برگزیده های پرشین تولز

اهداي عضو اهداي زندگيست

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
بيشتر بدانيد!!!!

مرگ مغزي به زبان ساده


:مغز از چند قسمت تشکيل شده است

١- قشر مغز

اين قسمت بزرگترين قسمت تشکيل دهنده مغز است. قشر مغز از دو نيمکره راست و چپ تشکيل شده است. نيمکره ها مسؤل فعاليتهاي اختصاصي ميباشند. بطور مثال تکلم - تفکر - محاسبات - درک فضايي اشياء و عواطف و احساسات شنيدن - بينايي - شناخت و غيره

٢- ساقه مغز

اين قسمت شامل مغز مياني, پل و بصل النخاع ميباشد. انجام اکثر اعمال خاص کنترلي بدن بر عهده ساقه مغز است: کنترل تنفس - کنترل دستگاه قلب و عروق - کنترل اعمال گوارشي - تعادل و غيره ساقه مغز دستورات و پيامهاي هدايت بدن را که از قشر مغز ميايد به سراسر بدن گسيل ميدهد مرگ مغزي

مرگ مغزي عبارتست از قطع تمامي فعاليتهاي مغزي و ساقه مغزي بطور همزمان. فرد مبتلا به مرگ مغزي در واقع شخصي است که بعلت آسيب گسترده به مغز قادر به ايجاد ارتباط با محيط پيرامونش نبوده ، نميتواند صحبت کند ، نمي بيند ، به تحريکات دردناک پاسخ نميدهد. فرد مبتلا به مرگ مغزي قادر به تنفس خودبخودي هم نمي باشد. اين فرد عليرغم آنکه ضربان قلب دارد وقتي امواج مغزي وي را ثبت کنيم هيچ موج قابل ثبتي ندارد. ضربان قلب وي به کمک دستگاه تنفس مصنوعي و اقدامات نگهدارنده ادامه مي يابد تا اعضاي اهدايي جهت پيوند در شرايط مطلوب حفظ شوند
مرگ مغزي در علم پزشکي مرگ مطلق است
و اين فرد هرگز زنده نخواهد شد
دين مبين اسلام ، هميت فوق العاده اي براي نجات جان انسانها قائل است. چنانچه در قرآن کريم سوره مبارکه مائده آيه ٣٢ به تصريح اشاره شده است که هرگاه کسي باعث بقاي نفسي شود مانند آنستکه باعث نجات جان تمام انسانها شده است. مرحوم علامه طباطبايي در ذيل و تفسير آيه مذکور ميفرمايند: هر که يکي را زنده نگه داردچنان استکه همه مردم را زنده نگه داشته است حضرت امام خميني (ره) در سال ١٣٦٨ در پاسخ به استفتاء جواز پيوند اعضا از فردي که دچار سکته مغزي شده است و حيات وي غير قابل برگشت است فرموده اند

بسمه تعالي
بر فرض مذکور چنانچه حيات انسان ديگري متوقف بر اين باشد با اجازه صاحب قلب يا کبد و امثال آن جايز است



*
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
چرخه اهدا و پيوند

lable_R_08.gif
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
از اول اردیبهشت ماه ، شنبه هر هفته ،مي توانيد در موج Fm ردیف ۱۲۰.۵ و ۱۰۳.۹
از ساعت ۳۰/۱۲ الي ۳۰/۱۳ با موضوع بحث پیوند اعضا به ما بپيونديد.

شما مي توانيد با تلفنهاي ۲۲۰۲۱۹۵۴ و ۲۲۰۱۲۶۷۹ و يا
با پيام كوتاه ۳۰۰۰۰۱۰۲۵ فقط در ساعت مذكور با اين گفتگو در ارتباط باشيد.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته

شما نیز می توانید با ارسال داستان ، خاطره ، شعر و یا کلیهء دست نوشت های خود در رابطه با اهدای اعضا به آدرس [email protected] ما را در این مهم یاری فرمایید . کلیهء آثار شما در صورت واجد شرایط بودن در این قسمت با نام خود شما درج خواهد شد.


قرار بود آنروز صبح هم مثل روزهاي قبل يك روز كاملا عادي باشد و اتفاق خاص در آن رخ ندهد ولي وجود يك دهنده عضو در آن روز باعث شد كار عادي من كمي دستخوش تغيير شود . قرارشد چند ساعتي شيفت را از نفر قبلي تحويل بگيرم و وظيفه مراقبت از مريض را به عهده داشته باشم . براي برداشتن روپوش وارد واحد شدم كه چشم ام به چند نفر آدم سياهپوش در جلوي درب واحد افتاد احتياجي به توضيح نبود . مشخص بود كه خانواده بيمار مرگ مغزي هستند. با يك نگاه در ميان آن جمع زن جواني قابل تشخيص بود كه چشمهاي ورم كرده و ملتهبش نشان مي داد كه احتمالا بايد همسر متوفي باشد . همچنين در لابلاي جمعيت دختر كوچولوي چشم رنگي ديده مي شد كه با بهت و نگراني ديگران را نگاه مي كرد و هر چند دقيقه يكبار يكي از همراهان چند لحظه اي او را در آغوش مي گرفت و فشار مي داد و دخترك كه معلوم بود از بس در ميان محبت همراهان فشرده شده به ستوه آمد و به زحمت خودش را از چنگالهاي خانواده بيرون مي كشيد و پشت چادر مادرش مخفي مي شد. صحنه جالبي نبود بنابراين سريعا روپوش پوشيدم و به سمت ICU روانه شدم همانطور كه حدس مي زدم به محض اينكه خانواده بيمار من را با روپوش ديدند با چشمان ملتمس به سمت من برگشتند. انگار مي خواستند معجزه اي را از دهان من بشنوند ولي افسوس كه من معجزه گر نبودم! پس سرم را پايين انداختم تا نااميدي آن همه چشم منتظر را نبينم .موقع خارج شدن صدايي را شنيدم كه مي گفت يعني حتي يك در صد هم اميدي نيست؟ فكر مي كنم بلا فاصله از نگاه من جوابش را گرفت چون حرفش را به آخر نرساند .

در ICU همانطور كه انتظار مي رفت با يك مرد 40 ساله مواجه شدم، با تشخيص مرگ مغزي در اثر تصادف موتور . وقتي نگاهش كردم بسيار آرام و متين و راستش را بخواهيد حسادت برانگيز خوابيده بود. توي همين فكر ها بودم كه در ICU باز شد وهمان مادر و دختر به سراغ مرد خانواده شان رفتند .نگاهي بين ما ردو بدل شد كه حرف تازه اي براي گفتن نداشت پس مادر و دختر به سمت مرد خانواده رفتند تا براي آخرين بار لذت با هم بودن را تجربه كنند .

تخت بغل بيماري بود كه تازه از اتاق عمل خارج شده بود و هنوز به هوش نيامده بود. همراهش دستش را در دست گرفت و آرام فشار داد و به مونيتور بيمارش چشم دوخت . من و آن مادر دختر هم نگاهش را تعقيب كرديم و ديديم كه ضربان قلب مرد بيهوش آرام آرام بالاتر رفت تا جايي كه زنگ دستگاه را به صدا در آورد. آن همراه نفسي به آسودگي كشيد ،انگار از حيات بيمارش مطمئن شده بود . يك دقيقه اي بدون هيچ حرفي گذشت .ناگهان همسر بيمار مرگ مغزي ما مثل اينكه تازه چيزي را به ياد آورده باشد با عجله كنار تخت بيمارش رفت و دستانش را در دست گرفت و به صفحه مونيتور خيره شد . مي توانستم ببينم كه آرام آرام فشار دستهايش را بيشتر كرد تا جائيكه دستانش كاملا قرمز شد ولي عدد ضربان قلب بيمارش تغييري نكرد . لحظه اي اندوه محيط را فرا گرفت تا اينكه توانستم برقي را در چشمان آن زن ببينم . اينبار به سرعت دخترك را كنار تخت پدر آورد و دستان سرد پدر را روي صورت دختر كشيد. چند ثانيه اي گذشت و صفحه مونيتور هيچ تغييري را نشان نداد. همسر مرد مرگ مغزي شده آهي از ته قلب كشيد و به دخترش گفت :" عزيزم از بابا خداحافظي كردي؟" و لحظه اي بعد آن مادر دختر براي مرد خانواده با دست باي باي كردند . حالا ديگر كاري نمانده بود . نماينده پزشكي قانوني منتظر امضاء آنها بود و آنان رفتند تا كار درست را انجام دهند .

نگارش:دکتر مسعود جمالی
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته


از خاطرات زندگي يك تخت

خوب يادم هست كه حدود 10 سال پيش در يك كارخانه خيلي مجهز دور از جايي كه الان هستم به دنيا آمدم يا شايد بهتر است بگوييم ساخته شدم. از همان ابتدا وقتي در انبار كارخانه بودم فهميدم كه يك چيز خاص هستم. بر خلاف بقيه هم رده هايم كلي براي خودم دم ودستگاه داشتم و كنترلهايم كاملا برقي بود .سيستم فنر بندي جديد و هزار جور محسنات ديگر داشتم كه از روز اول باعث شده بود با تخت هاي بيمارستاني ديگر فرق داشته باشم واين را مي شد توي نگاه بقيه تخت هاي بيمارستان كه توي انبار چيده شده بودند ديد . نمي فهميدم چرا من را اينقدر شيك درست كرده اند ولي خوب حدسهايي براي خودم مي زدم! شايد قرار بود محل استراحت يك آدم مهم باشم ويا شايد بايد در يك موزه به عنوان نماد پيشرفت از من استفاده مي كردند.

به هر حال مثل همه تختهاي انبار من هم يك روز از آن انبار خارج شدم و به سمت زندگي جديدم رهسپار شدم . بعد از هفته ها مسافرت سخت و مجروحيت چند نقطه از بدنه ام در هنگام انتقال بالاخره به محل كارم رسيدم جايي كه به آن بيمارستان مسيح مي گفتند هر چند نمي دانستم كه چه معنايي دارد.همينكه رسيدم چند نفر به جانم افتادند و شروع كردند به باز كردن پلاستيك ها.بعد از چند لحظه كه حسابي پوست مارا كندند ده ها نفر دورم جمع شدند وشروع به تحسين من كردند. واقعا به خودم افتخار مي كردم . من را در جاي تخت هاي قديمي قرار دادند و من توانستم حسادت ونفرت را در حركات آن تخت هاي قديمي ببينم. بيچاره ها حسابي ضوارشان در رفته بود و صدا مي كردند . منتظر ديدن آن آدم مهمي بودم كه قرار بود پذيراي وي باشم كه ديدم پيرمردي را با عجله روي من پرتاب كردند و شروع به ماسا ژ قلبي كردند . اولين صاحب من چند دقيقه اي بيشتر زنده نماند و من فهميدم كه آنقدر ها هم قرار نيست به من خوش بگذرد !

روزها و سالها ي بعد به همين منوال گذشت . صدها نفر آمدند و رفتند و از آنها برايم خرابكاري هاي گاه گاه ، مردن ها و خوب شدن ها ، اشكها و لبخند ها به جا ماند . حالا ديگر سني از من گذشته بود و يواش يواش صداي جير جيرم داشت در مي آمد . يك روز روي تخت بغلي يك مريض ويژه بستري شد مي گفتند مرگ مغزي شده است. چه احترام !

هميشه يك نفر پزشك و پرستار بالاي سرش بود يك پتوي خوشگل هم رويش كشيده بودند كه با پتوهاي ما فرق داشت . معمولا اينجا كسي براي ملاقات صاحبان موقت ما نمي آيد ولي در مورد اين مريض مخصوص چندين نفر وي را ملاقات كردند . از پزشكان مختلف گرفته تا همراهان بيمار بر بالين وي حاضر مي شدند و آرام از بيمار خود وداع مي كردند. تا به حال مرگ اينطوري نديده بودم نه جيغ و دادي ، نه دستگاه شوكي ونه كسي كه ماساژ قلبي بدهد و فنرهاي من را از جا در بياورد ، نه كسي از عجله به تخت لگد مي زد و نه چيزي از تخت در موقع ماساژ قلبي مي شكست . همه چيز خوب و با احترام بود .راستش خيلي حسودي كردم به آنهمه وقار و كلاس . تا مدتها اين قضيه را به ياد داشتم تا اينكه يك روز همان پتوي خوشگل را براي من آوردند و جواني آرام را روي تشك من خواباندند، گرماي پتو بسيار لذت بخش بود . از اينطرف و آنطرف مي شنيدم كه اين جوان قرار است جان چندين نفر را نجات بدهد.خانواده وي آرام براي وداع مي آمدند و من اينبار احساس بسيار خوبي داشتم . خوشحال بودم كه دراين همه احترام شريك هستم. پس صاحب موقتم را در آغوش گرفتم وگفتم:"خوش آمديد! پذيرايي از شما براي من بسيار باعث خوشحالي است ، استراحت خوبي داشته باشيد "

نگارش:مسعود جمالي
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته


چشم هایم را دادم و عصای سفید گرفتم


عصر روز پنج شنبه درایستگاه منتظراومدن اتوبوس بودم. پدرودختری به ایستگاه اومدن ونشستن.هردو ظاهری بسیارفقیرانه داشتند. دخترک معصوم، لباس کهنه ای به تن داشت خیلی کهنه.

اتوبوس نیومد پدردخترک تصمیم گرفت که تاکسی بگیره ولی راننده ها با مقصدی که اون میخواست هم مسیر نبودن. خسته شد و روی صندلی نشست.وقتی به دخترک نگاه نمی کردم بهم چشم می دوخت وقتی نگاهش می کردم چشم ازم برمی داشت به همین خاطربه او چشم دوختم و یک لحظه هم ازش چشم برنداشتم.

نگاهم نمی کرد تا زمانی که بی طاقت شد و نگاه کرد رنگ چشماش سبز بود ونیازمند محبت.مدام چشمهایش راجمع می کرد تا منو واضح ببینه ازاینجا شد که فهمیدم چشمهاش کم سو ست.همین طور به هم زل زده بودیم.اتوبوس نیومد .پدرش بلند شد و تصمیم گرفت تاکسی بگیره ولی راننده ها با اون مقصدی که او در نظرداشت هم مسیرنبودند .وقتی برگشت تا روی صندلی بنشینه با دیدن ما یکه خورد چون دخترش سر روی شونه هام گذاشته بود ومی خندید من هم دستهای او را در دستام فشار میدادم ونوازش می کردم.

پدرش جلوآمد و روبه دخترش کرد و گفت :نجوا! خانم را اذیت نکن .من بدون لحظه ای صبر گفتم نجوا یک فرشته ست و فرشته ها کسی را اذیت نمی کنن. واینطور شد که سر صحبت بازشد.

پدرنجوا میگفت: دخترش، مادر خود را دربدو تولد ازدست داده و تا حالا یاد نداشته که نجوا با یک خانم چنین رفتاری را ازخودش نشون بده.او از همه گریزون بود اگه کسی می خواست به او دست بزنه جیغ می کشید ولی الان با تو ارتباط عاطفی برقرار کرده . او می گفت کم کم نجواداره بینایی اش را از دست می ده و تنها راه نجاتش گرفتن چشم است اگر کسی پیدا بشه که نمی شه چشم هایش را به دخترش بده . دخترش کورنمیشه

حرف هایش جگر منو سوزوند .قلبم آتیش گرفت و اشک در چشم هام حلقه زد. اتوبوس خیلی دیرکرده بود نمی دونم چرا حتما حکمتی در کار بوده. به نجوا نگاه کردم و با تمام وجودم او را در بغلم فشار دادم و از درون گریستم و از برون خندیدم ناراحتی خودمو فراموش کرده بودم.آخه من از بیماری سختی رنج می برم امیدی به زنده بودنم نیست پدر و مادرم نذر و نیازها ی زیادی کردن ولی بی فایده بود رفتنی بودم رفتنی.

ناراحتی وغصه به بیماری ام اضافه می کرد.با دیدن آن صحنه و حرف های آن مرد دلم آشوب شد یک لحظه نفهمیدم چی شد از حال رفتم چشم هام رو که باز کردم روی تخت بیماستان بودم ومامانم با چشم های نگران نظاره گراحوالم بودقضیه را برام تعریف کرد و گفت براثرفشار روحی که به من وارد شده بود در ایستگاه اتوبوس بیهوش شدم وآن پدرودخترمنو به بیمارستان رسوندن.همون جا تصمیم گرفتم چشم هامو به نجوا هدیه بدم چون او بیشترازمن به این چشمها نیاز داره .

من چند روزی بیشتر زنده نیستم. نا بینا مردن با بینا مردن برام هیچ فرقی نداره این موضوع را با مامانم درمیان گذاشتم عصبانی شد و گفت دیگه حق به زبان آوردن همچین حرف هایی را ندارم .به پدرم گفتم او هم مثل مامانم رفتار کرد اصرار کردم اشک ریختم التماس کردم راضی نشدن که نشدن.

حکومت نظامی راه انداختم وتهدید کردم که اگه به خواسته هام عمل نکنند دوا ودرمون را ادامه نمی دم ، لب به هیچ غذایی نمی زنم و آبی هم نمی خورم تا بمیرم .وهمین کار را هم کردم ونتیجه بخش بود چون اگر ادامه می دادم زودتر از وقت موعودی که پزشکان برام در نظر گرفته بودن به دیار باقی می شتافتم واین برای خانواده ام گرون تمام می شد.آنها تسلیم شدن. همه چیز برای نابینا شدن مهیا شد.منو به اتاق عمل بردند. چشم های قهوه ای ام ا از صندوقچه وجودم بیرون کشیدند و در صندوق وجود نجوا گذاشتن .عمل موفقیت آمیز بود.

وقتی که به هوش اومدم از مامانم پرسیدم که چرا هوا تاریکه ازش خواستم لامپ را روشن کنه آخه من از تاریکی می ترسم که ناگهان مامانم گریه کرد و پدرم گریه کنان از اتاق خارج شد تازه فهمیدم که چه اتفاقی برام افتاده.حس عجیبی داشتم فقط به مرگ فکر می کردم که آیا می تونم عزاییل راببینم یا که او در تاریکی خودم، جان بی مقدارم رو خواهد گرفت من فقط سیاهی می دیدم و نجوا دنیای رنگی را نظاره گر بود.بهش حسودی کردم.

پدر نجوا ازخوشحالی می گریست و پدر من هم ازناراحتی.در بیمارستان تحت مراقبت بودم ولی نجوا مرخص شده بود پس از چند روزنجوا بینایی کاملش رو بدست آورد وبه عیادتم اومد.دیگه لازم نبود برای واضح دیدن آدم ها چشم هاش روجمع کنه، این را حس می کردم . چشمهای قهوه ای من درصورت او به صا حب قدیمی اش نگاه می کرد

نجوا نزدیکم اومد دستام رو روی صورت وچشم هاش کشیدم چه حرارتی در نگاهش بود. انگار چشمهام برای او ساخته شده بودن.من چشمی نداشتم تا بگریم صندوقچه وجودم، خالی خالی بود .خودم رو پیشش خندان جلوه دادم.

نجوا یه تیکه پارچه باریک سبز روبه مچ دست راستم بست و گفت :تو حالت خوب میشه من مطمئنم بعد رفت و تنها شدم. یک لحظه از کاری که کردم پشیمان شدم وقتی به یاد مرگ افتادم ناراحتی ام بر طرف شد .

در بیمارستان حالم روز به روز بهتر و بهتر می شد طوریکه در آزمایشی که از من گرفتند هیچ اثری ازبیماری ام نبود سالم سالم بودم.من شفا پیدا کرده بودم ، یک معجزه.

والدینم نمی دانستند که از این موضوع باید شاد باشند یا ناراحت چون می دانستند که من باید تمام عمرم را با عصای سفید زندگی کنم.



نگارش : ناهید تقی نژاد
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
معرفی نامه جشن نفس

هر ساله در چنين روزهايي در گرماي تابستان در گوشه اي از شهر تهران جمعي گرد هم مي آيند تا نفس هايشان را با هم به اشتراك بگذارند و اين كار به ابتكار واحد پيوند دانشگاه شهيد بهشتي محقق شده. سه سال پيش براي اولين بار جرقه اي در بيمارستان دكترمسيح دانشوري زده شد كه حاصل آن اولين جشن نفس بود كه در اصل براي بزرگداشت پيوند اعضاء و ترويج فرهنگ اهداء در كشور پايه گذاري شد. جشني كه با تلاش صادقانه و همت بلند واحد پيوند دانشگاه شهيد بهشتي مستقر در بيمارستان دكتر مسيح دانشوري و با شعار "جشن نفس ، جشن زندگي" آغاز شد و در سال 85 سومين سالگرد خود را در روزهاي گرم تير ماه وهمزمان با ميلاد حضرت فاطمه زهرا (س) جشن گرفت. اين جشن شامل دو قسمت مي باشد كه قسمت اول آن بازارچه خيريه روز مادر است كه در آن بازديدكنندگان مي توانند با چهره هاي محبوب و سرشناس هنري و ورزشي ديدار داشته باشند و ضمن خريد هديه روز مادر با خانواده هاي اهداء كننده ، انگيزه آنان از اهداء عضو و احساس آنان پس از اين فداكاري و نيز با روي ديگر اين مسئله كه همان گيرندگان عضو و تاثير دريافت عضو پيوندي در كيفيت زندگي آنان مي باشد آشنا شوند.
قسمت دوم اين مراسم شامل همايش 2 ساعته اي مي باشد كه در آن مسئولين، خيرين،‌خانواده هاي اهداء كننده عضو بيماران مرگ مغزي ، گيرندگان عضو پيوندي و بيماران نيازمند پيوند اعضاء حضور به هم مي رسانند.
رويهم رفته جشن نفس به تمام خيرانديشان نشان داده است كه هستند بسياري كه دوست داشته باشند كمك كنند تا يك نفر ،‌يك جايي ، يك لحظه نفسي به آرامش بكشد و به ما ثابت كرد كه با تلاش و برنامه ريزي درست قادريم مردم ، هنرمندان ،‌همكاران و حتي مسئولان را به هم سويي تشويق كنيم. با اميد به روزي كه همه انسانها بتوانند نفسي به آسودگي بكشند.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
تاريخچه جشن نفس

جشن نفس در سال 85
در سال 85 اين مراسم خيرخواهانه در گرماي معنويت تولد حضرت فاطمه و در تاريخهاي 22-24 تيرماه در مجموعه فرهنگي ورزشي انقلاب تهران برگزار شد. با شكوه و پربارتر از سالهاي قبل و در ميان حيرت برگزاركنندگان از استقبال بي نظير مشتاقان.
همايش رسمي در تاريخ 24 تيرماه در سالن كنفرانس مجموعه ورزشي برگزار شد. سالن كه گنجايش 400 نفر را داشت به طرز با شكوهي كاملا" پر شده بود و حتي عده كثيري مجبور شدند كه مراسم را ايستاده تماشا كنند. همه آمده بودند؛ گيرندگان اعضايي مانند كبد،‌كليه ،‌قلب و ريه ، خانواده هاي اهداء كنند گان ؛ پزشكان ،‌خيرين و دست اندركاران.
در مراسم وزير بهداشت درمان و آموزش پزشكي جناب آقاي دكتر كامران باقري لنكراني ،‌جناب آقاي دكتر علي اكبر ولايتي ،‌جناب آقاي دكتر زالي رئيس دانشگاه شهيد بهشتي ، جناب آقاي دكتر مسجدي، جناب حاج آقا مرسلي از هيات امناء مسجد اكباتان و بسياري ديگر از مسئولين و خيرين حضور داشتند. در اين مراسم پس از سخنراني جناب آقاي دكتر ولايتي، جناب آقاي دكتر لنكراني، جناب آقاي دكتر زالي ، جناب آقاي دكتر عباسي رئيس بخش جراحي پيوند ريه بيمارستان دكتر مسيح دانشوري و سركار خانم دكتر نجفي زاده مسئول واحد پيوند دانشگاه شهيد بهشتي، تعدادي از خانواده هاي اهداء كننده و گيرندگان عضو صحبت نمودند و سپس به عده اي از پيش كسوتان پيوند اعضاء در كشور از قبيل جناب آقاي دكتر ملك حسيني مسئول پيوند كبد شيراز، جناب آقاي دكتر سيم فروش مسئول پيوند كليه بيمارستان شهيد دكتر لبافي نژاد،‌جناب آقاي دكتر جوادي مسئول پيوند قرنيه بيمارستان لبافي نژاد ، جناب آقاي دكتر پورمند مسئول پيوند كليه بيمارستان سينا، سركار خانم فاطمه هاشمي رئيس بنياد بيماريهاي خاص، جناب آقاي دكتر حسين احمدي جراح قلب و ريه و جناب آقاي دكتر عباسي رئيس بخش جراحي پيوند ريه بيمارستان دكتر مسيح دانشوري، توسط جناب آقاي دكتر ولايتي ، جناب آقاي دكتر زالي و جناب آقاي محمد علي كشاورز هنرمند بزرگ كشور لوح تقدير داده شد.
اما داستان بازارچه خيريه هم بسيار شنيدني بود. در طول اين 3 روز برنامه هاي متنوع بازارچه لحظاتي شيرين مي آفريد كه در انتهاي شب با حضور و همراهي بسياري از هنرمندان و ورزشكاران بزرگ كشور از قبيل آقاي جمشيد مشايخي،‌جناب آقاي محمد علي كشاورز ،‌جناب آقاي رضا كيانيان و غيره بر روي صحنه موجود در بازارچه خيريه مزين مي شد.


اولين جشن نفس در سال 83
در 17 مرداد سال گذشته (1383) جهت بزرگداشت پيوند ريه مراسم با شکوهي مصادف با روز تولد حضرت فاطمه زهرا در فرهنگسراي نياوران برگزار شد. علت انتخاب روز تولد حضرت فاطمه زهرا و روز مادر تقدير از مادراني بود که ارگانهاي عزيزانشان را جهت نجات بخشيدن به بيماران نيازمند پيوند اعضاء اهداء کرده بودند. از ساعت 9 صبح تا 12شب بازارچه خيريه خريد روز مادر به نفع پيوند ريه برگزار بود.هنرمندان زيادي شرکت کرده بودند از ساعت 4-2 بعد از ظهر در سالن همايش فرهنگسرا همايش 2 ساعته اي با حضور جناب آقاي دکتر ولايتي، جناب آقاي دکتر مسجدي، جناب حاج آقاي نيري رياست محترم کميته امداد و تعداد کثيري از اساتيد جراحي و داخلي بعلاوه بيماران نيازمند پيوند ريه که با اکسيژن تنفس مي کردند و بيماران پيوند شده و خانواده اهداء کنندگان ريه تشکيل شد. در اين مراسم پس از سخنراني عده اي از اساتيد توسط 3 گيرنده ريه به خانواده هاي اهداء کننده ريه تنديس نفس داده شد. از بعداز ظهر در محوطه بازارچه با مصاحبه با بيماران و هنرمندان مراسم باشکوهي برگزار شد که تا ساعت 12 شب ادامه داشت. درآمد حاصل از اجاره و فروش غرفه ها وکمکهاي مردمي که در صندوق هاي مخصوص جمع آوري شده بود، پس از شمارش در حضور نماينده بيمارستان در حساب پيوند ريخته شد. کليه اقدامات مربوط به جشن نفس با کمک شرکت همايش سازان با سرپرستي جناب آقاي پشت کوهي که تمام هزينه ها و پي گيري جشن را به عهده داشتند انجام شد.


دومين جشن نفس در سال 84
در تاريخ دوم و سوم مرداد ماه 1384 مجددا" 2 روز قبل از ولادت حضرت فاطمه زهرا جشن بعدي نفس برگزار گرديد. بدليل اينکه واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي از آذر ماه شروع به کار کرده بود تصميم گرفته شد که جشن امسال با هدف اصلي ترويج فرهنگ اهدائ اعضاء و بزرگداشت پيوند همه اعضاء در کشور برگزار شود و به همين منظور نام آن از جشن نفس به جشن نفس يعني جشن زندگي تغييريافت.
مجددا" جناب آقاي پشت کوهي و شرکت همايش سازان زحمات جشن را تقبل نمودند گروههاي مختلف شروع به کارکردند.
تنها محلي که هم شرايط بازارچه خيريه و همايش را داشت و هم در تاريخهاي فوق امکان استفاده را داشت مجتمع فرهنگي- تفريحي دشت بهشت بود سالن براي تاريخهاي فوق اجاره شد.
گروه جناب آقاي لياقت که در جشن سال گذشته نيز حضور فعال داشتند مسئوليت امور هنري جشن و دعوت از هنرمندان را به عهده گرفنتد.
گروه آقاي شرافتيان مسئوليت نور و فيلمبرداري را به عهده گرفنتد.
گروه ما ( واحد پيوند بيمارستان دکتر مسيح دانشوري) وظيفه دعوت از خيرين و از طرف ديگر ، دعوت از بيماران نيازمند پيوند ريه ، گيرنده هاي اعضاء مختلف و خانواده اهداء کنندگان هر سه بيمارستان دکتر مسيح دانشوري، دکتر شريعتيو بيمارستان امام خميني را به عهده گرفتند. کارتهاي اهداء عضو به تعداد زيادي تهيه شد. و توسط پست و پيک براي مدعوين فرستاده شد.
تعداد زيادي پوستر جشن نفس براي کليه دانشگاهها و بيمارستانهاي سراسر کشور و وزارتخانه ها فرستاده شد. براي رياست بيمارستانها وزير و معاونين و رابطين پيوند بيمارستانها نيز دعوتنامه جداگانه فرستاده شد. براي کليه بخش ها ي بيمارستان و سرپرستاران و پرسنل قسمتهاي مختلف نيز دعوتنامه فرستاده شد.
روز اول مرداد ماه براي شرکت در جلسه اي به شرکت همايش سازان رفتيم شب با هماهنگ کننده هاي واحد فراهم آوري به محل دشت بهشت رفتيم و با مجريان برنامه ملاقات کرديم که تا ساعت 5/11 شب طول کشيد و بدينوسيله مجريان در جريان اهداف ما قرار گرفتند.
در روز دوم مرداد ماه ساعت 2 بعدازظهر با تمام تجهيزات، گروهي به محل دشت بهشت رفتيم غرفه ها ي مربوط به بيمارستان کوچک بودکه با صحبت با مسئولين غرفه بزرگتري داده شد و توسط پرسنل ما غرفه چيده شد ساعت 6 بعدازظهر جشن شروع شد. غرفه هاي مختلف جشن از غرفه کودک (با حضور خاله سارا،خاله زيبا و گروهشان) ، غرفه هاي صنايع دستي ، غرفه جگوار مربوط به کارخانه جگوار و... در ساعت 6 شروع به کار کردند. در ساعت 10 شب تعدادي از خانواده هاي اهداء کننده عضو و گيرندگان عضو به بالا دعوت شدند.نکته جالب اين بود که وقتي يکي از خانواده اهداء کننده ها (مادر و همسر ويدا فيروزيار) از اهداء عضو عزيزشان صحبت کردند خانم محجبي از
بين جمعيت بلند شد و ذکر کرد قلب دختر شما را به من داده اند خانواده ها گريه کردند و همديگر را بغل کردند و همه جمعيت به شدت متاثر شدند.
برنامه تا 12 شب ادامه داشت. تمام کارتهاي اهداء عضو که در غرفه بيمارستان گذاشته بوديم توسط مردم پر شد بطوريکه مجبور بوديم براي روز دوم کارت اهداء از بيمارستان امام خميني و مرکز مديريت پيوند قرض کنيم.
در روز دوم ساعت 2 بعد از ظهر به محل دشت بهشت رفتيم در سالن همايش محوطه اي بود که با جابه جا کردن ميز و صندلي ها و گذاشتن تخت هاي بيمارستان براي استقرار بيماران آماده کرديم کپسول هاي اکسيژن نيز در آنجا گذاشته شد. در ساعت 4 بعدازظهر جناب آقاي قاري قرآن همايش را آغاز کردند جناب آقاي دکتر نظري به
عنوان مجري همايش به همه حضار خير مقدم گفتند سپس به ترتيب دکتر نجفي زاد ه درباره اقدامات انجام شده در واحد پيوند از ابتدا تا کنون ، جناب آقاي دکتر ولايتي درباره بخشش و اهداء در اسلام و تاريخچه بيمارستان دکتر مسيح دانشوري ، جناب آقاي دکتر مسجدي درباره تاريخچه پيوند در دنيا ، جناب آقاي دکتر کاظميني درباره تاريخچه پيوند در ايران و آمار مربوطه و آقاي دکتر قبادي درباره مراحل پيوند و مشکلات آن در ايران صحبت کردند. سپس از تعدادي از بيماران پيوند شده و خانواده اهداء کننده دعوت بعمل آمد که هر يک درباره خاطراتشان و تجربه شان صحبت کردند که بسيار ديدني بود. در مرحله آخر از جناب آقاي جمشيد مشايخي دعوت بعمل امد. جناب آقاي مشايخي ذکر کردند که احساس مي کنند که تمام طول مدت زندگيشان را بيهوده گذراندند و فرمودند که شما هستيد که کار مي کنيد و سپس تنديس نفس را به مسئول 3 واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي (خانم دکتر نجفي زاده، آقاي دکتر آقايان ، آقاي دکتر توکلي) تقديم کردند. از ساعت 6 بعد از ظهر بازارچه خيريه شروع به فعاليت کرد بعد از برنامه مصاحبه با هنرمندان مجددا" تعدادي بيمار پيوند شده و خانواده هاي اهداء کننده بر روي صحنه رفتند و خانواده دهنده ها با گيرندها ما با هم آشنا شدند که منظره بي نظير و احساسي را ايجاد کرد.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
اهد‌اف و ايد‌ه‌آل‌ها

واحد پيوند بيمارستان دکتر مسيح دانشوري از برگزاري چنين رويداد عظيمي اهداف زير را دنبال مي کند.
1- امکان برقراري ارتباط بين خانواده دهندگان عضو و گيرندگان اعضاء و مشاهده ثمره فداکاري دهندگان عضو
2- امکان بزرگداشت و گراميداشت امر معنوي اهداء عضو و اعلام حمايت از اين امر انسان دوستانه
3- امکان برقراري ارتباط مردم علاقه مند با غرفه واحد و رفع سوالات و مشکلات اين افراد
4- تبليغ شديد رسانه اي و امکان اشاعه فرهنگ اهداء عضو به بهانه جشن نفس از طريق رسانه هاي جمعي
5- ارائه گزارش و امکان تبادل نظر مراکز مختلف دست اندکار اهداء عضو و استفاده از تجربيات اين مراکز
6- در جريان قرار دادن مسئولين امر از روال کار و موفقيتهاي حاصله
7- امکان استفاده و جلب نظر خيرين و افراد توانمند در جهت حمايت مادي و معنوي با اين مسئله
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
د‌ستاورد‌ها

بعد معنوي:
البته و صد البته هدف اصلي ما در اين جشن جلب همدردي و هم نفسي بود كه صداي هزاران نفسي كه همگام با نفسهاي دردمندان حاضر در جشن با هم نفس مي كشيدند گوياي اين مدعا است. جلب توجه بسياري از مسئولان و خيرين به اين گروه از نيازمندان هدفي است كه شايد در نبود اين جشن با صرف ميلياردها تومان هزينه هم قابل دستيابي نبود.

بعد تبليغاتي:
از بعد تبليغاتي وجود اين جشن و اصولا" انجام اعمال پيوند عضو به اندازه اي بكر و با ارزش به شمار مي آيد كه ميزان اعتبار كسب شده به وسيله تبليغ اين مسئله قابل مقايسه با فعاليتهاي ديگر نيست و بيمارستان دكتر مسيح دانشوري در حال حاضر با توجه به پيشرو بودن در امر پيوند مي تواند بيشترين استفاده تبليغاتي را در شناسائي اين مركز به ساير افراد ببرد.
تهيه و پخش چندين و چند برنامه تلوزيوني ، راديوئي و رسانه اي در طول مدت روزهاي منتهي به جشن و روزهاي جشن فعاليتي است كه شايد براي تهيه اين حجم خبري ماهها و حتي سالها وقت و هزينه لازم است. دفعات پخش تيزر تبليغاتي واحد به تنهايي سهم بزرگ و مهمي از كل برنامه هاي تبليغاتي پزشكي صداو سيما را به خود اختصاص داد كه در جاي خود هم قابل توجه و هم قابل تحسين مي‌باشد

بعد مادي:
از نظر مادي مهمترين خاصيت اين جشن كسب منابع مادي دراز مدت بود كه همانا جلب نظر مسئولين و بسياري از خيرين به اين مقوله مي باشد. در راستاي مهم ترين هدف جشن كه حل مشكلات بيماران نيازمند پيوند و بيماران پيوند شده مي باشد اين مجوعه توانست با يك كار مددكاري اصولي ضمن جلب حمايت بسياري از خيرين، پيوند طولاني مدت را با اين اشخاص فراهم آورده كه ثمره آن تحت پوشش قرار گرفتن هزينه اكسيژن و داروي بسياري از اين بيماران و خريد چند فقره دستگاه اكسيژن ساز براي ياري به اين افراد مي باشد.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
مراحل انجام کار

مقدمات: جشن نفس مقارن با تولد حضرت فاطمه زهرا (س) برگزار مي گردد. از دو ماه قبل مقدمات جشن با پي گيري واحد پيوند بيمارستان دكتر مسيح دانشوري به عنوان متولي جشن نفس و توسط تيم هاي مختلف ياري كننده پي ريزي مي شود. در اين ميان حامي هميشگي برگزاري جشن يعني شركت همايش سازان امروز نيز مقدمات برگزاري جشن را پايه ريزي مي کنند. پس از بازديد از مكانهاي مختلف شهر تهران و با پيش بيني حجم بازديد كنندگان و تعداد ميهمانان جشن و شان آن بزرگواران در نهايت با تلاش و پي گيري يكي از آبرومندترين نقاط برگزاري مراسم براي اين منظور برگزيده مي شود و پس از رايزني با مسئولان ،‌فضاي با گنجايش حدودي 2000 هزار نفر + سالن همايش با گنحايش حداقل 400 نفر براي اين منظور اختصاص مي يابد. تلاش بي وقفه تيم برگزاري از دو ماه پيش از شروع جشن آغاز مي شود. كه شامل تهيه ليستي از مدعوين شامل صدها اسم مي شود، تهيه بروشور، پمفلت،‌تيزرهاي تبليغاتي متعدد جهت جلب حمايت ارگانها و اقشار مختلف كه به ارسال نزديك به 4000 دعوتنامه رسمي و هزاران عدد پوستر و پمفلت از طريق دفتر واحد پيوند منتهي مي شود تنها قسمت كوچكي از تلاش همه جانبه براي برگزاري اين مراسم مي باشد. در اين ميان تلاش نيروهاي داوطلب تحت عنوان سفيران که در تمامي مراحل همکار مسئولين برگزاري هستند بسيار جالب توجه است.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
برگزارکنند‌گان و حاميان

واحد فراهم آوري اعضاء پيوندي دانشگاه شهيد بهشتي
اين واحد فعاليت خود را در زمينه فراهم آوري اعضاي ييوندي در اذرماه 1383 آغاز کرده و از نظر اجرايي خود از سه قسمت 1- واحد پيوند 2- واحد فراهم آوري 3- واحد فرهنگي تشکيل شده که داراي پرسنل و ساختار اداري مجزا مي باشد. با هدف ترويج فرهنگ اهداء و گراميداشت اهداء عضو واحد فرهنگي اين سيستم از سال 83 برگزاري جشن نفس را مدنظر قرار داد و به عنوان برگزار کننده اصلي اين جشن در اين مدت فعاليت داشته است.

شرکت همايشسازان امروز:
شرکت همايشسازان با مديريت جناب آقاي پشت کوهي به عنوان يکي از خوشنام ترين شرکت هاي برگزار کنندگان همايش در ايران مطرح است و در کارنامه اين شرکت سابقه برگزراي مراسم و جشن هاي بسياري وجود دارد. شرکت همايشسازان از همان ابتدا با انديشه و نظر خيرين مسئوليت بازوي اجرايي برگزاري همايش به خصوص مسئوليت بازارچه را بر عهده گرفت و تا به حال در سه سال برگزاري همايش به خوبي از عهده اين وظيفه برآمده است.

بيمارستان دکتر مسيح دانشوري:
بيمارستان دکتر مسيح دانشوري از جمله بيمارستانهاي باسابقه ايران است که از سالها قبل به عنوان مرکز درمان بيماران ريوي مطرح شده است و در حال حاضر اين بيمارستان پذيراي واحد فراهم اوري اعضاي پيوندي مي باشد و به عنوان يکي از مراکز پيشتاز برگزاري پيوند ريه در ايران مطرح مي باشد و در همه حال کمکهاي فراواني براي برگزاري جشن نفس نموده است.

دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي:
دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي يکي از خوشنام ترين مراکز آموزش پزشکي در سطح ايران مي باشد و با تحت پوشش قرار دادن 56 بيمارستان در سطح شهر تهران و شهرستانهاي تابعه تقريبا"30% از کل مراجعات بيمارستان در تهران را تحت پوشش دارد. حمايت اين دانشگاه از واحد فراهم آوري در طول سه سال گذشته تاثير قابل ملاحضه اي در رشد اين واحد داشته است.

انجمن حمايت از پيوند اعضاء ايرانيان:
انجمن حمايت از پيوند اعضاء ايرانيان از جمعي از خيرين و سياستگذاران در زمينه پزشکي و بهداشت تشکيل شده است که با وجود تازگي تشکيل و ثبت آن نقش موثری در حمايت از بيماران نيازمند پيوند داشته است.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته


اهدای زندگی

موتور سوار با سرعت زيادي برخلاف جهت باد حر كت مي كرد . زن نا اميد بود و نگاهش در چهره ي نا اميد همسرش گره خورد و همه چيز را درك كرد . جواني ماجرا جويي مي كرد و از سرعت لذت مي برد.. بچه هاي زن اطرافش را گرفته بودند و برق اميد در چشمهايشان و همسرش نا اميد . صدايي برخاست همه چيز آرام گرفت سرعت صفر شد و چشمهايي نگران – پچ پچ مردم فضا را پر كرد . بچه ها هنوز اميد داشتند . صداي مردم در آژير آمبولانس خفه شد و سرعت دوباره موج گرفت . جراح بالاي سر زن آمد و همه چيز براي يك جراحي آماده . موتورسوار روي تختي كه در آمبولانس قرار داشت خوابيده بود و هنوز لبخند بر روي لبهايش موج مي زد . ناله ي مادري برخاست و خانواده اي اطراف پزشك را گرفتند– سوال هايي پرسيده شد. همسر زن بچه هايش را در آغوش گرفت و آرام اشك ريخت و زن انتظار مي كشيد. جواب منفي بود . پزشك زن در حال حركت به سوي اتاق مراقبت هاي ويژه . خبر مرگ مغزي جواني به خانواده اش داده شد – بغض ها شكست و پدري باور كرد و مادري در شرف باور بود . بچه هاي زن هنوز اميد وار بودند و همسري نااميد . زمان گذشت و برگه ي رضايت آماده بود – جواني براي آخرين بار در آغوش پدر و مادرش جاي گرفت . چند اتاق آنطرف تر بچه ها بازي مي كردند و همسري نگران بود . برگه اي امضا شد – مرگي رخ داد و زندگي ديگري جريان گرفت .
نگارش : علي شريفي
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته


قلب عاشق




از وقتي يادم مياد اينجا توي اين چهار ديواري با اين ديوارهاي راه راهش دارم صبح تاشب خودمو ميزنم به اين ور و اون ور تا شايد بتونم جامو يكم باز تركنم از بس اين كار تكراري پمپ كردنو انجام دادم ديگه خسته شدم نه تنوعي نه اتفاق جديدي هيچي كه هيچي آخه اينم شد زندگي، هي خون كثيف شده رو بگيرم دوباره بفرستمش بره تا تصفيه بشه خدائيش اينم شد كار ؟ .خسته شدم . گاهي كه صاحبم خيلي فعاليت ميكنه تند كار م كنم گاهي كه استراحت ميكنه شل ، گاهي از فعاليت زياد انقدر بهم فشار مياد كه ديگه فكر ميكنم دارم از قفسه سينش ميپرم بيرون خوشحال ميشم ولي يكم كه ميگذره ميبينم دارم آرومتر ميشم و بعدشم ، باز ريتم طبيعي و تكراري واي كه ديگه حالم از خودم بهم ميخوره دلم نميخواد زنده بمونم .

ولي از امروز صبح نميدونم چرا مثل هميشه نيستم حسم عوض شده ديگه مثل قبل احساس كسالت و كرختي هميشه رو ندارم گاهي ضربانم تندتر ميشه مثل اون وقتا كه صاحبم فعاليت بدني ميكنه ، كارم زياد ميشد ولي نميدونم چرا حسش با قبل فرق داره تندكار كردنم گرم شدنم يه جور ديگست آخه خدا چيكار كنم من كه از چيزي خبر ندارم هيجايي رو هم نميتونم ببينم ، آهان فهميدم از مغز ميپرسم اون خيلي باهوشه از همه چيز خبر داره .

مغز كجايي خوابي يا بيدار .

بيدارم بگو كاري داشتي .

آره كارت دارم ، نميدونم چمه چرا با بقيه روزها فرق دارم چه اتفاقي افتاده .

اي بابا من ميخواستم از تو بپرسم چته چرا هي تند و كند ميزني چرا هي گرم ميشي چرا بيتابي ميكني . منم خودم امروز نميدونم چم شده همه سلولهام پرشدن همه مشغولن همش به يك چيزي فكر ميكنم ، فقط اين رو فهميدم هروقت من فعاليتم بيشتر ميشه توهم ضربانت بيشتر ميشه .

اي بابا تو هم كه نميدوني توكه مغزي نميدوني پس كي ميتونه بما كمك كنه ؟

من ميدونم كي ميتونه بما كمك كنه بايد از چشم بپرسيم اون تنها عضويه كه با جهان بيرون در ارتباطه .

آفرين چرا اين به فكر خودم نرسيده بود!!!!!!؟

چشم ، چشم ..... چرا جواب نميدي حواست كجاست ؟

بله بله كاري دارين ؟

چه خبره اون بيرون چه خبره چرا امروز ماهمه بهم ريختيم چي شده ؟

اي بابا مگه شما خبر نداري ؟

نه از كجا بايد خبر داشته باشيم !!!!! تو ميتوني بيرون رو ميبيني و به ما خبر بدي حالا زود باش بگو چي شده جونم داره در مياد چه خبره ؟

نميدوني دارم چي ميبينم باورتون نميشه خيلي زيباست .

گل ديدي ؟

نه بابا از گلم قشنگتره ، چقدر با وقاره و آرومه .

كوه ديدي ؟

نه بابا كوه چيه ، چه چشماي آبي وزيبايي داره خودمو ميتونم توش ببينم .

آهان فهميدم دريا ديدي ؟

خندم ننداز دريا كجا بود نميدوني خيلي خانومه ، خودمم كه اولين بار ديدمش مثل شما شدم از اون موقعه كه اولين بار ديدمش همش اين طرف اونطرف ميچرخم به اميد اينكه شايد بازم ببينمش ، الان روبروم نشسته .

به به حالا فهميدم چرا سلولام اينقدر بهم ريختن چرا اينقدر از فكرهاي مختلف پر شدم آقا عاشق شدن .

واي خداي من چه حس قشنگيه ديگه تپيدنم بي هدف نيست ديگه احساس پوچي نميكنم دلم ميخواد بيشترو محكمتر بتپم ، ديگه كارم فقط تپيدن نيست از امروز من ميشم جاي امن محبت . دلم ميخواست چشم بودم تا ميديدمش ، دلم ميخواست مغز بودم تا بهش فكر ميكردم ولي خوشحالم كه قلبم چون براي اون ميتپم.

الان هفته ها و ماهاست كه دارم با شدت بيشتر با علاقه بيشتر كار ميكنم و از اينكه منم توي اين عشق سهم دارم خيلي خوشحالم .

مغز ميدوني چرا ديگه اون شادي گذشترو حس نميكنم ؟ چرا دلم گرفته احساس غم ميكنم ولي احساس علاقه و عشقم روز بروز داره بيشتر ميشه خيلي برام عجيبه اين غم عشقه ولي نه از نرسيدن به معشوق يه جور ديگست .

آره قلب منم اين روزها خيلي گرفتم كلافم نميدونم بايد چيكار كنم از چشم بپرسيم شايد چيزي ديده باشه ؟ چشم چه خبره اون بيرون ؟

منم درست نميدونم همش اين دوتا باهم ميرن دكتر و بيمارستان ، يه خبرهايي هست ولي من كه نميشنوم اينها با دكترها چي ميگن چي ميشنون بايد از گوش بپرسيم چه خبره . گوش زود باش بگو چي شنيدي چه خبره ؟

نگم بهتره تحمل شنيدنش خيلي سخته منكه شنيدم دارم ديونه ميشم .

نه بگو زود باش ما بايد بدونيم چه خبري شده .

اين خانومه كه چشم هميشه ازش تعريف ميكنه همون خانومه كه مغز همش بهش فكر مينه اون خانومه كه قلب براش ميتپه اون خانومه كه من هميشه صداي مهربونشو ميشنوم ، نميدونم چطور بگم مشكل قلب داره قلبش بيماره دكترا ميگن اگه پيوند نشه حتما ميميره .

واي خداي من فهميدم چرا اينقدر غمگينم . حالا بايد چيكار كنيم ؟ مغز تو بايد بگي چيكار كنيم وظيفه فكركردن باتو هستش .

منم نميدونم هرچي فكر ميكنم به نتيجه اي نميرسم تعادلم رو هم از دست دادم نميتونم درست بر كاركرد اعضاي بدن نظارت كنم سيستمم بهم خورده .

آخ چي شد چه درد وحشتناكي ؟؟؟؟؟؟؟ خداي من چم شده چرا بهم ريختم مغز چي شده چرا اينطوري شدم ؟ فشار خونم اومده پايين انگار ميزان خونم كم شده فكر كنم خون ريزي دارم !!!!؟؟؟

نميدونم منم بهم ريختم سلولهام درست كار نميكنن مثل اينكه ضربه خوردم ؟ بايد از چشم بپرسيم چي ديده . چشم زودباش بگو چي ديدي. چي شده ؟

آخ منم خيلي درد دارم خبر ندارين كه چه بلاي سرمون اومده تصادف كرديم با يه ماشين ، سرش محكم خورد به جدول اينجا خيلي شلوغه همه دكترا بالاي سرم هستن هركدوم دارن كاري ميكنن نميدونين چه خبريه .

اي بيفكر تو حواست كجا بود چرا ماشينو نديدي پس وظيفه تو چيه اون بالا نشستي ؟

اي بابا من چيكار كنم تو بايد بهش ميگفتي حواسش رو جمع كنه خودش يك دفعه رفت تو خيابون من تاديدم گفتم ولي دير شده بود ، انگار اصلاً حواسش نبود .

آره منم پيغامت رو فهميدم ولي من هم تا اومدم عكس العمل مناسب رو به پاها بفرستم كه برگردن ديگه دير شده بود .

حالا وقت اين حرفا نيست من ديگه خوني ندارم اونجا چه خبره چرا خون بمن نميرسونن ؟

نگران نباش الان يه خانوم پرستار با يه واحد خون اومد داره وصلش ميكنه .

آره داره احساسش ميكنم حالم بهتر شد ، آخيش جون دوباره پيدا كردم . خوب چشم ديگه چه خبره اون بيرون ؟ دارن چيكار ميكنن ميترسم مشكلي براي مغز پيش بياد آخه گفتي خورد به جدول .

لباس هارو عوض كردن دارن ميبرمون تو اتاق ،الان گذاشتمون روي تخت ، واي چه خبره همه فاميل اينجان همه نگرانن واي اومد اومد !!!!!

كي اومد ؟

باورتون نميشه خودشه همون خانومه داره گريه ميكنه خيلي ناراحته چشماش واقعاً مثل دريا شده لبريز از آب پر اشكه نميدونين داره چطوري گريه ميكنه . واي خداي من داره از حال ميره ، افتاد همه زير بغلشو گرفتن بردنش از اتاق بيرون . مغز تو ميگي چيكار كنيم ؟ اي واي چرا همه جا تاريك شد چرا هيچي نميبينم مغز چيكار ميكني چرا اينطوري شد مغز جواب بده مغز با تو هستم ؟ قلب چي شده چرا مغزجواب نميده ؟ من نميتونم جايي رو ببينم همه چيز سياه شده .

نميدونم منم درست نميتونم كار كنم بزار از گوش بپرسم گوش چي شده چيزي نميشنوي ؟

نه منم هيچي نميشنوم انگار كاملاً از كار افتادم !!!!

واي خداي من نه گوش ميشنوه نه چشم ميبينه نه مغز جواب ميده فقط منم كه دارم هنوز درست كار ميكنم ، نه نميخوام باور كنم يعني مغز مرده يعني تموم شد همه زندگي همين بود من تازه ميخواستم محبت كنم عشق بورزم گرمي بدم يعني همه روياهام نقش برآب شد ، مغز تورو خدا يه چيزي بگو جواب بده اگه تو نباشي از ماكه كاري برنمياد باورم نميشه ديگه مغزي نيست كه به اون فكر كنه ديگه چشمي نيست كه وقتي اونو ميبينه براي من تعريف كنه تا با انرژي بتپم ، ديگه گوشي نيست كه از صداي پر محبت اون برام حرف بزنه من بايد چيكار كنم دلم نميخواد ديگه بتپم كاش منم مثل بقيه از كار مي افتادم .........

الان مدتهاست كه اينجا تنهام نه همزبوني نه دوستي تنهاي تنهام دوباره شدم مثل اون قديما فقط الكي ميتپم بدون هيچ هدفي ، آخ خدا چرا منو نكشتي تا راحت بشم ،

واي اين چه احساسيه يه فشارهايي احساس ميكنم يعني چه اتفاقي داره ميفته ؟ داره نور مياد تو دارم نور ميبينم همون جوري كه چشم ميگفت واي خداي من باورم نميشه اين اطاق تنگ داره باز ميشه من دارم بيرون رو ميبينم اينها بايد آدم باشن از تعريفهايي كه چشم ميكرد حدس ميزنم چرا پس جلوي صورتاشونو بستن ؟ واي چه حس خوبي دارن به من دست ميزنن دارن تكونم ميدن چه حس خوبيه قلقلكم مياد خندم ميگيره ، زشته پسر تو اين موقعيت خودتو كنترل كن بايد خودمو جمع وجور كنم ببينم چه خبره ، اين داره چيكار ميكنه داره منو جدا ميكنه نه نه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! من نميخوام من با همه تنگيش اينجارو دوست دارم منو كجا ميبرين مغز اينجاست چشم و گوش اينجان من ميخوام با اونها بميرم منو كجا ميبرين ؟؟؟

هي يكي هم اون طرف خوابيده اون كيه اونم سينش بازه چه صورته قشنگي داره چقدر برام آشناست انگار من اون رو قبلاً ديدم ، ولي من كه تو عمرم اولين باره ادم ميبينم !! نه خداي من باورم نميشه آره خودشه باهمون وقار و مهربوني با همون چشماي آبي ، بالاخره تونستم خودم ببينمش بدون كمك چشم چقدر خوشحالم الان ديگه اگه بميرم هيچ آرزويي ندارم ، خوشحالم كه تونستم چيزي رو ببينم كه هيچ قلبي تاحالا نتونسته ببينه چيزي رو كه عامل تپيدن من بود ، گرمي زندگي من بود .

چيكار دارين ميكنيين چرا منو تو سينه اون ميزارين من بايد برگردم صاحبم بمن نياز داره اون بدون من ميميره ؟! چرا منو دارين اينجا وصل ميكنين آخه يكي بدادم برسه كمك ، كمك ..... چرا هيچ كس به حرف من گوش نميده ، اي واي چرا دارين قفسه سينه رو ميبندين اينجا كه جاي من نيست !! چقدر تاريك شد......

الان چند روز اينجام و دوباره دارم ميتپم من نمردم ولي اون حس قبل رو ندارم احساسم عوض شده ميخوام زنده بمونم .

سلام عضو جديد ، سلام قلب خوش اومدي به خونه جديدت .

سلام شما كي هستين اينجا كجاست من بايد برگردم صاحبم بمن نياز داره .

سلام قلب من مغزم .

سلام خوبي چرا جوابم رو نميدادي من فكركردم مردي چقدر خوشحالم كه زنده اي .

نه قلب من اون مغز صاحب قبليت نيستم اينجا خونه جديد تو هستش و من يه مغز ديگم .

سلام قلب منم چشمم دوست جديدت ، از آشنائيت خوشبختم هروقت هرچي خواستي ببيني بخودم بگو برات تعريف ميكنم باشه دوست من .

من گيج شدم يكي بمن بگه چه خبره !!!!!

ببين قلب ، من مغز همون خانومي هستم كه عشق ، محبوب و همسر صاحب تو بود ، بعد از تصادف و مرگ مغزي صاحب تو ، تو رو با اون قلب مريض صاحب من كه خيلي هم طفلك حالش بد بود عوض كردن ، اونم خيلي تلاش كرد كه خوب كار كنه ولي نتونست قسمت اين بود ديگه.

چشم ميتوني بگي الان اون بيرون چه خبره .

البته كه ميتونم الان توي يك قبرستون هستيم بالاي سر يه قبر يه عكس اينجاست مغز ميدوني عكس كيه ؟

بزار ببينم اره خودشه همونه كه الان قلبش پيش ماست .

باورم نميشه يعني الان من بالاي قبر صاحبم هستم چه احساس عجيبي ، چه حس غريبيه ، ولي در عين حالي كه از مردن صاحبم ناراحتم ولي از اينكه اينجام و دارم تو سينه عزيز ترين كس صاحبم ميتپم و به اون زندگي دادم خوشحالم واي چه حس خوبيه دارم گرم ميشم يه فشاري احساس ميكنم ، چشم چه خبر شده ؟

هيچي بابا دستشو گذاشته روي قلبش و داره فشارش ميده .

مغز ميتوني بهم بگي داره بچي فكر ميكنه ؟

داره به صاحب تو فكر ميكنه و از اينكه قلبش تو سينه اون ميتپه خوشحاله و اون رو هميشه زنده ميدونه و همراه خودش.

گوش ميتوني بهم بگي چي داري ميشنوي ؟

البته ، داره ميگه كه هميشه بيادت ميمونم و هميشه امانتت رو تو سينم حفظ ميكنم براي هميشه تا زماني كه زندم و تا زماني كه ميتپه تو با مني .

منم خوشحالم چون الان جايي هستم كه مطمئن هستم صاحبم از اينكه من اينجام واقعاً خوشحاله و احساس رضايت ميكنه ، خدارو شكر ميكنم كه تونستم به يك نفر زندگي بدم اونهم عزيز ترين موجودي كه ميشناختم ، دلم ميخواد هميشه دستشو بزار روي من و منو فشار بده و به اون كه منو بهش داده فكر كنه اين كارش بمن هم آرامش ميده اينجا خونه جديد منه و از اين به بعد اون صاحب منه .

آهاي بچه ها منم قول ميدم با تمام انرژي كار كنم تا يه لحظه هم شما احساس كمبود نكنين منو از خودتون بدونيد و براي اينكه صاحب ما بهترين حال رو داشته باشه براي ادامه كارمون با هم همكاري كنيم بهم قول بدیم ، قول قول تا وقتي كه خدا خواست و زنده بوديم .



نگارش : امير عباس امين زاده
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
جشن نفس برگزار شد


21 تير ، 1386 -- امسال نيز سعادتي دست داد تا بتوانيم جشن نفس را برگزار نمائيم. جشني که آرام آرام دارد جاي خود را به عنوان يکي از مراسم رسمي کشور باز مي کند و هر سال به لطف تلاش دست اندکاران و رغبت عمومي مردم پربارتر از سال قبل برگزار مي گردد.
با توجه به برگزاري سه دوره از اين جشن در سالهاي اخير واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي دانشگاه شهيد بهشتي امسال سعي کرد با الهام از نقاط قوت کارهاي قبلي و سعي در کنار گذاشتن نقاط ضعف جشني به مراتب با شکوهتر برگزار کند. مقدمات چهارمين جشن از 40 روز قبل از ميلاد حضرت فاطمه زهرا (س) آغاز شد. همه مي دانستند که کار بسيار مشکلي پيش رو دارند. پس از چند جلسه هماهنگي داخلي و توافقات اوليه نوبت به رايزني با مسئولان بيمارستان ، دانشگاه و همچنين شرکت همايشسازان بود که در سه دوره پيشين نقش بسيار پررنگي در برگزاري جشن داشتند. پس از ساعتها مذاکره و تبادل نظر سرانجام قرار شد جمعيت حمايت از پيوند اعضاء ايرانيان به عنوان برگزار کننده جشن معرفي شود و کار هماهنگي هاي مربوط به جشن از همان زمان با جدیت آغاز شد. مشکلات بسيار زيادي وجود داشت که از همان ابتدا در کليات جشن خودنمايي مي کرد مانند روز جشن و مکان آن که هماهنگ کردن آن بسيار مشکل بود. به هر حال 20 روز قبل از جشن سرانجام با مشخص شدن زمان و مکان جشن اقدامات رسمی آغاز شد. دعوت از حدود 4000 ميهمان اعم از مسئولين، مقامات، بيماران گيرنده عضو و خانواده دهندگان به همراه نگارش هزاران خط دعوتنامه ، گزارش، تهيه متن و در حدود 000/10 مورد تلفن و فکس جهت دعوت رسمي، تنها گوشه اي از کار طاقت فرساي واحدي بود که در اصل نه با انگيزه انجام اموری از اين دست بلکه به وجود آمده بود جهت کار پزشکي و درمانی.ولي از آنجا که پيشرفت پزشکي مقوله اهداء عضو در گرو فرهنگ سازي و جذب عامه مردم تشخيص داده شده ناخودآگاه به اين سمت و سو سوق داده شده بود و از نامه نگاري و ارسال فکس تا تنظيم برنامه جشن و حتي آراستن و جمع آوري طرحهاي ارسالي براي اولين جشنوراه فرهنگي نفس را که شامل داستان،شعر،جمله کوتاه، عکس ، نقاشي و کاريکاتور مي شد را انجام مي دادند. 48 ساعت قبل از جشن نفس وقتي کارهاي انجام گرفته را بررسي کرديم خودمان از حجم کار صورت گرفته متعجب شديم. برنامه جشن به همراه اسامي ميهمانان هر روز و کساني که قرار بود سخنراني کنند و يا از آنها تقدير شود مشخص شده بود. هيات داوران اسامي برندگان مسابقه فرهنگي را اعلام کرده بودند . لوازم و تجهيزات مورد نياز تهيه شده و پرسنل مورد نياز مشخص شده بود.
به هر حال چهارمين جشن نفس در ساعت 18 روز 11 تيرماه 1386 افتتاح شد. اولين مسئله در مورد مکان برگزاري بود. در حدود 20 غرفه به همراه غرفه واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي ، سن اجراي برنامه با ظرفيت 500 صندلي و سالن برگزاري همايش با ظرفيت 600 نفر امکاناتي بود که در دل محوطه تفريحي اردوگاه شهيد باهنر تدارک ديده شده بود. مهمترين نگراني ما مسئله انتقال مردم از خيابان اصلي به محل جشن که به فاصله حدودا" ربع ساعت پياده روي قرار داشت بود که بنا بر تدارکات از پیش دیده شده با حضور ميني بوسهاي انتقال دهنده جمعيت مشکل برطرف شد. با اينکه ما انتظار استقبالي در حد سال قبل و يا اندکي بيشتر را داشتيم ولي به لطف تبليغات وسيع و همکاري رسانه ها و راديو تلويزيون استقبال خارج از انتظار ما و بسيار گسترده بود به طوريکه کمبود جاي نشستن و حتي در پاره اي مواقع جاي ايستادن به يکي از دغدغه هاي ما مبدل شده و همزمان مسئله پذيرايي به دليل کمبود غرفه هاي توزيع کننده مواد غذائي اندکي آزار دهنده بود. در کنار نقايص مختصر، حضور پرشور بيماران نيازمند، دريافت کنندگان عضو و اهداء کنندگان صحنه هايي بسيار زيبایی را رقم مي زد که از همان ابتداي برنامه و با خواندن نامه پسرک بيمار 11 ساله موجي از احساسات شعله ور شد که گرمابخش محيط جشن در دو روز آينده گردید. امسال همچنين ابتکار واحد پيوند در صدور کارتهاي جديد اهدا عضو يکي از اتفاقات مهم جشن بود. روز دوم همايش رسمي با کمي تاخير در ساعت 30/2 برگزار شد. همايشي که با سخنراني جناب آقاي دکترولايتي ، جناب آقاي دکتر لنکراني، جناب آقاي دکتر مسجدي و سرکار خانم دکترنجفي زاده حال و هوايي رسمي پيدا کرده و در نهايت صحنه هاي رويارويي خانواده هاي گيرنده و اهداء کننده و سپس مراسم تجليل از خيرين و اعطاء جوايز به برندگان مسابقه فرهنگي حال و هواي معنوي را نيز به اين مراسم اضافه کرد و پس از مراسم بود که باز هم مانند شب قبل حضور هنرمندان و مدعوين مفهوم جشن را به مراسم ما بازگرداند.
در نهايت پس از بيش از 30 ساعت کار مستمر و مداوم چهارمين جشن نفس ساعت 1 بعد از نيمه شب روز 14 تيرماه به پايان رسيد. هر چند نواقص کوچک همچنان در جشن نفس امسال نیز به صورت پراکنده به چشم مي خورد ولي همه متفق القول به برگزار کنندگان اين مراسم تبريک گفتند و بازتاب رسانه نيز بسيار مثبت و دلچسب بود. در اينجا تلاش خستگي ناپذير برگزارکنندگان، حمايت مسئولين و حمايت کنندگان جشن را ارج می نهیم و به تمامي عزيزاني که با شرکت خود در اين مراسم به هر چه بهتر برگزار شدن آن کمک شاياني نمودند مي گوئيم: دستتان درد نکند، خسته نباشيد.
هم چنین مسئولین صدا و سیما را که خالصانه به امر تبلیغات جشن و در نتیجه اشاعه فرهنگ اهدای عضو کمک شایانی نمودند سپاس می گوییم و همراهی همه این عزیزان را در مراحل مختلف فعالیت های فرهنگی واحد پیوند دانشگاه شهید بهشتی آرزومندیم.


*
 

agric

Registered User
تاریخ عضویت
13 ژانویه 2006
نوشته‌ها
422
لایک‌ها
1
کسی که تو تهران نیست چگونه می تونه عضو بشه و کارت دریافت کنه؟
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
کسی که تو تهران نیست چگونه می تونه عضو بشه و کارت دریافت کنه؟


دوست عزيز
شما در هر كجاي ايران زمين كه باشيد مي تونيد
با مراجعه به سايت
www.iran-ehda.com
ثبت نام كنيد
و كارت اهدا بعد از مدتي توسط پست براي شما ارسال خواهد شد
فقط شايد كمي طول بكشه
در ضمن حتما آدرس رو دقيق وارد كنيد

موفق باشيد
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
من دوماه پیش برا کارت ثبت نام کردم چند روز پیش رسید به دستم
خیلیم خوشحال هستم

4g8lyeq.gif



33dduo8.gif


دوست عزيز من هم از اينكه كارت شما رسيد خوشحالم
راستي شما چه جاي باحالي زندگي مي كنيد!! :D

Location: اهدای عضو اهدای زندگی

موفق باشيد
 
بالا