اين قرار چي شد پس؟ من نميفهمم, يعني اگه دختر نباشه هيچكدومتون نمياين ؟
بابا احسان, تو كه اينكاره اي.
به نقل از پرستو:
كسايي كه وبلاگ احسان ( صاحاب سايت ميگه ها ) رو ميخونن حتما مي دونن كه جمعه كجا بودم. احسان يه سري از بچههاي وبلاگنويس رو جمع كرده بود و با هم رفتيم كلاردشت. خيلي خوش گذشت. جاي همتون خالي. از ديدن حسين درخشان و مرجان عزيز خيلي خوشحال شدم. هيچ وقت نميتونستم فكر كنم محمدرضا٬ علي پيروز٬ خورشيدخانم٬ پينكفلويديش٬ آرش سايت آينه٬ نيماي سايت پندار٬ نفيسه خانم مطلق٬ عكاس خوب و جوون روزنامهً حياتنو و امين رجايي رو در يه جا با هم ببينم! ولي خب احسانه ديگه! بچههاي كاپوچينو ( نيما٬ خسرو٬ بابك٬ گيتا٬ علي عسگري ) هم مثل هميشه باحال بودن. بودن سامان٬ دوست نيما؛ مهدي و آرش٬ دوستاي احسان؛ شبير و عليرضا و بقيهً بچهها باعث شده بود جمعمون گرمتر بشه. جاي خيليها خالي بود. مخصوصا جاي شاهين دلتنگستان. يه چيز جالب! خداداد و پيام با من فاميل دراومدن! شب جمعه خداداد اينا خونهً خالهً من مهمون بودن. خداداد كه انگليس درس ميخونه٬ چند روزيه اومده ايران و خيلي دلش ميخواست تو اين سفر با ما بياد كلاردشت. ولي خب ظرفيت اتوبوس تكميل بود و نميتونستم ازش دعوت كنم باهامون بياد. پيام هم همين روزا مياد ايران. از اينكه اين همه دوست و آشنا ميون وبلاگرها دارم خيلي خوشحالم. اين روزها درگير كاري هستم و كمتر ميرسم به وبلاگها سر بزنم. حال و روزم هم زياد خوش نيست. كاش اينقدر از نظر جسمي ضعيف نبودم. آخه دو شب نخوابيدن كه نبايد آدم رو از پا دربياره. حالا خوبه از نظر روحي خيلي شارژم وگرنه ...
<span style='font-size:25pt;line-height:100%'>اين انصافه ؟!! </span>