برگزیده های پرشین تولز

اهداي عضو اهداي زندگيست

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
غمگين مباش مادرم



چقدر سرو صدا ، چقدر شلوغ‍ي ، ديگه نم‍ي تونم نفس بکشم . انگار روحم زندون‍ي شده . مادرم بالای سرم ايستاده و پدرم هم روی صندل‍ي نشسته . کاش اينطور اس‍ير اين تخت نبودم .کاش م‍ي تونستم فرار کنم . دارم خفه م‍ي شم .کاش يه راه فرار داشتم.
مادر بالای سرم م‍ي نش‍ينه، تسب‍يح دونه درشت خودشو در م‍ياره و چشمهاش پر از اشک شده ،بغضش م‍ي ترکه. مادر داره برام آيت الکرس‍ي م‍ي خونه، وای که چه آرامش‍ي تو صداشه !. خ‍يل‍ي سخت يادم م‍ياد. شب بود، جاده هم تاريک ، نم‍ي دونم چ‍ي شد. يه کام‍يون با سرعت خودشو به ماش‍ين من زد . فکر کنم رانندش خواب بود. ماش‍ينم داغون شد. چند ساعت طول کش‍يد تا مردم‍ي که جمع شده بودند منو از لابه لای پاره ها‍ي آهن ، ب‍يرون کش‍يدند. بعد هم که منو آوردند ب‍يمارستان ، ب‍يچاره مادر چه حال‍ي شده بود وقت‍ي اين خبر رو بهش دادند. کاش م‍ي مردم حداقل اين پ‍يرمرد و پ‍يرزن ب‍يچاره رو به دردسر نم‍ي انداختم .مادر! مادر! تو نم‍ي دون‍‍ي چه عذاب‍ي م‍ي کشم . کاش مثه بچگ‍ي هام ، سرمو رو س‍ينت م‍يذاشتم تو هم برام لالاي‍ي م‍ي خوند‍ي اون طوری . شايد چند ساعت راحت م‍ي خواب‍يدم .



*************



....مادر خوابش برده ، ب‍يچاره معلومه چقدر خسته س . صورتش چقدر روشن و آرومه . نم‍ي دونم تا صبح چطوری تحمل کنم .
دوباره صبح شد. روز و شب اس‍ير این تخت شدم. مادر داره م‍ي ياد ، داره گریه م‍يکنه ، مگه چ‍ي شده ؟ دوباره تسب‍يح دونه درشتش دستشه ، م‍ي ياد بالای سرم ، پ‍يشونيمو م‍ي بوسه ، آخر مادر چرا داری گریه م‍ي کن‍ي ؟ تو که م‍يدون‍ي من تحمل گریه های تو را ندارم . نم‍ي دونم اين دکترا ، چ‍ي به مادرگفتن ب‍يچاره از وقت‍ي از اتاق دکتر اومده گریه م‍ي کنه . مادر چرا داری ا‍ينطوری نگام م‍ي کن‍ي ؟ مگه قراره ديگه منو نب‍ين‍ي ؟ بابا چرا روی صندل‍ي خم شدي ؟ مگه دکترا چ‍ي بهتون گفتن ؟



**************



راحت شدم. حالا م‍ي تونم نفس بکشم. ديگه اس‍ير تخت و اون همه دستگاه جورواجور ن‍يستم .حالا م‍ي تونم هر جا دلم م‍ي خواد برم .مادر داره م‍يره مزار. منم دنبالش م‍يرم .‍ يه قبر تازه پيش قبر برادرم اضافه شده.هنوز سنگ قبر نداره.خدايا انگار سال هاست اينجا نيومدم.. حال و هوا‍ي اينجا عوض شده، بو‍ي خاک تازه م‍ياد . کنار مادر پ‍يش همون قبر تازه م‍ي ش‍ينم حالا ديگه زود به زود بغضش م‍ي ترکه . مادر ديگه بسه ، بلند شو ، بلند شو بريم خونه . آخه چرا دل از اينجا نم‍ي کن‍ي؟

مادر امروز م‍ي خوای کجا بری ؟ منم باهات م‍ي يام . مادر منو م‍ي بره ب‍يمارستان . اما ما که کس‍ي رو اينجا نداريم. مادر م‍ي ره اتاق دکتر، بعد هم م‍ي ره بخش. مادر نم‍ي خوا‍ي بگ‍ي چ‍ي شده ؟ تخت شماره 7 . مادر اين پسره ک‍يه ؟ مادر چرا داری گريه م‍ي کن‍ي ؟ مادر يه حس عج‍يب‍ي دارم .اين پسره چقدر برام آشناست . انگار دارم صدا‍ي قلب خودمو م‍ي شنوم . نکنه اين پسره خودمم ؟

مادر! مادر! نم‍ي دونم چ‍يکار کردی. اما حالا خ‍يل‍ي راحتم تا حالا اينقدر سبک نبودم . اينقدر سبک که م‍ي تونم تا آسمونا پرواز کنم، هر جا که دلم م‍ي خواد م‍ي تونم برم .


*********************


مادر هنوز سه شنبه ها م‍ي ره جمکران . مثل اون روزايي که تازه خبر شهادت برادرمو به او داده بودن . حالا هم همونقدر دلتنگ‍ي م‍ي کنه. مادر چقدر ب‍ي تاب‍ي م‍ي کن‍ي! مگر چشمات چقدر م‍ي تونن مثه ابر بهاری گريه کنن؟ پاشو مادر، پاشو مادر. پسرات منتظرن، خوب ن‍يست چشم انتظار شون بذاری .
پاشو مادر " ان الله مع الصابرين "


نگارش : علی احمد

از آثار ارسالی به جشن نفس
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
راضي نمي شوي که .........؟ نه ! جان دارد
نبضش هنوز ضربان دارد
در سرخ يا سياه رگش يعني
مثل هميشه خون جريان دارد
زيکزاک هاي روي مانيتور هم
هر چند بي صدا ست ، زبان دارد !
اصلا" اميد نيست که برگردد ؟
حتي تنفسش نوسان دارد
يک لحظه جاي او ، تو نمي خواهي ...
او هم شبيه توست جوان دارد
گلبول هاي ترس عجيبي را
با اضطراب در شريان دارد
هر چند دستگاه .... ولي باز هم نياز
هر لحظه اي به شوک و تکان دارد
در ذهن خسته ات اگر و شايد
هي تاب مي خورد و زمان دارد ...
بگذار در کسي بتپد قلبش
بگذار تا هنوز توان دارد ....
هرگز کسي نگفته که سروي در
فصل بهار خويش خزان دارد
در کار خير آه ! تو هم حافظ
باشد قبول ! مکث ، زيان دارد !
شعري از: ندا هدايتي فرد
منتخب جشنواره فرهنگي نفس
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
مثل هر هفته ، برگ پائيزي
باز در نوبت دياليزي
که به يک دستگاه وصل شوي
که به آن لوله اي بياويزي !
که بچرخد در آن ميان خونت
تا از آن تخت که برخيزي
سرحال وقوي براي سه روز
از هيولاي مرگ بگريزي !
بايد اين مدت از هر آنچه که هست....
بايد از هر چه سم ! بپرهيزي
منتظر مي شوي مگر که کسي
نه که از روي فقر و ناچيزي
که مگر از مرام همدردي !
خبر بس مسرت آميزي
داده باشد ، از اين که مي خواهد
به کسي چون شما، دهد چيزي
مثل آب حيات ......... نه بهتر
مثل ...... نه عين شمس تبريزي
که به چشمان مولوي بدهند
نه نه ... بالاتر است از اين دو سه چند
و به تو بعد از آن خبر بدهند
که براي عمل به پا خيزي
که چنين و چنان کني .... اما
تو که نشنيده اشک مي ريزي
مثل ابري که در دل پائيز
برگ ها را جوان کند يکريز
يک فرشته ، دوباره جسم تو را
مي دهد جان به اين دل انگيزي
از خيالات در مي آيي ، آه
باز هم در صف دياليزي
شعری از: الهام صالحيان نيک
از اشعار برگزيده جشنواره فرهنگي جشن نفس
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
می خواهم زنده بمانی -


ساعت ایستگاه پرستاری بیمارستان پاسی از نیمه شب را نشان می دهد و زن میانسال در حالی که فرزند نوزادش را در آغوش دارد، از پشت شیشه مات بخش مراقبتهای ویژه به مانیتور ۱۲اینچی بالای سر همسرش می نگرد، خطوط در حال نوسان این مانیتور چندان افت و خیز ندارند و چیزی نمانده به یک خط راست تبدیل شوند وامید او را به زنده ماندن شوهرش برای همیشه ناامید کنند.
همسر این مادر هموطن به دلیل نارسایی قلبی با منشأ مادرزادی از سه ماه پیش تاکنون در این بیمارستان بستری شده و او توانسته با فروش خانه و برخی از لوازم زندگی شان خرج بیمارستان و سه مورد عمل جراحی پدر خانواده را بپردازد، اما این روزها او به آخر خط رسیده و هیچ چیزی برای هزینه کردن ندارد و همسرش روی تخت ICU در انتظار یک قلب اهدایی نفسهای آخر را می کشد و چیزی نمانده او هم به آخر خط برسد اگر...
● کمبود عضو مهمترین مشکل در فرآیند پیوند
دکتر علیرضا زالی، رئیس دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی در گفتگو با گزارشگر ما اظهار می دارد: کمبود عضو قابل پیوند. مهمترین مشکل در فرآیند پیوند عضو به بیماران نیازمند محسوب می شود.
وی می افزاید: در بحث پیوند عضو و حل مشکل بیماران نیازمند به پیوند، متخصصان کشورمان در حال حاضر به پیشرفتهای حیرت انگیز و قابل توجهی دست یافته اند و این پیشرفتها به یک روش علمی تبدیل شده و قابل مقایسه با وضعیت گذشته کشورمان نیست.
این استاد دانشگاه و کارشناس پیوند عضو در ادامه خاطرنشان می کند: البته این پیشرفتها را کمبود عضو پیوندی تحت الشعاع قرار داده است و با توجه به افزایش تصادفات و حوادث گوناگون که نیاز بیماران به پیوند عضو را می تواند افزایش دهد، لازم است در این زمینه از سوی مسؤولان **** سلامت و کارشناسان مربوط به پیوند عضو با همکاری رسانه های گروهی و مطبوعات کار فرهنگی و رسانه ای برای ترغیب مردم به پیوند عضو انجام شود.
دکتر زالی همچنین با اشاره به آمارهای مستند در این رابطه عنوان می کند: به طور معمول هر دو تا سه ماه حدود
۱۰۰نفر به تعداد افرادی که نیازمند پیوند هستند افزوده می شود، اما در همین مقطع زمانی فقط ۴۰مورد مرگ مغزی رخ می دهد و این نشان دهنده کمبود عضو برای پیوند به بیماران نیازمند در شبکه پیوند عضو کشور است.
وی بر نبود فرهنگ سازی در فرآیند اهدای عضو تأکید کرده و بیان می کند: از همین
۴۰مورد مرگ مغزی فقط یک پنجم خانواده ها می پذیرند که عضوهای قابل پیوند فردی که دچار مرگ مغزی شده به نیازمندان اهدا شود، به همین دلیل مشکلات همچنان تکرار می شوند.
● پیوند از بیمار فرو رفته در اغما هرگز انجام نمی شود
زمانی فرا می رسد که بیمار یا مصدوم بستری شده در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان زندگی نباتی را تجربه کند، یعنی مانند گیاهان فقط دریافت مواد غذایی از طریق سرم داشته باشد و هیچ گونه علایم حیاتی و واکنشهای طبیعی را از خود بروز ندهد، در این زمان به بیمار عنوان «زندگی با وضع نباتی» تعلق می گیرد، اما این وضعیت با کما و مرگ مغزی تفاوت زیادی دارد، تفاوتی که اکثر مردم و همراهان بیماران از آن اطلاع ندارند.
دکتر ابوالفضل حسینی جراح و متخصص توراکس در گفتگو با گزارشگر ما با بیان این مقدمه خاطرنشان می کند: بین زندگی نباتی و زندگی با وضعیت مرگ مغزی و حالت کما فرق زیادی وجود دارد و ماهیت این نوع بیماران در بحث علایم حیاتی و بازخوردهای طبیعی باید جداگانه مورد توجه تیم پزشکی قرار گیرد و مرگ مغزی به این معنی است که به جز مغز همه اعضای دیگر فرد مصدوم قابلیت زنده ماندن را دارند و می توان آنها را پیوند زد و فرد یا افراد نیازمند و دردمند را از تخت بیمارستان رهایی بخشید.
وی در ادامه یادآور می شود: این در حالی است که از فرد فرو رفته در اغما هرگز پیوند اعضا صورت نمی گیرد و مراقبتهای تیم پزشکی همچنان به صورت ویژه برای این افراد اعمال می شود و حتی اگر یک در هزار امکان زنده ماندن چنین فردی وجود داشته باشد، همه امکانات پزشکی برای زنده ماندن افراد دچار اغما بکار گرفته می شود و این تفاوت بین فرد مرگ مغزی و فردی که دچار زندگی نباتی شده مسأله ای است که باید از سوی مردم و همراهان مصدومان مورد توجه قرار گیرد و بدانند که همه تلاش تیمهای پزشکی در درجه اول بر زنده ماندن افراد مصدوم متمرکز شده و در درجه بعدی اهدای عضو با هماهنگی و رضایت همراهان بیمار است.
● مرگ مغزی ها شانس زندگی ندارند
این کارشناس پیوند و جراح دست اندر کار در فرآیند تأمین اعضای پیوندی همچنین خاطرنشان می کند: این نکته درعلم پزشکی ثابت شده است که افراد مرگ مغزی شده شانس احیا ندارند و امکان بازگشت آنان به زندگی در حد صفر است، به همین دلیل با توجه به دقت اندکی که در این گونه موارد وجود دارد و مرگ بیولوژیک آنان در مدت کمتر از
۷۲ساعت روی می دهد، به همین دلیل لازم است برای اهدای عضو این افراد به نیازمندان هر چه سریعتر تصمیم گیری شود.
دکتر رضا معموری، جراح کلیه و کارشناس پیوند عضو در گفتگو با گزارشگر ما اظهار می دارد: متأسفانه در جامعه ما فرهنگ اهدای عضو افراد مرگ مغزی شده به بیماران نیازمند چندان جا نیفتاده، به همین دلیل لازم است از سوی رسانه های جمعی برای رفع این نارساییها تمهیداتی به کار گرفته شود.
● نیازمند نیروی انسانی هستیم
دکتر محمد عقیقی، رئیس اداره پیوند و بیماریهای خاص وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در گفتگو با گزارشگر ما اظهار می دارد: در حال حاضر برای فعال سازی شبکه جذب اهدا کنندگان و فرهنگ سازی برای دستیابی به استانداردهای لازم در این حوزه به طور میانگین
۵نفر نیروی انسانی متخصص در هر یک از دانشگاههای علوم پزشکی کشور و مراکز پیوند بیمارستانی داریم.
وی با اشاره به نبود زیرساختهای فرهنگی برای رضایت خانواده های بیماران مرگ مغزی برای اهدای عضو این کار را وظیفه رسانه ها توصیف کرد و می افزاید: طی
۹ماهه اول سال ۱۳۸۶خانواده های ۱۳۷نفر از افراد مرگ مغزی شده برای اهدا و پیوند عضو عزیزانشان به بیماران نیازمند اعلام آمادگی کردند که به این وسیله اعضای قابل پیوند این بیماران از جمله کلیه، قلب، کبد، ریه، پانکراس و در مواردی قرنیه و پوست افراد مرگ مغزی شده توانست جان تعدادی از هموطنانمان را نجات داده و زندگی دوباره به آنان ببخشد.
رئیس اداره پیوند وزارت بهداشت- درمان و آموزش پزشکی همچنین خاطرنشان می کند: از جسد این عزیزان پیوند عضوهایی با همکاری و اعلام آمادگی اعضای خانواده شان به بیماران صورت گرفته است که شامل
۲۶۰مورد پیوند کلیه، ۱۲۸مورد جراحی و پیوند کبد، ۳۱مورد پیوند قلب، سه مورد پیوند ریه و ۲۴مورد پیوند پانکراس بوده است که همه این پیوندها با اخذ رضایت کتبی از والدین و اولیای دم این افراد انجام شده و به بیماران نیازمند زندگی مجدد داده است.
● پشتیبانی فقاهت و قانون از پیوند عض
ودکتر سعید زارع پور، عضو مرکز مدیریت پیوند بیماریهای خاص وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در گفتگو با گزارشگر ما اظهار می دارد: هم اکنون فقه و قانون از فرآیند پیوند عضو در کشور پشتیبانی خوبی دارند و مهمترین مشکل ما نبود عضو برای پیوند به بیماران اورژانسی است.
وی می افزاید: گرچه با تمهیدات وزارت بهداشت و دانشگاههای علوم پزشکی فرمهای داوطلبان اهدای عضو در میان تعداد زیادی از افراد جامعه پزشکی و استادان و دانشجویان مراکز آموزش عالی توزیع شده و مقدمات شبکه داوطلبان اهدای عضو در کشور شکل گرفته است، اما با توجه به افزایش روزافزون تقاضا برای جراحی و پیوند عضو هنوز هم به توسعه شبکه داوطلبان در کشور نیاز مبرمی احساس می شود.
این مقام آگاه در امر پیوند عضو همچنین تصریح می کند: برای رسیدن به مرحله باورپذیری مردم در امر اهدای اعضای بیماران مرگ مغزی زمان لازم است و کاهش این زمان فقط با تلاشهای فرهنگی و آماده ساختن زیرساختهای اجتماعی و فرهنگی امکان پذیر است همانطور که در مورد اهدا و پیوند کلیه این زمان سپری شد و ما توانستیم بیشترین اهدای عضو و پیوند را در حوزه کلیه داشته باشیم و نیاز بیماران پشت نوبت را تا حد قابل قبولی رفع نماییم.
● داوطلبان اهدا زیادتر می شوند اگر...
دکتر کتایون نجفی زاده، کارشناس پیوند عضو و از دست اندرکاران پیوند عضو در بیمارستان مسیح دانشوری در گفتگو با گزارشگر ما اظهار می دارد: در صورت اطلاع رسانی درباره مزایای پیوند عضو و بیان اینکه پیوند اعضای یک فرد و بیمار مرگ مغزی می تواند بیش از
۴نفر از بیماران را از مشکل رهایی بخشد می توانیم امیدوار باشیم که داوطلبان اهدای عضو زیادتر شوند.
وی می افزاید: واحد فراهم آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی از آذر ماه
۱۳۸۳تاکنون برای جذب داوطلبان اهدای عضو تلاشهای زیادی کرده و با طراحی و فعال کردن سایت ایران اهدا(www.iran-ehda.com) در طی یک دوره فعالیت کوتاه مدت بیش از ۱۷۰۰۰نفر داوطلب اهدای عضو از ۲۴استان کشور جذب و در فهرست اهداکنندگان داوطلب قرار دهد.
وی در توضیح گفته هایش بیان می کند: هم اکنون هموطنان داخل و یا مقیم خارج از کشور می توانند با مراجعه به این سایت برای اهدای عضو (در صورت مصدومیت و مرگ مغزی شدن احتمالی) اعلام آمادگی و به صورت ONLine ثبت نام کرده و واحد فراهم آوری اعضای پیوندی کارت عضویت در این پایگاه را برای آنان صادر و ارسال می نماید.

محمد رضایی - روزنامه قدس
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
یكهزار بیماردیالیزی درانتظاردریافت كلیه -
مدیرعامل انجمن خیریه حمایت از بیماران كلیوی، با استناد به بررسی های انجام شده در واحد پیوند انجمن از انتظار یكهزار بیمار دیالیزی كه تمام مراحل آزمایش های لازم جهت پیوند كلیه را انجام دادند، برای دریافت كلیه پیوندی خبر داد و گفت: برای رفع مشكلات این بیماران پیشنهاد می كنیم دولت مبلغ هدیه ایثار را در اختیار نیازمندان به پیوند كلیه قرار دهد.
به گزارش ایسنا، قاسمی تصریح كرد: این افراد از نظر پزشكان آماده دریافت كلیه هستند. در حالی كه انتظار برای اهداكنندگان واقعی كلیه همچنان ادامه دارد. وی افزود: در حال حاضر حدود ۴۰۰بیمار دیالیزی در تهران و حدود ۶۰۰بیمار دیگر نیز در سایر استانهای كشور در فهرست دریافت كلیه به سر می برند. مدیرعامل انجمن خیریه حمایت از بیماران كلیوی، با بیان این كه شرایط اهدای عضو در كشور با ركود جدی مواجه شده است، خاطرنشان كرد: متاسفانه طی ۱۰سال اخیر به دلیل كم توجهی به پیوند اعضا از بیماران مبتلا به مرگ مغزی شاهد ركود در این زمینه هستیم، حال آن كه همواره به حداقل رساندن مشكلات بیماران نیازمند پیوند اعضا بر لزوم تقویت بانك پیوند اعضا با بهره مندی از اعضای بدن افراد مرگ مغزی تأكید می شود. وی یادآور شد: با بهره گیری از اعضای بدن افراد مرگ مغزی می توان به معضل بیماران نیازمند به عضو و خانواده های آنها برای همیشه خاتمه داد.

روزنامهابرار
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته

هنوز در عذابم

وقتي به خودم آمدم كه ديگر كار از كار گذشته بود، وسط اتوبان مثل يك عروسك خيمه شب بازي روي زمين ولو شده بودم طولي نكشيد كه جمعيت اطرافم را شلوغ كردند، يكي مي گفت: دست بهش نزنيد براتون دردسر مي شه، اون يكي مي گفت: بايد كمكش كرد، دست و پاش و بگيرين بگذارین تو ماشين،‌............. در همين گير و دار آمبولانس 115 رسيد و همه حرفها و نظر ها خاتمه پيدا كرد،‌با آمبولانس به بيمارستان منتقل شدم و فقط عبور از سردر بيمارستان در ذهنم ماند و ديگر هيچ نفهميدم.
وقتي چشمهايم را باز كردم 7 نفر بالاي سرم بالا و پايين مي شدند، يكي سرم وصل مي كرد،‌يكي شوك مي داد، يكي بالون هوا داخل حلقم مي كرد و يكي كنار ايستاده بود و دستور مي داد ........
به زور از وسط اين گروه خودم را بيرون كشيدم، نفس راحتي كشيدم و گوشه ای مات و مبهوت ايستادم، كسي كه دستور مي داد گفت:
- كافيه؛ ديگه اذيتش نكنيد اون ديگه بر نمي گرده.
همه از حركت ايستادند و درحاليکه قيافه هايشان كمي درهم رفته بود يکی يکی كنار رفتند ناگهان چشمم به روي تخت افتاد و صورت كسي را كه روي تخت بود ديدم كاملا" شبيه خودم بود؛ خودم بودم........!
آخرين نفر هنوز بالاي سرم نفس مي داد كه ناگهان روي صفحه مانيتور بالاي سرم ضربان قلبي شروع به زدن كرد . بلافاصله بقيه گروه برگشتند و كارشان را ادامه دادند رئيس گروه با يك معاينه بر روي چشم و گردن و صورتم گفت؛ خوشبختانه ضربان قلبش برگشت ولي متاسفانه خبري از مغز نيست،‌به تيم پيوند خبر بدين و خانواده اش را پيدا كنيد.
تا اسم پيوند به گوشم خورد ياد حسن گلاب فيلم شنبه شبها افتادم؛ رنگ از رخسارم پريد؛ بيچاره من بدبخت تا پدر و مادرم بفهمند چه خبري افتاده ديگه از گوش چپم هم خبري نيست. داشتم از حال خودم به گريه مي افتادم: دلشوره داشتم فكر نمي كردم يك روز خودم را روي تخت ببينم كه بايد سلاخي مي شدم.
تا شب خبري از پدر و مادرم نشد. پزشكي دو ساعت بعد يعني 7 شب بالاي سرم حاضر شد. معايناتي روي من انجام داد و پس از هر كدام از آنها با تكان هاي سرش مي فهميدم كه يك قدم به مرگ مغزي نزديك تر مي شوم. دستگاهش را باز كرد و سيم هايي رابه سرم وصل كرد حدس زدم احتمالا" مي خواهد نوار مغزي بگيرد.
گفتم: دكتر جان اينو زحمت نكش اين مغز از چند سال پيش كه عاشق دختر خاله شد به كل از كار افتاد اينو خودم مي دونم صافه .
همين هم بود 16 تا خط صاف روي دستگاه رد مي شد كه هيچ فعاليتي در مغزم را نشان نمي داد. هشت و نیم شب شده بود كه صداي شيون زني همه جا را به هم ريخت مادرم بود كه هراسان وارد اورژانس شد و تن مرا روي تخت، بيجان ، بيروح و زير دستگاههاي بيمارستان یافت اين گريه ها و ضجه ها مدتها ادامه يافت، پزشک اورژانس پدرم را کنار کشيد و ماجراي تصادف و خونريزي مغزم را به پدرم گفت.
پدرم پرسيد: چه کار مي تونيم بکنيم؟
دکتر با تاسف سري تکان داد و گفت: ديگه هيچ کاري نمي شه کرد.
پدر و مادرم را که کمي آرام شده بودند 10 شب داخل اتاق پزشک صدا کردند پزشک اورژانس و پزشک پيوند نشسته بودند.
وقتي پزشک پيوند مي خواست صحبت کند موهاي تنم داشت سيخ مي شد.
گفت: ببين پدر جان؛ پسر شما با توجه به اين خونريزي وسيع از نظر ما و هر پزشک ديگه اي فوت شده به حساب مي آد ولي اگه دوست داشته باشيد مي تونيد با تصميم خودتون پيشامدهاي آينده رو تغيير بدين..............
با شنيدن صداي تصميم مخم توقف کرد ؛ اولين حرف او تصميم بود يعني دل بخواهي!- و بعد تغيير دادن آينده يعني مي شه دوباره به زندگي برگردم! ولي اون که گفت من فوت شده به حساب ميام!
از ادامه صحبتهاي او فهميدم که اگر پدر و مادرم رضايت داشته باشند مي توانند اهداي عضو کنند و اين شايد به تسکين دردشان کمکي بکند يا آينده زندگي چند انسان ديگر ممکن است تغيير کند:
نمي دانم چرا پس از شنيدن حرفهاي پزشک پيوند کمي در خودم تغيير احساس مي کردم مثل لحظه اول نسبت به پيوند و اهداي عضو بدبين نبودم يه جورايي دوست داشتم اين کار بشه.
به هر حال سرتون رو درد نيارم اون شب تا صبح برنامه ها داشتيم پدر پا مي شد مادر غش مي کرد، مادر پا مي شد پدر مي افتاد، بالاخره نظر مادرم به نظر همه چربيد و همه چيز تمام شد. با جديت تمام گفت: مگه از روي نعش من رد بشيد اعضاي بدن بچه ام رو برداريد.
شب روز بعد براي من هم همه چيز تمام شد و قطعا" من مردم و به خاک هم سپرده شدم چند روز بعد در حاليکه در منزلگاه ابدي پرسه مي زدم متوجه خاکسپاري پر التهابي شدم؛ نزديک رفتم براي او طلب مغفرت و بخشش کردم و فاتحه خواندم بين حرفهاي حاضرين فهميدم جوان 22 ساله اي بوده، که از 3 سال پيش بعلت نارسايي قلبش با زجر و مکافات زندگي کرده و قلبي براي پيوند او پيدا نشده و شب گذشته قلبش براي هميشه خاموش شده بود.
دلم گرفت. سخت در انديشه فرو رفتم و با خودم فکر کردم . با خودم گفتم: راستي اگه گروه خوني من به اون مي خورد، نمي تونستم اين جوون رو از مرگ نجات بدم!؟
حالا 30روز از مرگم گذشته و من از اين سوال هنوزم در عذابم.


نگارش : سجاد حمیدی نیا
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
روایت اشکها و لبخندها

علی پسر کوچکی است.شاید
۴ ساله و شاید هم ۵ ساله. او بیمار است. او ناراحتی ریه دارد. ۳ سال است که بیمار است و از دو سال پیش نامش در لیست بلند انتظار پیوند ریه ثبت شده‌است. او بازی نمی‌کند؛ او نمی‌تواند بازی کند.
او همیشه به کمک دستگاه اکسیژن تنفس می‌کند. دستگاه اکسیژن همدم اوست و پیوندی عمیق با زندگی‌اش دارد. علی نمی‌تواند بدود، نمی‌تواند جست و خیز کند، نمی‌تواند... علی کودک است؛ شاید ۴ ساله و شاید ۵ ساله...
مهری مادر دو فرزند است. همه می‌گویند هنوز جوان است کمی جوان‌تر یا مسن‌تر از ۴۰ سال. او خسته است و بیمار. چشم‌هایش گود افتاده‌اند و رنگ و رویش پریده ‌است. مهری ناراحتی قلبی دارد. او سال‌هاست که بیمار است و منتظر، منتظر یک پیوند به امید بهبودی...
مجید تا ۳ سال دیگر پا به پنجمین دهه زندگی‌اش می‌گذارد و ۴ سال از زندگی‌اش را با کلیه‌هایی که دیگر کار نمی‌کنند، سپری کرده‌ است. او ۵ فرزند در خانه دارد و بیکار است، چون نمی‌تواند کار کند. مجید قبلا نانوا بود. مجید هفته‌ای ۳ روز دیالیز می‌شود و هر بار دیالیزش در حدود ۴ ساعت طول می‌کشد. مجید هم منتظر است، شاید روزی با پیوندی بهبود یابد و دوباره نان‌آور خانواده‌اش شود...
یکی از روزها بود ، روزی همچون روز های دگر، روزی سرد شاید هم گرم. یک تصادف مرگبار بهانه‌ای شد برای گذشتن از مرز بودن تا نبودن، مرز مرگ و زندگی. هنوز جوان بود و نور امید یک خانواده. طی آن تصادف آسیب شدیدی دید و پزشکان متفق‌القول به مرگ مغزی او گواهی دادند. مادرش گریست، پدرش و همسر و فرزندانش هم اما حقیقت همیشه در این شرایط بی‌رحمانه بر زندگی انسان‌ها سایه می‌افکند. آن روز برای رضا نقطه پایانی بود از این زندگی و برای چهار نفر دیگر سرآغازی دوباره. کسانی که با پیوند اعضای رضا از درد و رنج و بیماری نجات پیدا کردند و بار دیگر به زندگی عادی خود بازگشتند.
مرگ یک چهارم بیماران لیست انتظار پیوند در هر سال
«به‌طور کلی آمار اهدای عضو در دنیا ۱۰ تا ۲۰ اهدا به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت است. این آمار در اسپانیا ۳۵ در میلیون است و در ایران ۲ در میلیون است. در ایران حداقل سالانه ۳هزار مرگ مغزی اتفاق می‌افتد که از این تعداد فقط حدود ۱۴۰ تا ۲۰۰ نفر حاضر به پیوند می‌شوند و این تعداد با توجه به آمار بالای بیماران کاندیدای پیوند (متقاضیان پیوند ریه در بیمارستان مسیح دانشوری ۱۵۰ مورد، پیوند قلب در بیمارستان شریعتی ۱۵۰ مورد و پیوند کبد در شیراز ۵۰۰ مورد) چاره درد این بیماران نیست.» اینها را دکتر کتایون نجفی‌زاده، رئیس واحد فراهم‌آوری اعضای پیوندی دانشگاه شهید بهشتی می‌گوید.
او در ادامه می‌افزاید: «۱ تا ۵ درصد مرگ‌های بیمارستانی و۱۰ تا ۱۵ درصد مرگ‌های آی‌سی‌یوها بعد از مرگ مغزی اتفاق می‌افتد و بر همین اساس می‌توان گفت اگر مرگ‌های مغزی که در کلیه بیمارستان‌های کشور اتفاق می‌افتد به موقع شناسایی شده و به واحدهای فراهم‌آوری در سراسر کشور اطلاع داده‌شود، احتمال آمار اهدای عضو بیشتر می‌شود و بیماران بیشتری شانس نجات از بیماری را خواهند داشت. متاسفانه ما هر ساله یک چهارم بیماران نیازمند به پیوند در لیست انتظار را به دلیل کمبود تعداد پیوند دهنده از دست می‌دهیم و باز هم نه تنها سال بعد از آمار لیست انتظار ما کاسته نمی‌شود بلکه افزایش هم پیدا می‌کند
وقتی پیوند لازم می‌شود
هر بیماری ناشی از نارسایی عملکرد یکی از ارگان‌های بدن از جمله قلب، کبد، کلیه، لوزالمعده و ریه می‌تواند، منجر به ناتوانی در ادامه زندگی شود. هنگامی بیمار به مرحله‌ای برسد که درمان‌ دارویی و جراحی امکان‌پذیر نباشد، لازم است عضو بیمار با عضو سالم دیگری تعویض شود.
اگرچه در برخی موارد مانند پیوند کلیه امکان اهدای یک کلیه از انسان سالم به بیمار نیازمند وجود دارد و در برخی موارد نادر هم می‌توان قسمتی از ریه پدر و مادر و بافتی از کبد یک بزرگسال را برای کودک استفاده کرد اما در سایر موارد اهدا‌کننده عضو فقط می‌تواند یک بیمار مرگ مغزی باشد.به گفته دکتر کتایون نجفی‌زاده؛ در حال حاضر سالانه ۱۶۰۰ تا ۱۷۰۰ پیوند در کشور انجام می‌شود که ۵ درصد از این تعداد در سال ۸۱ از بیمار مرگ مغزی ( جسد ) انجام شده‌است و این رقم در سال ۸۵ به ۱۳ درصد رسیده‌است.
از مرگ مغزی تا پیوند
هنگامی یک مرگ مغزی اطلاع داده می‌شود، هماهنگ کننده واحد پیوند به بیمارستان مربوطه جهت ویزیت اولیه مراجعه می‌کند. در صورتی که نتیجه این ویزیت حاکی از مرگ مغزی بیمار باشد و نوار مغزی صاف باشد و همه شواهد این مرگ را تایید کنند، با خانوده بیمار صحبت می‌شود و ضمن توضیح در مورد وضعیت بیمارشان در مورد اهدای عضو هم با آنها صحبت می‌شود.
اگر خانواده بیمار با اهدای اعضا موافقت کنند، از آنها رضایت انتقال بیمار مرگ مغزی گرفته‌ می‌شود و بیمار به همراه یک متخصص بیهوشی و هماهنگ کننده با آمبولانسی مجهز به مرکز فراهم‌آوری اعضای پیوندی منتقل می‌شود. در این مرکز مراقبت‌های لازم توسط متخصص بیهوشی، هماهنگ‌کننده پیوند و پرستار مخصوص برای این بیمار انجام می‌شود چون علائم حیاتی بیمار مرگ مغزی بسیار ناپایدار بوده و هر لحظه ممکن است تغییر کرده و اتفاقی برای بیمار افتاده و اعضای او از کار بیفتند.
بیمار ۲۴ ساعت در واحد فراهم‌آوری می‌ماند و در این مدت تایید نهایی مرگ مغزی او توسط یک جراح اعصاب، متخصص اعصاب، متخصص داخلی و متخصص بیهوشی انجام می‌شود. این چهار نفر از سوی وزیر برای این کار انتخاب شده‌اند و طبق مقررات نباید در بیمارستان مجهز به سیستم اهدا فعال باشند. بعد از این مراحل و صاف بودن مجدد نوار مغزی و تایید کامل مرگ مغزی از یک متخصص پزشکی قانونی دعوت می‌شود به‌عنوان نماینده قوه قضائیه صحت مراحل فوق را بررسی کند.
در مرحله بعد یک متخصص پزشکی قانونی از خانواده فرد رضایت پیوند اعضا را گرفته و در صورت رضایت آنها بیمار به اتاق عمل منتقل می‌شود. در حین انجام این مراحل مسوول تخصیص عضو وزارت بهداشت به بررسی گیرنده‌های واجد شرایط می‌پردازد و برحسب گروه خون، سایز بدن، بدحالی بیمار و اولویت‌ها مریضی را از لیست انتظار پیوندها انتخاب می‌کند و با بیمارستان‌هایی که گیرنده‌ها در آنها ثبت‌نام کرده‌اند، تماس می‌گیرد.
جراح‌ها برای برداشت عضوهای مربوطه که قابل پیوند بوده و خانواده اجازه اهدا آنها را داده‌اند، به بیمارستان مربوطه مراجعه می‌کنند. ساعت عمل توسط مسوول تخصیص عضو هماهنگ می‌شود و در ساعت مقرر همه تیم‌های جراحی حضور پیدا کرده و بعد از برداشتن اعضا در اتاق عمل آنها را با خود به بیمارستان برده و همان شب عمل پیوند انجام می‌شود.
زمان طلایی
از زمان مرگ مغزی تا وقتی که همه اعضا به سرعت در معرض از بین رفتن قرار می‌گیرند معمولا حداکثر دو هفته طول می‌کشد و بعد از چند روز به ترتیب ریه، کلیه، کبد و در نهایت قلب بیمار از کار می‌افتند، این زمان را زمان طلایی می‌گویند. اگر در همان ساعات خانواده بیمار بتوانند تصمیم به اهدای عضو بگیرند، همه چیز با موفقیت بیشتری انجام خواهد شد در صورتی که هر ساعت تاخیر در تصمیم‌گیری ممکن است شانس یک بیمار نیازمند را برای زندگی از او سلب کند. هرگز نمی‌توان به‌طور حتم همه چیز را پیش‌بینی کرد و گفت اعضای یک بیمار مرگ مغزی تا چه مدت دیگر زنده خواهند بود و هر لحظه امکان اتفاق غیر منتظره‌ای وجود دارد.
در این جا بد نیست اشاره‌ای هم داشته باشیم به پیوند نسوج. علاوه بر پیوند اعضا در صورت رضایت خانواده بیمار مرگ مغزی نسوج او هم قابل پیوند هستند. این نسوج عبارتند از قرنیه، دریچه قلب، مفصل استخوان، پاندول و... تفاوت مهم پیوند نسوج و اعضا در این است در پیوند نسوج برخلاف پیوند اعضا لازم نیست خیلی سریع نسج به گیرنده پیوند زده شود و می‌توان آن را بعد از انجام یکسری اقدامات از جمله از بین بردن آنتی‌ژن (برای جلوگیری از دفع توسط عضو بیگانه) تا زمان پیدا شدن بیمار نیازمند پیوند به صورت فریز شده نگهداری کرد. در این مورد مفصل استخوان یک استثنا است و باید بعد از برداشت به صورت تازه پیوند شود.
شرایط گیرنده و دهنده عضو
بعد از اولین ماه زندگی تا حدود ۸۵ سال در صورتی که فردی دچار مرگ مغزی شود و مشکل خاصی وجود نداشته باشد، می‌توان از اعضا و نسوج فرد برای پیوند زدن استفاده کرد. همیشه قبل از پیوند علاوه بر تایید کامل مرگی بیمار در مورد بیماری‌ها و شرایط جسمی او آزمایشاتی انجام می‌شود.
از افرادی که مشکوک به ایدز هستند حتی اگر آزمایش آنها منفی باشد فقط به دلیل داشتن رفتارهای پرخطر به عنوان اهدا کننده استفاده نمی‌شود. همچنین کسانی که مبتلا به دیابت شدید و یا فشار خون بالای کنترل نشده هستند نیز گزینه‌های مناسبی برای اهدا نیستند. این در حالی ‌است همه بیماران هم گزینه‌های مناسبی به عنوان گیرنده پیوند نیستند.
از آنجا که پیوند یک عمل سنگین است برای آن با توجه به نوع عضو پیوندی محدودیت سنی وجود دارد، به‌طور مثال در مورد پیوند ریه گیرنده باید زیر ۶۵ سال سن داشته باشد و در مورد پیوند همزمان ریه و قلب فرد نباید بیشتر از ۵۵ سال داشته باشد. گیرنده‌ها حتی از نظر سبک زندگی و عادات هم بررسی می‌شوند. به‌طورمثال فردی که معتاد تزریقی است و یا حتی افراد سیگاری کمتر از یک فرد سالم کاندیدا ی خوبی برای پیوند هستند.
چون این افراد ایمنی ضعیف‌تری دارند و این امر مشکل‌زاست، این افراد نمی‌توانند به نحو مطلوبی با بیماری‌ها مقابله کنند. دکتر کتایون نجفی‌زاده در این مورد می‌گوید:«سیگار ممکن است فرد را مستعد ابتلا به برونشیت مزمن کند و فرد حتی بعد از پیوند ریه باز در معرض ابتلا به این بیماری است. در این افراد احتمال ظهور عوارض بعد از پیوند هم زیاد است
وی یادآور می‌شود:«پیوند یک معجزه نیست و دردسرهای خاص خود را دارد. گیرنده پیوند اگرچه بعد از پیوند توانایی عملکرد زندگی خود را به دست می‌آورد اما بعد از عمل نیاز به مراقبت‌های زیادی دارد و باید در تمام عمر از داروهای لازم (داروهایی که مانع دفع پیوند می‌شوند و داروهایی که مانع از عفونت‌می‌شوند) استفاده کند و به‌طور مکرر به پزشک مراجعه کند. داروهای دفع پیوند تا آخر عمر کسانی که از حمایت‌های اجتماعی، مالی و خانوادگی خوبی برخوردار نیستند هم گزینه مناسبی محسوب نمی‌شوند، برای این افراد ممنوعیت نسبی پیوند وجود دارد
بیمه، بی‌بیمه
بیماری علاوه بر تحلیل جسم انسان و از بین بردن سلامتی بر تمام زندگی انسان سایه می‌افکند و هزینه‌های گزافی که یک بیمار نیازمند پیوند باید صرف داروها و خدمات پزشکی کند آن‌قدر زیاد و کمرشکن است که تقریبا بیشتر این افراد( به ویژه وقتی نان‌آور خانواده باشند) هنگامی که به مرحله پیوند می‌رسند با مشکلات مالی بسیاری دست به گریبان هستند.
رئیس واحد فراهم‌آوری اعضای پیوندی دانشگاه شهید بهشتی در این زمینه می‌گوید:« متاسفانه در کشور ما بیمه هزینه پیوند را قبول نمی‌کند و اگرچه لازم نیست بیمار برای دریافت عضو پیوندی هزینه‌ای بپردازد اما هزینه بیمارستان و داروهای بعد از عمل بسیار زیاد است و تعداد زیادی از بیماران توانایی پرداخت آن را ندارند البته ما سعی می‌کنیم با کمک افراد خیر، کمیته امداد و تخفیف‌هایی که از بیمارستان می‌گیریم به این افراد کمک کنیم، اما متاسفانه کم نیستند کسانی که به دلایل مادی نمی‌توانند از پیوند استفاده کنند.
لیست انتظار پیوند پر از اسامی افرادی است که هر روز از زندگی آنها بادرد و رنج توام است و ممکن است ماه دیگر و سال دیگر پیش ما نباشند افرادی که بعد از مدت‌ها انتظار به دلایل مالی شانس زندگی دوباره ویا دست یافتن به سلامتی را از دست می‌دهند و همچنین کسانی که هرگز نوبت پیوند آنها در زمان حیاتشان فرا نمی‌رسد.

شهرزاد عبدیه - روزنامه تهران امروز
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
چرا فرهنگ «اهداي عضو» هنوز در جامعه نهادينه نشده است؟
تنها200پيوند در برابر3هزار مرگ مغزي سالانه انجام مي‌شود!




خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: بهداشت و درمان

با نفسهاي باريك و بريده مي‌نويسم:«من رضا 22 سال سن دارم. ساكن جاده ساوه، حنجره تكلمم حدود سه سال است كه چرك كرده. پاهاي تكاپويم كم آورده و اميد به آينده‌ام پشت يك دور دست دراز پنهان شده، ‌شانه‌هايم ضعف كرده‌اند و در نفس كم مي‌آورم، چيزي در گلويم گير كرده و راه تنفسم را مسدود كرده، چشمهايم گود شدند، ‌ديروز در خيابان، هوس قدم زدن داشتم ولي نفس دومم خيلي سنگين بود و مرا ياراي برداشتن آن نبود، خواستم بدون اكسيژن بروم ناگهان چيزي مرا ميخكوب كرد، باور كنيد من هم مثل بقيه دوست دارم دوچرخه سواري كنم، فوتبال بازي كنم،‌اينها همه قيافه‌ام را بغض زده مي‌كنند كه اصلا ديدني نيست، حوصله پچ پچ كردن و دلسوزي‌هاي بي‌خودي مردم را ندارم. تمايل به شركت در فعاليتهاي اجتماعي را ندارم، مي‌خواهم تنها باشم و در گوشه‌اي فكر كنم و بنويسم......»

به گزارش ايسنا،اين متن تنها قسمتي از دست نوشته يك بيمار كانديد پيوند ريه است كه در وانفساي كمبود ريه براي پيوند و عدم رضايت خانواده‌ها موفق به پيوند ريه شده، اين متن كوتاه اما پرمعنا كه دل هر شنونده‌اي را به درد مي‌آورد، ‌تنها دل نوشته يك بيمار نيازمند به عضو است، اما صدها نفر نيز در ليست انتظار به سرمي برند.

اكثر مردم از مرگ مغزي و اهداي عضو اطلاع چنداني ندارند

باورهاي غلط باعث عدم رضايت خانواده‌ها به اهدا اعضا مي‌شود
دكتر نجفي زاده رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي در گفت وگو با خبرنگار بهداشت ودرمان خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، با بيان اين كه عدم رضايت مردم به اهداي عضو اكثر افراد مرگ مغزي، به علت اطلاع نداشتن از مرگ مغزي است، گفت: علي رغم اين كه تبليغات در اين زمينه صورت مي گيرد،‌اما اكثر مردم از مرگ مغزي و اهداي عضو اطلاع چنداني ندارند و يا اطلاعات غلط دارند، بنابراين اين نشان‌دهنده نياز وسيع به فرهنگ سازي در اين زمينه است كه بايد به صورت وسيع و طولاني انجام شود تا اين كه هر ايراني قبل از هر اتفاقي كه براي يكي از اعضاي خانواده‌اش رخ دهد، اطلاعات لازم در اين زمينه را داشته باشد تا منجر به تصميم گيري منطقي شود.


درصد بازگشت فرد مرگ مغزي شده، صفر است
رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي تصريح كرد: همچنين باورهاي غلط مردم درعدم رضايت خانواده‌ها به اهداي عضو اعضاي مرگ مغزي شده، تاثير گذار است كه با فرهنگ سازي و اطلاع رساني درست برطرف مي‌شود. به عنوان مثال، تصور مردم مبني بر زنده شدن فرد مرگ مغزي، باور بسيار شايعي است. زيرا گاهي اوقات در تلويزيون و يا راديو اعلام مي‌شود كه يك مرگ مغزي در يك كشور پس از چندين ماه بيهوشي هوشيار شده، در صورتي كه اين مورد كما بوده و با مرگ مغزي متفاوت است.
وي با بيان اين كه درصد بازگشت فرد مرگ مغزي شده، صفر است، خاطرنشان كرد: گاهي اوقات اگر با يك رسانه، ‌يك تبليغ منفي و نادرست صورت گيرد، پاك كردن آن اثر به زمان بسيار زيادي نياز دارد؛ به طوري كه چنانچه در يك سريال تلويزيوني اطلاعات نادرست به مردم داده شود، براي پاك كردن اثر آن باور نياز به مدت‌ها فرهنگ سازي است. بنابراين دقت در ارائه اطلاعات به مردم بسيار حائز اهميت است.

دكتر نجفي زاده با بيان اين كه در مرگ مغزي، ساختمان سلول‌هاي مغزي تخريب مي‌شود، افزود: برخي‌ها معتقدند كه شايد فرد مرگ مغزي شده، بر اثر معجزه دوباره به زندگي بازگردد اما مرگ مغزي همانند زنده شدن يك جسد است. به طوري كه احياي مرگ مغزي را در كتب پزشكي، كاداور (جسد) مي‌نامند.
رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي دانشگاه شهيد بهشتي تصريح كرد: برخي از خانواده‌هاي بيماران مرگ مغزي تصور مي‌كنند كه شايد پس از برداشت اعضاي بيمارشان، بدن آنها دچار فرو رفتگي شود،اما در حال حاضر با پروتزهاي پزشكي امكان ترميم آن نيز وجود دارد.
وي ادامه داد: همچنين برخي معتقدند با اهداي اعضاي يك فرد به افراد مختلف، در آخرت اعضاي اهدايي عزيزانشان چگونه خواهد شد كه در پاسخ به اين افراد، داستان حضرت ابراهيم(ع) گفته مي‌شود كه چگونه اعضاي يك پرنده را قطعه قطعه كرده و هركدام را بالاي يك كوه گذاشته و سپس به اذن خدا آنها به هم پيوستند و به همين دليل انجام چنين كاري يعني بازگشتن اعضاي هر فرد به بدن خود براي خداوند كاري بسيار آسان است.

نجفي زاده با بيان اين كه باورهايي نظير اشتباه در تشخيص درست مرگ مغزي پس از پخش چند سريال اخير بسيار شايع شده است، افزود: در تشخيص بيمار مرگ مغزي چهار متخصص رشته‌هاي مختلف شامل يك جراح اعصاب، يك متخصص اعصاب،‌داخلي و بيهوشي جداگانه بيمار را معاينه كرده و هيچ كدام از آنها از كاركنان آن بيمارستان پيوند نيستند. در ادامه معاينات از بيمار مرگ مغزي دو بار نوار مغزي به فاصله شش ساعت گرفته مي‌شود و تمامي اين متخصصان بايد مرگ مغزي بودن فرد مورد نظر را تاييد كنند، در غير اين صورت هيچ كاري صورت نمي‌گيرد.

وي با بيان اين كه متخصصاني كه بيماران مرگ مغزي را معاينه مي‌كنند، از سوي وزير بهداشت حكم دارند، اضافه كرد: چنانچه در حين معاينه افراد مرگ مغزي، كوچكترين عكس‌العمل توسط اين متخصصان مشاهده شود، از ادامه كار پيوند جلوگيري بعمل مي‌آيد.

وارد شدن بعد مادي در اهداي اعضا،مسئله پيوند را منتفي مي‌كند

پزشكان اجازه انجام پيوند بر روي افراد مجهول الهويه را ندارند
رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي دانشگاه شهيد بهشتي تصريح كرد: پس از تاييد متخصصان مربوط به مرگ مغزي بيمار، يك متخصص پزشكي قانوني به عنوان نماينده قوه قضائيه بر قانوني بودن مراحل نظارت مي‌كند و در نهايت رضايت خانواده بيمار را گرفته و مراحل پاياني پيوند اعضا انجام مي‌شود.
وي با بيان اين كه بر اساس قانون وزارت بهداشت چنانچه مسئله پولي در تبادل پيوند اعضا مطرح شود، قضيه پيوند به طور كلي منتفي مي‌شود، افزود: در اثر نمايش فيلم‌هاي تخيلي در اين زمينه، برخي تصور مي‌كنند با داشتن كارت اهداي عضو، چنانچه فردي پولدار و يا يك مقام مسئول نياز به عضو براي پيوند باشد، فرد مورد نظر را دچارمرگ مغزي كرده و اعضاي آن را پيوند مي كنند.

دكتر نجفي زاده خاطرنشان كرد: پزشكان به هيچ عنوان اجازه انجام پيوند بر روي افراد مجهول الهويه را ندارند.‌ به عنوان مثال، چنانچه فردي در خيابان دچار مرگ مغزي شود، تا زماني كه ولي دم بيمار پيدا نشود، هيچ كس اجازه اهدا اعضاي او را براي پيوند ندارد.

وي ادامه داد: به دنبال وقوع چنين اتفاقاتي، مردم احساس ترس خواهند كرد از اين كه در خيابان دچار حادثه‌اي شده و بدون اطلاع خانواده آنها اعضاي آنها اهدا شود.

كار كارشناسي و مشاوره نياز اصلي ساخت فيلم در زمينه پيوند است
دكتر نجفي زاده با بيان اين كه واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي آمادگي همكاري با افرادي كه قصد ساخت فيلم، كليپ، نماهنگ و غيره را در زمينه پيوند دارند، گفت:‌ فرهنگ اهداي عضو يك نهال تازه پايي است كه در كشور در حال رشد بوده و تنها 3 سال قدمت دارد و با يك كار اشتباه در زمينه فرهنگ سازي، اين نهال را خشك و از پاي مي‌اندازد.
وي با بيان اين كه ساخت فيلم‌هايي در زمينه پيوند اعضا نيازمند دقت فراوان است، اظهار كرد: در اين زمينه گام‌هاي ارزشمندي صورت گرفته و بسيار قابل تقدير است كه به اين مسئله مهم توجه مي‌شود اما كار كارشناسي و مشاوره نياز اصلي اين فيلم هاست.

آگاه كردن مردم در زمينه پيوند اعضا توسط رسانه‌هاي تصويري و صوتي بسيار ضروري است

اهداي عضو بايد از سوي وزارت بهداشت جدي‌تر پيگيري شود
به گزارش ايسنا، نجفي زاده در خصوص فعاليت‌هاي صورت گرفته در زمينه اهدا عضو و پيوند اعضا توسط اين واحد توضيح داد: استفاده از نيروهاي مردمي داوطلب در زمينه‌هاي چاپ پنفلت، كارت اهدا و غيره از جمله فعاليت‌هاي فرهنگي در اين رابطه است و به علت اين كه بودجه فرهنگي براي اهداي عضو تخصيص نيافته ما مجبور به استفاده از نيروهاي مردمي هستيم.
رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي دانشگاه شهيد بهشتي با بيان اين كه آگاه كردن مردم و پخش اطلاعات در زمينه پيوند اعضا توسط رسانه‌هاي تصويري و صوتي بسيار ضروري است، اذعان داشت: از اين رو مي‌توان به فيلم يك وجب خاك در ماه رمضان اشاره كرد؛ به طوري كه آمار ثبت نام سايت اهداي عضو اين واحد در زمان پخش اين سريال از 200 نفر در روز به 800 نفر در روز افزايش يافت.
وي با تاكيد بر اين كه مسئله اهداي عضو بايد از سوي وزارت بهداشت جدي‌تر پيگيري شود، افزود: در صورت تحقق چنين امري منجر به فعال شدن پيوند اعضا در كل كشور مي‌شود. همچنين آمار اهداي عضو در كشور حدود دو در ميليون بوده كه در كشورهاي اروپايي 20 در ميليون و در كشور اسپانيا 35 در ميليون مي‌باشد. با اين وجود ما ظرفيت ده برابر بهتر شدن را داريم.
سالانه حدود 3 هزار مرگ مغزي در كشور رخ مي‌دهد
نجفي زاده با اشاره به اين كه در برخي نقاط كشور مركز شناسايي مرگ مغزي وجود ندارد، يادآور شد: در برخي كشورها،‌ فرد مرگ مغزي را سرمايه ملي مي‌دانند اما در كشور ما بسياري از افراد مرگ مغزي شده بدون شناسايي دفن مي‌شوند.

وي با بيان اين كه سالانه حدود 3 هزار مرگ مغزي در كشور رخ مي‌دهد، اضافه كرد: از اين بين تنها 140 تا 200 پيوند عضو صورت مي‌گيرد و برخي شناسايي نشده و برخي ديگر نيز خانواده‌هاي آنها رضايت نمي‌دهند. همچنين در بين آنها افرادي كه ارزش اهدا را ندارند، هم وجود دارد.

دكتر نجفي زاده با بيان اين كه كشور پتانسيل كامل، براي رفع نيازهاي اعضاي افراد نيازمند به پيوند را دارد، خاطرنشان كرد: با فعال شدن واحدهاي شناسايي مرگ مغزي در شهرستان‌ها نياز به پيوند اعضا تنها از طريق جسد تامين خواهد شد و ديگر نيازي به استفاده از مدل ايراني پيوند يعني پيوند عضو از فرد زنده نيست.
وي تصريح كرد: راه‌اندازي سايت اهدا به نشاني www.iran-ehda.com كه تا تاريخ 12 دي ماه داراي 111 هزار و940 نفر عضو مي‌باشد و از اين بين تعداد مردان 51 هزار و 747 نفر و تعداد زنان 60 هزار و 193 نفر است كه از جمله فعاليت اين واحد به شمار مي‌رود.
نجفي زاده تصريح كرد: چنانچه فرد مرگ مغزي داراي كارت اهداي عضو هم باشد و دچار مرگ مغزي شود، تنها در صورت رضايت خانواده‌اش پيوند صورت مي‌گيرد.
وي ادامه داد: برگزاري جشنواره فرهنگي نفس هر سال مقارن با تولد حضرت زهرا (س)، از ساير فعاليت‌هاي فرهنگي واحد پيوند اعضاست. همچنين با برگزاري جشنواره داستان نويسي و نقاشي كه حدود 500 داستان و 200 نقاشي به ما ارسال شد، نشان دهنده اطلاعات بالاي مردم از اهدا عضو مي‌باشد.
دكتر نجفي زاده در رابطه با مزيت كارت‌هاي اهداي عضو گفت: هر فردي كه داراي كارت اهداي عضو است، ‌چنانچه خود نيازمند پيوند عضو باشد، در اولويت قرار مي‌گيرد.

رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي دانشگاه شهيد بهشتي با بيان اين كه به طور متوسط كارتهاي برگشتي هر يك تا دو ماه يك عدد است، تصريح كرد: اين در صورتي كه در ماه‌هاي اول پخش سريال‌هاي اخير در رابطه با اهداي عضو تعداد كارت‌هاي برگشتي در هر ماه را به حدود 10 كارت رساند.
وي با بيان اين كه بيشترين پيوند از كليه صورت مي‌گيرد، ادامه داد: دو كليه،‌ دو ريه، قلب، دو قرنيه، كبد و لوزالمعده قابل پيوندند كه از اين بين پيوند كبد سخت‌ترين آنها محسوب مي‌شود. همچنين به علت كمبود تعداد دهنده ريه پس از هفت سال از انجام پيوند ريه در واحد پيوند بيمارستان مسيح دانشوري تنها 20 پيوند ريه انجام شده است،اين در حالي است كه تنها سالانه هزار و 500 پيوند ريه در جهان صورت مي‌گيرد. به طوري كه به علت صدمه ديدن ريه‌ها در حين مرگ مغزي از هر ده فرد مرگ مغزي تنها يك نفر امكان پيوند ريه را دارد.
رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي بيمارستان مسيح دانشوري گفت: حدود 150 بيمار در ليست انتظار پيوند ريه، حدود 150 بيمار در ليست انتظار پيوند قلب و حدود 500 بيمار در ليست انتظار پيوند كبد قرار دارند.
دكتر نجفي زاده با بيان اين كه در اكثر كشورهاي دنيا، سالانه 10 تا 25 نفر در ميليون اهدا عضو صورت مي‌گيرد، افزود: اين آمار در كشور اسپانيا كه پيش رو در اهداء عضو از بيمار مرگ مغزي است، 35 نفر در ميليون مي‌باشد.
دكتر نجفي زاده با بيان اينكه سالانه حدود 3 هزار مرگ مغزي در كشور رخ مي‌دهد، تصريح كرد: از اين تعداد مرگ مغزي تنها 140 تا 200 مورد اعضاي آنها اهدا مي‌شود به طوري كه آمار عدم رضايت به اهدا عضو در ايران بيشتر از همه كشورها است.
وي با بيان اين كه در گذشته حدود 73 درصد مردم به اهدا عضو رضايت نمي‌دادند، خاطرنشان كرد: در حال حاضر عدم رضايت به اهدا عضو به 55 درصد در حوزه دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي رسيده است.
رييس واحد فراهم آوري اعضاي پيوندي بيمارستان مسيح دانشوري با بيان اين كه رضايت خانواده براي اهدا عضو بيمار مرگ مغزي شرط اساسي است، افزود: همچنين از طريق طرح ياوران سلامت كه اعضاي آن را خيرين تشكيل مي‌دهند، بسياري از مشكلات بيماران پيوندي به ويژه نياز بيماران به دستگاه اكسيژن ساز مرتفع شده است.
وي خاطرنشان كرد: هفت سال پيش كه واحد فراهم آوري اعضاي پيوند شروع به فعاليت كرد، تصور به عدم وجود فرد نيازمند به پيوند بود اما از 7 سال گذشته تاكنون 150 بيمار در ليست انتظار پيوند ريه كه هر سال يك چهارم آنها در ليست پيوند فوت مي‌كنند اما به علت اين كه تعداد بيشتري به آن اضافه شده آمار ليست رو به افزايش است. همچنين حدود 150 بيمار در ليست انتشار پيوند قلب و حدود 500 بيمار در ليست انتظار كبد قرار دارند.
به گزارش ايسنا، حال رضا پس از عمل پيوند ريه خطاب به مادر حسن بيمار مرگ مغزي شده، مي‌نويسد:
«گاهي انسان عاجز مي‌شود از بيان خوبيها و قلم درمانده و ناتوان، ولي مي‌خواهم با زبان الگنم بگويم: هر آنچه مي‌نويسم با تك تك نفسهاي مسيحايي حسن است كه در من دميده و به من زندگي بخشيده. من خسته ام،‌ كافي است دگمه پيراهن پريروزم را باز كني تا پاره پاره‌هاي عريان عصر پروانه را به سوگ بنشيني، من خيس خستگي بودم و او آمد تا شانه‌هايش را بالش خستگي‌هايم كند، تا بالاخره شبي زخم‌هايم را به زمين بگذارم.
اينك حسن شما (رضا) مي‌خواهد حقيرانه خود را معرفي كند: جواني به ظاهر 22 ساله كه با وجود وابستگي به كپسول اكسيژن (به نام نفس دوم زندگي)،‌به ديگر جوانان 22 ساله با شور و هيجان جواني چندان شباهتي نداشتم، جواني كه حدود 5/3 سال بدون اكسيژن قادر به برداشتن حتي يك قدم هم نبود، چشم‌هاي من 9 ماه در انتظار پيوند ريه بود.
همانطور كه شما مادر عزيزم 9 ماه انتظار به دنيا آمدن حسن‌تان را مي‌كشيديد اما چقدر متفاوتند اين انتظارها!
من به دليل حال نامساعدم نتوانسته‌ بودم نذرم را به مسجد جمكران ادا كنم. يكي از شبهاي رويايي،‌در خواب ديدم كسي به من گفت: چرا اداي نذر نمي‌كني؟ من منتظر معجزه‌اي بودم تا با تولدي دوباره بتوانم اداي نذر كنم.
اين معجزه با يك تلفن به وقوع پيوست، اما چه معجزه‌ايي كه براي من يك حادثه خوشايند مالامال از درد بود، صميمانه بگويم داغي كه بر قلب شما وارد شد مرا هم كمتر از شما ناراحت نكرد.
ريه‌هاي حسن همانند دم مسيحايي به كالبد خسته من جان داد و مرا زندگي بخشيد و تا زنده‌ام برايش دعا خواهم كرد و مي‌دانم حسن به بال فرشته‌ها آرام آسوده است.
كلمات نايافتني است براي توصيف دل بزرگي كه بخشي از وجود من متعلق به وجودت است.»
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته:

بار هستي

نوشته : رعنا جوادي

صداي نفسهايش آرام بود ، در چهره اش اثري از درد و رنج نبود . گوشم را به قلبش نزديک کردم . ضربان قلب جديدش به آرامي به گوش مي رسيد . چشمهايش را گشود لبخندي به رويش زدم او هم خنديد .
با صداي که به سختي به گوش مي رسيد گفت : مي خواي مطمئن بشي که زنده هستم ! به همان حالت سرم را به علامت تصديق تکان دادم .
ادامه داد ، حالا زنده هستم !
راست ايستادم و گفتم : (( زنده ي زنده )) . نمي توانستم هيجان و خوشحاليم را پنهان کنم آخر خدا او را دوباره به ما داده بود . بعد از تحمل آن همه درد و رنج اينک بايد از اين زندگي تازه لذت مي برديم .
ولي مثل اينکه او اينگونه نمي انديشيد .
با نااميدي ادامه داد : در حالي که يکي ديگه مرده ؟ !
با اعتراض گفتم : حرفهاي قبل عمل رو نزن ! ..... مثل اينکه اون همه درد و رنج رو فراموش کردي . نگو که اون روزها يادت رفته ! .....
سرش را چرخاند . از اول هم گفتم نمي خوام . اون جوان بود حتي جوانتر از من !
ياد آوري او مرا هم غمگين مي کرد . من احساسش را مي فهميدم ولي حالا ؟ ... شايد خواست خدا بود . شايد اون راهشو رفته بود . اصلا شايد به دنيا اومده بود که اين ايثارو بکنه ! ....
به اين فکر کن ، اون نه تنها تو رو بلکه جون چند نفر ديگه رو هم نجات داده . حالا فکر مي کني بقيه هم همين حال رو دارن ؛ نه چون الان به فکر زندگي تازشونن هر چند نمي تونن ناجيشون رو فراموش کنند .
سرش را به تندي به طرفم برگرداند و گفت : ما زنده ايم ولي به چه قيمتي ؟
نه .... اون از بين ما رفته بود ، حالا چه قلبشو به تو مي دادن ، چه نمي دادن . ولي اين کار پدر و مادرش باعث شد ، بچشون هميشه زنده باشه حداقل تا چندين سال بعد . حالا اونها نه يکي بلکه به تعداد اندامهاي اهدايي بچشون ، بچه دارن . حالا اصلا اگه زبونم لال مي رفتي اون دنيا ، فکر شو کردي چه قدر کار مهم داري که انجام ندادي چقدر کار نيمه تموم ؟
اصلا ببينم ماموريتت رو انجام دادي ؟ با کنجکاوي نگاهم کرد . ادامه دادم آدما وقتي به دنيا مي يان هر کدوم يه ماموريتي دارن که تا اونو انجام ندن از اين دنيا نمي رن .
معلوم بود حرفهايم داشت برايش جالب مي شد !
از کجا بدونيم ماموريتمون چيه ؟!
اگه آدما مي دونستن ماموريتشون چيه شايد اينقدر سرگردون نبودن
درست مثل من .
نه خيلي از آدما هنوز نمي دونن ماموريتي دارن ولي تو مي دوني پس يه قدم جلوتري .
حالا ماموريت من چيه ؟!
خودت بايد بفهمي ! مي دوني اشتباه ما اينجاست که فقط کار پيامبران رو ... يا ... چه مي دونم بزرگان رو ماموريت مي دونيم در حالي که اگر دقت کنيم ، خيلي ها رو مي بيني که تو خط ماموريتشون افتادن !
مثل اون باغبون پير ، يادته ؟ با سن بالايي که داشت کار مي کرد تا خرج بچه ها شو بده تا تحصيل کنند ، تا بشن يه آدم بزرگ تا اونها هم يه دانشمند بشن يه عالم يه پيامبر ، تا ماموريت کشف و اختراع و تعليم و تربيت رو انجام بدن !
همه آدمها يک هدف دارن که اگر اون هدف رو بشناسن و اگه درست باشه مي شه ماموريتشون ! اون وقته که به خاطرش همه چيز رو مي زارن وسط خيلي سخت بود ولي بالاخره قبول کرد و قانع شد . قانع شد که چشمايش را يه طور ديگر به دنيا و زندگي بدوزد !
در همان لحظه دکتر در را گشود و با لبخند گفت : به زندگي خوش آمدي ! ...
خوشحال بود . او نيز يک ماموريت را پشت سر گذاشته بود !
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
واحد پیوند بیمارستان دکتر مسیح دانشوری به تعدادی نیروی داوطلب برای حضور در واحد پیوند جهت همیاری در انجام امور جاری واحد نیازمند است.

برای کسب اطلاعات بیشتر و اعلام همکاری می توانید در ساعات اداری با شماره تلفن های ۲۰۱۰۹۴۱۹-۲۰۱۰۹۹۶۶ سرکارخانم قاسمی (مسئول طرح سفیران) تماس حاصل فرمایید.



و همينطور:

واحد فراهم آوری اعضای پیوندی بیمارستان دکتر مسیح دانشوری از تعدادی روانشناس برای همیاری داوطلبانه دعوت به همکاری می کند.
شرایط پذیرش : فارغ التحصیل یا دانشجوی سال سه و یا چهار رشته روانشناسی ترجیحا روانشناسی کودک.
موضوع همکاری : نظارت بر فعالیت و بازی کودکان بخش اطفال بیمارستان دکتر مسیح دانشوری در اتاق بازی.
برای کسب اطلاعات بیشتر و اعلام همکاری می توانید در ساعات اداری با شماره تلفن های ۲۰۱۰۹۴۱۹-۲۰۱۰۹۹۶۶ سرکارخانم فرخ نیا (مدد کار واحد پیوند ) تماس حاصل فرمایید.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
داستان هفته

تولدي تازه

نوشته : علي موجودي

-پرستار :O منفي، مطابقه !
چشمان مادر از خوشحالي برقي زد.
مرد براي آخرين بار به فكر فرو رفت شايد هنوز فرصت پشيماني داشت ، اما صداي دعاي مادر منتظر, رشته افكار مرد را پاره كرد:
-الهي خدا هرچي آرزو داري برآورده كنه! الهي آقا امام زمان پشت و پناهت باشه!
دعاي مادر ترديد مرد را كم رنگ كرد. مرد مي دانست پسرش ديگر چشم باز نمي كند.
ميان برزخي از محبت گرفتار آمده بود. محبت به پسرش و محبت به پسري ديگر محتاج اهدا و البته مادري چشم انتظار. يك لحظه انگار سنگين ترين وزنه ي دنيا را بازوانش بلند كرد. موج احساس وجودش را فرا گرفته بود و قلبش تند تند مي تپيد. هيجان زده گفت:
-مادر ! وجود پسرم، پاره ي تنم فداي پسر تو فقط به يك شرط....!
مادر مبهوت شد. انگار درياي اميد مادر به صحرايي از ياس تبديل مي شد. عرق سردي وجودش را برگرفت . از سخن گفتن باز ماند. سكوت سنگين بود. اما مادر به خود آمد :
-دستم به دامنت ما خانواده ي ثروتمندي نيستم .
مرد خنديد و گفت :
-مادر! من به شرطي اين كار را انجام مي دهم كه هر روز بعد از نماز براي من و براي پسرم دعا كني !
-مادر در حالي كه اشك هايش را پاك مي كرد لبخندي زد.
مرد دوباره خنديد :
- تولد بر پسرت مبارك!
- بهشت هم بر تو و پسرت مبارك !
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
یا قمر بنی هاشم

نوشته : سعید خمسه

دکتر، نگاهی به کاغذهای روی میز کرد و بعد در دفترچه بیمار، چیزهایی را نوشت. بعد گفت:
"وضعیت شما خیلی حاد هستش و آنرماله..."
عبدالله، پیرمردی که 50 سالی از عمرش می گذشت، با کتی مندرس، ریشهای نامرتب و اصلاح نشده و دستهایی پینه بسته، هاج و واج دکتر را نگاه می کرد و از این حرفها چیزی دستگیرش نشد. این بود که لبهای چروکیده اش را جنباند:
"آقای دکتر... الهی که درد و بلای شما بخوره تو سر من و بچه هام... ولی یه جور حرف بزن و بگو ما چه مرگمونه که من بیسواد هم حالی بشم آخه..."
دکتر با بی حوصلگی نگاهش را از نسخه داروهایی که نوشته بود، برداشت. عینکش را روی میز گذاشت و صندلی اش را کمی به جلو کشید. به صورت پر چین و چروک بیمار خیره شد:
"ببینید آقای... آقای کارگر، من شغلم ایجاب می کنه که به شما بیخود و بی جهت امید واهی ندم. شما وضعیتتون، یعنی مسئله ی قلبتون خیلی خرابه. من تنها کاری که می تونم بکنم، فوقش چندتا دارو براتون تجویز بکنم. اما تا خودتون رعایت نکنید و چیزایی که الآن بهتون گفتم گوش نکنید، وضعیتتون بدتر از حالت فعلی هم میشه. آخه من نمی دونم... پدر جان! شما سن پدر من رو داری، چرا باید از این کارای سخت بهت بدن؟ کارگری و عملگی شد شغل؟! کار دیگه ای رو دست و پا کن. چه بدونم راننده تاکسی بشو، مغازه باز کن یا..."
عبدالله حرفهای او را نیمه تمام گذاشت، حوصله نداشت ادامه ی آنها را بشنود:
"دکتر جان! الهی که قربان شما بروم... من که قبلاً هم خدمت شما عرض کردم. برای ماها که نام کارگر رو واسه فامیلیمون یدک می کشیم، این جور چیزا ننگ نیست، بلکه هم افتخاره. پدر خدابیامرز من که عمرش رو به شما داده باشه همیشه می گفت که کار، عار نیست. آق دکتر... من 40 سالی هست که دارم همینجوری زندگیم رو می چرخونم و خدا رو شکر، تا حالا هم به خلق خدا محتاج نشدم. با همین دستام، هر شب نون حلال می آرم سر سفره و تا حالا هم 4 نفر رو فرستادم خونه ی بخت و رفتن پی کار و زندگیشون. اگه این دو تا بچه هم سر و سامون بگیرند، دیگه از خدا هیچی نمی خوام..."
این حرفها را گفت و خاموش شد. مثل این بود که ادامه حرفهایش به ذهنش نرسید، یا اینکه یاد بچه هایش افتاد و بغض گلویش اجازه صحبت کردن را به او نداد.
دکتر دفترچه را مهر و امضا کرد و به پیرمرد تحویل داد:
"آقای کارگر. باور بفرمایید که شما جای پدر بنده هستید. من هم اگه هر چیزی گفتم، از روی دلسوزی و برای خودتون بوده. یعنی کسی نیست که شما رو با این سن و سال کمک کنه؟ پسری ندارین؟ بالاخره کسی نباید دست شما رو بگیره؟"
عبدالله بی توجه به این حرفها، از روی صندلی پا شد و به سمت در خروجی رفت. نمی خواست جلوی کسی اشک بریزد. دکتر با حیرت پشت سر او بلند شد و گفت: "آقای کارگر کجا می رین؟ من که حرف بدی نزدم... برای سلامتیتون گفتم... اون داروهایی رو که نوشتم حتماً تهیه کنید و مصرفشون رو به هیچ وجه قطع نکنین..."
در محکم بسته شد و دیگر دکتر از سخن گفتن باز ماند. دوباره روی صندلی لم داد و در حالی که با قیافه ای متعجب و عصبانی با خودکار لای دستانش بازی می کرد، زیر لب زمزمه کرد: "پیرمرد دیوونه!"
خبر نداشت که هزینه ی نسخه ی او برای پیرمرد به قیمت حقوق دو هفته کارگری او تمام می شود.
***
دق دلش را داشت سر موتور خالی می کرد. از میان کوچه های تنگ محله قدیمی به سرعت عبور می کرد و وقتی که آب جوی وسط کوچه به عابری پاشیده شد و او را فحش داد، تازه به خودش آمد. هنوز در فکر حرفهای دکتر و قیمت داروها بود که به مقابل درب کوچک خانه رسید. از موتور پایین آمد، در را باز کرد و به داخل رفت. توی حیاط، مثل همیشه چند تا گربه حی و حاضر بودند تا همان اندک بساط زندگی او را غارت کنند. رفته بودند سر وقت حوض. موتور را به دیوار تکیه داد و با نزدیک شدنش به در اتاق، گربه ها در یک چشم به هم زدن ناپدید شدند. نگاهی به حوض با آب کم عمق کثیفش انداخت. چند تا ماهی قرمز داشتند توی آب چرخ می زدند. رنگ آب به قرمزی می زد. آهی کشید؛ درد قفسه سینه اش شروع شده بود. بسم الله گفت و داخل شد.
نگاهی به آشپزخانه انداخت. کسی خانه نبود. خانه آنقدر کوچک بود که با یک نظر، می شد فهمید چند نفر داخل هستند. فقط از دو اتاقک تشکیل می شد که آشپزخانه و هال را تشکیل می دادند. ولی درعوض حیاط بزرگ بود. تابستانها چندان مشکلی نداشتند ولی زمستان که می شد تمام مصیبتها بر سرشان باریدن می گرفت. همانطور که در عوالم و خاطرات گذشته اش سیر می کرد، نگاهی به طاقچه انداخت. آینه مدور شکل کوچکی، به همراه شانه ای با دندانه های شکسته به چشم می خورد. کمی آن طرفتر هم قاب عکس پدرش بود که مثل همیشه داشت به او می خندید. حداقل این شانس را داشت که بعد از فوت پدرش، هر روز خنده هایش را ببیند. به جلوی آینه آمد. نگاهی به خود و نیم نگاهی به قاب عکس انداخت. چندان فرقی نمی کردند. همان موهای سفید کم پشت بود و همان سرانگشتانی ترک خورده که در فصل سرما خیلی اذیت می کرد و بدنی همیشه کوفته و زخمی که انگار تمام غمهای عالم روی آن سنگینی می کرد. مثل این بود که روح پدرش بعد از مرگ در او حلول کرده باشد. قطره اشکی از چشمانش، سر خورد روی گونه پر چین و چروکش، و بعد افتاد کف اتاق. روی قالی رنگ پریده نخ نما شده. ته تغاری بود و پدرش خیلی او را دوست داشت...
بعد انگاری که زیر پاهایش اجاقی را روشن کرده باشند، تمام تنش گر گرفت. پاهایش می لرزیدند و سینه اش به شدت درد می کرد. ناچار خم شد و به یکی از پشتیها تکیه داد. چشمهایش درست نمی دیدند... شروع کرد به سرفه کردن. سرفه هایی وحشتناک که انگار قصد داشتند روح او را از دهانش بیرون بیاورند! سرش خم شد؛ بی اختیار، همانطور با کت و شلوار دامادی روی زمین دراز کشید. گلویش می سوخت و احساس تهوع داشت. از لابلای چشمان نیمه بازش، متوجه حضور هاله ای در نزدیکیش شد. بی اختیار بر زیر لب شهادتین را خواند، به خیال اینکه ملک الموت به دیدارش آمده! اما آن فرشته ی موهوم کسی نبود جز اقدس خانم، زن عبدالله که به تازگی به خانه برگشته و شوهرش را در آن وضعیت وخیم دیده بود.
***
آب قند را گرفته بود جلوی صورت شوهرش و نمی توانست اشکهایش را مخفی کند:
"حاجی، نمی گی یه موقع بلایی سرت خودت بیاری من چی کار کنم؟ چرا خودت رو دستی دستی به کشتن می دی..."
عبدالله حالش خیلی بهتر از قبل بود، اما باز هم، تظاهر به بی دردی می کرد و بعد از اینکه با اصرار زن چند قلپ از آن آب را خورد، دیگر امتناع کرد. می دانست که دوباره جر و بحثهای آنها بالا خواهد گرفت.
"خانم... من که چیزیم نیست. شما بیخود کاسه داغتر از آش می شی. این لیوان رو از جلو صورتم بکش کنار!"
سینه اش همچنان می سوخت. نتوانست آنطور که می خواهد، سر اقدس داد بزند تا بترسد. اما اقدس این دفعه اطاعت کرد. با لیوان به آشپزخانه رفت و با دستانی خالی برگشت. رفت سراغ چرخ خیاطیش. برای زنهای همسایه چادر می دوخت و پول بخور و نمیری را می گرفت تا کمک خرج شوهر باشد. همان طور که با پارچه های سیاه و قیچی در دستش مشغول بود، با عبدالله هم صحبت می کرد:
"تقصیر تو نیست مرد... تقصیر من هستش که الکی دل به حالت می سوزونم."
عبدالله رشته افکارش جای دیگری بود. از شیشه در، خیره شده بود به حیاط. گربه ای با ماهی قرمز به دهان از کنار حوض گذشت. یک لحظه چشمانش را بست. بعد ناگهان چیزی یادش آمد:
"راستی بچه ها کوشن؟ عباس و گلناز کجان؟"
اقدس که مشغول خیاطی بود، بدون اینکه به پیرمرد نگاه کند، گفت:
"همینم کم مونده بود حواس پرت بشی! می خوای کجا باشن این وقت ظهر... مدرسه ان دیگه."
عبدالله تکانی به خود داد و به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت. هنوز تا ظهر باقی بود. تازه به یاد گذشت زمان افتاد. فهمید که صبح خیلی زود از خانه زده بیرون. هنوز تا ناهار وقت باقی بود. بعد در دل خدا را شکر کرد که زنش از دکتر رفتن او، بویی نبرده.
"آخه حاجی، بیا و این آخر عمریمون، کمتر خودت و مارو زجر بده. ول کن این کار نکبتی رو. صبح تا شب برای چندرغاز تو یه مشت خاک و خل و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه سر می کنی... من نباید این حرفارو بهت بگم. ناسلامتی پیرمردی، عمری ازت گذشته... این کارها دیگه به تو نمی سازه..."
عبدالله به خشم آمد. لحظه ای درد سینه اش را فراموش کرد. سرفه ای کرد و با صدایی بلند، داد زد. طوری که زن ترسید:
"چند بار بهت بگم من چیزیم نیست؟ مثل اینکه حالیت نمیشه... تو این آخر عمری هم نمی
ذارن راحت باشیم... ایها الناس! یکی بیاد به اینها بگه من چیزیم نیست! من حالا حالاها نمی میرم. خیالت تخت باشه، زن!"
برخلاف او، اقدس به آرامی جوابش را داد؛ با صدایی که بغض در آن به راحتی حس می شد:
"دست شما درد نکنه، حاجی. خوب مزد من رو کف دستم گذاشتی... چرا همه چی رو سر من خالی می کنی، ها؟ این حرفها رو برو به کسای دیگه ای بزن. برو به اون توله هایی که بزرگ کردیم بگو... من می خوام تو بمیری یا اونها که سال تا ماه نمی یان از چهار فرسخی خونمون رد شن؟ آره حاجی... سر من داد بکش... فردا که -زبونم لال- غزل رو خوندی... یه مشت گرگ پیدا میشن که سر گرفتن خشتک شلوارت هم می خوان با من جنگ و دعوا راه بندازن..."
این حرفها را از ته دل گفت. انگار که باری را از دوشش برداشته باشند، دلش خنک شد. عبدالله آهی از ته دل کشید. آهی که هم درد در آن نهفته بود و هم داغ خاطرات گذشته... یاد بچه های بزرگش افتاد.
"من با شوهر همسایه بغلی، کریم آقا صحبت کردم. همونی که سر کوچه آژانس داره. گفت حرفی نداره فقط باید شما رو ببینه با هم صحبت کنین. خدا رو خوش نمی یاد با من لجبازی کنی مرد... خدا رو چه دیدی، برو شاید این کار خوب واست ردیف شد. تو دیگه تاب و توون عملگی رو نداری حاجی."
"خانم تو چرا عقلت ناقصه! وقتی می گم نمیشه، یعنی نمیشه دیگه... من با این پیمانکار قراردادی طی کردم. همش دو ماه دیگه مونده. این مدت هم بگذره ان شاء ا... اونقدری دستم میاد که بدهیمون رو بدیم و یه کمی هم پس انداز کنیم..."
"آق عبدالله! گوشت با منه؟ ول کن این حرفارو... تورو خاک مادر خدابیامرزت بیا و برو پیش این آقا کریم. به خدا آدم بدی نیس. خدا و پیغمبر حالیشه. من واسه زنش چندتا چادر دوختم، ولی پولشو نگرفتم. سفارش من رو حتماً کرده. یه سری بهش بزن شاید گوش شیطون کر، فرجی شد... از بابت ساختمون هم نگران نباش. من خودم به عباس می گم تا جای تو بره اونجا."
"عباس دیگه چرا؟ مگه اون درس و مشق نداره؟ این بچه های مفتخور امروزی مگه کار بلدن... صنار بده آش، به همین خیال باش! خوبه خودت میگی اون چار تایی که رفتن چه گلی به سرمون زدن تا این یه الف بچه بخواد... ای خدا، قربان کرمت بروم که الحق و الانصاف راست گفتی اموال و اولاد همش فتنه اس..."
"این قدر واسه خودت آیه یاس نخون! مگه عباسمون چشه؟ ماشالا پسر به اون رعنایی، یه پارچه آقا. من همون اول که اینو زاییدم بهت گفتم با بقیه فرق داره، نگفتم؟ هیچیش مثل بقیه نیست... تو خون خودتو کثیف نکن، من خودم امروز که برگشت بهش میگم. تو هم بالای غیرتت یه سر به آقا کریم بزن. به پیر، به پیغمبر چیزی نمیشه!"
"عادت داری واسه خودت همین جور ببری و بدوزی؟ لازم نکرده... خوش ندارم بچه ام از درس و مشق بیفته، حالا هی تو بگو!"
"کی گفته من می خوام جیگر گوشم مثل تو بیسواد بشه. صبح تا ظهر رو تو برو سر ساختمون، اینطوری کمتر بهت فشار بیاد. اگه چیزی سنگین بود بلند نکن. عباس هم از مدرسه اومد میفرستمش سر ساختمون. درسته تا حالا کاری نکرده اما باهوشه؛ سریع یاد می گیره."
عبدالله هنوز مردد بود، تردید را از چشمان و صورت بی حالتش می شد خواند. زن طاقتش طاق شد:
"بالاخره یه چیزی میگی یا نه؟ ناسلامتی تو مرد خونه ای!"
"حق بده خانم. کل عمرم رو بین کارگرها و سیمان و گچ گذروندم و سر ساختمون بودم. همش برام خاطره مونده... الآن دیگه هرکی تو کار ساخت و ساز باشه ما کارگرا رو می شناسه."
"جد و آبادت با عملگی به کجا رسیدن که تو میخوای برسی؟ کوه قاف رو فتح کردن؟ یک کمی عاقل باش مرد. از آجر بالا انداختن و ملات درست کردن چیزی در نمی یاد، یعنی به زحمتش نمی ارزه. این دو ماه رو نصف روزه برو؛ بعد هم ببوسش و بزار کنار. خودت بهتر می دونی که دیگه از ایل و تبار ما کسی عمله نمیشه."
عبدالله با نگاهی پرمنظور به اقدس خیره شد و گفت: "پس عباسمون کشکه؟"
اقدس فهمید که بالاخره او برده. لبخندی زد و گفت :"خیال برت نداره حاجی؛ همش همین دو ماهه!" و بعد لبهایش به خنده باز شد. خیلی وقت بود که نخندیده بود. عبدالله هم با او شروع کرد به خندیدن، تا بلکه بتواند اندکی بر دردش غلبه کند.
***
زنگ تعطیلی مدرسه زده شد و انبوهی از بچه ها مثل مور و ملخ به خیابان ریختند. عباس هم در بین آنها بود. سریع به سمت دبستان دخترانه ای که خواهرش در آنجا درس می خواند، دوید. همیشه وقتی که مدرسه راهنمایی تعطیل می شد، او به پیش خواهرش می رفت و با هم به خانه برمی گشتند. وقتی به نزدیکی مدرسه خواهرش رسید، گلناز را کنار درب مدرسه دید که با مانتو و مقنعه سورمه ای رنگ ایستاده بود و زیر آفتاب سوزان، انتظار می کشید. عباس چند قدم آخر را هم دوان دوان طی کرد و از خط کشی خیابان به سرعت گذر کرد، تا بالاخره پیش گلناز رسید. سلام کرد، اما جوابی را نشنید. با هم آرام آرام به سوی خانه گام برداشتند و عباس مجبور بود برای به دست آوردن دل خواهرش، نازش را بکشد:
"آبجی جواب سلامم رو نمیدی؟ هنوز از دستم ناراحتی؟"
"منت کشی نکن! من باهات قهرم، تا روز قیامت!"
"مگه من چی کار کردم گلناز! چند بار بهت بگم گربه های من ماهی هات رو نخوردن؟ اونا هنوز بچه ان، فقط شیر می خورن."
"دروغ نگو. دروغگو دشمن خداس! خودم از بابا پرسیدم چرا ماهیام کم شده... گفتش شاید گربه های عباس اومدن خوردنشون."
"بابا همینطوری گفته. من مگه بهت نگفتم ماهیات رو -مثل قبل- تو همون تنگ نگه داری بهتره؟ نگفتم حوض خوب نیست؟ حوض آبش کم عمق و کثیفه. تازه مگه نمیدونی همسایه هامون گربه های خیلی گنده دارن؟!"
گلناز جوابی نداد. حرفهای عباس داشت کم کم در او اثر می کرد.
"آخه زشت نیست با داداشت قهر کنی؟ نیگا کن ببین چی واست گرفتم..."
و دروغ هم نمی گفت. عباس دست کرد توی کیفش و از لای آن یک جعبه مداد رنگی بیرون کشید. جعبه آن چندان کهنه نبود. بعضی مدادها از بقیه کوتاهتر بودند و معلوم بود که قبلاً استفاده شده اند. عباس مداد سبز رنگ خودش را در آن گذاشته بود، آخر مداد سبز رنگ آن خیلی تراش خورده بود. بابت خریدنش پول توجیبی آن روزش را به همکلاسی اعیانی اش داده بود و چون کم بود، مجبور شده بود او را روی کول خود سوار کند و حیاط را چند بار دور بزند.
گلناز تا جعبه مداد رنگیها را دید، چهره اش شکفت. بچه بود؛ با کوچکترین بهانه ای قهر می کرد و به راحتی هم آشتی می کرد. عباس گفت: "بیا! مال خود خودته... حالا با هم دوستیم؟"
گلناز سریع جعبه مداد رنگیها را از دست عباس قاپید و گفت: "خیلی دوست دارم داداشی!"
***
عباس با کلید به قفل ور رفت. در، صدایی کرد و باز شد. اول گلناز را فرستاد داخل و بعد هم خودش وارد شد. اما صدای جیغ بلندی که خواهرش زد، او را از جا پراند. هردو مشغول تماشای گربه ای شدند که با ماهی قرمز به دهان، سریع جستی زد و از دیوار بالا رفت. گلناز زد زیر گریه. عباس جلوتر آمد و با دست سر او را نوازش کرد:
"آبجی چرا گریه می کنی؟! دیدی گفتم بچه گربه های من از زیرزمین نمی تونن بیان بیرون و ماهی قرمزات رو بخورن؟ ماهی های عید رو باید خونه نگه داری، تو تنگ."
عباس مکثی کرد. گلناز دیگر کمتر اشک می ریخت ولی چشمانش همچنان به حوض خیره شده بود که تنها یک ماهی قرمز کوچولو در آن می چرخید. با هم به سوی در اتاق رفتند.
"آبجی، گریه نکن دیگه! الان می رم همون تنگ رو میارم و ماهیتو می اندازم توش. تو هم دیگه نگران نباش، تو خونه جاش امنه. اشکاتو سریع پاک کن. مامان می بینه، بده."
گلناز با گوشه ی مقنعه، اشک را از گونه هایش پاک کرد، ولی در همان حال هم نگاهش همچنان خط حرکت ماهی را در آب حوض دنبال می کرد. رنگ آب شبیه رنگ ماهی شده بود. ماهی را گم کرد. بالاخره با نهیب عباس به خود آمد و رفتند داخل اتاق.
***
اقدس همچنان به برش پارچه ها سرگرم بود که بچه ها وارد شدند. با اشاره به آنها فهماند که ساکت باشند. چند دقیقه ای می شد که عبدالله، روی زمین دراز کشیده بود و حالا صدای خر و پفش بلند بود. عباس و گلناز لباسشان را عوض کردند و همان بلوزهای رنگ و رو رفته قدیمی را پوشیدند. مادر به آنها فهماند که غذا آماده است و رفتند داخل آشپزخانه. اتاقکی بسیار کوچک که مثل همیشه با غذای سیب زمینی له کرده، به آنها خوش آمدگویی نه چندان دلچسبی می کرد. گلناز ول کن نبود، بند کرد دوباره به ماهی هایش:
"داداش! داداش! برو ماهیم رو بیار. می ترسم بازم گربه بیاد و اونو ببره."
عباس تنگ را پیدا کرد. لای خرت و پرتهای آشپزخانه بود. رفت داخل حیاط، پیش حوض. ماهی را خیلی راحت از آب با دست گرفت. انگار ماهی هم از حوض خسته شده بود. تنگ را به داخل خانه برد و گذاشت همان جای قبلی. روی طاقچه، کنار قاب عکس پدربزرگ. اقدس دست از خیاطی کشید و صدایش زد: "عباس جان، یه لحظه بیا پیش من بشین کارت دارم."
"بله، مادر؟" رفت و کنار او نشست. به آرامی با هم صحبت می کردند تا عبدالله از خواب بیدار نشود.
"خوبی مادر؟"
"آره ننه، خوبم. شمام خسته نباشی!"
"سلامت باشی... عباس جان، قربانت بروم... یه چند دقه گوشاتو خوب وا کن؛ می خوام دو کلمه حرف حسابی باهات بزنم. یه چند وقتیه که بابات حالش خوش نیست. مدام سرش گیج می ره، سرفه می کنه، بالا می آره... می دونم تو ندیدی ولی من که حال و احوالش رو دیدم مادر جان! خوش نداره کسی بفهمه... بدش می یاد. مادر جان خودت این چیزارو خوب می فهمی، ماشالا دیگه عاقل و بالغ شدی. آقات قلبش ضعیفه، دیگه طاقت عملگی رو نداره. اگه تو که تنها پسرشی عصای دستش نشی..."
حرفش را نصفه نیمه گذاشت و بغضش را فروخورد. چشمهایش چهره عباس را تار می دید. عباس بی اختیار دلش به حال مادرش سوخت. وضع و حال اقدس، با چهره ای بسیار شکسته و موهای سفید، همواره رقت برانگیز بود و حالا عباس چشمهایش را می دید که اشک درون آنها می لرزید و ملتسمانه تر از هر وقت دیگر، به او خیره شده بودند.
"ننه جون چرا گریه می کنی؟ من خودم هم چند وقته مواظب آقا جونم. همین چند شب پیش بود. خوابم نمی برد... ملتفت شدم که آقا جون یه دفه از خواب پریده. سریع رفت کنار تنگ آب... به گمونم توش قی کرد. بعدش تنگ آب رو برداشت و رفت توی حیاط. من هم می دونم حالش تعریفی نداره ولی ننه! آخه من چی کار کنم... هرموقع بهش گفتم بیام کمکت کنم یه بهونه ای جور کرد. یا گفت هنوز بچه ای، یا گفت سرت تو درس و مشقت باشه. چرا آقا جون همه بچه هاش رو به یه چشم می بینه؟ هیچ وقت به فکر خودش نمی افته. خیال می کنه افت داره اگه به ما بگه."
"هی... ننه جان تقصیر تو نیست. بیخود هم خودت رو ناراحت نکن. عمری نشستیم و موهامون سفید شد، با هزار الم شنگه و بدبختی یه مشت بچه رو بزرگ کردیم، حالا یکی نیست بگه خرت به چند... الهی فدای قد و بالایت بشوم، من امروز آقا جون رو بالاخره راضیش کردم. برو پیشش و کمک دستش باش. نمی خوام این آخر عمری بی آقا بالاسر باشم..."
عباس خونسردانه زیر لب گفت: "چشم، ننه." پا شد و به سوی آشپزخانه قدم برداشت. داخل اتاق را نگاه کرد و دیگر داخل آن نرفت. رفت و پیش عبدالله که حالا از صدای گریه های بلند زنش بیدار شده بود، نشست تا با آقا جان هم صحبتی کند. گلناز دیگر گرم شده بود و داشت همان اندک سهم سیب زمینی عباس را هم می خورد.
***
و بالاخره آقای عبدالله کارگر، پس از عمری کار و تلاش، بدون هیچگونه مزایایی تصمیم به بازنشسته شدن گرفت و عزم خود را جزم کرد که رفته رفته از کاری که در آن استخوان خرد کرده بود، کنار بکشد و ملاحظه سلامتیش را هم بکند. صبح تا ظهر را به همان کار قدیمی می پرداخت و بعدازظهرها هم به رانندگی در آژانس آقا کریم. عباس، بعد از تعطیلی مدرسه، خواهرش به خانه می رساند و بعد از ناهار و نماز، به پیش پدرش می رفت تا جای خالی او را بگیرد و آن دو ماه سخت هم سپری شود. البته از شغل پدرش، چندان سررشته ای نداشت و دستهایش به جای گچ و سیمان و دوغاب، با قلم و کاغذ مانوس گشته بودند. به همین خاطر بود که در روزهای اول مجبور می شد از رفتن به مدرسه چشم پوشی کند و دوشادوش پدر، کار کند و عرق بریزد و فوت و فن کار را یاد بگیرد، تا به جرم کمکاری و ناشیگری، از پول وعده داده شده به پدرش، مبلغی را کم نکنند. هرچند که آقا عبدالله خیال نداشت تجربه چندین و چندساله اش را به سادگی به کسی منتقل کند، حتی اگر پسرش باشد. خصوصاً که می دانست دیگر از طایفه او کسی کارگر نمی شود.
با اینکه تقریباً فشار کار برای عبدالله نصف شده بود و اوضاعش به مراتب بهتر از قبل، با این حال گهگاهی هنگام رانندگی، قلبش می گرفت و سرش گیج می رفت. اما خودش را کماکان به نفهمی می زد و پیش همه، به خصوص اقدس خانم، خودش را تا حد امکان، صحیح و سالم جلوه می داد تا اینکه هرطور شده، آن دو ماه هم سپری شود و بتواند داروها را بخرد.
***
...حول و حوش عصر بود که زن آقا کریم آمد و محکم، چندین و چندبار در خانه اقدس خانم را کوبید. از قیافه نگرانش همه چیز را می شد خواند. بعد از کلی این پا و آن پا کردن، اقدس فهمید که بالاخره عبدالله نگون بخت کار دست خود و دیگران داده و سوار بر ماشین، هنگام بازگشت به مقصد بیهوش شده و دیگر چیزی نفهمیده، حتی وقتی که ماشین با درختی تصادف کرده است.
"یا قمر بنی هاشم... خودت به فریادم برس!"
شاید اگر اقدس خانم یک مقدار خودش را کنترل می کرد و کمی آرامتر آه و ناله سر می داد و به صورتش چنگ نمی کشید، گلناز بینوا، که بی خبر از همه جا در خانه به نوشتن مشقهایش مشغول بود، چیزی را نمی فهمید. اما هنگامی که آن بچه هم فهمید و با چشمانی گریان خواست به دیدار پدرش برود، دیگر خیلی دیر شده بود و بزرگترها، او را تک و تنها در خانه حبس کرده بودند.
تنهایی بود و غم پدر، که گلناز را به شدت می ترساند و نگران می کرد. چشمهایش به گربه ای بر بالای دیوار خانه افتاد که او را نگاه می کرد. گربه رفت؛ اما وحشت دختربچه فزونی گرفت و یاد حرفهای برادرش افتاد. خودش و ماهی اش را دید که تک و تنها در آن خانه بودند. طاقت نیاورد؛ کلید خانه را پیدا کرد و چادری را که به مناسبت جشن تکلیف، مدرسه هدیه داده بود، به سر کرد. تنگ ماهی را از روی طاقچه برداشت و سریع از خانه بیرون آمد. نمی دانست پدر در کدام بیمارستان است، برای همین به سراغ عباس رفت.
***
"الاغ! چند مرتبه بهت بگم یه ذره بیشتر آجر بار کن. نمی میری که!"
عباس، دیگر به شنیدن این کلمات تمسخرآمیز که از سوی همکاران باتجربه اش نقل می شد، عادت کرده بود. با تحقیر خو گرفته بود و فقط به خاطر این بود که آقایش را خیلی دوست داشت. به دلیل تازه کار بودن، خیلی راحت خواسته های غیر عقلانی را در محیط کار اجرا می کرد. بالابر، روی سر او دور خودش چرخ می خورد و عباس که دیگر بار اولش نبود، آجرها را به بالای بالابر پرتاب می کرد.
دو تا آجر دیگر هم برداشت که آنها را به بالا پرت کند که غفلتاً صدای خواهرش را شنید و بعد دستهایش خالی شد. سرش را برگرداند.
"داداش عباس، آقا جون رو بردنش بیمارستان!"
آجرها که با بی دقتی به بالا پرت شده بودند، به لبه ی بالابر اصابت کردند. چند تا آجر از بالای آن افتاد پایین. توی هوا چرخید و فرود آمد... به سر عباس اصابت کرد و او نقش بر زمین شد.
تنگ آب از دستان دختر بچه رها شد؛ آن تک ماهی هم افتاد روی خاک گل شده و لای شیشه های شکسته. دو قطعه از خاک، قرمز رنگ شد.
***
احساساتی بودن دکتر، کار دستش داد و او را وادار کرد تا برای اولین بار، عمل قلبی را به صورت رایگان به عهده بگیرد. روز بعد، قلب عباس را که هنوز می تپید، به تن آقای عبدالله کارگر، پیوند زدند.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2

*** جشن نفس نزدیک است ***




پنجمین جشن سالیانه بزرگداشت پیوندی اعضا با نام جشن نفس با هدف ترویج فرهنگ اهداء عضو و پیشبرد پیوند اعضاء ‌در كشور ، مقارن با میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) در تاریخ 29 و 30 خرداد ماه از ساعت 18 الی 24 در آکادمی المپیک واقع در مجموعه ورزشی انقلاب به همراه حضور پر شور بازیگران ، هنرمندان ، مسئولین و خانواده های اهدا کننده و گیرنده عضو پیوندی برگزار می گردد.



امسال نیز چون سال های پیش به انتظار حضور سبزتان هستیم
باشد که همقدمی تان، چون امروز روشنگر راه فردایمان باشد


معرفی نامه

هر ساله مقارن با میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) در گوشه ای از شهر تهران جمعی گرد هم می آیند تا با بزرگداشت پیوند اعضاء به ترویج فرهنگ اهداء عضو در كشور بپردازند. این كار به ابتكار واحد پیوند دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی مستقر در بیمارستان دكتر مسیح دانشوری و با شعار "جشن نفس” در سال 1383 برای اولین بار آغاز شد. در این جشن خانواده های اهداء كننده عضو بیماران مرگ مغزی، گیرندگان اعضای پیوندی و بیماران نیازمند پیوند اعضاء در مقابل دیدگان مسؤلین، هنرمندان، ورزشکاران، خیرین و علاقمندان صحنه هایی زیبا می آفرینند.


تاریخچه جشن نفس

جشن نفس اولین بار در 17 مرداد سال 1383 جهت بزرگداشت پیوند ریه مصادف با روز تولد حضرت فاطمه زهرا در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد.
علت انتخاب روز تولد حضرت فاطمه زهرا و روز مادر تقدیر از مادرانی بود که اعضای عزیزانشان را جهت نجات بخشیدن به بیماران نیازمند پیوند اهداء کرده بودند.
دومین مراسم جشن نفس در سال 1384 مقارن با ولادت حضرت فاطمه زهرا در مجتمع دشت بهشت واقع در اوین برگزار گردید. بدلیل اینکه واحد پیوند بیمارستان مسیح دانشوری از آذر ماه 1383 علاوه بر فعالیت خود در زمینه پیوند ریه فعالیت در زمینه فراهم آوری اعضای پیوندی را نیز شروع کرده بود، تصمیم گرفته شد که جشن آنسال با هدف اصلی بزرگداشت پیوند همه اعضاء در کشور برگزار شود.

سومین و چهارمین مراسم چشن نفس در سال 1385و 1386 در گرمای معنویت تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و به ترتیب در مجموعه ورزشی انقلاب تهران و اردوگاه شهید باهنر با شكوهتر و پربارتر از سالهای قبل و در میان حیرت برگزاركنندگان از استقبال بی نظیر مشتاقان برگزار شد.




اهد‌اف و اید‌ه‌آل‌ها

1-امکان بزرگداشت و گرامیداشت امر معنوی اهداء عضو
2-امکان برقراری ارتباط مردم علاقه مند با غرفه واحد و رفع سوالات و مشکلات و تهیه کارت اهدای عضو
3-تبلیغ شدید رسانه ای و امکان اشاعه فرهنگ اهداء عضو به بهانه جشن نفس از طریق رسانه های جمعی.
4-در جریان قرار دادن مسئولین امر از روال کار و وضعیتهای موجود.
5-امکان جلب نظر خیرین و افراد توانمند در جهت حمایت مادی و معنوی پیوند
6-آشنا کردن هنرمندان با مسئله اهدای عضو و دادن انگیزه به آنان در خلق آثار ارزشمند در این زمینه
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
براي كسب اطلاعات بيشتر مي توانيد به وبسايت www.nafas.ir مراجعه نماييد
و يا مطالب همين تاپيك را مطالعه بنماييد

باسپاس
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
جشن نفس
آنانکه رفتنشان آغازی برای دیگران شد ، شایسته تقدیرند



دوست و همراه گرامی ؛

و آنگاه که در این تاریکی سخاوتی می درخشد و به لطف نیتی پاک، قلبی از اندوه و نفسی از شماره خارج می شود . آن هنگام تولدی دیگر در پیش است و شادی و نشاطی وصف ناپذیر از شروع زندگی دوباره و این رسالت سنگین ماست که :

جوانمردی را
سخاوت را
بزرگواری را
و حیات را

جشن بگیریم و این آغاز فرخنده را فریاد کنیم.

باشد که طنین فریاد این تولد، سکوت بیماران نیازمند را بشکافد و هم صدایی من و تو در این میان آغازی باشد

بر پایان چشمان خیس
بر پایان نفسهای به شماره افتاده
و بر پایان قلبهای رنج دیده
پس ای هم وطن!، ای دوست!، ای هم درد!
دستت را در دست ما بگذار تا یکبار دیگر همچون سالهای گذشته هم نوایی زیبایی به نام "جشن نفس" را با هم زمزمه کنیم. به اشتیاق، حضور سبز شما و خانواده محترمان را در معنویت خیرخواهی و نوعدوستی جشن نفس چشم انتظاریم.



مکان : تهران - خیابان ولیعصر - اتوبان نیایش - بعد از اتوبان کردستان - مجموعه ورزشی انقلاب - آکادمی المپیک

زمان : 29 و 30 خرداد ماه 1387 ساعت 18 الی 24
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
* جشن نفس برگزار شد **


برگزاري جشن نفس مقارن با ايام با شکوه ولادت فاطمه زهرا ( س ) نشان از مقام والاي مادر در رضايت به اهداء اعضاءاست.
مجموعه ورزشي انقلاب در روزهای 30 و 29 خرداد ماه از ساعت 24-18، پذيراي جمع کثيري از مردم نوعدوست ايران بود. اين جشن مردمي که هر سال مقارن با میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س) برگزار مي گردد حکایت از نقش ارزشمند مادر در رضايت به اهداء عضو دارد.
در اين جشن بیماران نیازمند پیوند ،خانواده های اهدا کننده اعضاء پیوندی ،بیماران پیوند شده از قبیل پیوند ریه ،قلب ، کبد، کلیه و تعدادی از مسئولین دلسوز حضور داشتند و هنرمندان و بازيگران عزيز کشورمان هانيه توسلي ،شراره رخام ، مريم حيدر زاده، عليرضا جاويدنيا ، فاطمه معتمد آريا ، اميد زندگاني، علي لهراسبي، شروين شريعت ، امير خواجه نوري ، بابک قدمايي، جواد عزتي، حمید خندان، محمد مقدم، شبنم قلي خاني، حميد حامي ،رضا بنفشه خواه، پژمان جمشيدي، نيما نكيسا و... نيز در کنار مردم با دريافت کارت اهدا عضو در اشاعه این فرهنگ یاری گر برگزار کنندگان جشن بودند. .
اجراي موسيقي زنده شعر زيباي آقاي نوري بنام ((معراج نفس)) توسط آقاي شروين شريعت آخرين شاگرد استاد بيات که در ليست انتظار پيوند کبد دار فاني را وداع نمود ، حکايت از جايگاه والاي فرهنگ اهدای عضو نزد هنرمندان عزيزمان دارد.
بابک قدمايي خواننده شعر ((جشن نفس ))-سروده زيباي ساغرجعفري- نيز در کنار کمکهاي زيادي که در برگزاري جشن نفس داشت، لحظاتي زيبا براي خانواده هاي اهدا کننده خلق کرد . خانواده هايي که اکنون نظاره گر گيرنده هاي اعضاي پيوندي بودند و غم و شادي در هم طنيده را فقط با شنيدن سخنان آنها و ديدن احساستشان مي توان لمس کرد و جشن نفس متعلق به همين بزرگواران است.
شبنم قلي خاني از بازيگران حاضر در جشن نفس كه 29 خرداد ماه برگزار گفت : مرگ مغزي مي تواند براي همه ما اتفاق بيفتد و تصميم گيري اهداي عضو براي خانواده مرگ مغزي خيلي سخت است و بهترين راه حل گرفتن كارتهاي اهداي عضو است . وي با اشاره به بازي خود در فيلم طعم باران كه با مضمون اهداي عضو ساخته و از تلويزيون پخش شد اظهار كرد: فيلمنامه طعم باران تاثير معنوي روي من گذاشت و احساس كردم پخش چنين فيلمي مي تواند آگاهي دهنده باشد.
اميد زندگاني بازيگر ديگري كه درجشن نفس حضور داشت در اين مراسم اظهار كرد: از مردم شريف ،مهربان و دوست داشتني كه آبرو داري كردند و در اين مراسم شركت كردند تشكر مي كنم در واقع حتي سالن هاي كنسرت هم اين قدر شلوغ نيست.
جواد عزتي (مجري و بازيگر) هم در اين مراسم به همه افرادي كه در اين مراسم شركت كردند خوش آمد گفتو اضافه کرد جشن نفس به نوعي آگاهي نسبت به مرگ است و اينكه چگونه با مقوله اهداي عضو آشنا شويم و با آن كنار بياييم .
مريم حيدر زاده (شاعر ) در پنجمين همايش جشن نفس با آرزوي داشتن قلب و ذهن آماده براي همه مردم گفت : اميد وارم از اين پس به اهداي عضو از بيمار مرگ مغزي به عنوان يك وظيفه انساني نگاه شود و جشن نفس مثل جشن شب يلدا، يلدايي باشد و در تقويم ها ثبت شود.
حميد حامي (خوانند ه و از شاگردان مرحوم بيات) در اين مراسم اظهار كرد: طي چند روز گذشته متوجه شدم كه جشن نفس هر سال برگزار مي شود و هميشه دوست داشتم جايي كه كارت اهداي عضو را صادر مي كنند پيدا و فرم آن را تکمیل كنم.
رضا بنفشه خواه (بازيگر ) با بيان اينكه دوست دارم قلبم را به بيماران نيازمند اهدا كنم گفت: قلب من همه را دوست دارد و فردي كه قلبم به او برسد همه را دوست خواهد داشت.
پژمان جمشيدي از فوتباليستهاي حاضر در مراسم با بيان اين مطلب كه براي سومين سال متوالي است كه افتخار حضور در جشن نفس را دارد اظهار كرد : وقتي در اين جشن شركت مي كنم تا مدتها حال خوبي دارم چرا كه صحنه هايي را مي بينم كه در هيچ جا ديده نمي شود و در واقع ورزشكاران و پهلوانان واقعي را اينجا میشود دید.
نيما نكيسا هم طي سخناني از توفيق حضور خود در جشن نفس ابراز خوشحالي كرد.
لازم به ذکر است سارا روستا پور ،مهيار موجيب و دیگر همکارانشان با برگزاری برنامه 2 ساعته مخصوص کودکان از ساعت 8-6 در هر دو روز لحظاتی شاد برای کودکان ايجاد کردند و اجراي زيباي مهدي سلوکي، ژاله صادقي ،جواد يحيوي ،عليرضا جاويد نيا نيز به عنوان مجریان برنامه در انتقال احساسات زيباي مردم نقش بسزايي داشت
از دست آوردهای اين جشن میتوان به صدور 2500 کارت اهداء عضو و جمع آوری کمک های مردمی در محل جشن اشاره کرد
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
عكس هاي جشن نفس سال 1386

http://www.ehda.ir/news/jashn871.htm
عکس های جشن نفس 1387

به علت سنگين نشدن صفحه ، لينك به سايت اصلي داده شده است
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
چه بهتر از نفسهایم کسی در خستگی هایش نفس گیرد.

در تاریخ 3/4/87 مسئول تخصیص عضو وزارت بهداشت به تمام تیم های درمانی پیوند اطلاع دادند،یک مورد بیمار مرگ مغزی 20 ساله که احتمالا ریه های مناسبی برای پیوند دارد،جهت اهدای اعضاء به بیمارستان امام ***** منتقل شده است.
جهت بررسی ریه بیمار مرگ مغزی از بیمارستان مسیح دانشوری تیمی شامل آقای دکتر پژهان(جراح توراکس) ، خانم دکتر نجفی زاده(متخصص داخلی ریه) ، خانم محمدی(پرستار) جهت انجام برونکوسکوپی و رویت عکس سینه بیمار عازم بیمارستان امام ***** شدند. شواهد حاکی از ریه هایی مناسب و امکان انجام عمل جراحی پیوند ریه داشت.و تیم پیوند ریه دانشگاه شهید بهشتی در آستانه انجام 21امین مورد پیوند ریه در ایران بود.
با مروری بر وضعیت بیماران در لیست پیوند ریه،سایز قفسه سینه و قد بیمار مرگ مغزی مناسب با آقای مهدی ملک پور بود.اگر چه به علت اسکولیوز و وجود اسکارهای متعدد قدیمی در هر دو ریه پیش بینی یک عمل جراحی مشکل و طولانی میرفت .
مهدی ملک پور که از 4 ماه قبل در لیست انتظار پیوند ریه قرار داشت،هم اکنون در شور و حال خاصی قرار داشت و با توجه به زمان تعیین شده توسط وزارت بهداشت برای انتقال بیمار مرگ مغزی به اطاق عمل در اسرع وقت باید خود را از قم به تهران می رساند.
مهدی ملک پور که با بیم و امید بسیار ساعت 9 شب به بیمارستان مسیح دانشوری رسید ساعت 11:30 شب بعد از آمادگی های لازم به اطاق عمل فرستاده شد و عمل جراحی بیمار تا ساعت 11:30 روز بعد طول کشید.
24 ساعت بعد از عمل جراحی دكتر نجفي زاده سرپرست تيم داخلي پيوند ريه حال عمومي بيمار را رضايت بخش اعلام كردند .
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
اهدای عضو مادری همزمان با میلاد حضرت فاطمه زهرا

خانم فاطمه حاج كريمي كه به علت خونريزي مغزي دچار كاهش سطح هوشياري شده بود،‌ با توجه به علائم مشاهده شده توسط تيم درماني بيمارستان تهرانپارس و احتمال مرگ مغزي بودن بيمار، توسط تيم پيوند دانشگاه نيز مورد بررسي بيشتر قرار گرفت و با محرز شدن مرگ مغزي در معاينات اوليه، امكان اهداء اعضاء براي خانواده بزرگوارشان مطرح گرديد. به دنبال اعلام رضايت از جانب اين خانواده محترم، نسبت به انتقال بيمار به بيمارستان دكتر مسيح دانشوري و بررسي هاي بيشتر جهت تائيد مرگ مغزي اقدام شد كه پس از ويزيت متخصصين مربوطه شامل متخصص داخلي اعصاب،‌ جراحي اعصاب، ‌بيهوشي و داخلي ‌و تاييد مرگ مغزي توسط ايشان در حضور نماينده محترم پزشكي قانوني رضايت ولي دم به اهداء اعضاء بيمار به صورت قانوني ثبت شد.
به دنبال هماهنگي هاي انجام گرفته با مسئول تخصيص عضو وزارت بهداشت و بررسي بيماران در ليست انتظار پيوند 2 كليه و كبد مرحومه به بيماران نيازمند اهداء‌ شد.
آري فاطمه حاج كريمي كه در روز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س) به انتظار اين 3 بيمار پايان بخشيد همچنان در بين ماست و يادش گرامي ست.
 

mahdi_o

Registered User
تاریخ عضویت
7 جولای 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
2
بازي با فرشته

نوشته : آزاده فضلي

يه گوشه توي حياط مدرسه نشسته بود و داشت بازي بچه ها رو نگاه مي‌كرد. خيلي دلش مي‌خواست بره و به بازي اونها ملحق بشه اما توان و قدرت رفتن نداشت... سعي كرد روي پاهاش بايسته و به سمت بچه‌ها بره.
چند قدمي جلو رفت، يكدفعه توپ به پاهاش برخورد كرد، انگار يه نيرويي در پاهايش جمع شد... پاي راستشو بلند كرد و يه شوت محكم به سمت دروازه زد.
عليرضا اومد جلو و بهش گفت: پارسا، ميتوني بازي كني؟
پارسا گفت: دلم ميخواد تا جايي كه بتونم و نفسم نگيره با شماها بازي كنم! و بعدشم رفت تا با بچه ها بازي كنه.
چند دقيقه‌اي از بازي گذشت. عليرضا رو به پارسا گفت: پارسا چي شد؟ حالت خوب نيست؟ بچه‌ها بريد يه كمي آب بياريد... پارسا؛ پارسا....نفس بكش پسر، زود باش!
*****
چشمهاشو باز كرد و بازم خودشو روي تخت بيمارستان ديد... با خودش گفت: چه بد كه بازم من اينجام؛ ولي عجب فوتبالي بازي كردم! تلافي تمام اين مدت رو درآوردم و توي دلش خنديد.
مادرش وارد اتاق شد و گفت: پارسا جان! پسرم، خوبي.. تو كه منو و باباتو نصف عمر كردي! بازم دلت مي‌خواست با دوستات بازي كني؟!
پارسا جواب داد: آخه مامان، تو كه نمي دوني تنهايي نشستن و به بازي بچه ها نگاه كردن چقدر وسوسه‌ام كرد!
مادرش جواب داد: چرا مامان جان، ميدونم... خدا بزرگه.. اگه يه مدت ديگه هم تحمل كني و شيطوني نكني، خدا حتماً دعاهامون رو اجابت ميكنه.... راستي ديروز كه از مدرسه آوردنت اينجا؛ عليرضا هم همراهت اومده بود و اينو برات گذاشت كه وقتي بيدار شدي حوصله‌ات سر نره! به من هم گفت كه خيالش از بابت تو راحته و مطمئنه كه خوبِ خوب ميشي!
پارسا با خوشحالي گفت: آخ جون! جورچين عليرضا! كه من خيلي دوستش دارم..
پارسا رو به مادرش كرد و ادامه داد: مامان!...بالاخره كي ميشه كه من هم مثل بقيه بچه‌ها بتونم بدوم و بازي كنم و ديگه اين ماسك اكسيژن همراهم نباشه!
مادرش گفت: پسرم! كار خدا حتماً حكمتي داره! حتماً يه كسي هم پيدا ميشه كه قلبشو توي سينه كوچيك تو به امانت بذاره!
پارسا با ناراحتي گفت: اما من كه دوست ندارم يكي بميره و اون وقت من صاحب يه قلب بشم!؟ همون بهتر كه با فرشته‌ها بازي كنم!
و چشمهاشو بست و به خواب رفت.
*****
بعد از مدتي، يه لحظه چشمهاشو باز كرد و ديد كه عليرضا اومده بالاي سرش؛ بهش گفت: عليرضا اينجا چي كار ميكني؟
عليرضا گفت: اومدم كه با هم بازي كنيم، مگه هميشه دلت نمي‌خواست با هم بازي كنيم؟
پارسا جواب داد: چرا؟ ولي حالا؟! من كه نمي‌تونم!!
عليرضا جواب داد: من كه اومدم فقط با تو بازي كنم... حالا بلند شو كه بريم... توپ هم آوردم!
پارسا تا جايي كه مي‌تونست مي دويد و بازي مي‌كرد، اصلاً انگار نه انگار كه مريض هست...مثل اينكه يه قلب جديد توي سينه‌اش باشه، بازي مي‌كرد!
بعد از مدتي، عليرضا رو به پارسا گفت: من الان بايد برم ولي اينو بدون كه من هميشه با تو هستم و از اين به بعد هميشه با من بازي مي‌كني...
پارسا سوزش شديدي در سينه‌اش احساس كرد و چشمهاشو باز كرد. انگار از يه خواب طولاني بلند شده بود.
مادر و پدرش و دكتر بالاي سرش بودند. دكتر مشغول معاينه پارسا بود. پارسا نمي تونست حرفي بزنه، مثل اينكه يه وزنه سنگين روي سينه‌اش گذاشته بودند؛
دكتر به پدر و مادرش گفت: حالش خوبه، آزمايش‌ها نشون ميده كه قلب جديد خيلي خوب كار ميكنه و پارسا جان ميتونه با اون زندگي جديدي رو شروع كنه......
 
بالا