به نقل از ehsan :
دوستان... آشنايان... زندگي.... و باز هم دوستان! اينا همش تو ايرانه. من يكي كه دلم نميخواد اينا رو ول كنم و برم جاي ديگه كه اينا نباشن! حتي اگه اونجا مدينه فاضله باشه!
احسان جان، اگر یادت باشه همه این دلیل ها گفته شد. منظورم بجز این ها بود.
پس همه آنانی که از ایران رفته اند، بی وطن هستند؟
بهترین فرزندان ایران رفته اند...
و هنگام گذر از میهن گفته اند: "سلام بر آزادی"
کامران جان،
داریوش که این همه ترانه های میهنی می خواند، در ایران است؟
آیا آماده است مانند ترانه هایش از جان خود برای این وطن بگذرد؟
آیا این که بترسیم از عشق، از دوستی، از زندگی، از آزادی، آرامش ه؟
تا کی فقط شعار بدهیم ولی شهامت از خود گذشتگی برای همان وطنی را که می گوییم دوستش داریم، نداشته باشیم؟
تا وقتی جرات ایستادگی در برابر دژخیمان را نداریم، بهتره وطن را فراموش کنیم و سخنی از آن نگوییم.
گذشت آن زمانی که برای وطن جان می دادند...
وطنی که خرافه های مذهبی ریشه های آن را پوسانده و در سراسر سرزمینش آزادی و حقوق انسانی اسیر اسلام ناب محمدی شده اند، با شعر گقتن آباد و آزاد نمی شود.
کسی که وطن را عشق خود می نامد، یک دروغگوی بزرگه!
هیچ کس را یارای برخاستن نیست در این شب سیه!
چون:
من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی
هنوز کسی بر نخواهد خاست!
بیدار شویم و شعار ندهیم! تا کی در رویای وطن بودن؟
مردم هر سرزمینی شایسته گروهی هستند که بر آن ها فرمان می رانند و نه بیش تر.
و مردم ایران بیش تر از یک حکومت دیکتاتوری اسلامی شایستگی ندارند.
حکومتی که با کشتن آغاز شد، در جنگی بیهوده ایران را ویران گرد، جوانان بی شماری را کشت، سرمایه سال ها تلاش و کوشش را نابود کرد و در ۲۵ سال نا ممکن را ممکن نمود و ۱۴۰۰ سال زمان را به عقب برگرداند و آزادی را دفن کرد.
کشوری که در آن زندگی بی ارزشه و به سادگی جان انسان ها را می گیرند.
چگونه یک انسان به خود حق می دهد جان دیگری را بگیرد؟!
ایران جایی است که گروهی مزدور انگلیسی و عرب با خیالی آسوده از ۲۵ سال پیش در حال مکیدن خون مردمش و نابودی سرزمینش هستند چون این مزدوران برگزیدگان و جانشینان خدا بر زمین و مقدس هستند.
وطن مردمی دارد که هرگز حق خود را نمی ستانند.
قدرت گرفتن دین همیشه برابر بزرگترین ضربه ها به بشریت بوده است.
و در وطن دینی قدرت گرفته است که سزای برگشتن از آن مرگ است...
همه باید تسلیم شوند...