iranvig
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 22 می 2003
- نوشتهها
- 433
- لایکها
- 6
- سن
- 55
به نام خدوند جان و خرد
اينجا ايران است
سرزمين خشت هاي گِلي و ستون هاي استوار ، سرزمين شقايق هاي هميشه سرخ و سَروهاي هميشه سبز
اينجا ايران است
كشور اهورايي ايران با مردماني چون كوه ها مقاوم ، با دلهايي مهربان ، دستاني گرم و با محبت و گامهايي استوار .
اينجا ايران است
سرزمين طبيعي ِطبيعت ، با تمام دَهِش هايش كه نيك است و به جا و گاه، با تمام پيامدهاي ناگوار و غير طبيعي اش كه بوجود آورده ي انسان
است يا طبيعت، شب و روز ، خواب و بيداري ، عشق و نفرت ، جنگ و صلح ، مهر و كين ، دو روي سكه ي افتاده بر اين سرزمين اند.
اينجا ايران است
مهدِ مهر و گهواره ي تمدن بشري ، بشري كه بشر شد از آن روز كه شهر ساخت ، شهر هاي گِلي ، و نخستين شهرسازيِ تمدن بشري از
اينجافرا گرفته شد و خاك و آب ، گِل شدند و خِشت به خِشت روي هم بالا رفت و ديوار ساخت، سقف ، بادگير ، طاقي و گنبد ساخت ، دَرها از
چوب و كُلون ها از آهن .
اينجا ايران است
آهن كه به چوب مي خورد خبر از ميهمان مي دهد و ايراني ميهمان دوست است و در خانه اش به روي همه باز است . چراغ خانه اش گرما به تو هديه
مي دهد و لبخندش تو را پذيرا مي شود به درون خانه .
اينجا ايران است
سرزمين ايرج و سياوش و سهراب و آرش
سرزمين رستم و گيو و بابك و زرتشت
اينجا ايران است
سرزمين نفت مسجد سليمان و آبادان ، خرماي بم و كرمان
فرش و گلاب كاشان
و ….
اينجا ايران است
مهد خيزش فردوسي و حضور حافظ و خيام
و سماع مولانا و عطار
اينجا ايران است
اينجا بازمانده از جنگ هاي خونين و آتش هاي سرد است ، اينجا ستون هاي تخت جمشيد است كه استواري را به ياد مردمان مي آورد .
اينجا بم است ، شهر خرما و نخل هاي سبز و مردمان گرم ، و اينجا ارگ بم است ، شهر زيباي خشتي ِ جهان ،
و اينجا ديگر هيچ نيست
ديگر بم نيست ، اَرگ نيست ، خِشت نيست ، تنها سنگ است و خاك بر خاك و تنها انسان است بر خاك نشسته و در خاك رفته ماتم گرفته ،
دست به آسمان برده ، گريان و خندان ، چون دو روي سكه .
اينجا ايران است
انسانيت و ياري و رادي و ايمان و نور ، سبز و سفيد و سرخ ، چشم به درِ چوبي دوخته ، و دو دست به كُلون آهني بُرده ، تا دَري گشوده شود
و كسي بيرون آيد از خانه هاي گِلي كوير ، و بامداد با سپيده ، در گشوده مي شود ، اما ديگركسي نيست ، ديواري نيست ، خانه اي نيست
تنها در است و چارچوب پنجره هاي آهنين ، تنها در است و آجرهاي سنگي ، خاك است بر خاك ، انسان است بر خاك ، گريان و نالان ، آواره و
جستجوگردنبال چه مي گردند ؟ دنبال كه مي گردند ؟ اين شبِ سياه با اين مردم استوارِ همچون نخل ، چه كرده است ؟!
مي گويند زمين لرزيده و شكاف برداشته و خانه ها ريخته و اَرگِ بم و خانه هاي بم ديگر نيستند، آن همه تلاش و تمدن از خاك بر خاك شده
و مردمان آفتاب سوخته از گرماي كوير و ايستاده ي نخلستان هاي بم ديگر نيستند . اما زمين ، اين مادرِ مهربان چه ديده كه خشمش گرفته و
كودكانش را بلعيده ، دخترانش را گريان و پسرانش را اشكبار كرده است ؟!
اينجا ايران است
آن روي سكه ي افتاده بر اين سرزمين ، شور است ، شوق است ، شورِ ياري و همكاري ، شورِ عشق و مهر لبخند است
لبخند هم آوايي با وجدانِ خويش ، لبخند سپاسداري از همنوع و بشر درس انسان دوستي مي دهد در اين سرزمين ، آنچنان كه از سرزمين هاي
دور و بيگانه براي ياري مي آيند ، براي همدردي به آنان كه ماندند بر زمين تا بار ديگر زندگي كنند و بسازند آينده ي اين سرزمين را باعشق ، مهر
ايمان و اميد و
دست به دست هم دهند به مهر ميهن خويش را كنند آباد
و ناله ها خاموش مي شود و چراغها روشن ، نور در دلها ريخته مي شود و ندا سر داده مي شود
« اي سبدهاتان پُر خواب ، سيب آوردم ، سيب ، سيبِ سرخِ خورشيد . »
اينجا ايران است
و ايراني ، سبز و سفيد و سرخ است و ايراني ، ايستاده است بر بلنداي غيرت و شجاعت و صبر و نگاهش به آسمانِ اهوراييِ ايران
است .
اينجا ايران است
و روح مردمانش بلند است و عشق مردمانش ـ در هر كجا كه باشند ـ به اين آب و خاك محكم و پايدار است .
اينجا ايران است
سرزمين آنها كه ماندند و آنها كه رفتند، آنها كه ماندند ؛ مي ايستند ، مي جنگند ، مي خندند ، مي گِريَند .
آنها كه رفتند ؛ خاطره گذاشتند و رفتند .
روانشان شاد و خدايشان بيامُرزاد .
ناهيد حقيقي / يكشنبه ششم دي ماه 1382
برگرفته از سايت زيباي يتاآهو