برگزیده های پرشین تولز

اشعار محرم

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
ای هلال ماه غم خون جگـــر آورده ای



سوز دل فریاد جان اشکی بسـر آورده ای



با قد خم گشته خود بر فـــــراز آسمان



از هلال دختر زهرا خبــــــــر آورده ای



آتش و خاکستر و کعب و نی و زخم زبان



از برای عترت خیرالبشــــــــر آورده ای



بر دل فرزند زهرا تیــــــر داری در کمان



یا برای اصغرش تیر دگــــــــر آورده ای



ای محرم وای بر تو پیش تیـــــــر حرمله ‏



حلق اصغر چشم سقا را سپـــــر آورده ای



ای محرم این تو هستی که یتیم وحــــی را



در کنار جسم عریان پــــــــدر آورده ای
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه‌های مجسّم عبور کرد
شاعر بساط سینه‌زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست
شاعر شکست خورده‌ی طوفان واژه‌هاست

بی‌اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه‌ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلصه‌ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
باز عاشوراییان پیدا شدند

باز هم سوداییان شیدا شدند

وقت آن شد عشق خونین‏تر شود

لاله‏های غصه رنگین‏تر شود

بلبل اینجا ناله‏ها سر می‏کند

لاله اینجا چشم‏هاتر می‏کند

اربعین غصه‏های گل کجاست

اربعین ناله بلبل کجاست

اربعین عشق، عباست چه شد

اربعین، فریاد احساست چه شد

اربعین از نینوای خون بگو

اربعین از اعتلای خون بگو

هان بگو از عشق، از معنای دین

وصف عباس آن مراد مومنین

ما فدای عشق بی‏آلایش‏ات

ما به قربان تمام خواهشت

تو مراد عشق بی پایان شدی

قبله گاه و معبد پاکان شدی
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
شرمنده شد بهار ز گلزار کربلا / بلبل کند نوا که خزان محرم است
ما عاشقان لاله ی سرخِ پیمبریم / کز عطر او بهشت خداوند ، خرم است
صد مرده زنده میشود از ذکرِ یا حسین / مولای ما معلم عیسی بن مریم است
عیسی اگر در آخرِ عمرش به عرش رفت / قنداقه حسین ، شرف عرشِ اعظم است
با یوسفش مقایسه کردم ، نگار گفت : / او شاه مصر باشد ، این شاه عالم است
ما را نیازِ صید چمن نیست در بهار / روی حسینیان ، گل و این اشک شبنم است
ای صاحب عزا به عزاخانه ها بیا / یاران سینه زن همه در زیر پرچم است
گر وعده ی بهشت به ما می دهد بهار / ما نیستیم طالب ، رضوان مسلّم است
بر عاشقان ، سیاحت گلشن حرام شد / خاکم به سر که قامت سروِ علی خم است
ای آب ، بس کن این همه جوش و خروش را / در پیش چشم ما علی اصغر مجسم است
سقا ز تشنگان حرم شرمسار شد / شرمنده ی خجالت او نهرِ علقم است
ساقی تشنه تا که برون آمد از فرات / قربان غیرتش شود عالم ، اگر کم است
چون محتشم بخوان به پیمبر ز سوز دل / باز این چه شورش است که در خلق عالم است ؟
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد

ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود

ابری که روی صورت من را گرفت و بعد

انگار صدای مادری دلخسته می رسید

آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد

همراه آن صدا تمامیّ ِ کودکان

ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد

هر کس که زنده بود از اهل خیام تو

مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد

دور از نگاه علمدار لشگرت

آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد

سرمست انتقام ولی بی نصیب تر

پس معجر از سر زنها گرفت وبعد
 

Brucelee

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2006
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
0
محل سکونت
Iran
باز این چه شورش است که در خلق عالم است ** باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین ** بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو ** کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب ** کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست ** این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست ** سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند ** گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین

***

کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا ** در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار می‌گریست ** خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک ** زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان ** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکند ** خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد ** فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم ** کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد ** کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

***

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی ** وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه ** سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت ** یک شعله‌ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان ** سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک ** جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست ** عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی بروز حشر ** با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند ** ارکان عرش را به تلاطم درآورند

***

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند ** اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید ** زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش ** اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها ** افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود ** کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان ** بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید ** بر حلق تشنه‌ی خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو ** فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب ** تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

***

چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید ** جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب ** از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند ** طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند ** گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد ** چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش ** از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار ** تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال ** او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

***

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند ** یک باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر ** دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین ** چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک ** آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت ** گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا ** در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز ** آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل ** شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

***

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار ** خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه ** ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن ** گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر ** افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود ** شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل ** گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی ** روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد ** نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

***

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد **شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند ** هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید ** هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت ** چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد ** بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان ** بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی هذا حسین زود ** سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول ** رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

***

این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست ** وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی ** دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست ** زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت ** از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات ** کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم **** که با خیل اشگ و آه ** خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین ** شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد ** وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

***

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ** ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند ** در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان ** واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی ورا چو ابر خروشان به کربلا ** طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر ** سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام ** یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو ** غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد ** کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

***

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد ** بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک ** مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان ** در دیده‌ی اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه‌خیز ** روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست ** دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب ** از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین ** جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد ** بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

***

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای ** وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول ** بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرداست هیچ گه ** نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین ** بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست ** در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو ** با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن ** آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند ** از آتش تو دود به محشر درآورند

محتشم کاشانی​
 

taghdir89

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2011
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
7
سلام دوست عزیز
این اشعار واقعا زیبا هستند
کاش می نوشتی شاعرشون کیه
موفق و پیروز باشی
یا حسین
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
ممنونم .. نه متاسفانه نمیدونم
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
اى که خم شد ز غمِ مرگِ برادر کمرت ...................داغِ دامادِ رشیدت زده بر دل شررت

کشته گشتند جوانان عزیزت به برت ....................... اى شهیدى که لبِ تشنه بریدند سرت

لاله سان سوخت ز داغِ علی اکبر جگرت

تا کشیدى ز غم و درد به سر ، ساغر را .............. خوشدل از خویش نمودى به جهان داور را

گو تو اى بادِ صبا ، آن شهِ بی یاور را ................ تشنه لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را

تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟

در شبِ قتلِ تو هر کس که ز تو عهد گسیخت ......... صرصرآسا ز برت جانب دوزخ بگریخت

خاکِ خذلان به سرِ خویش به زارى مى بیخت ........ بر لبِ خشکِ تو آبی پسرِ سعد نریخت

با وجودى که بود ساقیِ کوثر پدرت

ای به خورشیدِ رخت خلقِ جهان چون حربا ....... وى گلِ باغِ نبى ، خامسِ بر آلِ عبا

مادرت فاطمه کو تا نگرد بر غربا ؟ ................ خبرِ قتلِ حسین را ببر اى بادِ صبا

به سرِ تربت زهرا ، اگر افتد گذرت

عرضه کن: صرصرِ کین سوخت ز تو یک گلزار .......... گشت در کرببلا نوگلِ گلزارِ تو خوار

روزِ زینب بنگر ، گشته ز غم چون شبِ تار ....... بگو اى بانویِ جنت ، سرى از غرفه بر آر

غرقه در لجه یِ خون بین رخِ شمس و قمرت

به صفِ کرببلا کن نظر از رویِ صواب ....... بر لبِ آب نگر تشنه ، همه پیر و شباب

دلِ «ناهیدى» ازین غصه و غم گشته کباب ....... بنمائى همه از چشمه یِ کوثر سیراب

دخترانت همه بی معجر و بی سر پسرت​
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند
قصه دل دلکش است و خواندنیست
تا ابد این عشق و این دل ماندنیست
مرکز درد است و کانون شرار
شعله ساز و شعله سوز و شعله ساز
گفته یک صحرا جنون در چنگ او
یک نیستان ناله در آهنگ او
نغمه را گه زین و گه زان میکند
خرمنی آتش فراهم میکند
کرده خود را میزبان شعله ها
تا بسوزد در میان شعله ها
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند

هرکه عاشق پیشه تر بی خویش تر
هر دلی بی خویش تر در نیش تر
در دل من باغ ها از لاله ها
همچو نی در بند بندش ناله ها
با خیال لاله ها صحرا نورد
دشت را پوید ولی با پای درد
میرود تا سرزمین عشق و خون
تا ببیند حالشان چون است و چون
بر مشام جان رسد از هر کنار
بوی درد و بوی عشق و بوی یار
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزند

گوی سبقت میبرند این خاکیان
در عروج خویش از افلاکیان
عشق اینجا اوج پیدا می کند
قطره اینجا کار دریا می کند
رخستی تا ترک این هستی کنی
بشکن این شیشه تا مستی کنی
پرده بالا رفت و دیدم هست و نیست
راستی نا دیدنی ها دیدنیست
چنگ دل آهنگ دلکش میزند
ناله عشق است و آتش میزن
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد
کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد
ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟
جویم که را که درد دل خود به او کنم؟
گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش
روزی که در مدینه‌ی جدّ تو رو کنم؟
یعقوب جُست گمشده‌ی خویش را و من
در حیرتم تو را به کجا جستجو کنم؟
غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز
جز من کز ‌آب دیده دمادم وضو کنم
دردا حدیث درد و غمت کم نمی‌شود
تا روز رستخیز اگر گفتگو کنم
***نیاز جوشقانی***
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32


تا ساغــــــر وصـل را به دستش دادند

چندی ز پی نظــــاره اش استادند

دیدند دو دست او پی سجده ی شکر

از شانه جــدا شده به خـاک افتادند...
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32


بر روی شــن، جز ردپای ســـرخ خــنـجر نیست

جز نـــغمه‌هایی مانده از آوای پــــرپـــــر نیست

آن ســــو: نگـــــاه مادری بـــی‌تاب فــــــرزندی

این سو: یتیمی خفته با دستی که دیگر نیست

منبر نشین نیزه است آیا که می‌خواند…

آیا ظهوری تازه از وحی پیمبر نیست؟!

باد، عاشقانه، مو به مو سر را نوازش کرد

آیا نسیم شعله‌های آه خواهر نیست؟!

«ای قطره‌های خون، سفیران گلوی تو

باید ببوسم حنجرت را گر چه مادر نیست»

لب‌های سر انگار نجوا می‌کنند آرام:

«خواهر… برو… هر چند این رسم برادر نیست»

خواهر، اسیر شعله‌ی لب‌های تفدیده است

در سایه‌ی آتش، سفر کردن میسر نیست
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
تا بر تــــن او تیر فزون تــر می شد

هم گریه ی مشک لاله گون تر می شد

می گفت: سلام باد بر خون حسین!

وقتی لب تشنه اش ز خـون تر میشد...

.................................



در چشم فرات عکس ماه افتاده است

یک هاله به رنگ اشک و آه افتاده است


آن دست بنازم که جلوتـر از پــــــــا

در راه وصال حق به راه افتاده است

....................................

تــا بر اســـــــــرای خــاک دادند ندا

خونی پی فدیه رفت و دستی به فدا


این ریخت به خاک و آن شد از شانه جدا

این خون خدا و آن دگــــــــر دست خدا

..................................



در مشت گرفت آب و بی تاب نشد

شرمنده ی اهل بیت و اصحاب نشد

در حیرتم از عطش که مانند فرات

از شـــرم لب تشنه ی او آب نشد


...............................

آن ظهر که تا غروب تاریخ نشست

بند ازهم و رگ از رگ خورشید نشست

آواز مصیبت به سحرگاه،که خواند؟

کین شبنم اندوه به جاوید نشست​
 

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,016
لایک‌ها
3,141
هر روز می سوزی و خاکستر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری

"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری

برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد
برگشته ای؛ این را خودت باور نداری

می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لایی لایی واژه ای بهتر نداری

هر بار یاد غربت مولا می افتی
می سوزی از این که علی اصغر نداری

این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست
«سخت است آری سخت تر از هر نداری»*

ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لای لایی برنداری
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
آه از آن ساعت که سبط مصطفی

گشت وارد بر زمین کربلا

پس به یاران کرد رو سلطان دین

گفت کای یاران مقام ماست این

بار بگشائید خوش منزل گهی است

تا به جنت زین مکان اندک رهی است

بار بگشایید کاینجا از عناب

می شود لبها کبود از قحط آب

بار بگشایید کاینجا از جفا

ام لیلا گردد از اکبر جدا

بار بگشایید کاینجا بی درنگ

بر گلوی اصغرم آید خدنگ

الغرض در آن دیار پر محن

کرد چون سلطان مظلومان وطن

بود در نزدیک دشت ماریه

چادر چندی ز اهل بادیه

گوسفند و ناقه بیرون از شمار

جمله آوردند از بهر نثار

چشم شاه دین چو بر ایشان فتاد

پگفت با آن فرقه نیکو نهاد

ای محبان این سفر همراه من

هست قربانی من دلخواه من

اندر این ره بسی پریشانی مرا

هست هفتاد و دو قربانی مرا

این به گفت و شد روان از بهر گشت

دور از یاران در آن صحرا و دشت

خویش را از همرهان یکسو کشید

زآن زمین برداشت خاک و بوکشید

زد بسر دست غم و از پا افتاد

شد به کیوان آه آن نیکو نهاد

پس به گفتا از جفای مشرکین

جان سپارد اکبرم در این زمین

زان مکان چون رفت قدری باز راه

از فلک بگذشت او را اشک و آه

گفت در این سرزمین جای من است

این زمین تا حشر ماوای من است

چون در اینجا من به جسم چاک چاک

از سر زین سرنگون گردم به خاک

دردم آخر ز راه کین سنان

پهلویم بشکافد از نوک سنان

من تن تنها و دشمن صد هزار

پیکرم مجروح و زخم بی شمار

شمر بنشیند به روی سینه ام

بشکند این سینه بی کینه ام

آنچه گویم ای ستمگر تشنه ام

تشنه لب مپسند زیر دشنه ام

او زکین خنجر نهد بر حنجرم

تشنه لب از تن جدا سازد سرم

جودیا دم درکش از این داستان

خون مکن زین بیش قلب دوستان
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
مرا از بر لاله ها می برند

چو مرغی به دام بلا می برند

تو را غرق خون ستم ساختند

مرا هم به بند جفا می برند

جدایم کنند از تو این دشمنان

که سرهای از تن جدا می برند

تو خون خدایی و این مشرکین

تو را کشته نام خدا می برند

اسارت که دیگر ندارد کتک

مرا با زدن ها چرا می برند

به اینان بگو ای پدر جان مرا

چرا می زنند و کجا می برند

کشیدند اینجا چو جانم به خون

کجا دیگر از کربلا می برند

گهم بر روی خارها می کشند

گهم با سر نیزه ها می برند

به طعنی جگرهای ما خون کنند

به قهری دل ما ز جا می برند

به اطفال پاسخ ز سیلی دهند

زمانی که نام تو را می برند

"مؤید" دل ما به حال آورند

چو نامی ز کرببلا می برند

دوایی به درد دلم کن حسین

که خاک تو بهر شفا می برن
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
تکیه گاه خیمه ها بر زمین افتاد

ساقی لب تشنه گان ، تشنه لب جان داد

شد جدا دست از تن ِ ، یار رعنایم

بین خاک و خون نشست، ماه زیبایم

قامتم گشته خم بر دل زارم

کوه غم دارم

بر دو دست خونیش بوسه می کارم



***

می نشینم در برش با دلی محزون

قطره قطره گیرم از دیدگانش خون

در دم آخر چه دید چشم زیبایش

شد « اخا ادرک اخا » ذکر لبهایش

می روم تا حرم بی علمدار

دیده خونبارم

بهر اهل خیمه چه پاسخی دارم
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
بس که سوز تشنگی در کودکان افتاده است

اصغر شیرین زبانم از زبان افتاده است

کودک بی شیر را گهواره جنباندن چه سود

او نخوابد کز عطش آتش به جان افتاده است

بس که گرداند زبان خشک را دور دهن

بر لب خشکیده اش داغی گران افتاده است

از کنار خیمه ها آید صدای آب آب

مشک خشک خالی از آب، در میان افتاده است

از زبان ما نمی افتد عمو جان نام تو

گرچه طفلان را زبان هم از توان افتاده است

کن صوابی با شتابی جرعه آبی بیار

ای ز نامت لرزه بر جان یلان افتاده است
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
شک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را

آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب

ماه می خواست که مهتاب کند دریا را

تشنه می خواست ببیند لب او را دریا

پس ننوشید که سیراب کند دریا را

کوفه شد علقمه، شق القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

تا خجالت بکشد سرخ شود چهرۀ آب

زخم می خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریۀ گل بود و الاّ خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

کاش روی دل خشکیدۀ ما آن ساقی

عکسی از چشم خودش قاب کند دریا را

روی دست تو ندیده ست کسی دریا دل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
 
بالا