و شــــام بـه رویـت هــمـی زنم لبخند
تــوئـی کـه نـاز فـروشــی کـنی عتاب کـسی چه میداند
تــوئـی وقــار و مـتــــانـت تــوئـی تـمــــــامـی خـوبـی
مــــنم که صـــبرندارم اســــیـر التهاب کسی چه میداند
مـــنم دگـر دعـا نکـنم بی نیـازم حاجـــتی نمی خـواهـم
تـوئی دعای منی یک دعای مستجاب کسی چـه میداند
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
هـر کـه دل آرام بـود یـا کـه دلـش رام بود
مـی رهـد از دسـت غــــم ســــیره ایام بود
من که دلم رام نیسـت روزی ام آرام نیست
بـاز نشـــســتم زپا بـس کـه بـه ره دام بـود
سهم کسی همچو من وصل تو دلدار نیست
چون تو کــسی ماهـرو در پی خوشنام بود
گــــر پـی آرامــشی روز تــو بـایـد ســـپید
روز ســــــــیه را کـــجا راحتی شـــام بود
در شــب ظـلـمـانی و سـردی فـصل خزان
آنـکه بـود بـرف بیــش بیشـــترش بـام بود
زنـدگی اش شــــهد بـار عـاقـبتـــش خوبتر
هـر کـه دل آرام بـود یـا کـه دلـش رام بود



پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
تکیدن پیکر عاشقانه ما چه ارزشی دارد
تپیدن این دل عاشقانه زپا چه ارزشی دارد
شکسته غروری غمین و رنج کشیده منم
نبود منزلت و بی مقامی ما چه ارزشی دارد
به لب رسیده جانی و عمر زکف داده بگو
چکیده شمع وجودش ترا چه ارزشی دارد
ز کف طراوت جانم در آوارگی ها چون رفت
رود نفس ز نای خسته ما چه ارزشی دارد
رقیب و دشمن و بدخواه رسیده اند به نوا
ز یادها رفتن یک بی نوا چه ارزشی دارد
زهر خنده اغیار بسی بر گدا سخت است
ز زهر جگر پاره شد گدا چه ارزشی دارد
به کام دل برسیدند همه چه خوش اقبال اند
بد اقبالی و بخت سیاه ما چه ارزشی دارد
شکایت و گله و درددل برای خوبان است
بدی چو من نکند شکوه ها چه ارزشی دارد
بحق که مرگ بهترین ارمغان برای منست
حیات بی تو و یا مرگ ما چه ارزشی دارد


پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8

حیات بی تو و یا مرگ ما چه ارزشی دارد

عبارت جالبی بود .... :happy: هر چند که کل شعر یه جورایی ناامید کننده به نظر میومد اما انعکاس بیشتری از عمق احساسات به خواننده منتقل می شد ... یک واقعیتی هست : به نظرم به طور کاملا آشکار یک سیر صعودی در اشعار شما دیده میشه .. الان همین شعر رو اگر با شعر صفحه ی قبل مقایسه کنیم شاهد بیان روان تر و مفهوم و احساسات قوی تر خواهیم بود ... البته می بخشید که به خودم اجازه دادم در مورد اشعارتون به این راحتی اظهار نظر کنم ... ولی حتما منتظر ادامه اشعارتون هستم .. موفق باشید.
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
جان فدایت دل بری آسان بیا من را ببر
می بری دل جا گذاری جان بیا من را ببر
عشقت اول روز آمد هستی من را فروخت
گر به دل عشق تو شد پایان بیا من را ببر
آه از این جور و جفا دارایی ام بر باد داد
گر چه غمها می کند طوفان بیا من را ببر
آمدی من خواب بودم رفتی ازاینجا به دور
می شود دوری جسم و جان بیا من را ببر
راحتی را شب براین فرسوده تن کی آورد
کی شود راحت به تن مهمان بیا من را ببر
من که دلخواهی ندارم دل نمی خواهد کسی
وه چه بردی دل ز من آسان بیا من را ببر
دردها درمان نشد دیگر چه کارم با طبیب
چون نمی آید به دل درمان بیا من را ببر
من نفسهایم به سختی زین تنم بیرون رود
بر نمی گردد نفس بر جان بیا من را ببر

پی نوشت 1:Dong Fang Bobai عزیز ! از اینکه قابل میدونید و سری هم به اینجا میزنید بسیار خشنود و سپاسگزارم و از اینکه دوستی تان صادقانه و بی ریاست خوشحالم . راستش من این مقایسه شما رو بین اشعار انجام نداده بودم و برای دقت نظر و حسن توجه تان باید تبریک بگم ولی ناگفته نماند ترتیب انعکاس این سروده ها ربطی به ترتیب و زمان سرودنشان ندارد و هر یک از این غزلیات را تقریبا بطور تصادفی از مابین اشعاری که در چند سال اخیر سرودم انتخاب و در این تایپیک منتشر میکنم .
در هر صورت از توجه و لطفتون سپاسگزارم

پی نوشت2 : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
. . . از اینکه دوستی تان صادقانه و بی ریاست خوشحالم . . . . . ناگفته نماند ترتیب انعکاس این سروده ها ربطی به ترتیب و زمان سرودنشان ندارد و هر یک از این غزلیات را تقریبا بطور تصادفی از مابین اشعاری که در چند سال اخیر سرودم انتخاب و در این تایپیک منتشر میکنم .

نمی دونم ولی با این وجود همچنان نظر شخصی ام تغییر نکرده .. :)
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
ديـگــر نكـــنم از غـــــــم و از غـصـــه فـغاني
لیک حيـف ازین دل كه تو در خون بكشــاني
افـــــتاده به خاك ســــيه و موي ســـــپيدم
شـــــد در خم گيـســوي تو قدم چو كماني
شــــــبهـا تو در آغــوش من آرام بخــــفـتي
روز اهــل جــــفـا گشــــــته و انگـار نـه آني
گر ناله ام از ســـــوز درونـســـت كه هيهات
مظــلوم كشــــــد آهي و بر تخــــت بماني
فـرســودن تن از غم تو هيچ عجب نيســت
عاشــق من رنجــور و تو معشــوق چـناني
از روز ازل قســمـت و تقـــدير مـن اینسـت
جـــان دادن تــدريـجـي و در اوج جــــوانــي



پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
من در این فکــــر بســـی جان به لب آور هستم
که چــــــرا دل به دل ســــنگ تو دلــبر بســــتم
آخـــــر الامر نـدادم ثـمــــر این فـــــکر عـمـــیق
ز چـه در کــــوی تو بی پایم و بی ســر هســتم
گـفــتم ای بخــــــت چـرا رنگ ســـیاهت زده اند
گــفــــت بهرت ز ازل رخــــت عــــزا بر بســـــتم
آنقــــدر گریه امان داد که فریاد کشـم بر ســر دل
گفتمش بنگرم آخرکه همان مست قلندر هستم
نه توان مـــانده مـرا دلخوشــــی هم کوچ نمــود
ز آنکه خـــــــارا دل خود بر دل مرمر بســــــــــتم
قســـــمتم چیســــت ازا ین آمد و شــد حیرانم
حــیرتم هــیچ نه از می لـــب من تر مســـــــتم
حــــــالم امـروز خـراب و دی و دوشـــــم غم بار
ترس فــرداســــت که بر دل هــمه را در بســتم
ای بســــا خاک به زیر کـف پایی و زکـــف دلداده
دل ز کـــف داده به امـید نگاهی زتو دلبر هسـتم
نظــــری ســــوی من ای دلـــبر دیریـنه نـمـــای
گـرچــــه بـی ارزش و بـی فـــایده و گـر پســـتم




پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
دلــم خونــست زین زندان پر غــم

برای زخــــــــم من بفرست مرهم

بـــجای اشک چـشمم خون فشاند

زیادســــت آن بـهـا بر گیر این کم

قـفـس بشکــســتنم کی میدهی یاد

که من افــتان و خیزان آیم آن دم

ازین زندان رهـــایم کن به دستت

بزن عاشق کشی رسمش توبرهم

گشا آغوش و غرقــم کن بوصلت

مگـــــو دریاست این تو در پی نم

بدیـن رویـا دلــم خوش میــکنم تا

مگــر دل خو کند با این همه غم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
هیچ کس چون تو مرا این همه دلخون نکند

هـــیچ لـــیلی چو شما کینه به مجــنون نکند

دل سرگشـــته همی خواست که در پا نشود

هیچ کس دلـشــده را این همه اش دون نکند

به تمـنای وصال و مزه شــهـد لبان شکرت

هیچ تمکــین چو منی بـهـر تو گردون نکند

همگان آتـش کـین بر دل دشـــمن چـو زدند

هیچ کس چـون تو دل آتـش نزند خون نکند

به خــدایی که مرا خـالق و معبود شـماست

هیچ عــابد به عـبادت به کـسـی چـون نکند

دلم از حلقه عشق تو گرافتاد برون زود بیا

هــــیچ کس این دل ما یکســره مفتون نکند

با تو من اهــل وفــایم نکنم شــــکوه ز غم

هیچ کس چون تو جــفا بر من مغبـون نکند

اگر آنروز دلم گشت اسیرتو و امروز رهید

هیچ کس عاشـق بی جرم که مسـجون نکند

به قــــضا و قــدرم راضی و امــا چون تو

هیچ کس خــنده کنان اين دلم افســون نکند




پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
گاهی برای دلت من که سـیر گریه می کنم
بی رعد و برق هستم و دلگیر گریه می کنم
هق هق کنانم و به دهــان برده آسـتین خود
بی غرشم بسان بارش شبگیر گریه می کنم
خـون مـوج می زند به دلـم تا کــران چـشــم
بر بحــر جـزر و مـدم و بی نظــیر گریه میکنم
طوفـان غصـه و ســـیل بلا رهـایم نمی کـند
لــرزان ز بـاد چـو بیــدی حقــیر گریه میکــنم
ایـن لـرزش عجــیب جان و تنـم زیر و رو کـند
بر میهن خراب چو امیری دلیر گریه می کنم
داری گمان که ناتوان شده ام زار میزنم ولی
شاه ار شوم من چو گدایی فقیر گریه میکنم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
دیگر رمق ندارم از درد برکشم آه
ای وای از دل من از دردهای جانکاه
از درد تا به درمان صعب است راه دانم
باید که جان سپارم تا طی کنم من این راه
درمان اگر نمی بود از درد کی اثر بود
این زخمها که بینی بر شام تن بود ماه
دست ار زجان بشویم با درد چون بسازم
درمان دگر نجویم حتی به خواهش شاه
درمان و درد هرگز راه علاج ما نیست
فکری به حال خود کن ای اوفتاده در چاه
گر دیگران روانند دنبال درد و درمان
باشد عجب ولیکن برخادمان درگاه
شاید رمق بیابم اما ز کف دهم دوست
هم ناامید مانم هم چه نشین و گمراه
آری رمق نخواهم تا در رکاب شاهم
خود بر گدا فرستد او صحتی و هم جاه


پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم !
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
من دیگران نخواهم وقتی تو را ندارم
بهتر که من نمانم وقتی تو را ندارم
گیرم جهان گلستان من هم گلی ز بستان
من با غبان ندارم وقتی تو را ندارم
خورشید عالم آرا با آن خروش و تابان
تاریک شد جهانم وقتی تو را ندارم
شبها که مه درخشد روشن نموده راهم
کورست چشم جانم وقتی تو را ندارم
سخت است زندگانی سخت جان سپردن
در برزخی نهانم وقتی تو را ندارم
وقتی دعا نمایم گویی گره گشایم
من این دعا نخواهم وقتی تو را ندارم
آتش چو دل بسوزد سنگین شود لسانم
اما چه سان ننالم وقتی تو را ندارم
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
تقدیم به ساحت مقدس عبدالله الرضیع علی بن الحسین حضرت علی اصغر علیهما السلام

من از قفس پریده ام به شوق کویش
در آسمان رها مکن عاشق رویش
بال و پرم خسته شد از بس که پریدم
راه نشان من بده پرم به سویش
دانه و آب و لانه ام تار دلم شد
رها شدم بسته شوم به تار مویش
عقل زسر دل ز کفم رود شتابان
شاه نشین خاطرم شود چو بویش
شهد لبش میکده من خمار مانم
خشکی لب تر نکنم گر از سبویش
کاش نگاه و ناله ام اثر گذارد
کبوتری تشنه رسد به آرزویش
بند به پا و دل رها در آستانش
راز عطش "سهم" 1 من و دگر مجویش
زود رها نما دگر تیر تو صیاد
سر ببُر از من که منم سرّ مگویش

__________________
1- تیر
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
خونم حلال کردی تا عاشقت بمانم
پایم به چال کردی تا عاشقت بمانم
من در سکوت جانگیر دندان بلب فشردم
تو قیل و قال کردی تا عاشقت بمانم
مرغی مهاجر هستم بر بام کویت اما
بی پرّ و بال کردی تا عاشقت بمانم
یک لقمه نان که دادی جان مرا گرفتی
با من قتال کردی تا عاشقت بمانم
بردی در آسمانم حیران جهان نمودی
شمسم زوال کردی تا عاشقت بمانم
اول که روز بختم چون شام تار دیدم
نیکم چه فال کردی تا عاشقت بمانم
از هجر چون که نالم یا صبر پیشه سازم
سهمم وصال کردی تا عاشقت بمانم
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
خیلی خوشحال شدم که مجددا اشعارتون رو در اینجا قرار دادید.

امیدوارم موفق باشید.
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
هر دم غمی دگر به دلم چنگ می کشد
کار من و تو را به سر جنگ می کشد
او هرکه را به سیاه و سپید رنگ می زند
تنها دلم دلی ست که بی رنگ می کشد
گاهی که صلح می شود و وقت رفتنست
نقشی دگر زده پایم چه لنگ می کشد
برگو چرا مهر تو باید به دل سپرد
وقتی ز قهرتو دل رو به سنگ می کشد
آری اگر نام مرا بر زبان نبرد میداند
عاشق رهش بسوی نام و ننگ می کشد
دیگر بس است گله از جور او نمیکنم
زیرا رخم سیاه و دلم را به انگ می کشد


پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم .
Dong Fang Bobai عزیز از محبتهای همیشگی تان متشکرم . سلامت و خوشبخت باشید .
 

saze shekasteh

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژوئن 2007
نوشته‌ها
182
لایک‌ها
10
محل سکونت
ایران - تهران
چندی است دگر خنده به رخسار نداری
یا اینکه شـــــدم خار و به من کار نداری
اول به خیالم که غمت بیش ز حد است
گـویا که غـمت نیـســـــت خریدار نداری
گـفــــتم که خـریدار ولی خود نگهی نیز
بـر پــیــــــر و کـــلاف ســــــربازار نداری
عــــــالم اگــر از غـصه تو شاد ولی من
نا شــــادم و جـــــز من دگری یار نداری
لخـــتی بنـشــین خنده کن و باز بپاخیز
شـــاهد چو من ســـوخته بسیار نداری
رخساره ببین ازخود وبر ما تو مکن عیب
معــشـــوق و خــبر از دل خونـبار نداری
جانم به فدایت که تو غمگین منشـینی
غـــمهـات به جانم که تو غمخوار نداری
خواهـــم ز خدا شــاد کند آن دل پر مهر
گر زین همه غم خنده به رخسار نداری


پی نوشت : از نظرات و نقد منصفانه و راهنمایی های دوستان ارجمند استقبال میکنم و آماده پاسخگویی به سوالات احتمالی عزیزان هستم
 
بالا