M-r-r
کاربر تازه وارد
از قضاي روزگار بد نهاد
يك نشيمن گز به پشتم بوسه داد
تا گشودم چشم ديدم يك سره
در دهي هستم به نام برره
مركز خنگان بي فكر و شعور
همچو سردار و سحرناز و بگور
چون كه من چمپت بدم همچو بگور
زور چپون كردند سحرناز شرور
گر چه من شوهر بدم از بهر او
ميكنم امرش اطاعت مو به مو
در حقيقت من زنم او شوهر است
او كه بر دستش هميشه خنجر است
من كيانوشم كه باشم زن ذليل
گويا خورده به مغزم دسته بيل
شب كه مي ايم كنار بسترم
تا بخوابم لحظه اي خير سرم
قلچماقي خنگ مي خوابد برم
آخ كه من هم واقعا خيلي خرم
موش فرهادي كه مي خوابد به بر
او برادر باشد از بهر سحر
آدمي چورمنگ تر از من بود
صد برابر خنگ تر از من بود
چون كه خوب مانده است اين مادر زنم
دائما اين را تو چشمش مي زنم
او زن خنگي است همچو شوهرش
او بود بي كله تر از دخترش
بر بگوري گفته ام شعري قشنگ
دركند از حال سالار مشنگ
بسكه خوردم من نخودهاي درشت
مي زنم شيپور از سوراخ پشت
باد كرده شكمم چون مشك اب
حال و روزم را بكرده او خراب
من چرا در همچو جايي مانده ام ؟
در چنين ماتم سرايي مانده ام ؟
بسكه بودند ابلهانم در كنار
هي نچفسكو خوردمي جاي ناهار
خود شدم ابله تر از اين قوم دون
اي خدا من را بكن زين جا برون
انقدر در كردم از خود حرف مفت
تا كه مهران از برايم شعر گفت
آن هم آن شعري نه مانند بگور
كه ندارد قافيه يا وزن و شور
يك نشيمن گز به پشتم بوسه داد
تا گشودم چشم ديدم يك سره
در دهي هستم به نام برره
مركز خنگان بي فكر و شعور
همچو سردار و سحرناز و بگور
چون كه من چمپت بدم همچو بگور
زور چپون كردند سحرناز شرور
گر چه من شوهر بدم از بهر او
ميكنم امرش اطاعت مو به مو
در حقيقت من زنم او شوهر است
او كه بر دستش هميشه خنجر است
من كيانوشم كه باشم زن ذليل
گويا خورده به مغزم دسته بيل
شب كه مي ايم كنار بسترم
تا بخوابم لحظه اي خير سرم
قلچماقي خنگ مي خوابد برم
آخ كه من هم واقعا خيلي خرم
موش فرهادي كه مي خوابد به بر
او برادر باشد از بهر سحر
آدمي چورمنگ تر از من بود
صد برابر خنگ تر از من بود
چون كه خوب مانده است اين مادر زنم
دائما اين را تو چشمش مي زنم
او زن خنگي است همچو شوهرش
او بود بي كله تر از دخترش
بر بگوري گفته ام شعري قشنگ
دركند از حال سالار مشنگ
بسكه خوردم من نخودهاي درشت
مي زنم شيپور از سوراخ پشت
باد كرده شكمم چون مشك اب
حال و روزم را بكرده او خراب
من چرا در همچو جايي مانده ام ؟
در چنين ماتم سرايي مانده ام ؟
بسكه بودند ابلهانم در كنار
هي نچفسكو خوردمي جاي ناهار
خود شدم ابله تر از اين قوم دون
اي خدا من را بكن زين جا برون
انقدر در كردم از خود حرف مفت
تا كه مهران از برايم شعر گفت
آن هم آن شعري نه مانند بگور
كه ندارد قافيه يا وزن و شور