برگزیده های پرشین تولز

ایران خاستگاه آریایی ها از آغاز(رد نگره ی مهاجرت)

وضعیت
موضوع بسته شده است.

korosh bozorg

Registered User
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2005
نوشته‌ها
294
لایک‌ها
7
از آنجایی که جستار پیشین که پیرامون همین موضوع بود بدست نورچشمی ها با فحش و ناسزا و نوشته های نا مربوط به بیراهه و تباهی کشیده شد(از سوی گرداننده هیچ برخوردی انجام نشد), ناچاریم در یک جستار تازه کار را دنبال کنیم.


مهاجرت‌هاي آرياييان و چگونگي آب‌وهوا و درياهاي باستاني ايران
ابراز ترديد در فرضيه­ي اثبات نشده­ي مهاجرت آرياييان از سرزمين­هاي شمالي


این نگره از سوی دکتر جهانشاه درخشانی استاد تاریخ در آلمان به زبان آلمانی و انگلیسی نیز ترجمه شده. همچنین میتوان به کتاب مهاجرت آریایی ها از استوره شناس بزرگ ایرانی دکتر جنیدی اشاره نمود.

بيشتر منابع تاريخي، مردمان امروزه ايران را بازماندگان آريايياني مي‌دانند كه از سرزمين‌هاي دوردستِ شمالي به سوي جنوب و سرزمين فعلي ايران كوچ كرده‌اند و مردمان بومي و تمدن‌هاي اين سرزمين را از بين برده و خود جايگزين آنان شده‌اند.
تاريخ اين مهاجرت‌ها با اختلاف‌هاي زياد در دامنه وسيعي از حدود 3000 سال تا 5000 سال پيش؛ و خاستگاه اوليه اين مهاجرت‌ها نيز با اختلاف‌هايي زيادتر، در گستره وسيعي از غرب و شمال و مركز اروپا تا شرق آسيا، حوزه درياي بالتيك، شبه‌جزيره اسكانديناوي، دشت‌هاي شمال آسياي ميانه و قفقاز، سيبري و حتي قطب شمال ذكر شده است. دامنه وسيع اين اختلاف‌ها، خود نشان‌دهنده سستي نظريه‌ها و كمبود دلايل و برهان‌هاي اقامه شده براي آن است.

اغلب متون تاريخيِ معاصر، اين خاستگاه‌ها و اين مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت كوتاه و مبهم و غير دقيق به پايان رسانده‌ و اين مبادي مهاجرت را دقيقاً معرفي نكرده و آنرا بطور كامل و كافي مورد بحث و تحليل قرار نداده‌اند. در اين متون اغلب به رسم نقشه‌اي با چند فلش بـزرگ اكتفا شده است كه از اقصي نقاط سيبـري و از چپ و راست درياي مازندران به ميانه ايران زمين كشيده شده است.

از آنجا كه مي‌دانيم مهاجرت‌هاي انساني و جابجايي تمدن‌ها در طول تاريخ همواره به دليل دستيابي به «شرايط بهتر براي زندگي» بوده است، در دوران باستان اين «شرايط بهتر» بويژه عبارت از آب فراوان‌تر و خاك حاصلخيزتر بوده است. اگر چنانچه بتوانيم دلايلي براي اين گمان فراهم سازيم كه در روزگار باستان ويژگي‌هاي آب‌وهوايي و چشم‌انداز طبيعي در فلات ايران مناسب‌تر از روزگار فعلي بوده است؛ و از سوي ديگر مشخص شود كه خصوصيات آب‌وهوايي در سرزمين‌هاي شمالي ايران نامناسبتر از امروز و حتي روزگار باستان بوده است؛ مي‌توانيم مهاجـرت بـزرگ آريـاييـان به ايـران امروزي را با ترديد مواجه كنيم و حتي احتمال مهاجرت‌هايي از ايران به نقاط ديگر جهان را مطرح سازيم.

از آنجا كه رشد و ازدياد جمعيت همواره در زيست‌بوم‌هاي مناسب و سازگار با انسان رخ داده است، بعيد به نظر مي‌رسد كه جوامع كهن، سرزمينِ با اقليم مناسب و معتدل ايران را ناديده گرفته و در سرزمين‌هاي هميشه سرد و يخبندان سيبري، روزگار بسر برده و پس از آن متوجه ايران شده باشند. و همچنين مي‌دانيم كه در تحقيقات ميداني‌ نيز سكونتگاه‌هايي نيز در آن مناطق پيدا نشده است.

ما در اين گفتار به اين فرضيه خواهيم پرداخت كه ايرانيان يا آرياييان «به ايـران» كوچ نكردند، بلكه اين آرياييان از جملة همان مردمان بوميِ ساكن در ايران هستند كه «در ايـران» و «از ايـران» كوچ كردند و پراكنش يافتند.

شواهد باستان‌زمين‌شناسي مي‌دانيم كه آخرين دوره يخبندان در كرة زمين، در حدود 14000 سال پيش آغاز شده و در حدود 10000 سال پيش پايان يافته است. دوره‌هاي يخبندان موجب ايجاد يخچال‌هاي بزرگ و وسيع در قطب‌ها و كوهستان‌هاي مرتفع ‌شده و در سرزمين‌هاي عرض‌هاي مياني و از جمله ايران به شكل دوره‌هاي باراني و بين‌باراني نمودار مي‌شود. دوره‌هاي باراني همزمان با دوره‌هاي بين‌يخچـالي و دوره‌هاي بين‌بـاراني همزمان با دوره‌هاي يخچالي ديده شده‌اند.

رسوب‌هاي چاله‌هاي داخلي نشان مي‌دهد كه ايران در دوره‌هاي گرم بين‌يخچالي شاهد بارندگي‌هاي شديدي بوده كه موجب برقراري شرايط آب‌وهوايي مرطوب و گسترش جنگل‌ها در نجد ايران شده و در دوره‌هاي سرد يخچالي به استقبال شرايط آب‌وهوايي سرد و خشك مي‌رفته است.

بدين ترتيب در حدود 10000 سال پيش، با پايان يافتن آخرين دوره يخبندان، شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در ايران آغاز مي‌شود. شواهد باستان‌زمين‌شناسي نشان مي‌دهد كه با آغاز دوره گرم و مرطوب و عقب‌نشيني يخچال‌ها به سوي شمال، به مرور بر ميزان بارندگي‌ها افزوده مي‌شود. بطوريكه در حدود 6000 سال تا 5500 سال پيش به حداكثر خود كه 4 تا 5 برابر ميزان متوسط امروزي بوده است، مي‌رسد. متعاقب آن آب درياچه‌هاي داخلي بالا مي‌آيد و به بالاترين سطح خود مي‌رسد و تمامي چاله‌ها، كويرها، دره‌ها و آبراهه‌ها پر از آب مي‌شوند. اين دوره‌اي است كه در اساطير ملل مختلف با نام‌هاي گوناگون و از جمله توفان عصر جمشيد و توفان نوح ياد شده است.

افزايش بارندگي و طغيان رودخانه‌ها يكبار ديگر در حدود 4500 سال پيش شدت مي‌گيرد، اما بزودي بارندگي‌ها پايان يافته و در حدود 4000 سال پيش خشكسالي و دورة گرم و خشكي آغاز مي‌شود كه در 3800 سال پيش به اوج خود مي‌رسد و همانطور كه پس از اين خواهيم ديد، اين زمان مصادف با جابجايي بزرگ تمدن‌ها در فلات ايران و افول و خاموشي بسياري از سكونتگاه‌ها و شهرها و روستاهاي باستاني ايران است.

آب‌وهواي گرم و مرطوب دوران ميان 10000 تا 4000 سال پيش، پوشش گياهيِ غني و جنگل‌هاي متراكم و انبوهي را در سرزمين ايران و حتي در صحاري امروزيِ خشك و بي‌آب و علف ترتيب داده بوده است. در آن دوران گسترش جنگل‌ها و عقب‌نشيني صحراهاي گرم، سرزمين سبز و خرمي را در ايران بزرگ شكل داده بود و دشت‌هاي شمال افـغانستان امروزي از سـاوانـاهاي وسيع (جنگل‌هاي تُـنك) و علفزارهاي مرطوب پوشيده بوده است.

فراوانيِ دار و درخت در شمال افغانستان و بخصوص بخش غربي آن كه بادغيس (در اوستا «وَئيتي‌گَئِس») خوانده مي‌شود, در متن پهلوي بندهش گزارش شده است: ''واتگيسان جايي است پر از دار و پر از درخت''. اين وضعيت اقليميِ شمال افغانستان در متون تاريخي عصرهاي ميانه نيز آمده است؛ مسعودي در مروج‌الذهب از بلخ زيبا با آب و درخت و چمنزارهاي فراوان، ياد مي‌كند؛ واعظ بلخي در فضائل بلخ از صد هزار درخت بلخ نام مي‌برد؛ نظاميِ عروضي از قول شهريار ساماني آنجا را به جهت خرمي و سرسبزي از بهشت برتر مي‌داند؛ و فريه سياح، مراتع بادغيس را بهترين مراتع تمام آسيا مي‌داند. امروزه بخش‌هاي وسيعي از بادغيس و بلـخ از صحاري خشك و شن‌هاي روان تشكيل شده است. اين شن‌هاي روان و بيابان‌هاي سوزان بويژه در پيرامون كرمان و سيستان با گستردگي هر چه بيشتر ديده مي‌شوند؛ در حاليكه در متون تاريخي دو هزار سال پيش به جنگل‌ها و چمنزارهايي در اين نواحي اشاره شده است.

در اين زمان سرزمين ايران داراي مراتع بسيار غني و زيستگاه‌هاي انبوه حيات وحش بوده است. در اين منطقه بركه‌ها، آبگيرها و تالاب‌هاي طبيعي با آب شيرين كه محل زيست انواع آبزيان و پرندگان بوده و همچنين جنگل‌هاي وسيع و نيزارهاي متراكم وجود داشته است.

بنابر داده‌هاي بخش‌هاي بالا در فاصله 10000 تا 4000 سال پيش، آب‌وهواي گرم و باراني در سراسر فلات ايران حكمفرما بوده است كه علاوه بر آن سطح زمين و رودها و همچنين مصب رودها پايين‌تر از امروز و سطح درياچه‌ها و آبگيرها بالاتر از سطح امروزي آنها بوده و در نتيجه همه چاله‌هاي داخلي، سرزمين‌هاي پست كنار درياچه‌ها، دره‌ها، كويرها و رودهاي خشك امروزي از آب فراوان و شيرين برخوردار بوده‌اند و در سراسر ايران اقليمي سرسبز با مراتع پهناور و فرآورده‌هاي گياهي و جانوري غني وجود داشته و شرايط مناسبي براي زندگاني انساني مهيا بوده است.

شواهد باستان‌شناسي شرايط آب‌وهوايي گرم و مرطوب در مابين 10000 تا 4000 سال پيش را يافته‌ها و نشانه‌هاي باستان‌شناختي نيز تأييد مي‌كند. از سويي بخش بزرگي از تپه‌هاي باستاني و سكونتگاه‌هاي كهن ايران از نظر زماني به همين دوره 6000 ساله گرم و پر باران تعلق دارند و همه آن‌ها در كنار كويرهاي شوره‌زار، رودهاي خشك و مناطق بي‌آب و علف پراكنده‌اند كه اين نشان از شرايط بهتر آب‌وهوايي در زمان شكل‌گيري و دوام آن تمدن‌ها دارد.

استقرار اين تمدن‌ها در كنار چاله‌ها و كويرهاي خشك و نمكزار، نشانه وجود آب فراوان و شيرين در آنها بوده است و خشك‌رودهاي امروزيِ مجاور تپه‌ها، آب كافي و زلال اهالي شهر يا روستا را تأمين مي‌كرده است.

از سويي ديگر دركنار درياهاي امروزي نشانه‌اي از تپه‌هاي باستاني به چشم نمي‌خورد. تپه‌هاي باستاني در جنوب با ساحل خليج‌فارس فاصله‌اي چند صد كيلومتري دارند كه نشان مي‌دهد در دوران يخبندان كه سطح درياهاي جنوب پايين‌تر از سطح فعلي بوده، پس از بالا آمدن آب دريا، سكونتگاه‌هاي انساني به زير آب رفته است و در دوران بين‌يخبندان كه سطح درياهاي جنوب بالاتر و همچنين سطح زمين پايين‌تر بوده و رسوب‌هاي ناشي از سه رود بزرگِ كارون، دجله و فرات كمتر جايگير شده بودند، آب خليج‌فارس تا نزديكي‌هاي تمدن‌هاي آنروز در شوش و سومر مي‌رسيده است. كتيبه‌هاي سومري به روايت اين نفوذ آب‌ها به درون مياندورود پرداخته و از شهر باستاني «اريدو» به عنوان "شهري در كنار دريا" نام برده‌اند.

سكونتگاه‌هاي باستاني در شمال و در كرانه درياي مازندران نيز با ساحل فاصله‌اي ده‌ها كيلومتري دارند، كه نشان مي‌دهد در زمان رونق آن‌ باششگاه‌ها، سطح درياي مازندران بالاتر از امروز بوده است. همچنين باقيمانده سدهاي باستاني و از جمله سد و بندهاي ساخته شده بر روي دره‌ها و آبراهه‌هاي كوه خواجه در سيستان نيز نشانه بارندگي‌هاي بيشتر در زمان خود است. اين بندها آب مصرفي لازم براي نيايشگاه‌ها و ديگر ساختمان‌هاي بالاي كوه خواجه را تأمين مي‌كرده‌اند. امروزه نه تنها آن آبراهه‌ها، بلكه حتي دريـاچـه هـامـون نيز كاملاً خشك شده است. خشكسالي‌هاي كوتاه مدت اخير در ايران نشان داد كه حتي چند سال كمبود بارندگي مي‌تواند به سرعت درياچه‌ها و آبگيرها و رودهاي بزرگ را خشك سازد و چرخه حيات و محيط زيست را در آنها نابود كند. خشك شدن درياچه ارژن در فارس و زاينده‌رود در اصفهان نمونه‌اي از اين پديده نگران كننده بود.

نشانه‌هاي باستان‌شناختي، همچنين آثار رسوب‌هاي ناشي از سيل‌هاي فراوان در حدود 5500 سال پيش را تأييد مي‌‌كند. به عنوان نمونه مي‌توان از حفاري قره‌تپه توسط استاد مير عابدين كابلي در منطقة قم‌رود كه با هدف ثبت دامنه دگرگوني‌ها و تغييرات ناشي از طغيان آب‌ها انجام شد، نام برد. بر اين اساس در حدود 5500 سال پيش وقوع سيل‌هاي مهيبي منجر به متروك و خالي از سكنه شدن كل منطقه قم‌رود و مهاجرت مردم به ناحيه‌هاي مرتفع‌تر مجاور شده است.

علاوه بر اينها, وجود نگاره‌هاي روي سفال از غزال، فيل، گوزن، پرندگان وابسته به آب و آبزيان، و حتي لاك‌پشت، ماهي و خرچنگ، نشانه شرايط مطلوب آب‌وهوايي در زمان گسترش آن تمدن‌ها بوده است.

در اينجا بايد به اين نكته مهم نيز اشاره كرد كه همزمان با دوره‌اي كه در فلات ايران شرايط محيط زيست بسيار مطلوب براي جوامع انساني وجود دارد و از آن بهره‌برداري نيز مي‌شود، در سراسر سرزمين سيبري و شمال آسياي ميانه و شمال قفقاز كه آن ناحيه‌ها را محل كوچ و مهاجرت آرياييان به حساب مي‌آورند، تنها چند نمونه معدود از گورپشته يا شواهدي از زندگي غير يكجا‌نشيني پيدا شده است كه از جمله آنها مي‌توان از پناهگاه‌هايي در بخش‌هاي شمالي حوضه آبريز درياچه آرال نام برد. در آن زمان، در آن سرزمين‌ها تنها سرما و يخ‌‌هاي باقيمانده از دوره يخبندان حكمفرما بوده و آنچه پيدا شده عموماً متعلق به عصرهاي جديدتر و كوچ ايرانيان و اقوام ديگر به آن نقاط مي‌باشد.

شواهد اسطوره‌شناسي و متون كهن از نگاه اسطوره‌شناسي و متون كهن، افسانة توفان يادگاري از دوران پر باران و مرطوب گذشته است. در متون پهلوي و از جمله بنـدهش آمده است كه «تيشتر» باراني بساخت كه درياها از او پديد آمدند و همه جاي زمين را آب فرا گرفت و خشكي‌هاي روي زميـن بر اثر بالا آمدن آب به هفت پاره يا هفت كشور تقسيم شدند.

در ونديداد از ديوي بنام «مَهرَك اوشا» كه در برخي نامه‌هاي پهلوي به «ملكوش» و در مينوي‌خرد بنام «ملكوس» آمده، نام برده شده كه ديوي است مهيب كه به مدت چند سال زمين را دچار باران و تگرگ و برف و باد و باران مي‌كند.

به روايت ونديداد، اهورامزدا جمشيد را از اين آسيب آگاه مي‌سازد و دستور ساخت جايگاهي بنام «وَر» را به جمشيد مي‌دهد تا هر يك از آفريدگان پاك آفريدگار، از مردم و مرغان و پرندگان و چارپايان و گياهان و تخم گياهان و آتش و هر آنچه زندگي مردمان را بكار آيد را در آن جايگاه نگاه دارد و پس از سپري شدن هجوم اين ديو و فرو نشستن توفان، از آن پناهگاه بدر آيند و جهان را دوباره آبادان سازند و از نيستي برهانند.

اين سرگذشت ايراني به شكل‌هاي گوناگوني روايت شده است. از جمله هندوان بر اين اعتقادند كه توفان بزرگ موجب گرفتاري «مانو» شد, اما «ويشنو» كه خود را به شكل يك ماهي با شاخي بزرگ ساخته بود، كشتي او را راهنمايي كرد تا بتواند در «كوهستان‌هاي شمالي» فرود آيد. ويشنو خود قبلاً مانو را از توفان بزرگ آگاه كرده و به او فرمان مقابله داده بود. مانو به هفت دانشمند و يك جفت نر و ماده كه از همه جانداران گيتي در كشتي داشت، فرمان داد تا از كشتي پياده شوند و همراه با خشكيدن آب‌ها در سرزمين‌ها گسترده شوند. مانو تخم همه گياهان را نيز با خود برداشته بود.

عبارت «كوهستان‌هاي شمالي» در داستان‌هاي هندياني كه در سرزمين‌هاي پيرامون رود سند (هند) و پنجاب زندگي مي‌كردند، اشاره آشكاري است به كوچ آنان از كوهستان‌هاي پـاميـر و بـدخشـانِ افغانستان امـروزي كه از اصلي‌ترين سرزمين‌هاي ايراني بوده است.

روايت ديگري از توفان بزرگ، داستان توفان نوح است كه قديمي‌ترين روايت شناخته شده آن به سومريان تعلق دارد و بعدها مورد اقتباس بابليان و اكديان قرار مي‌گيرد و در كتاب عهد عتيق (تورات) هم تكرار مي‌شود.

سرگذشت توفان بزرگ و سيلاب‌ها، همچنين در تاريخ‌هاي سنتي چينيـان نيز آمده است. به موجب «كتاب‌هاي خيزران» در زمان «يـو» Yu ، مؤسس سلسله «شيـا» يا نخستين سلسله، سيلاب‌هاي عظيمي سراسر امپراطوري را تا بلندترين تپه‌ها در بر گرفت. «يـو» با كمال شايستگي موفق به فرو نشاندن سيلاب‌ها در مدت سيزده سال مي‌شود.

شواهدي از وضعيت درياهاي باستاني در آثار ابوريحان بيروني (همچون «تحديد نهايات‌الاماكن») نيز به چشم مي‌خورد. بيروني هنگام شرح ساخته شدن آبراهة سوئز به فرمان پادشاهان ايراني، از دريايي به جاي سرزمين‌هاي سفلاي مصر ياد مي‌كند؛ دريايي كه وجود آن در آثار هرودت نيز نقل شده است. او اعتقاد دارد كه در دوران پادشاهي ميانه مصر، اين دريا بحدي گسترش داشته است كه كشتي‌ها نه تنها در شاخابه‌هاي نيل، بلكه بر روي دشت‌هاي خشك امروزي نيز ره مي‌سپرده‌اند و هنگام عزيمت به ممفيس از كنار اهرام مي‌گذشته‌اند.

افسانه‌ها و روايت‌هاي شفاهيِ نقل شده از زبان مردمان مناطق كويريِ مركزي ايران، وجود دريايي بزرگ در جاي كوير خشك امروزي را تأييد مي‌كند. نگارنده داستان‌هاي متعددي در شهرهاي دامغان، ساوه، كاشان، زواره، ميبد، نائين، يزد و بردسكن شنيده است كه در اغلب آنها به درياي بزرگ، جزيره‌هاي متعدد، بندرگاه‌ و لنگرگاه و حتي به فانوس دريايي اشاره شده است. در ادامه، نگارنده به دو نكته ديگر تنها اشاره‌اي مي‌كند:

نخست، روايت فرگرد دوم ونديداد و پهناور شدن زمين و گسترش مردمان بخاطر افزوني جمعيت در زمان جمشيد و به سوي نيمروز و به راه خورشيد، كه به گمان نگارنده سوي نيمروز يا جنوب در اينجا اشاره به سوي تابش خورشيد گرم نيمروزي و گرم شدن هوا است و نه اشاره به سمت گسترش جوامع انساني، كه در اينباره تعبير "به راه خورشيد"، سمت و سوي پراكنش كه از «شرق به غرب» است را بهتر روشن مي‌سازد.

و ديگر، سرگذشت فريدون در شاهنامه فردوسي و تقسيم پادشاهي جهان بين سه پسرش ايرج و سلم و تور كه اشاره‌اي به مهاجرت ايرانيان از دل ايران به سوي سرزمين‌هاي شرقي و غربي است. سلم و توري كه بعدها و به موجب گزارش‌هاي ايراني به برادر كوچك خود تاختند و اشاره‌اي است به يورش باشندگان سرزميـن‌هاي شرقي و غربي ايران به سرزمين مادري خود.

اما پس از اين دوران طلايي يعني در حدود 4000 تا 3800 سال پيش خشكسالي و قحطي بزرگي به وقوع مي‌پيوندد و دوره گرم و مرطوب جاي خود را به دوره گرم و خشك مي‌سپارد. در اين زمان سطح آب‌ها به سرعت پايين مي‌رود و درياچه‌ها و رودهاي كوچك‌تر خشك مي‌شوند و سكونتگاه‌هاي انساني را با بحراني بزرگ مواجه مي‌سازد. بحراني كه با كمبود آب آغاز شده و به سرعت تبديل به كمبود مواد غذايي، ركود و نابودي كشاورزي، گسترش بيابان‌ها، نابودي مراتع، از بين رفتن زيست‌بوم طبيعي و عواقب بغرنج آن مي‌شود.

اين خشكسالي موجب مي‌شود تا مردمان ساكن در ايران، مردماني كه پس از توفان بزرگ از كوهستان‌ها فرود آمده و سرزمين‌هاي پيشين خود را دگر باره آباد ساخته بودند، باز هم دگرباره و عليرغم ميل قلبي خود، به دنبال يافتن سرزمين‌هاي مناسب‌تر به جستجو و كوچ‌هاي دور و نزديك بپردازند و بي‌گمان چنين رويدادهاي نامطلوب طبيعي و كمبودهاي نيازمندي‌هاي انساني، موجب اختلاف‌ها، درگيري‌ها، جنگ‌ها و ويراني‌ها مي‌شده است. درگيري‌هايي كه وقوع آن مابين ساكنان واحه‌اي كوچك و هنوز كم و بيش حاصلخيز، با تازه از راه رسيدگانِ جستجوگرِ آب و زمين، اجتناب ناپذير است.

اين پيامدها را كاوش‌هاي باستان‌شناسي تقريباً در همه تپه‌هاي باستاني ايران تاييد كرده است: «پايان دوره زندگي انسان در حدود 4000 سال پيش و همراه با لايه‌اي از سوختگي و ويراني». نابودي و سوختگي‌اي كه نه فرآيند يورش آرياييان، بلكه نتيجه درگيري‌هايي بر سر منابع محدود نيازهاي بشري بوده است و تا حدود 3500 سال پيش به طول مي‌انجامد، صدها سالي كه به جز معدودي تمدن‌هاي جنوب‌غربي ايران و شهرهاي مياندورود، به ندرت در تپه‌هاي باستاني آثار زندگي در اين دوره را بدست مي‌آوريم. اين سال‌هاي سكوت نسبي در سرگذشت ايران، شباهت زيادي به شرايط پادشاهي ضحاك در شاهنامه فردوسي دارد.

در پايان اين دوره و همزمان با آغاز عصر آهن يعني در حدود 3500 سال پيش، بهبود وضعيت آب‌و‌هوايي به تدريج آغاز مي‌شود و زمينه را براي گسترش وشكوفايي تمدن‌هاي نوين ايـراني فراهم مي‌سازد كه در حدود 2800 سال پيش به شرايط مطلوب اقليميِ پيشين خود دست مي‌يابد.

با توجه به نكات بالا مسئله كوچ آرياييان از شمال به سوي سرزمين فعلي ايران و آسياي ميانه ممكن به نظر نمي‌رسد. آنچه بيشتر به ذهن نزديك مي‌آيد، اينست كه آرياييان همان مردمان بومي‌اي هستند كه از روزگاران باستان در اين سرزميني كه از هر حيث براي زندگاني مناسب بوده است، زيسته‌اند و آثار تمدن آنان به فراواني در اين سرزمين ديده شده و در جاي ديگري اثري از سكونت آنان به دست نيامده است. بدرستي كه تغييرات فرهنگي و تمدني عصر آهن نتيجة منطقي تكامل عصر مفرغ است و نه تحولاتي ناشي از ورود اقوام ديگر به منطقه. اين آرياييانِ ساكن بومي ايران، هنگام افزايش شديد بارندگي دست به مهاجرت به سوي زمين‌هاي مرتفع مي‌زدند؛ و هنگام كاهش شديد بارندگي به زمين‌هاي پست و هموار پيشين باز مي‌گشتند. اينان پس از توفان بزرگ دستكم دو بار از دل ايران به سوي نقاط ديگر مهاجرت كرده‌اند:

1- يكبار پس از عقب‌نشيني درياها و درياچه‌هاي داخلي و خشك شدن باتلاق‌هاي باقيمانده از توفان بزرگ، كه از كوهستان‌هاي مجاور به سوي جلگه‌ها و دشت‌هاي رسوبيِ هموار و حاصلخيز، كوچ كرده و فرود آمدند؛ كه در نتيجه، اين مهاجرت‌ها كوچي «عمودي»، از ارتفاعات به سوي دشت‌ها و وادي‌ها بوده است. زمان آغاز اين جابجايي‌ها در ميانه دوره گرم و مرطوب، و پس از پايان بارندگي‌هاي شديدِ موسوم به توفان عصر جمشيد يا توفان نوح، و حدود 5500 سال پيش بوده است. به عنوان نمونه‌اي از اينگونه مهاجرت‌ها مي‌توان از دو كوچ بزرگ نام برد: نخست، كوچ هنديان آريايي از پيرامون كوهستان‌هاي هندوكش به سرزمين‌هاي تازه خشك شدة پنجاب و پيرامون رود سند كه يادمان تاريخي آن در متون كهن «ريگ‌و‌دا»ي هندوان باقي مانده است؛ و ديگري، كوچ عيلاميان و سومريان، كه از كوهستان‌هاي غربي ايران به سرزمين‌هاي باتلاقيِ تازه خشك شدة خوزستان و مياندورود يا بين‌النهرين انجام شده است. در بخش‌هاي كهن كتاب عهد عتيق يا تورات (سِفر پيدايش، باب يكم)، رويداد كـوچ سـومـريان آشكارا مهاجرتي "از مشـرق" به سوي زمينِ سـومـر يا شِنعـار، مورد توجه و اشاره قرار گرفته است. اين گروه اخير انديشة ايجاد تمدن را با خود تا درة نيل و مصر در آفريقا پيش بردند و مصريان با بهره‌گيري از آن به پيشرفت‌هاي بزرگي نائل آمدند. در اين باره حتي فرضيه‌هايي دائر بر مهاجرت فنيقيان از سواحل خليج فارس به كرانه درياي مديترانه مطرح است. از سوي ديگر مي‌دانيم كه سومريان از نظر جسماني شباهت كاملي به ساكنان بلوچستان و افغانستان امروزي و درة سند داشته‌اند؛ آثار هنري و معماري آنان گواهي مي‌دهد كه تمدن سومر و تمدن شمال‌غرب هندوستان يا سرزمين‌هاي شرقيِ ايراني، به يكديگر همانند بوده‌اند و بي‌گمان از يك خاستگاه سرچشمه گرفته‌اند. كاوش‌هاي اخير استاد يـوسف مـجيدزاده در منطقة جـيرفـت اين فرضيه را بيش از پيش تقويت كرده است.

2- و بار ديگر، مهاجرت‌هايي به هنگام خشكساليِ مابين 4000 تا 3500 سال پيش كه به دنبال ناحيه‌هاي مناسب‌تر، محل زندگاني خود را تغيير داده و از پي زيستگاه‌هاي بهتر، از ايران يا به تعبير سومريان، از "سرزمين مقدس" مادري خود به سوي سرزمين‌هاي ديگر متوجه شدند و سكونتگاه‌هايي را كه در 5500 سال پيش فراهم ساخته و مدت 1500 سال در آنها زندگي كرده بودند را بر اثر رويدادهاي ناگوار اقليمي ترك كردند.

در سرزمين باستاني ايران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگوني زندگي مي‌كرده‌اند كه يكي از آنان و احتمالاً نام عموميِ فرهنگيِ همة آنان «آريـايـي» بوده است. «همة اقوام و مردمان ايرانِ امروزي»، فرزندان «همة آن اقوام و مردمان كهن» و از جمله آرياييان هستند. اينان در طول زمان و همراه با تغييرات اقليمي و آب‌و‌هوايي دست به كوچ‌هاي متعدد و پرشمارِ كوچك و بزرگي زده‌اند كه عمدتاً از بلندي‌هاي كوهستان به همواري‌هاي دشت و بالعكس بوده است. خاستگاه تاريخ ايرانيان را نمي‌توان تنها به انگاره مهاجرتي كه زمان نامشخص، مبدأ نامعلوم، مقصدي ناپيدا و مسيري ناشناخته دارد، منسوب دانست و تنها آنان را نياكان ايرانيان امروزي شناخت.

در باورهاي ايراني كهن «شمال» يا «اپاختر» پايگاه اهريمن است؛ جايگاه ديوان و نابكاران و درِ ورود به دوزخ است. ايرانياني كه همواره به سرزمين مادري و خاستگاه خود و وطن خود عشق ورزيده‌اند، اگر سرزمين‌هاي شمالي خاستگاه آنان بود، در بارة آن اينچنين سخن نمي‌راندند.

با توجه به همه شواهدي كه تا اينجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر مي‌رسد كه ايرانيان يا آرياييان «به ايران» كوچ نكردند؛ بلكه «در ايران» و «از ايران» كوچ كرده‌ و به نقاط ديگر پراكنده شده‌اند.
 

korosh bozorg

Registered User
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2005
نوشته‌ها
294
لایک‌ها
7
red.gif


http://www.int-pub-iran.com/Farsi/IRAN830919.htm

شماره 2994 19 آذر 1383 صفحه 12



تاریخ خاورمیانه را از نو باید نوشت

معماى كوچ آرياييان به ايران


گفتيم «بدفهمى»، وراست اين است كه ما ايرانيان تاريخ سرزمين خود را بد آموخته ايم و هنوز هم بد مى آموزيم. تاريخ ميهن ما را ديگران نوشته اند، نه خودمان. ما ميراث مادران و پدرانمان را با چشم ديگران نگريسته ايم، و اين ديگران اغلب نه تنها بيگانه، بلكه دشمن ما بوده اند. كتابهاى تاريخ دبيرستان و دانشگاه يادتان مى آيد؟ اسم آقاى «هرودوت» (يا: هرودوتوس) را به خاطر مى آوريد؟ در كتابهاى درسى و غير درسى مابخش بزرگى از تاريخ ايران باستان را از قول همين هرودوتوس يونانى روايت مى كنند. او كه ظاهراً در سال ۴۸۴ پيش از ميلاد به دنيا آمده و در سال ۴۲۵ (پ.م) جهان را بدرودگفته است، به لقب «پدر مورخان» مفتخر است، زيرا يكى از نخستين كسانى است كه به تاريخنگارى پرداخته، بسيار سفر كرده و مشاهدات خود را در كشورهايى كه به آنجاها رفته - و حتى سرزمين هايى كه بدانجا نرفته و نديده! - در كتابهايى فراهم آورده است. نوشته هاى هرودوت براى مورخان امروز به راستى گنجينه نابى است، اما برخى از هموطنان يونانى اش - از جمله ارسطو ـ اورا «افسانه پرداز» و حتى دروغگو ناميده اند. از اين افسانه پردازان غربى و پيروان ايرانى آنان كم نداريم. تقصير از ديگران نيست؛ خود غافل بوده ايم و در نتيجه با گره هاى كور و معماهايى در قرائت و روايت تاريخ باستانى ميهن خود رو در رو شده ايم.



يكى از معماها فرضيه «كوچ آرياييان» به فلات ايران است كه از مورخان اروپايى به گوش ما رسيده و اغلب مبدأ و آغاز تاريخ رسمى ايران شمرده مى شود. خوشبختانه در دهه هاى اخير گروهى از پژوهشگران فرزانه ايران كمر همت بربسته اند كه دليرانه درباره فرضيه هاى وارداتى ترديد كنند و خود به استقلال در تاريخ ايران به تحقيق بپردازند. يكى از اينان دكتر «جهانشاه درخشانى» است كه حاصل يك عمر تلاش و كوشش او در راه روشن كردن نقاط تاريك تاريخ ايران، اخيراً در جلد سوم و چهارم «دانشنامه كاشان» به چاپ رسيده است. دكتر درخشانى در اين كتاب گرانقدر مى نويسد:
«پژوهشگران در ارزش تاريخى روايتهاى سنتى ايران از دوران ديرين ترديد دارند. علت آن است كه دانش امروز گمان را بر «كوچ آرياييان» به فلات ايران نهاده است، در حالى كه تاريخ سنتى ايران خلاف آن را گزارش مى دهد. ايران در روايتهاى بومى، خاستگاه آرياييان گزارش شده است كه گرداگرد آن، ديگر كشورهاى جهان كهن بودند. از سوى ديگر «فرضيه كوچ» برپايه استوارى بنانشده است. پژوهشگران امروز، چه درخاستگاه آرياييان و چه در زمان و گذرگاه فرضى كوچ آنان همداستان نيستند. افزون بر اين، شايان توجه است كه «فرضيه كوچ» در بنياد، متكى بر برداشت گمراهانه اى است تا براى آرياييان «ميهنى اروپايى» بسازد.
بنابراين فرضيه فرسوده، ايرانيان همراه نياكان هندو آريايى خود، در يكى از دورانهاى ناشناخته پيشين، از قوم مادر يا «هند و اروپايى» جداشده، به آسيا كوچيده اند. با اينكه دانش امروز به فرضيه خاستگاه اروپايى آرياييان ديگر بهايى نمى گذارد، هنوز بازتاب آن در ذهن ها ريشه اى ژرف دارد. برابرى ديدگاههاى نويسندگان و همداستانى پژوهندگان امروز در مورد «كوچ آرياييان» نيز در واقع چيزى را اثبات نمى كند، زيرا كمتر كسى خود در اين مورد پژوهش كرده و در حقيقت همواره يكى از ديگرى بازگو كرده است...»
روايتى ديگر از مردمان و تمدن ايران
مى بينيد كه اگر آنچه را دكتر درخشانى مى گويد بپذيريم، اساساً پايه هاى تاريخ رسمى ايران - كه دهها سال، به روايت از اروپاييان، دركتابهاى درسى خود خوانده ايم- سست مى شود. در واقع، آنچه غربيان درباره كوچ اقوام آريايى از خارج از ايران به پهنه اين سرزمين مى گويند، به بسيارى از پرسش ها پاسخ قانع كننده اى نمى دهد. به روايت مدافعان فرضيه «كوچ آرياييان» آنان حداكثر دو هزار سال پيش از ميلاد مسيح به فلات ايران كوچ كرده اند و نخستين سلسله (سلسله ماد) را در ۷۰۰سال پيش از ميلاد بنيان گذاشته اند. اگر اين روايت را بپذيريم، آنگاه مى توان پرسيد.
۱. آيا پيش ازاين تاريخ پهنه ايران برهوت وخالى از سكنه بوده است ؟ پس آثار متعددى را كه در «سيلك» كاشان، «شهرسوخته» سيستان، اطراف جلگه «مرودشت» در فاصله كمى از شهر شوش، تپه يحيى (كرمان)، شهررى و ... پيداشده و دست كم به ۴۰۰۰سال پيش از ميلاد مربوط مى شود، چه كسانى پديد آورده اند؟
۲. مرسوم است كه در پاسخ چنين پرسشهايى گفته مى شود كه پيش از كوچ آرياييان به ايران، مردمان بومى ـ و ظاهراً غيرمتمدن ـ در اين پهنه زندگى مى كردند كه يابه دست آرياييها سركوب شدند و يا در قوم آريا به تحليل رفتند. اما آثارى كه مثلاً در سيلك پيدا شده، نشان مى دهد كه دست كم ۴۰۰۰سال پيش از ميلاد مردمانى در آنجا مى زيستند كه از پارچه بافى و ذوب فلزات و سفال سازى و به كار بردن انواع مهرها آگاه بودند. پس پيش از آريايى ها نيز تمدنى ـ يا تمدن هايى- در پهنه ايران وجود داشت. اما پاسخ دكتر درخشانى اساساً مطلب ديگرى است. او معتقد است كه تاريخ تمدن ايران با سلسله هاى ماد و هخامنشى آغاز نمى شود و آريايى ها نه تنها از ديرزمان در فلات ايران مى زيسته اند، بلكه از ايران است كه به همه سرزمين هاى نزديك و دور كوچ كرده اند و تمدن را نيز با خود برده اند. دكتر درخشانى مى گويد: «در دوران يخبندان، بخشهاى بزرگى از فلات ايران به سبب سرماى زياد، زيستگاه مناسبى براى زندگى آدمى نبود و از اين رو، تراكم جمعيت در اين پهنه بسيار كم بود. در آن دوران به سبب پايين بودن سطح آب درياهاى آزاد، خليج فارس تا تنگه هرمز خشك بود و دره اى پهناور را تشكيل مى داد. رودى بزرگ كه از پيوستن دجله، فرات و كارون به وجود مى آيد، يعنى همان اروندرود، از كف اين دره پهناور مى گذشت و به درياى عمان مى ريخت. در آن پهنه و در كرانه هاى اروندرود، هوا گرم بود و در راستاى شمال آن، دماى هوا بتدريج سردتر مى شد، تا آستانه فلات ايران كه هواى سرد و يخبندان آغاز مى شد. بدين ترتيب دره پهناورى كه پس از اينها خليج فارس شد، زيستگاه مناسبى براى آدميان بود كه در شمال تا آستانه فلات ايران و در جنوب تا صحراى عربستان مى رسيد. درازاى اين زيستگاه كه در پايان دوران يخبندان، از جنوب ميانرودان تا تنگه هرمز مى رسيد، با افزايش دماى هوا و بالا رفتن سطح آب درياها و نيز پيشروى آب در خليج فارس، گام به گام كاهش مى يابد. به همين ترتيب دامنه زيستگاه آدميان نيز پسروى مى كند. بخشى از آنان به سوى شمال كوچيده به فلات ايران وارد مى شوند. در فلات ايران نيز در پى آب شدن يخ و برف كوه ها، درياچه هاى پهناورى به وجود مى آيد و تمدنهاى كهن ايرانى در كنار اين درياچه ها بنيادگذارى مى شوند. بخش ديگرى از كوچندگان از زيستگاه آغازين خود، يعنى دره پهناور خليج فارس، به ميانرودان رفته، در كنار كرانه هاى رودهاى دجله وفرات، تمدنهاى كهن آن پهنه را بنياد مى گذارند. [حدود ۵۵۰۰ تا۳۵۰۰ قبل از ميلاد]. سومريان تازه از سال ۳۵۰۰قبل از ميلاد وارد ميانرودان شدند. شواهد نگارگرى از ميانرودان بردرستى اين ديدگاه گواهى مى دهند، زيرا در اين گونه نگاره ها همواره ويژگى هاى قومى آريايى ديده مى شود، نه سومرى... مى دانيم كه همزمان، تمدنهاى بزرگ ايرانى، همچون «يانيك تپه» (از ۶۰۰۰پيش از ميلاد) و «سيلك» كاشان (از حدود ۵۷۰۰پيش از ميلاد) در فلات ايران بنيادگذارى شده است... كهن ترين زيستگاه آرياييان، يا به سخن ديگر، خاستگاه آنان، جايى جز فلات ايران و پيش از آن در خليج فارس نمى تواند بوده باشد.»
در آغاز «گزارشهاى خاورميانه»، اين بحث را از آن رو آورديم كه خوانندگان گرامى اين مقالات با جديدترين نظرياتى كه درباره تمدنهاى باستانى منطقه خاورميانه - و از جمله ايران - ارائه شده است، آشنا شوند و آنچه را در كتابهاى مرسوم تاريخ آمده است، آخرين حجت و برهان نشمارند و با نگاه تازه اى به سرزمين خود و تاريخ باستانى آن بنگرند، باشد كه از اين رهگذر، چهره پنهان حقيقت روشن تر شود و تاريخ آينه اى راستگو گردد. تاريخ خاورميانه و تاريخ تمدن ايرانى را از نو بايد نوشت.
 

korosh bozorg

Registered User
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2005
نوشته‌ها
294
لایک‌ها
7
پژوهش ژنتیک و کاملا دانشیک که نگره ی حضور دست کم 10500 ساله ی آریایی ها در ایران را تایید میکند.

براساس پژوهش محقق ايراني دانشگاه«كمبريج»:
تمام اقوام غيرفارسي‌زبان ايران ريشه ايراني دارند
ريشه مشترك اقوام ايراني به حداقل 10 هزار و500 سال پيش برمي‌گردد

سرويس: پژوهشي
1385/03/22
06-12-2006
12:01:50
8503-06068: کد خبر




خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: پژوهشي



براساس تحقيقات پژوهشگر ايراني ژنتيك پزشكي و جمعيتي دانشگاه «كمبريج» كه با كمك و نظارت گروهي از برجسته ترين محققان اين رشته انجام شده، جمعيت هاي ايراني كه با زبان‌هاي غير از گروه هندو-اروپائي تكلم مي‌كنند به ويژه جمعيت آذري زبان ساكن در فلات ايران ريشه ژنتيكي مشتركي با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركيه و اروپاي شرقي ندارند و بر عكس «شاخص‌هاي تمايز ژنتيكي» آنها (مانند FSt) با ساير گروه‌هاي ساكن در فلات ايران به ويژه فارسي زبانان نزديك به صفر است كه نشانگر ريشه ژنتيكي مشترك آنها در اعماق تاريخ ايران است.
دكتر مازيار اشرفيان بناب، عضو هيات علمي پژوهشكده باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي كشور كه دانش‌آموخته دكتري پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران و كارشناسي ارشد باستان شناسي از دانشگاه «منچستر» بوده و در حال حاضر مشغول گذراندن ماه‌هاي آخر مقطع دكتري تخصصي رشته ژنتيك پزشكي و جمعيتي در دانشگاه «كمبريج» انگلستان است در گفت‌و‌گو با خبرنگار «پژوهشي» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) خاطرنشان كرد: موضوع تحقيق و مطالعه من در مقطع دكتري مطالعه ژنتيكي اقوام ايراني و بررسي ارتباطات تاريخي و ژنتيكي تمام اقوام ساكن در فلات ايران بوده است.

در اين مطالعه كه با كمك و نظارت گروهي از برجسته ترين محققان ژنتيك تكاملي و جمعيتي انجام شده، نمونه‌اي از افراد داوطلب وابسته به تمام گروه‌هاي اجتماعي و قومي ايران مورد مطالعه قرار گرفته‌اند كه نتايج حاصله بسيار جالب توجه و تعمق مي‌باشد.

به گفته وي، مطالعه DNA ميتوكندريال نشان مي‌دهد كه ريشه مشترك مادري تمام اقوام ايراني ساكن در فلات ايران به زماني بسيار عقب تر از آنچه در نظريه مهاجرت اقوام آريائي مطرح مي باشد(رد این نگره) بر مي‌گردد بدين ترتيب كه اگر تمامي اختلاط ها و شاخص هاي ژنتيكي مربوط به ساير مناطق جغرافيايي و قومي را از محتواي ژنتيكي نمونه‌هاي مدرن ايراني حذف كرده و به كناري بگذاريم، اخيرترين جد مشتري مادري ما (Most Recent common ancestor- MRCA) زماني حدود 10 هزار و 500 تا 11 هزار سال قبل در فلات ايران مي‌زيسته است.

وي افزود: نزديكي ژنتيكي بين اقوام ساكن در فلات ايران و از سوي ديگر خاص بودن اين محتوي ژنتيكي در فلات ايران به قدري ملموس و غير قابل انكار است كه حتي به كار بردن كلمه اقوام را در مورد جمعيت هاي ساكن در فلات ايران با شك و ترديد روبرو مي‌كند. به اين معني كه آنچه باعث تمايز ژنتيكي گروه‌هاي انساني مي شود تا بتوان آنها را به صورت اقوام تمايز يافته در زمان و مكاني خاص تصور كرد ابدا در محتواي ژنتيكي ايرانيان اعم از فارس و آذري و لر و بلوچ و تركمن و .... ديده نمي‌شود.

دكتر اشرفيان بناب در گفت‌و‌گو با ايسنا خاطرنشان كرد: براساس يافته هاي محققان انسان شناسي، فلات ايران اولين و مهمترين گذرگاه انسان مدرن در مسير مهاجرت به سرزمين‌هاي ناشناخته و جهت دستيابي به منابع جديد بوده است. بدين ترتيب تصور عمومي در مجامع علمي بر اين است كه اولين حضور و استقرار انسان مدرن در فلات ايران چيزي در حدود 60 تا 70 هزار سال قبل بوده است كه شواهد و يافته هاي سطحي از محوطه هاي پيش از تاريخ نيز بر همين امر دلالت مي‌كنند؛ بدين ترتيب انسان مدرن در سرتاسر فلات ايران استقرار و اسكان داشته و پس از طي چند ده هزار سال با پيدايش كشاورزي در حدود 10، 11 هزار سال قبل در منطقه هلال بارور كه بخش‌هايي از غرب فلات ايران را نيز شامل مي شود و سپس اهلي كردن حيواناتي مانند برخي احشام نقش عمده‌اي در پيدايش اولين فرهنگ هاي يكجانشيني و تمدن هاي اوليه جهاني ايفا كرده است.

وي تصريح كرد: بر اساس منابع تاريخي و باستان شناسي و زبان شناسي موجود تصور كلي بر اين است كه در حدود چهار هزار سال قبل اقوامي مهاجم يا مهاجر كه به آنها نام آريايي داده شده است از آسياي مركزي به سمت جنوب مهاجرت كرده و وارد فلات ايران شده اند و پس از استقرار سه قبيله مهم آنها در فلات ايران (فارس ها در مركز و جنوب، پارتها در شمال شرق و مادها در غرب و شمال غرب) بخشي از اين اقوام به سمت شبه قاره هند و بخش ديگر به سمت اروپا مهاجرت كرده و اقوام مدرن هندو-اروپائي را پديد آورده اند.

عضو هيات علمي پژوهشكده باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي كشور با اشاره به اين كه تاريخ مدون دقيق و قابل اعتمادي در خصوص اين وقايع جمعيتي در دست نيست، به ايسنا گفت: دانشمندان در دهه‌هاي اخير براي مطالعه علمي سرگذشت انسان به مطالعات زبان شناسي و ژنتيكي روي آورده‌اند. با توجه به اين كه زبان به سرعت و طي گذشت حتي چند نسل مي‌تواند به شدت دچار تغيير محتوايي و شكلي شود، امروزه مستندترين و قابل اعتماد ترين يافته‌هاي انسان شناسي، در كنار يافته ها و شواهد فسيلي يافته هاي ژنتيكي مي‌باشند.

به گفته اين پژوهشگر ژنتيك پزشكي و جمعيتي، در مطالعات ژنتيكي جمعيتي مطالعه DNA ميتوكندريال كه فقط از مادر به فرزندان منتقل مي‌شود مي تواند تاريخ و گذشته نسل‌هاي مادري را نمايان كند و همچنين مطالعه بخش فاقد نوتركيبي كروموزوم Y كه از پدر به فرزندان مذكر منتقل مي‌شود مي‌تواند تصوير روشني از گذشته و تاريخ پدري اقوام در طي نسل هاي متمادي در اختيار دانشمندان قرار دهند.


دكتر اشرفيان بناب، در ادامه خاطرنشان كرد: يكي از يافته هاي جالب توجه در مطالعه اخير اين است كه گروه‌هاي غير فارسي زبان به ويژه جمعيت آذري زبان ساكن در فلات ايران ريشه ژنتيكي مشتركي با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركيه و اروپاي شرقي ندارند و بر عكس شاخص تمايز ژنتيكي آنها با ساير گروههاي ساكن در فلات ايران به ويژه فارسي زبانان نزديك به صفر است كه نشانگر ريشه ژنتيكي مشترك آنها در اعماق تاريخ اين مرز و بوم است...
وي در گفت‌و‌گو با ايسنا تصريح كرد: اين در حالي است كه در بيشتر منابع جمعيتي و زبان شناسي ايرانيان را به دو گروه تقسيم مي‌كنند. يكي آنها كه به زبان فارسي يا ساير زبانهاي وابسته به گروه هندو-اروپايي مكالمه مي‌كنند و تصور بر اين است كه از اعقاب اقوام آريائي هستند و ديگر، آنها كه با زبان‌هايي غيراز گروه هندو-اروپائي مكالمه مي‌كنند مانند گروه Altaic كه زبانهايي مانند تركي و آذري و تركمن يا افشار را در بر مي‌گيرد و تصور مي‌رود اين گروه‌ها فاقد ريشه مشتري هند و اروپايي هستند؛ اما يافته هاي ژنتيكي اين بررسي همه دلالت بر اين دارند كه ساكنان فلات ايران در گذر تاريخ هر چند بسيار مورد هجوم و آسيب ساير اقوام قرار گرفته اند و گاه زبان و تكلم آنها كم و بيش تحت تاثير قرار گرفته است نه تنها هويت فرهنگي و تاريخي خود را حفظ كرده‌اند بلكه محتواي ژنتيكي خود را كه نشان از ريشه مشترك چندين هزار ساله آنان دارد را نيز مصون داشته اند.

اشرفيان بناب همچنين گفت: نتايج اين مطالعه نشان داده است كه برخي از جمعيت هاي ايراني خصوصا هموطنان زرتشتي خصوصيات جمعيتي بسيار خاص و منحصر بفردي را نشان مي‌دهند.

وي همچنين تصريح كرد كه نتايج اين مطالعه در قالب چندين مقاله علمي تدوين و منتشر خواهد شد كه در حال حاضر اولين آنها جهت نشر به يكي از مجلات علمي معتبر ژنتيك ارسال شده است.
(لازم به ذکر هست این پژوهشگر خود یک آذریست و انگیزه ی این پژوهش را همین اعلام کرده)

http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-727489
 

korosh bozorg

Registered User
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2005
نوشته‌ها
294
لایک‌ها
7
گفت‌وگو با دكتر جهانشاه درخشاني
در باره کتاب آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان

1573.jpg


از اميرحسين رسائل


تاريخ روز به روز پيش مى رود و ثبت مى شود و دانش و توانايى بشر نمى تواند حركت تاريخى را برخلاف روال معمول كند و يا بر سرعت آن بيفزايد. اما در اين ميان نظريه اى منتشر مى شود كه تحولى عظيم در گذشته تاريخى يك قوم ايجاد مى كند و مى گويد نشانه هايى وجود دارد كه قدمت حضور قوم آريايى به هزاره سوم پيش از ميلاد بازمى گردد. نظريه رايج اين زمان را هزاره دوم پيش از ميلاد مى داند ولى تحقيقات پانزده ساله دكتر جهانشاه درخشانى اين باور رايج را نقض مى كند. پانزده سال پژوهش براى اينكه باورى غلط از متون علمى و تاريخى زدوده و ثابت شود كه آريايى ها اقوام سرزمين هاى شمالى و مهاجر به فلات ايران نبودند، بلكه خاستگاه اين قوم و تمدن از ابتدا خاك همين سرزمين بوده است. دشوارى گفت وگو گاهى اوقات به طرف گفت وگو بازنمى گردد كه حاصل موضوع گفت وگوست. پژوهشگرى بيش از يك دهه با تمركز بر موضوعى خاص و بديع در اثبات نظريه خود كوشيده و شما قرار است در زمانى كوتاه به كندوكاو در آن نظريه بپردازيد. پايه و اساس اطلاعات شما هم متون و آرا و عقايدى است كه رساله جديد آنها را رد كرده است، بنابراين از شما كار چندانى برنمى آيد. پس بهتر آن است كه راوى صادقى باشيد.

دكتر جهانشاه درخشانى متولد ۱۳۲۳ خورشيدى در تهران، معمارى و شهرسازى را تا مقطع فوق ليسانس در دانشگاه اشتوتگارت آلمان خوانده است. بيش از بيست سال است كه به پژوهش هاى تاريخى و زبانشناسى در آلمان پرداخته و در اين ميان مدرك دكتراى خود را در رشته تاريخ و با تمركز بر تاريخ خاور باستان از دانشگاه دولتى ايروان گرفته. درخشانى كتاب ها و مقالاتى در رشته خاورشناسى و به ويژه تاريخ كهن ايرانيان نوشته و منتشر كرده كه آخرين اين پژوهش ها حدود پنج سال پيش به زبان آلمانى منتشر شد كه بازگوكننده همين نظريه مهاجر نبودن اقوام آريايى به فلات ايران است.





*نام و موضوع تحقيق و كتاب شما آنقدر در ايران ناشناخته است كه لازم است پيش از هر چيز خودتان درباره آن توضيح بدهيد.

نام کتاب مورد بحث "آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان" و موضوع آن بررسي تاريخ اقوام ايراني پيش از دوران تاريخي است، يعني دوراني كه از دیدگاه تاريخ‌شناسان دوران ناشناخته‌اي است و اقوام غير ايراني در ايران مي‌زيسته‌اند. اين كتاب درباره اقوام ايراني و ايراني‌زبان و آريايي‌تبار است كه در دوران پيش از تاريخ – يعني از هزاره چهارم تا دوم قبل از ميلاد – در اين سرزمين مي‌زيستند و زندگي آنها را بررسي مي‌كند.

*چه شد متوجه خلاء موجود در اين بخش تاريخ‌نگاري ايران شديد و اندیشه اين پژوهش از كجا شكل گرفت؟

پيشينيه اين پژوهش ناچيز و در حد صفر است. چرا كه بيشتر تاريخ‌نويسان بر اين اعتقاد هستند كه ايرانيان در آن دوران در ايران نمي‌زيسته‌اند و از جاي ديگر به ايران آمدند، به اين جهت اقوامي كه از پیش در ايران مي‌زيستند كاملاً ناشناخته‌اند. در حالي كه در ايران حتي از هزاره ششم قبل از ميلاد آثار تمدن به دست آمده است ولي در سطح جهاني درباره پيشينه اقوام ايراني، تاريخ، خاستگاه و حضورشان در صحنه تاريخ تا به حال كاري صورت نگرفته و درواقع تاريخ ايران از زماني آغاز مي‌شود كه اولين بار مورخين آشور در مورد مادها، پارس‌ها و آنگاه از هخامنشي‌ها گزارش كردند. در سطح جهان اين نخستين ‌باري است كه درباره اقوام ايراني در فلات ايران و خارج از آن و در دوران قبل از تاريخ، پژوهشي صورت مي‌گيرد.

*كتاب شما اين فرضيه رايج كه آريايي‌ها قوم مهاجر به فلات ايران بوده‌اند را نقض مي‌كند. اين تفكر كه‌ آريايي‌ها مهاجريني به فلات ايران بوده‌اند از كجا و با چه استدلالی شكل گرفته كه شما خلاف آن را مطرح مي‌كنيد؟

حضور آريايي‌ها در فلات ايران طبق نظر رايج در جهان از اواخر هزاره دوم قبل از ميلاد و كمي پيشتر پنداشته مي‌شود و همه‌جا همين‌طور مورد قبول بوده است، اما دلايلي كه براي اين مهاجرت – بدون ذكر مبدأ - عنوان مي‌شود پايه و اساس علمي ندارد. مثلاً عنوان مي‌شود كه در متن‌هاي آشوري نام قوم ماد و پارس اولين بار در قرن هشتم و نهم قبل از ميلاد ذكر مي‌شود، پس پنداشته مي‌شود که اين دو قوم باید كمي زودتر از آن به ايران مهاجرت كرده باشند. اين نظريه در اين كتاب رد مي‌شود. شواهدي هست كه حتي همین دو قوم ماد و پارس در دوران بسيار كهن، یعنی از هزاره سوم ق‌م در ايران حضور داشته‌اند. اين ايده مهاجرت در آغاز و در حقيقت برگرفته از اندیشه فاشيسم اروپايي است كه در اواخر قرن نوزدهم رواج پيدا كرده و مدعیست كه خاستگاه آريايي‌ها شمال اروپا بوده است، يعني نژادي سفيد‌پوست، زردمو و بور كه از آنجا به كشورهاي شرقي مثل ايران و هندوستان مهاجرت كرده‌اند. ولي تا به حال هيچ مدرك منسجمي كه نشان دهد آرياییان از اروپا به ايران آمده باشند عرضه نشده است و حتی خود اروپاییان هم ديگر به اين مسئله اعتقاد ندارند و در منابع جديدتر خاستگاه‌های ديگري نظير آسياي ميانه، جنوب روسيه و آسياي صغير يا حتی بين‌النهرين براي آريايي‌ها در نظر گرفته مي‌شود و فقط فلات ايران است كه تا کنون در اين مورد مطرح نبوده است. اکنون اين كتاب كه به زودي متن فارسي آن منتشر مي‌شود اثبات مي‌كند كه خاستگاه اصلي آريايي‌ها فلات ايران بوده و تمامی کوچ‌ها از این فلات به جاهای دیگر صورت گرفته است. در اين پژوهش حضور آريايیان در اين فلات از نظر زبانشناسي از هزاره چهارم، و از نظر باستان‌شناسي تا هزاره‌هاي نهم ق‌م پيگيري مي‌شود.

*در كتاب مطرح كرده‌ايد كه آريايي‌ها از اروپاي كنوني به ايران نيامده‌اند. آيا اين قوم از محل ديگري به ايران مهاجرت كرده‌اند يا خاستگاه آنها از ابتدا در ايران بوده است؟

در اين مورد بايد شواهد مختلفي بررسي شود. چون يك شاهد علمي مثل زبانشناسي يا باستان‌شناسي به تنهايي پاسخگو نيست. در اين كتاب از روش خاصي براي انباشت شواهد بهره گرفته شده و از بخش‌هاي مختلف دانش به ويژه دانش ديرينه‌شناسي از جمله دانش هواشناسي، كان‌شناسي، اسطوره‌شناسي و البته زبانشناسي و متن‌شناسي استفاده شده است. مجموع اين شواهد يك ايده و فكر را القا مي‌كند كه به هر حال اين اقوام در پايان دوره يخبندان كه حدود 10هزار سال قبل از ميلاد بوده، در ايران مي‌زيسته‌اند. با توجه به اينكه هر چه به گذشته برگرديم هوا سردتر بوده بنابراين، اين خاستگاه مي‌بايستي در جنوب ايران بوده باشد كه هوا گرم‌تر بوده است و به تدريج با گرم‌تر شدن هوا اين مردم به سوی شمال مهاجرت کرده و به مركز فلات ايران رسيده‌اند و سپس به علت گرماي بسيار زياد در میانه هزاره پنجم ق‌م به مناطق شمالي تا شمال اروپا مهاجرت كردهاند. شواهد علمی و تاریخی بسياري وجود دارد كه اين اندیشه درست است. چرا كه با تعقيب شواهد زبانشناسي و اسطوره‌شناسي مشخص مي‌شود كه كهن‌ترين ريشه‌هاي زبان آريايي كه هنوز در زبان‌هاي ايراني موجودند، در زبان‌هاي شمال اروپا يافت مي‌شوند. اسطوره‌هاي ايراني كه شباهت بسياري با اسطوره‌هاي هندي دارند، در بخش‌هاي آغازين بسيار نزديك به اسطوره‌هاي اروپا هستند. از سویی نمامی اقوامی که به صورت پراکنده در جاهای دیگر حضور داشته‌اند تنها در ایران متمرکز بوده‌اند. به اين ترتيب منابع کهن تأييد مي‌كنند كه براي مردم آريايي خاستگاهي جز فلان ايران نمي‌توان متصور شد ولي در آغاز تمدن پراكندگي آريايیان به سمت شرق و غرب آغاز مي‌شود. در فاصله كوتاهي اين اقوام تا فلسطين، سوريه و بين‌النهرين پيش مي‌روند. از طرف شرق هم تا فلات پامير و حتي تا نزديكي سرزمین كره پيش مي‌روند. در دوران بعد در راستای غرب به شمال اروپا تا مرز فنلاند و از سوی دیگر تا شمال آفريقا پيش مي‌روند. اين شواهد از طريق زبانشناسي و «وامواژه‌هايي» كه از زبان آريايي در اين زبان‌ها باقي مانده قابل پیگیری است كه در كتاب مفصلاً در اين‌باره صحبت شده است.

*دوره‌هاي اول و دوم گسترش آريايي‌ها چه‌قدر با هم فاصله دارند و اين پراكندگي در چه دوره تاريخي روی داده مي‌افتد؟

بزرگترين گسترش در ميانه هزاره پنجم ق‌م روی مي‌دهد اقوام آريايي همزمان به اروپا، فلسطين و سوريه مي‌روند و حتي آثار مهمی در تمدن مصر از خود باقي مي‌گذارند. در موج دوم كه اوايل هزاره دوم ق‌م بوده گروه تازه‌اي از شمال فلات ايران به يونان و بخشي به سمت شرق و به هندوستان مي‌روند.

*آيا در تحقيقات شما مشخص شده دلايل اين مهاجرت‌ها چه بوده؟ آيا دلايلي جغرافيايي چون گرم شدن هوا و يا مسایل مربوط به كشاورزي و دامپروري در اين جابه‌جايي موثر بوده است؟

خوشبختانه به لحاظ علمي آمار هواشناسي از پايان دوره يخبندان تا دوران تاریخی وجود دارد. با افزایش شدید دمای هوا مردم آریایی براي دستيابي به منابع آبي و جبران كمبود آن در مناطق زيست خود كوچ‌های بزرگی به سوی مناطق آب‌خيز و جاهايي كه رودهاي بزرگی داشتند مي‌کردند مانند مناطق اطراف دجله، فرات، نيل و سند. بنابراين با سنجش و انطباق شواهد هواشناسي و زبانشناسي و گزارش‌هاي تاريخي مشخصاً گرم شدن هوا و ميل به دستيابي به آب باعث مهاجرت‌هاي بزرگ شده است.

*پايه‌هاي پژوهش شما بسيار گسترده است. آيا از ابتدا قصد داشتيد چنين پژوهش گسترده‌اي انجام دهيد و از تمامي اين منابع استفاده كنيد؟ ديگر اينكه اثر شما چه تفاوتي با ديگر پژوهش‌هاي تاريخي دارد؟

برداشت‌هايي كه از يك بخش از دانش براي نوشتن تاريخ صورت مي‌گيرد معمولاً ناكام مي‌مانند. به همين علت بسياري از برداشت‌ها و دريافت‌هاي باستانشناسان كه تنها از يافته‌هاي باستانشناسي براي نگارش تاريخ استفاده مي‌كنند با آنچه كه زبانشناسان براي همين منظور انجام مي‌دهند، متفاوت است. به همين دليل در چند دهه اخیر بحث‌هاي طولاني و بیشتر بي‌نتیجه میان اين دو گروه انجام گرفته است. از آنجا كه اين روش اغلب ناكام بوده است من براي بازنويسي تاريخ كهن ايران از انباشت شواهد و تلفيق شاخه‌های گوناگون دانش، به ويژه دانش ديرينه‌شناسي، استفاده كرده‌ام. هواشناسي تاريخي يكي از آنهاست، از اين طريق مي‌توان توضيح داد چگونه در يك دوران تاريخي ناگهان به كوچ‌هاي بزرگ برمي‌خوریم اما اين كافي نيست. همراه با اين كوچ‌ها آثار زباني و وامواژهاي آريايي در زبان‌هاي ديگر فراوان مي‌شوند كه تأييدي بر برداشت یادشده است. در همان زمان آثار باستانشناسي اقوام ايراني هم در سرزمين‌هاي دور و نزديك يافت مي‌شود. حتي تصاويري كه اقوام آريايي را نشان مي‌دهند در كشورهاي ميزبان مانند مصر يا بين‌النهرين ديده مي‌شوند. مجموع اين پدیده‌ها تئوري آغازگاه این مهاجرت‌ها از ایران و نیز روابط فرهنگي و قومي میان آریاییان و اقوام بیگانه را تقویت مي‌كند. از اين‌روست كه بسياري از رويدادهايي كه در اسطوره‌هاي ايران وجود دارد در اسطوره‌هاي اقوام خويشاوند – آريايي‌هاي اروپايي – و اقوام غيرخويشاوند – مثل مصر – عيناً يافت مي‌شود.

*آيا تطبيق اين شواهد در اكثر موارد موجب تاييد تئوری شما بوده يا در مواردي فرضيه شما نقض ‌شده است؟

در اين پژوهش به دنبال توافق‌ها بودم. اسطوره‌هايي مثلاً در سومر هست كه هيچ ارتباطي با ايران ندارند. اما در ميان همان اسطوره‌هاي سومري كه شامل زندگي، جنگ‌ها و افسانه خدايان و روابط آنان با انسان‌هاست بسياري نشانه‌ها هم از نظر زبانشناسي و هم از نظر نام خدايان و ويژگي‌هاي آنان با خدايان پيش از زرتشت و يكتاپرستي در ايران كاملاً يكسان هستند كه آشكار مي‌كند ارتباط فرهنگي کهن میان ايرانيان و اقوام بين‌النهرين و حتي مصر وجود داشته است. اگر اين شواهد در مورد يك خدا بود مي‌توانستيم آن را اتفاقي بدانيم اما با انباشت آنها چنين نتيجه‌گيري ممكن نيست.

*پيش از قوم آريايي هم اقوامي در ايران بوده‌اند و آيا اين موضوع را در تقابل با قوم آريايي بررسي كرده‌ايد؟

بله در واقع نتايج پژوهش من ثابت مي‌كند اگر پيش از كوچ آريايي‌ها به فلات ايران ساكناني در اینجا وجود داشتند كه به زبان غيرآريايي صحبت مي‌كردند، بايد نشانه‌هايي از آنها در فرهنگ كوچندگان آريايي باقي مي‌ماند. بايستي تعدادي وامواژهاي غيرآريايي و بومي ايراني در زبان‌هاي كهن ايراني مثل زبان اوستايي يا زبان پارسي‌باستان مي‌داشتيم. كوچندگان آريايي به يونان حدود 40 درصد واژه‌هاي غيرآريايي را به زبان خود وارد كردند، 25درصد واژه‌هايي كه در زبان سانسكريت وجود دارد غيرآريايي است اما در اوستايي كهن و فارسي باستان چنين پدیده‌اي وجود ندارد و اين بهترين نشانه براي آن است كه در فلات ايران بومي غيرآريايي ساكن نبوده است. بخش خوزستان كه جزء فلات ايران نيست و در دشت قرار دارد در دوران تاريخي و اواخر هزاره چهارم ق‌م زيستگاه ايلاميان مي‌شود، كه زبان آنها آريايي نيست. در زبان ايلامي هم واژگان فراواني از زبان آريايي وجود دارد كه از همجواري اين دو قوم پديد آمده است.

*پس زيستگاه قوم آريايي پيش از آنكه به ايران بيايند، كجا بوده است؟

ابتدا لازم است فكر كنيم آيا آريايي‌ها حتماً بايد از جاي ديگري به ايران آمده باشند؟ چنين لزومي وجود ندارد. آنچه مسلم است در پايان عصر يخبندان هوا در فلات ايران بسيار سردتر از امروز بود و فلات ايران جاي مناسبي براي زندگي انبوه آريايي‌ها نبود. اما در جنوب ايران يا كف خليج فارس كه در آن زمان خشك بود رودي از پيوستن دجله، فرات و كارون مي‌گذشت كه در تنگه هرمز به درياي عمان مي‌ريخت و آثار اين رود بزرگ در كف خليج‌فارس مشهود است. با توجه به آنكه شمال آن منطقه سرد و جنوب آن يعني صحراي عربستان گرم بود، اين منطقه براي سكونت اقوام آريايي بسيار مناسب بود و در اسطوره‌هاي ايراني، اروپايي و حتي تورات از اين خاستگاه و رود بزرگ نشانه‌هايي هست. پس از آنكه هوا گرم مي‌شود آب درياي آزاد بالا مي‌آيد و خليج‌فارس در طول چندهزار سال پر از آب مي‌شود و قومي كه در كف خليج‌فارس مي‌زيستند به سمت شمال و غرب، به ميانرودان و فلسطين و سوريه و بخشي به داخل فلات ايران مي‌روند و در اطراف دو درياچه بزرگ كه اكنون تبديل به كوير شده‌اند شهرهاي اوليه را بنا مي‌كنند. اين درياها در اثر جاري شدن آب‌هاي فراوان از ذوب شدن يخ به داخل فلات ايران سرازير مي‌شوند و 2 درياچه بزرگ در داخل ايران تشكيل مي‌شود كه اكنون به صورت كوير درآمده‌اند. شهرهاي بزرگ قديم ايران مثل تپه‌سيلك، شهر سوخته در سيستان، تپه يحيي، شهداد و تپه‌حصار دور اين درياي بزرگ قرار داشتند. در آن زمان اين مناطق پر آب و جنگل بوده و نقشه اين درياچه‌ها در كتاب عرضه مي‌شود.

*آيا به جز نشانه‌هاي زبانشناسي و اسطوره‌شناسي در منطقه خليج‌فارس شيء يا ساخته دست بشري كشف شده كه نشانگر سكونت انسان باشد؟

متأسفانه هنوز در كف خليج‌فارس كاوش‌هاي باستانشناسي صورت نگرفته است. ولي تا اين حد مي‌دانيم كه دره بزرگي كه از پيوستن دجله، فرات و كارون به وجود آمده بود در خليج‌ فارس موجود است و نشانه جاري بودن چنين رود عظيمي است كه از تنگه هرمز به درياي عمان مي‌ريخته است.

*حال به بخشي بپردازيم كه آريايي‌ها در فلات ايران ساكن شده‌اند و روابط فرهنگي با همسايگان خود برقرار مي‌كنند. چه رابطه‌اي بين آريايي‌هاي كهن و همجوارانشان وجود داشت؟

بيشترين روابطي كه در اين كتاب بررسي شده مربوط به روابط بوميان ايران با سرزمين‌هاي غربي يعني ميانرودان، سوريه، فلسطين و مصر است. تماس با سرزمين‌هاي شرقي مثل چين و كره در اين كتاب به علت در دسترس نبودن منابع لازم خيلي كم بررسي شده است. شايد هم ارتباط به اندازه تماس با غرب نبوده است. در جوار ايران در سمت غرب كشوري به نام سومر وجود داشت. سومريان از خاستگاه نامعلومي به آنجا مهاجرت كرده بودند و با آريايي‌هايي كه از قبل در ميانرودان ساكن بودند تقابل پيدا مي‌كنند. اين ادعا از اين راه اثبات مي‌شود كه تمام نام‌هاي جغرافيايي كه در متن‌هاي كهن سومر ثبت شده ريشه غيرسومري و طبق بررسي من داراي ريشه آريايي هستند. مثل رود دجله، فرات، شهر «آريه» و غيره. به جز آن واژه‌هاي نهادهاي طبيعي كه در زبان سومري وارد شده مثل آب، دريا، گاو، مزرعه، كوه و غيره ريشه آريايي دارند و حتي نام بيشتر خدايان سومري هم‌ريشه غيرسومري دارند كه اين استدلال مورد قبول زبانشناسان است. در ادامه درمي‌يابيم همين روابط كه در ابتدا بيشتر تجاري بوده و بعد تبديل به جنگ يا كوچ يا ارتباط فرهنگي شده حتي در زبان مصري هم وجود دارد. وامواژه‌هايي هم از زبان آريايي به زبان سومري، زبان اكدي و زبان مصري رفته. نام فرآورده‌هاي ايراني مثل مس، قلع، برنز، آهن، طلا، اسب و ارابه از زبان آريايي به زبان‌هاي بيگانه راه يافته است. نام خداياني مانند آشور، «اي‌ننه»، «ايشتر»، «ايرته»، «مه»، «سلم»، «ناهيتي»، يهوه و آمون از ريشه آريايي به زبان‌هاي سومري، اكدي و مصري رفته است.

* اين ريشه‌ها پيش از آنكه خطي وجود داشته باشند چگونه در زبان آريايي شناسايي شده‌اند؟

از آغاز اختراع خط كه اواخر هزاره چهارم ق.م است، متن‌هاي درباري و يا در مدارس و معابد وجود دارد كه در آنها به نام‌‌هاي جغرافيايي سومر اشاره مي‌شود، نام دجله، فرات و بعضي‌ شهرها در آنها آمده است. از همين متن‌ها مشخص مي‌شود كه آنها با اقوام غيرسومري و با سرزمين‌هاي شرقي برخوردهاي نظامي، بازرگاني و حتي جنگ‌هاي بزرگ داشته‌اند. در اين متون نام اقوام و پادشاهاني از اقوام بيگانه ذكر شده كه همه ريشه آريايي دارند. انبوهي از شواهد آريايي در كهن‌ترين متون سومري وجود دارد. در متون سومري به دجله، «ديگنه» گفته مي‌شد كه همان «دجله» عربي يا «تيگره» فارسي باستان است كه در زبان هخامنشي ثبت شده و ريشه آن «تيگر» به معني تند است كه در زبان يوناني هم «تيگريس» همان دجله است. زبانشناسان واژه «ديگنه» را به هيچ‌وجه سومري نمي‌دانند، پس در نظر سومرشناسان اين رود تاكنون بدون ريشه مشخص بوده است اما در زبان آريايي معني دارد. «تيگره» در زبان آريايي به معني تند است. واژه‌هاي تيغ و تيز هم از همين ريشه‌اند. در زبان انگليسي هم «TIGER» به معني حيوان تندپا يا ببر از همين ريشه است. بنابراين براي اينگونه تعبيرها در زبان‌هاي آريايي و زبان‌هاي خويشاوندي آن معني و ريشه داريم، در حالي‌كه در زبان سومري ريشه و معني براي آن وجود ندارد. خداي آشور در زبان آشوري معني ندارد، اما در زبان آريايي«اسوره» به معني «سرور» است كه «اهوره» يا اهورا‌مزدا هم از آن برخاسته است. «ايشتر» - خداي عشق- در زبان اكدي ريشه ندارد ولي از «استر» به معنی ستاره برخاسته و در واقع سياره ناهيد است. مه يا خداي ماه در زبان سومري ريشه ندارد اما در زبان ايراني ايزد ماه بود است. «ناهيتي» در زبان ايلامي ريشه‌اي ندارد اما در زبان آريايي ناهيد و آناهيتا وجود دارد. از كنار هم گذاشتن اين اطلاعات متوجه مي‌شويم كه اين نام‌ها در زبان ‌هاي بومي ريشه ندارد، اما در زبان آريايي ريشه گسترده براي آنها وجود دارد، كه حتي به زبان‌هاي اروپايي و لاتين هم رسوخ كرده است.

* به اسامي خدايان اشاره كرديد. آيا آريايي‌ها پيش از زرتشت به لحاظ مذهبي قوم چند خدايي بوده‌اند؟

آريايي‌ها ايزدان گوناگون با نقش‌هاي مختلف داشتند. گروهي از خدايان به نام اهوره يا اسوره به معني سرور بودند. «ايندره» خداي جنگ بود. اما برخلاف ساير تمدن‌ها كه خدايان را بر اساس بت‌سازي و بت‌پرستي ستايش مي‌كردند در فرهنگ آريايي چنين رسمي وجود نداشت. در آثار كشف شده در ايران به هيچ‌وجه بتكده يا بتخانه پيدا نشده است. خدايان در ايران از آغاز غيرقابل رويت و دستيابي بودند و بعدها در اثر تحولي كه زرتشت به وجود آورد تمام خدايان از بين رفتند و فقط اهوره‌مزدا به‌عنوان يكتا خداي جهان باقي ماند كه آغاز يكتاپرستي در تمدن جهان بود.

* معمولاً در تمدن‌ها يا خدايان بيشتري وجود داشته يا پادشاهان نقش پررنگ‌تري پيدا مي‌كردند. آريايي‌ها از نظر حكومتي چه وضعيتي داشتند؟

با توجه به اينكه در متون غيرايراني مثل سومري، اكدي و مصري به پادشاهان اين سرزمين‌ها اشاره مي‌شود نشان مي‌دهد كه اين سرزمين‌ها مستقل بوده‌اند و حكومت مركزي در فلات ايران وجود نداشته است. در شرق ايران كشور به نام «پر‌شي» بوده است كه پارس‌ها از آن برخاستند. در غرب ايران كشوري به نام «مده» بوده كه همان مادها هستند و در هزاره سوم ق.م و مستقل بوده‌اند. كشورهاي ديگري مانند «توكريش»، «امرد» و غيره در جاهاي ديگر بودند و حكومت مركزي وجود نداشت. اما ظاهراً در جنگ‌ها متحد مي‌شدند. در متون سومري و اكد آمده كه بعضي اقوام آريايي متحداً با هم حمله مي‌كنند. در يكي از جنگ‌ها 17 قوم ايراني به دولت «اكد» در دوران «نرامسين» پادشاه اكد حمله مي‌كنند. در تاخت و تازهاي اقوام آريايي به مصر چند قوم در كنار هم ظاهر مي‌شوند و شايد بعدها در شاهنشاهي هخامنشي براي اولين بار اين اتفاق افتاده كه حكومت متحد مركزي شكل گرفته است.

يعني با وجود حكومت‌هاي مستقل اين اقوام در زمان تهديد قوم آريايي اتحاد نظامي تشكيل مي‌داده‌اند؟

همين‌طور است. به هر حال همزباني در ميان اقوام اتحاد به وجود مي‌آورد و در مرزها به اتحاد قومي آريايي‌ها برخورد مي‌كنيم. اما در زماني كه آريايي‌هايي در بخش غربي در فلسطين حضور داشتند و به مصر حمله مي‌كردند بعضي اقوام آريايي از داخل فلات ايران به آنها كمك مي‌كردند.

* شما نشانه‌هاي قوم و تاريخ آريايي را در زبان‌ها و تمدن‌هاي ديگر مورد بررسي قرار داده‌ايد. آيا متن يا زبان شناخته شده مكتوبي از آن دوره در دست هست؟

كهن‌ترين نشانه‌اي كه از زبان آريايي در ايران وجود دارد زبان اوستايي است. كه قدمت آن تا اوايل هزاره دوم ق.م مي‌رسد. ولي نگارش نمونه امروز آن حتي به دوران بعد از اسلام مي‌رسد. گويش اين زبان آن را به هزاره دوم ق.م يا پيش از آن مربوط مي‌كند. بر اساس اين شواهد زبانشناختي به تنهايي نمي‌توان به تاريخ ايران پي‌ برد. بلكه يافتن بازتاب تمدن ايراني در متون غيرايراني مورد توجه من بوده است. به اين علت كه در فرهنگ ميانرودان و مصر بسياري رويدادهاي تاريخي و غيرتاريخي در آن زمان ثبت مي‌شد. اين سنت در ايران وجود نداشت. در آنجا همه برخوردها با اقوام غيربومي، دادوستدها حتي خريد و فروش گوسفند، جنگ‌ها، مهاجرت‌ها و برخوردها را ثبت مي‌كردند. به اين لحاظ فرهنگ مصر، سومر و اكد بسيار غني است. من براي بازيافت ردپاي آريايي‌ها در اين منطقه بيشتر به اين متون مراجعه كردم كه حدود 14 هزار متن خاور نزديك براي اين منظور مورد استفاده قرار گرفته است.

* آيا از برخورد فرهنگ‌هاي ايراني و غيرايراني آن دوران نشانه‌اي در فرهنگ‌هاي امروزي باقي‌ مانده است؟

بله. در زبان كشورهاي خاور نزديك مثل مصر، سوريه و فلسطين و بين‌النهرين نام و واژه‌ها يا نام‌هاي جغرافيايي آريايي وجود داشت. با ظهور اسلام و گسترش زبان عربي بسياري از اين كشورها زبان خود را به كل از دست دادند و زبان عربي را پذيرفتند. اما در همين زبان عربي امروز هم هنوز بازتاب فرهنگ قديم وجود دارد. مانند نام فلسطين كه در متون مصري قديم«پرست» و بعد «فلست» آمده كه به فلسطين تبديل شده است. پرست از پارس مي‌آيد، اقوام پارس، بومي فلسطين بودند كه به نام پارس در متون مصري نقش بسته و تغيير شكل يافته است. سوريه هم به همين ترتيب، مصر هم يك واژه كاملاً غيرعربي است و مصري‌هاي قديم به كشور خود «كيمت» مي‌گفتند اما ايراني‌ها به مصر، «موذ‌رايه» مي‌گفتند كه به «ميصرايه» و «ميصر» و مصر تبديل شده است

* در واژه‌هاي كوه‌ها و رودهاي اروپايي هم‌چنين ريشه‌يابي را انجام داده‌ايد؟

بله. اقوام آريايي با رفتن به اروپا نام‌‌هاي خود را هم به آنجاها برده‌اند. قومي به نام «دانو» كه ايراني‌الاصل بوده‌‌اند كه در متون هندي، اوستا و اساطير يوناني و مدارك‌ مصري هم نام آنها ثبت شده، از شرق ايران به اطراف درياي سياه مهاجرت مي‌كنند و رودهاي آنجا را مثل«دن»، دانوب و «دنيسر» به نام خود مي‌نامند.

هنوز هم نام اقوام ايراني بر بسياري رودها و حتي شهرهاي اروپايي پابرجا و باقي است

* كدام اقوام كهن ايراني در كتاب شما مورد بررسي و شناسايي قرار گرفته‌اند؟

تمام اقوامي كه در ايران مي‌زيستند نام ايراني داشتند و در متون غيرايراني مثل ميانرودان و مصري به آنها اشاره شده ولي بازتاب آنها در متون ايراني اوستا و متون هندي مثل ريگ ودا هم ديده مي‌شود. در اينجا به اقوام بسياري برخورد مي‌كنيم كه به تعدادي از آنها اشاره مي‌كنم. قومي به نام «ارتي» بوده كه در حوالي كرمان امروزي مي‌زيستند. قوم «كاشي» كه در سراسر فلات ايران پراكنده شده بودند و حتي تا قفقاز و ميانرودان پيش‌رفته بودند. قومي به نام پارس يا فارس در شرق ايران در كشوري به نام «پر‌شي» كه همان پارس است مي‌زيستند و بعدها به سمت پارس يا فارس امروزي مي‌آيند. قومي به نام ماد در غرب ايران در حوالي زاگرس مي‌زيستند كه از هزاره سوم ق م قابل تعقيب هستند. قوم‌هايي به نام «تپور»، «هخا» كه نياكان هخامنشيان از ميان آنها برخاستند، «سكاها» كه از هزاره دوم قابل تعقيب و در تاریخ مستند هستند، «دانو» كه در مدارك مصري هم ثبت شده‌اند در فلسطين و يونان هم بودند و در كناره درياي سياه نام‌هاي خود را روي رودها نهادند. همچنين قوم «كوچي» و «ارمني» كه ارمنيان امروز هستند كه از هزاره سوم ق م در منطقه ارمنستان امروز ساكن بودند.

* به چه دليل اين اقوام كه همه از نژاد آريايي بوده‌اند در محل‌‌هاي متفاوتي درون فلات ايران پراكنده شده بودند؟ آيا فقط مسائل جغرافيايي مطرح بوده يا عوامل ديگري مانند مذهب هم در آن دخيل بوده است؟

اجازه دهيد كه به جاي نژاد، فرهنگ يا تمدن آريايي به كار ببريم. اما مثل هر جاي ديگري اقوام براساس خويشاوندي‌هاي قومي، خويشاوندي‌هاي جهان‌بيني و يا خويشاوندي‌هاي خانوادگي تشكيل مي‌شود كه البته تعدادي از آنها از بين رفته‌‌اند و آنهايي كه نام بردم كه البته تعدادي از اقوام ايراني هستند در متون غيرايراني ثبت شده‌اند و تمدن و تشكل بزرگتري داشتند. حتي **** داشتند. به‌عنوان مثال وقتي قوم كاشي در تپه سيلك كاشان مستقر مي‌شوند- كه نام كاشان هم از آنها گرفته شده- اين قوم در جاهاي مختلفي ساكن بوده‌اند و از خود آثار به جاي گذاشته‌اند. نام‌هاي شهرهايي مانند كاشمر، كاشغر، كشمير، كاشان، قزوين و قفقاز برگرفته از نام قوم كاشي است. همين قوم در ميانرودان در اوايل هزاره دوم ظاهر مي‌شوند و از قرن 17 ق‌م به مدت 500 سال در بابل حكومت مي‌كند بعد در فلسطين ظاهر مي‌شوند و پيش از آن در مصر ظاهر شده‌اند.

اين قوم‌ها كه با نام‌‌هاي مختلف در جاهاي مختلف جهان آن زمان ظاهر شدند دو وجه مشترك اصلي داشتند؛ يكي اينكه داراي زبان‌ها و نام‌‌هاي آريايي بودند و ديگر اينكه آرايش و لباس همسان داشتند. همه موهاي بلند تا شانه، پيشاني‌بند، ريش بلند و نوك تيز و عبايي كه معمولاً بلند بوده است. اين لباس كه شناسنامه قومي آريايي‌هاي ايران بوده تا جايي كه قابل پیگیری است يكسان بوده‌ است. در اين كتاب 360 تصوير از اين اقوام در كشورهاي مختلف دنيا به ويژه كشورهايي مثل مصر، ميانرودان و حتي در ايران نقش بسته‌ كه همبستگي قومي آنها به اين ترتيب دنبال مي‌شود.

* اشاره كرديد كه درست نيست واژه نژاد را در اين مورد به كار برد اما در تصاوير كتاب شكل جمجمه اقوام آريايي را با مصري مقايسه كرده‌ايد. پس بايد از نظر نژادي هم تفاوتي داشته باشند؟

اگر خيلي به عقب برگرديم مسلماً تطابقي بين نژاد و فرهنگ آريايي پيدا مي‌كنيم، اما به مرور، اقوام و نژادهاي ديگري هم جذب اين فرهنگ شده‌اند. امروزه كسي كه زبان و جهان‌بيني آريايي داشته باشد را آريايي مي‌شناسيم، حتي اگر سياه پوست باشد. براي مثال در آمريكا و اروپا افراد زيادي زرد پوست يا سياه‌پوست هستند كه به زبان انگليسي يا فرانسه صحبت مي‌كنند. پس فرهنگ هند و اروپايي دارند ولي نژادشان آن نيست. در دوران قديم اين مورد كمتر پيش مي‌آمد. معمولاً اقوام و نژادها قابل‌انطباق و قابل ‌پيگيري از نظر ساخت جمجمه و ساختار صورت و اندام بوده‌اند. پس امروزه به جاي نژاد آريايي، فرهنگ يا تمدن آريايي به كار مي‌بريم.

* دامنه گسترش قوم آريايي در طول تاريخ چگونه بوده است و پراكندگي آنها در چه دوران‌ها و زمان‌هايي اتفاق افتاده و دلايل آن چه بود است؟

پيگيري دامنه گسترش اقوام آريايي از دو راه قابل بررسي است. يكي از راه زبانشناسي و آثاري كه در زبان‌هاي بيگانه گذاشته‌ا‌ند و ديگري از راه پيگيري متون و گزارش‌هايي كه در آنها سخن از اقوام آريايي به ميان آمده است. از نظر زبانشناسي، زبان آريايي از شرق تا زبان كره‌اي تاثير گذاشته و حدود 200 واژه آريايي در زبان كره‌اي وجود دارد. جالب است بدانيد كه نژاد كره‌اي كاملاً با نژاد چيني و ژاپني متفاوت است. در كره‌‌اي‌ها افراد قد بلند و حتي چشم آبي ديده مي‌شود كه در چين و ژاپن چنين مواردي وجود ندارد. از اين نكات ثابت مي‌شود كه اقوام آريايي تا آنجا جلو رفته بودند و روي فرهنگ كره تاثير گذاشتند. در غرب در شمال اروپا و در منطقه فنلاند و مجارستان كه زبان غيرهند و اروپايي دارد، تعداد زيادي واژه ايراني كهن وجود دارد. همچنين در زبان مصري و «نوبي» كه مربوط به جنوب مصر است و سودان امروز است، نشانه‌هايي از زبان آريايي يافت مي‌شود. كه مربوط به هزاره چهارم و پنجم قبل از ميلاد است. پس حداقل در هزاره پنجم نمي‌توان از خاستگاه آريايي‌ها سخن گفت. چون خيلي پراكنده بودند، اما هر چه به دوران‌هاي كهن‌تر بازگرديم اين دامنه محدودتر مي‌شود و در پايان دوران يخبندان يعني هزاره دهم و يازدهم قبل از ميلاد اين اقوام فقط در ايران متمركز بوده‌اند. يكي از دلايلي كه مي‌توان به‌عنوان دليل اصلي براي تمركز اقوام آريايي در خاستگاه اصلي يعني ايران آورد اين است كه اين اقوام مانند امردها، پارس‌ها، مادها، كاشي‌ها، دانوها و غيره در جهان باستان پراكنده بوده‌اند و تنها جايي كه متمركز بوده‌اند فلات ايران بوده است. از اين نشانه مي‌توان ثابت كرد كه مركز اين حركت‌ها، اين فلات بوده است.

* بر اساس نشانه‌ها و مداركي كه پژوهش شما بر آن استوار است اقتصاد قوم آريايي چگونه بوده است؟

مسلماً آريايي‌ها با اين پراكندگي زياد از يك نوع اقتصاد بهره نمي‌بردند. همه گونه شیوه کار و زندگی آن زمان شامل اقتصاد شهرنشيني، فلزكاري و سفالگري، ساخت ارابه، پرورش اسب و همچنين كشاورزي، صادرات و بازرگاني در آن رواج داشت. يكي از مهم‌ترين توليدات ايراني‌ها مس به صورت شمش بوده كه به ويژه در «اريسمان» اخيراً كشف شده است و به صورت شمش به جاهاي دوردست برده مي‌شد. خوشبختانه آثار نگارگري از اين موضوع در دست هست كه اقوام آريايي در حال بردن شمش مس براي فراعنه مصر نمايش داده شده‌اند. غير از مس به‌عنوان اقلام صادراتي فلزات و آلياژها مانند قلع، برنز و آهن بوده كه از طريق زبانشناسي ثابت مي‌شود ريشه نام آريايي اين فلزات به زبان‌هاي ديگر راه يافته است. همچنين از ديگر اقلام صادرات مي‌توان به ارابه، اسب، سنگ‌هاي قيمتي، لاجورد، عقيق، فلزات گرانبها مثل طلا و نقره و نيز گياهان دارويي، عطر و گياهان خوشبو اشاره كرد.

* مردم آريايي از نظر علم و دانش مثلاً در نجوم و پزشكي يا حتي علوم قديم چه پيشرفت‌‌هايي و چه توانايي‌هايي داشتند؟

در متون كهن غيرايراني به صادرات گياهان دارويي اشاره شده كه نشان مي‌دهند فرهنگ دارويي و پزشكي در ايران وجود داشته، ولي از علوم ديگر مثل نجوم اطلاعاتي مستقیمی در دست نيست و چيز زيادي نمي‌‌دانيم. اما در اوستا و آثار ديگر زرتشتي به اطلاعات نجومي بسيار دقيق برخورد مي‌كنيم كه نشانگر فرهنگ و تمدن نجومي بسيار قوي است. در متن‌های کهن ایرانی به موضوعات ستارگان و مسائل پيچيده نجومي مثل رقص محور زمين كه هر 25600 سال يك‌بار صورت مي‌گيرد اشاره شده است. در اين مورد اطلاعات ديگري هم هست كه به صورت گذرا در كتاب به آن اشاره شده ولي تمركز بر آن خارج از مسير كتاب من بوده است. در كتاب آمده كه چگونه فرهنگ ايراني پيش از هخامنشي بر فرهنگ يونان تاثير گذاشته و چگونه بخش مهمي از اندیشه فلسفه در زمان هخامنشي از ايران به يونان راه يافته، چگونه ايده دموكراسي ابتدا در ايران نقش بسته و پس از 60 سال به يونان رفته است. اين موارد بسيار شایان توجهاند و نشان مي‌دهند بسياري از پديده‌هايي كه در دنيا به نام يوناني معروف شده‌اند، خاستگاه ايراني داشته‌اند.

* درباره مدرك شكل‌گيري ايده دموكراسي در ايران باستان توضيح بيشتري بدهيد.

در بخش آخر كتاب آمده است هنگامي كه كمبوجيه در سفر جنگي خود به مصر كشته مي‌شود يا خودكشي مي‌كند، در ايران جلسه‌اي از والاتباران ايراني با حضور داريوش بزرگ تشكيل مي‌شود و در اين جلسه شيوه حكومتي و چگونگي شكل دادن به آينده حكومت ايران بررسي مي‌شود. يكي از ايده‌ها رواج تفكر مردمسالاري بود در برابر خودكامگي كمبوجيه، كه پس از كوروش كه مردمي فكر مي‌كرد و بنيانگذار اين شيوه بود حكومت مي‌كرد. البته داريوش مخالفت مي‌كند و خودكامگي شاهنشاهي را بر پا مي‌كند. اين ايده مردمسالاري كه هرودوت هم به آن اشاره مي‌كند60 سال پيش از برقراري اولين دموكراسي در يونان بوده است . در همان زمان يونان آريستو‌كراسي- به معني اداره مملكت توسط اشراف‌زادگان بدون انتخاب شدن - مرسوم بوده است. اين ايده كه به آراي مردم مراجعه شود از ايران برخاسته و پس از آنكه هخامنشيان تا يونان مي‌روند ايده‌هاي زرتشت و ايده‌ مردمسالاري به يونان راه پيدا مي‌كند كه مفصل در كتاب شرح داده شده است.

* در تاريخ مدون اقوام مختلف چگونه از قوم آريايي ياد شده است؟

تاريخ مدوني كه اكنون در دسترس هست مربوط به دوراني است كه يوناني‌ها شروع به تاريخ نگاري كردند، مثل هرودوت. ولي در متون غيرخويشاوند مثل مصري و سومري هم از همان آغاز اختراع خط به اقوام ايراني اشاره مي‌شود.

* آيا خاطره‌اي هم از خاستگاه كهن آريايي‌ها درفرهنگ‌ها و ملت‌هاي ديگر باقي مانده است؟

اين مسئله‌ جالبي است. تاريخ كهن پیش از اختراع خط معمولاً در اسطوره‌ها باقي مي‌ماند و آنها را انتقال مي‌داد. خوشبختانه از اين خاستگاه كهن كه ايران بوده در اسطوره‌هاي اروپاي شمالي، يونان و تورات و اوستا مشتركاً به جايي اشاره مي‌شود كه از پيوستن سه رود، رود بزرگ به وجود مي‌آيد و جنوب اين رود هوا بسيار گرم و در شمال آن هوا بسيار سرد بوده است و‌ همان‌طور كه گفتم كف خليج‌فارس بوده است. جنوب آن يعني صحراي عربستان گرم و شمال آن فلات مرتفع ايران سرد بوده و مشخصاً در اوستا به نام «داییتيا» خوانده مي‌شود كه بعداً این نام به شمال يا «آمو‌دريا» منتقل مي‌شود كه همان جيحون در آسياي ميانه است. به سخن دیگر نام اين رود بعداً با جابجایی اقوام تغيير مكان مي‌دهند.

* آيا در دوران آريايي‌ها اقوام غيرآريايي هم در ايران زندگي مي‌كردند؟

همان‌طور كه گفتم تنها قومي كه زبان آريايي نداشت ايلامي‌ها در منطقه خوزستان بودند. كه نام شهرهاي آنها هم آريايي بوده و پيش از مهاجرت ايلاميان به خوزستان آنجا هم آريايي‌نشين بود ولي بعد‌ها بسياري وامواژه آريايي به زبان ايلامي راه يافت و اين واژه‌ها در كتاب بررسي مي‌شوند.

*تصور من بر اين است كه نكته‌اي كه براي خوانندگان كتاب شما بسيار جالب خواهد بود. منابع و روش‌هاي پژوهشي شماست و اينكه در محافل علمي چه برخوردي با آن شد. كتاب شما ابتدا به زبان آلماني منتشر شد و خواننده فارسي‌زبان ترجمه آن را خواهد خواند. كدام جرقه ذهني 15 سال پيش شما را به فكر تاليف اين كتاب انداخت؟

سئوال بسيار خوبي است. در سرزمين‌هاي كهن ديگر مثل مصر، اكد و غيره مورخين امروز تاريخ‌هاي سنتي اين كشورها را بررسي كرده و شناسانه تاريخي برای آنها ساخته‌اند. مثلاً گيل گمش كه يكي از پيكر‌‌هاي اسطوره‌اي سومر است در 50 يا 60 سال پيش فقط يك اسطوره بود ولي اكنون هسته تاريخي پیدا کرده است. اين كار درباره تاریخ سنتی ايران صورت نگرفته است. در ايران دو نوع تاريخ داريم؛ تاريخ سنتي كه در تاريخ طبري، تاريخ حمزه اصفهاني، تاريخ يعقوبي، مجمع التواریخ و شاهنامه و غيره منعكس شده، و ديگري در تاريخ مدون كه در مدارس تدريس مي‌شود. بين اين دو تاريخ چندان تشابهي وجود ندارد. از پيشداديان و كيانيان نامي در تاريخ مدون نيست و از كوروش و داريوش و غيره در تاريخ سنتي نامي نيامده است. اين تناقص بايستي بررسي علمی مي‌شد. آيا در ايران پيش از هخامنشي تاريخي بوده كه در تاريخ سنتي، منعكس شده است؟ آيا مي‌توان نماد‌هاي پيشدادي يا شاهان كياني را تعقيب كرد و در سرزمين‌هاي ديگر آثاري از آنها يافت؟ اين كار فقط با ارجاع به متون غيرايراني ميسر بود. خوشبختانه هم در متون سومري و هم در متون اكدي و مصري تشابهات بسيار چشمگيري ميان تاريخ سنتي ايران و متون آنجا پيدا شد.

نه فقط نام‌هاي پادشاهان و دودمان آنها، بلكه برخي از رويداد‌هاي بسيار مهم از تاريخ سنتي ايران در متون غيرايراني آمده است. اين موضوع مرا تشويق كرد و به اين نتيجه رسيديم كه بخش بزرگي از تاريخ سنتي ايران يك هسته تاريخي دارد. اما بايد به روش علمي بررسي شود تا نام پادشاهان و اعمال آنها بر تاريخ منطبق شود. بخش مهمي از كتاب شاهان و رويداد‌هاي شبه تاريخي را در فرهنگ‌هاي غيرايراني دنبال كرده است.

*پژوهش شما چند سال طول كشيد تا آماده انتشار به زبان فارسي شود؟

14 سال است كه اين كار شروع شده و 4 تا 5 سال اول تنها صرف گردآوري منابع و خواندن و تعبير آنها بود. چرا كه بدون آنها نتيجه‌گيري ممكن نبود. با چاپ كتاب آلماني من مطمئن شدم كه با دسترسي به منابع دست‌اول و دست‌نخورده به ايده تازه‌اي دست يافتم. تعبير اطلاعات دست‌دوم آسيب‌پذير است چرا كه اگر منبع نقض شود تئوري بعدي هم نقض مي‌شود. اما ارجاع به متون دست‌اول كه از دوران قديم به جاي مانده‌اند، موجه است.

*پس هيچ متن و منبع و مرجعي در زبان فارسي جديد براي تحقيق شما وجود نداشته است و از چه متوني بيشتر استفاده مي‌كرديد؟

كاملاً درست است. از متون دست‌دوم امروزي نه در ايران و نه خارج از آن هيچ استفاده‌اي نشده.چرا كه اين ايده تازه است و مسلم است براي يك ايده تازه منابع جدیدی وجود ندارد. بسيار به اوستا و «ريگ‌وداي» هندي مراجعه كردم و در واقع متني از دنياي كهن نيست كه در اين كار مورد توجه قرار نگرفته باشد.

*پس منابع خود را بيشتر در كتابخانه‌ها و آرشيو‌هاي كشور‌هاي ديگر پيدا مي‌كرديد؟

تقريباً 95 درصد منابع از آرشيو‌ها و منابع خارجي استفاده شده كه بعضاً كتاب نيست و به صورت ميكرو‌فيلم بوده. در ايران هم كتابخانه‌هايي هست كه متون کهن را دارند ولي حدود 5 درصد منابع پژوهش در ايران بوده است. كه البته تهيه آن بسيار مشكل و هزينه‌بر بود. دستيار هم در اين مورد عملي نيست زيرا كار يكپارچه‌اي است و بايد ايده و ارتباطات آن در مغز يك نفر به وجود بيايد تا بتواند آن را روي كاغذ بياورد. اين كار بسيار گسترده است. تمام فرهنگ‌هاي قديم از هندوستان تا مصر مورد توجه قرار گرفته و ارتباطاتي كه به فرض يك قوم در مدارك هندي و همان قوم در مدارك ايران و مصر و يونان آمده بايد در مغز يك نفر نقش ببندد. اگر كسي روي هندوستان كار كند و ديگري روي مصر كار كند اين ارتباط به وجود نمي‌آيد.

*اشاره كرديد كه در پژوهش به انواع منابع زبانشناسي، هواشناسي و غيره پرداخته‌ايد، ايده‌ اين نوع پژوهش از كجا شكل گرفت؟

همان‌طور كه گفتم به نظر من فقط از طريق انباشت شواهد مي‌توان به نتيجه قطعي رسيد. اگر چند منبع مستقل از هم يك موضوع را بررسي و تاييد كند آن موضوع اثبات شده است. اگر تنها از يك راه اقدام كنيم به نتيجه قطعي نمي‌رسيم. اگر يك كوزه مشابه هم در ايران و هم در مصر كشف شود نمي‌توان نتيجه گرفت از كجا به كجا رفته، اما اگر كوزه در زبان مصري نام ايراني داشته باشد مي‌توان نتيجه گرفت كه از ايران به مصر رفته است. موضوعات ديگر هم به همين ترتيب هستند. فقط انباشت شواهد است كه به نتيجه قطعي منتهي مي‌شود. به همين دليل اين راه را انتخاب كردم. با اينكه بسيار مشكل بود،‌ مي‌بايست شاخه‌هاي بسياري از دانش ديرينه‌‌شناسي را بررسي مي‌كردم.

*با توجه به اينكه 5 سال از انتشار كتاب به زبان آلماني مي‌گذرد بازتاب آن در مجامع علمي و دانشگاهي جهان چگونه بوده است؟

در كنار اين كتاب كه به زبان آلماني در سال 1998 چاپ شد، چند مقاله ديگر هم از من در مجلات علمی كشور‌هاي مختلف چاپ شد كه در مجموع اين ايده را پشتيباني مي‌كرد. همان‌طور كه مي‌دانيد ايده‌هاي تازه با مقاومت سرسختانه دانش امروز مواجه مي‌شوند.

ولي با توجه به آنكه در اين كتاب به مدارك دست‌ اول استناد شده و هيچ سليقه‌اي در آن به كار نرفته، بسيار سريع در محافل معتبر دنيا تاييد شد. دانشگاه وين كه مركز بزرگ ايرانشناسي و زبانشناسي دارد و سپس هاروارد، هايدلبرگ، ايروان و چندين موسسه پژوهشي ديگر اين كتاب را كتباً از طريق نامه و یا مقاله در مجلات علمی تاييد كردند، كه بسيار دلگرم‌كننده بود. در كنار آن كنفرانس‌هاي متعددي برگزار شد و از من دعوت كردند كه اين ايده را مطرح كنم كه بحث‌هاي بسياري صورت گرفت و تا به حال هيچ مخالفت علمي از طرف هيچ سازمان يا شخصي با اين كتاب انجام نشده است. يا تاييد كامل شده و يا سكوت كه به معني آن است كه حرفي براي رد اين ايده نبوده است.

*در پژوهش‌هاي اخير كه توسط افراد ديگر صورت گرفته آيا به عنوان منبع به اين ايده اشاره شده است؟

پيش از كشف اريسمان كه كارگاه انبوه توليد مس در ايران بود من از طريق زبانشناسي اين موضوع را ثابت كردم كه مس خاور نزديك از ايران تامين شده، به اين دليل كه اين فلز با نام ايراني در زبان‌هاي ديگر وارد شده و بعد اريسمان كشف شد و همين ايده تاييد شد و گفته شد كه بايستي تاريخ جهان را از نو نوشت چرا كه اثبات شد خاستگاه مس ايران بوده است. همچنين در كتاب‌هاي ديگر اروپايي هم به پژوهش من اشاره شده حتي در دايره‌‌المعارف مصر كه در آلمان چاپ شد به اين كتاب اشاره شده است. در بعضي پژوهش‌هاي مصر و بين‌النهرين به عنوان يك مدرك معتبر اشاره شده و مي‌توان گفت اين كتاب در مدت‌كوتاهي جاي خود را در محافل علمي باز كرده است.

*به افتراق تاريخ سنتي و مدرن ايران اشاره كرديد كه به نوعي ذهن جامعه ايراني را به خود مشغول كرده است. به نظر شما اين پژوهش بايد چه مسيري را طي كند تا به كتاب‌هاي درسي راه پيدا كند و قرائت جديدي از تاريخ ايران به دست دهد؟

ايده‌هاي اين كتاب در ايران نیز مورد استناد قرار گرفته است. برای نمونه دكتر رجبي در كتاب هزار‌هاي گمشده به اين پژوهش اشاره كرده است. ولي اينكه اين موضوع به كتاب‌هاي درسي راه يابد طول خواهد كشيد و به بازتاب نگارش فارسي كتاب در محافل علمي بستگي دارد. اگر انتقاد و بحث صورت بگيرد به زودي به اين هدف خواهيم رسيد كه تاريخ ايران را بازنويسي كنيم و نقاط تاريك آن را روشن كنيم. ولي از آنجا كه اين بحث نه فقط به ايران، بلكه به بين‌النهرين، مصر، سوريه و فلسطين ارتباط دارد، با توجه به اينكه اين گونه پژوهشكده‌هاي خاورشناسي در ايران وجود ندارد، كار كمي مشكل خواهد بود. ولي مراكز خاورشناسي در اروپا هست و بحث‌هاي آنها غير مستقيم در ايران تاثير خواهد گذاشت.

*شما كتاب آلماني را هم با توجه استاندارد چاپ، كاغذ و صحافي انتشار اروپا در ايران چاپ كرديد و علاقه داشتيد حتماً روي كتاب «چاپ در ايران» درج شود. توضيح دهيد چرا مي‌خواستيد اين طور باشد؟

تقريباً همه پژوهش‌هاي ايران‌شناسي در خارج از ايران صورت مي‌گيرد: در اروپا، آمريكا و حتي ژاپن و كتاب‌هاي چاپ شده به زبان‌هاي جهاني انگليسي و آلماني در همان‌جا چاپ مي‌شد. نگاه ما ايراني‌ها هم براي دريافت تاريخي به غرب بود و حتي برای اندیشه‌هايي كه در ايران شكل مي‌گرفت ميل به تاييد غرب داشتيم. اين طرز فكر همیشه درست نيست. نبايد ما ايرانيان نشانه خانه خود را همواره از بيگانه بپرسيم. من فكر كردم با چاپ اين كتاب در آلمان، با وجود نويسنده ايراني، اثر به عنوان كار اروپايي عرضه خواهد شد. من مي‌خواستم اين روند تغيير یابد. خوشبختانه هم به اين موضوع توجه كرده‌اند و كار‌هاي بعدي من هم در ايران چاپ خواهد شد و كوشش خواهيم كرد كانون و مركز ثقل ايران‌شناسي به تدريج به اين منطقه منتقل شود.

*آيا ترجمه انگليسي این کتاب نیز انتشار خواهد یافت؟

متن انگليسي کتاب در دست تهیه است و در اواخر سال بعدي ميلادي در ايران منتشر خواهد شد. اما مركز پخش در اروپا خواهد بود.

*گام‌هاي بعدي پژوهشي شما چه خواهد بود؟

دو جلد كتابي كه اكنون چاپ مي‌شود، حضور اقوام ايراني در فلات ايراني از آغاز تمدن را اثبات مي‌كند. در بخشي از كتاب به طور خلاصه تاريخ اين اقوام را معرفي مي‌كند. ولي در نظر دارم در آثار بعدي تاريخ هر قوم را به طور مفصل بررسي كنم. معرفي خاستگاه و زيستگاه، تمدن و فرهنگ، شهرسازي، صنايع دستي، كشاورزي و كوچ و بازرگاني با كشور‌هاي ديگر بررسي خواهد شد. يعني از آغاز تمدن در هزاره ششم قبل از ميلاد، به زبان، جهان‌بيني، باور‌ها، صنايع و توليدات آنها، بازرگاني، شیوه ‌شهرسازي، معماري، لباس، حضور در سرزمين‌هاي بيگانه و تاخت‌وتاز‌ها به صورت توصيفي در جلد‌هاي بعدي خواهد آمد، به طوري كه در نهايت تاريخ مدوني از اقوام ايراني از آغاز تمدن تا دوران ماد خواهيم داشت كه تا به حال روي آن كار نشده است.

*كتاب شما براي چه سطح علمي خواننده با چه درك و سواد و پيش‌نياز‌هايي قابل فهم و درك است؟

نگارش آلماني مختص دانشگاهيان و پژوهشگران بوده است. اما در نگارش فارسي كوشش شده با زبان ساده و روان ايده را منتقل كنم و نسخه پيش از چاپ حتي براي خواننده غيرمتخصص كاملاً قابل فهم بوده است.
 

korosh bozorg

Registered User
تاریخ عضویت
9 ژانویه 2005
نوشته‌ها
294
لایک‌ها
7
آریاییان
مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان

English translation to be published 2006: click here

AryanTitle.gif


بررسی تاریخ فرهنگی آریاییان، به ویژه قوم های ایرانی از هزاره پنجم پیش از میلاد

نویسنده: دکتر جهانشاه درخشانی
ویراستار: پروفسور سیف الدین نجم آبادی (دانشگاه هایدلبرگ آلمان)
نگاره پردازان : مونا خواجه ای، هما جاسمی
نمایه ها: خشایار بهاری
حروفچینی: نشر بین المللی پژوهشهای ایرانی
آرایش و اجرا: نشر کارنامه
سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
د وجلد، 1326 صفحه، 336 نگاره و نقشه رنگی و سیاه و سفید
(جلدهای 3 و 4 دانشنامه کاشان، بنیاد فرهنگ کاشان)
ISBN 964-422-680-1



نگارش آلمانی این جستار در سال 1998 میلادی منتشر شده است
Die Arier in den nahöstlichen Quellen des 3. und 2. Jahrtausends v. Chr
نظریه مراجع علمی جهانی در مورد این کتاب

این جستار حضور دیرین آریاییان را در خاور نزدیک بررسی می کند. پیگیری قوم های آریایی که از دیرباز، یعنی از پایان دوران یخبندان، از فلات ایران کوچیده و به سرزمین های خاور نزدیک، از میانرودان تا مصر رفته بوده اند، موضوع این کتاب است. از میان مهمترین این قوم ها، مردم کاشی، امرد، پارس، ماد، دانو، ارمنی، هخا، سکا، تورانی، سلمی، تپور و جز اینان مورد بررسی قرار گرفته اند. در این جستار نادرستی فرضیه کوچ دیرهنگام آریاییان به فلات ایران از راه شواهد زبانشناختی، تاریخی و باستانشناختی اثبات می گردد. همچنین بسیاری نهادهای فرهنگی و تمدنی که از فلات ایران و به دست آریاییان به میانرودان، سوریه و فلسطین و مصر راه یافته اند، بررسی شده اند.

برای جستار آغازین که در سال 1998 میلادی همایش ایرانشناسی دانشگاه سیدنی ارایه داده شده وبه فارسی منتشر شده است بنگرید
http://www.farhangiran.com/pdf/aryaian.pdf
 

سیامک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2006
نوشته‌ها
303
لایک‌ها
0
فکر کنم تا این لحظه همه دوستان اعم از ترک و فارس و عرب به اهداف این آقایان فرهنگ دوست !!! پی برده باشند
بنویسید که قبلا به تمامی شان جواب شایسته و کوبنده ای داده شده
بنویسید جناب کوروش!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
تاپيك تكراري است .

اگر سخني هست در همان تاپيك بفرماييد .

جناب كورش
اينجا به ميل شما اداره نمي شود كه هر برخوردي را كه شما صلاح بدانيد با كاربران و مباحث صورت بگيرد .

از ايجاد تاپيك هاي تكراري خودداري نماييد .
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا