برگزیده های پرشین تولز

ایستگاه وحشت پیتی

david_sh

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2005
نوشته‌ها
335
لایک‌ها
5
آنا و امیر خواهشاً دست از شیطنت بر دارید و موضوع تاپیک رو خراب نکنید .

اما یه خاطره وحشتناک دیگه :»
منزل یکی از دوستانم که تازه چند ماهی بود باهاش آشنا شده بودم (البته دوسال پیش) در شمال کشوره (شهر نور) به هر حال این دوستم یه چیزی رو برام تعریف کرد که خیلی برام جالب بود بدونم قضیه چیه اون میگفت در یکی از روستاهای اطراف ( خونه مادر بزرگش) یه پیره زنه با چادر سفید هر روز ساعت دو نصف شب راه میفته از راه اصلی روستا به طرف جنگلهای اطراف اونجا ، من خیلی برام جالب بود بدونم قضیه چیه و از دوستم خواستم بریم اونجا خلاصه رفتیم اونجا و شب شد دقیقاً ساعت 2 نصف شب ما رفتیم جلو پنجره یه خورده صبر کردیم( اولش من فکر کردم سر کارم) و دیدم یه پیر زن داره از کوچه با چادر سفید داره از اونجا رد میشه همه میگفتن نمیدونن برای چی همیشه این موقع شب میره جنگل و ابته هیچ کس هم جرات نداشت بره ازش بپرسه !
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
به نقل از david_sh :
آنا و امیر خواهشاً دست از شیطنت بر دارید و موضوع تاپیک رو خراب نکنید .

اما یه خاطره وحشتناک دیگه :»
منزل یکی از دوستانم که تازه چند ماهی بود باهاش آشنا شده بودم (البته دوسال پیش) در شمال کشوره (شهر نور) به هر حال این دوستم یه چیزی رو برام تعریف کرد که خیلی برام جالب بود بدونم قضیه چیه اون میگفت در یکی از روستاهای اطراف ( خونه مادر بزرگش) یه پیره زنه با چادر سفید هر روز ساعت دو نصف شب راه میفته از راه اصلی روستا به طرف جنگلهای اطراف اونجا ، من خیلی برام جالب بود بدونم قضیه چیه و از دوستم خواستم بریم اونجا خلاصه رفتیم اونجا و شب شد دقیقاً ساعت 2 نصف شب ما رفتیم جلو پنجره یه خورده صبر کردیم( اولش من فکر کردم سر کارم) و دیدم یه پیر زن داره از کوچه با چادر سفید داره از اونجا رد میشه همه میگفتن نمیدونن برای چی همیشه این موقع شب میره جنگل و ابته هیچ کس هم جرات نداشت بره ازش بپرسه !

منم میخوام .... زود باشین ....
 

david_sh

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2005
نوشته‌ها
335
لایک‌ها
5
به نقل از amirhoman :
اونجا رو بیام ببینم. برم ببینم کجا میره . پیرزنه رو میگم.

به جان خودم اگه یه شلوغکار و شیطون توی این پرشین تولز باشه فقط امیره
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
به نقل از david_sh :
به جان خودم اگه یه شلوغکار و شیطون توی این پرشین تولز باشه فقط امیره

:blush: :blink:
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,511
لایک‌ها
561
سن
36
محل سکونت
Home
حتما خونشون دسشويي نداشته
119.gif
 

Red-hat

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2006
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
0
سن
34
محل سکونت
In Your Browser
بچه ها من حدود 2-3 سال پيش داشتم تيشه به ريشه ي يه درختي مي زدم كه يه دفه يه زني با چادر سياه اومد تو پاركينگ خونمون هي صداش كردم ولي هيچ جوابي نميداد . قدشم غير عادي بود بعد رفت طرف در خونمون من كه از ترس زرد شده بودم رفتم طرف پاركينگ توي راهرويي كه مي رفت طرف در وروديه خونمون هيچ كسي نبود ( هيچ يكي از اعضاي خونه ، خونه نبود و من تنها بودم ) ==> جريان واقعي بود ها <==
 

david_sh

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2005
نوشته‌ها
335
لایک‌ها
5
به نقل از black_hat :
بچه ها من حدود 2-3 سال پيش داشتم تيشه به ريشه ي يه درختي مي زدم كه يه دفه يه زني با چادر سياه اومد تو پاركينگ خونمون هي صداش كردم ولي هيچ جوابي نميداد . قدشم غير عادي بود بعد رفت طرف در خونمون من كه از ترس زرد شده بودم رفتم طرف پاركينگ توي راهرويي كه مي رفت طرف در وروديه خونمون هيچ كسي نبود ( هيچ يكي از اعضاي خونه ، خونه نبود و من تنها بودم ) ==> جريان واقعي بود ها <==


258.gif
 

Red-hat

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2006
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
0
سن
34
محل سکونت
In Your Browser
يه چيز ديگه . شب بود داشتم با سيمهاي پشت كيس ور مي رفتم كه يه دفه يكي زد پشت پنجره ي اطاقم . پا شدم رفتم ببينم كيه ديدم هيچكس نيست دويدم رفتم بيرون ببينم كيه ديدم هيچكس نيست
99.gif
 

Red-hat

Registered User
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2006
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
0
سن
34
محل سکونت
In Your Browser
يه بارم ساعت 2 صبح صداي دوش حموم مي اومد كه ديگه جر@ نكردم برم ببينم كيه .
99.gif
99.gif
 

david_sh

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2005
نوشته‌ها
335
لایک‌ها
5
گفتی حمام : یه بار به مادرم گفتم صبح زود من رو بیدار کن برم حمام بیرون خلاصه مادرم من رو بیدار کرد رفتم حمام عمومی ( اونموقع حمام ما در دست تعمیر بود ) آقا اونجا یه نفر هم بود ایشون به من گفتند برگرد تا به کمرت یه لیف بزنم که کیف کنی آقا ما هم برگشتیم ایشون لیف رو به مازد ( ولی خیلی حال داد) خلاصه وقتی برگشتم ایشون گفت تموم شد و رفت من هم دیدم حمام هیچکس نیست همون لحظه من هم رفتم بیرون اما از اون یارو هیچ خبری نبود ( یعنی لخت رفته بود بیرون!!!!!!) خلاصه من ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 3 نصف شبه به جان خودم ندونستم چطوری لباسام رو پوشیدم و همینطوری خیس دویدم بیرون و تا خونه دویدم .
258.gif
258.gif
 

david_sh

Registered User
تاریخ عضویت
19 اکتبر 2005
نوشته‌ها
335
لایک‌ها
5
راستی اون کیه پشت سر شما ؟
105.gif
 

amirhoman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
25 آپریل 2005
نوشته‌ها
1,127
لایک‌ها
11
سن
55
محل سکونت
Tehran
بابا تورو خدا برین تو قسمت جک اینا رو تعریف کنین.
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
41
محل سکونت
Philadelphia
به نقل از david_sh :
گفتی حمام : یه بار به مادرم گفتم صبح زود من رو بیدار کن برم حمام بیرون خلاصه مادرم من رو بیدار کرد رفتم حمام عمومی ( اونموقع حمام ما در دست تعمیر بود ) آقا اونجا یه نفر هم بود ایشون به من گفتند برگرد تا به کمرت یه لیف بزنم که کیف کنی آقا ما هم برگشتیم ایشون لیف رو به مازد ( ولی خیلی حال داد) خلاصه وقتی برگشتم ایشون گفت تموم شد و رفت من هم دیدم حمام هیچکس نیست همون لحظه من هم رفتم بیرون اما از اون یارو هیچ خبری نبود ( یعنی لخت رفته بود بیرون!!!!!!) خلاصه من ساعت رو نگاه کردم دیدم ساعت 3 نصف شبه به جان خودم ندونستم چطوری لباسام رو پوشیدم و همینطوری خیس دویدم بیرون و تا خونه دویدم .
258.gif
258.gif
حموم کجا ؟! 3 نصف شب اون تو چه میکردی ؟!؟!؟! :blink:
 

Dr Mahdi Khan

Registered User
تاریخ عضویت
1 نوامبر 2005
نوشته‌ها
400
لایک‌ها
1
يه بار شب بود و خيابون خلوت بود و من تنها! داشتم مي رفتم خونه كه يهو ديدم يه ماشين جلوم وايستاد و با صداي وحشتنتك يكي گفت سوار شو:f34r: من هم سوار شدم ولي نمي دونين كيو ديدم! بابام بود.:blink:
يه بار هم شب بود رفتم دستشويي بعد از مدتي دوباره برگشتم توي رختخواب!!:blink: (در راستاي حمايت از سياست خاطره هاي اخير كه همگي از سرويس هاي WC بودند)
نفر بعدي جوك خودشو بگه
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
41
محل سکونت
Philadelphia
من یه دفعه تو خیابون شریعتی ... ساعت 5 بعد از ظهر یک روز تابستانی از قرار شبکه نابغه داتم بر میگشتم خونه ... 5نفر ا تیغ موکت بری ریختن سرم و کفش و کاپشنم رو دزدیدن ... مردم هم داشتن نگاه میکردن !!!!
بعد که رفتن یکی اومد جلو گفت دزد بودن ؟! منم گفتم نه پسرخاله هام بودن ... ماها با هم شوخی این مدلی میکنیم ... خب مرتیکه خر دزد بودن دیگه !!!
175.gif

از اون تاریخ به مدت 5 ماه از پیاده رو نمیرفتم خونه
242.gif
 

aka

Registered User
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2004
نوشته‌ها
324
لایک‌ها
0
اقا منم یه جریان واقعی تعریف کنم !
یکی از فامیلامون وقتی 20 سالش بود (الان 50) یه خونه داشتن که قبلا باغ بوده ، میگفت یه بار اومدم خونه هیچکس نبود ، یه ظرف تخمه کدو روی میز بود ، بعد تخمه ها خودشون میومدن بالا و پوستشون میوفتاد رو زمین !
 
بالا