امروز رفته بودم اونجا
حوصله دوباره نوشتن ندارم ، مطلبی که تو وبلاگ کلاسمون گذاشتم رو انجا کپی میکنم . راستی این آسایشگاه مخصوص مجذومین ( جذامیانه )
کپی مطلب :
راستش از قبل خیلی علاقه داشتم که یه دفعه برم اونجا . باکتری عملی هم بهانه ای شد برای این کار .
امروز صبح زنگ زدم و گفتن میتونین بیایین . ساعت ده و نیم بعد 45 دقیقه رسیدم نزدیک فرودگاه . مسیر رو از گوگل مپ نگاه کرده بودم و میشناختم . از کنار فرودگاه پیچیدم به جاده اش . بعد حدود 2 کیلومتر دوباره مسیر میپیچه به سمت آسایشگاه . اسم خیابان رو گذاشتن دکتر مبین ( برای این که بدونین کیه ، زندگی نامه ش کامل تو وبلاگشون هست باباباغی را بهتر بشناسیم ) . خیابان به شدت خلوت بود . پیچ پیچ و نزدیک دره و ... . اگه رفتین آرام برونین . بعد حدود 2 کیلومتر یا کمتر رسیدم به آسایشگاه . تا اینجا هیچکسی رو ندیده بودم . خیلی هم برام مخوف میومد .
طبق بینش خودم فکر میکردم الان باید یه جای حصاردار باشه و با نگهبان و ... . ولی وقتی رفتم دیدم یه جای دنج و خوش آب و هواییه . مردم زندگی معمولشون رو دارن . حتی تو آسایشگاه پارچه فروش های دوره گرد و ... هم بودن . اتوبوس خط واحد هم داشت و ... . وارد که شدم بازم کسی رو ندیدم . عین شهر اشباح بود رفتم جلو که یواش یواش دیدم افرادی هستن . ساختمان ها متاسفانه تابلو نداشتن و وسط آسایشگاه یه عده حضور داشتن و از دو تا از جوونای آسایشگاه محل آزمایشگاه رو پرسیدم و رفتم اونجا .
یک پرستاری بود خانم . حدود 45 ساله ، قد کوتاه و خوش اخلاق . بهشون گفتم که دانشجو هستم و ... . من رو بردن پیش دکتر آزمایشگاه میکروب شناسی . یه دکتر حدود 40 ساله بودن . با حوصله برام توضیح دادن و گفتن چون دیگه مریض مثبت کم داریم و لام کم داریم و .... و فقط یه دونه بم دادن . اونو گذاشتن و خوب توضیح دادن .
بعد اون پرستاره وقتی داشتم میرفتم دعوتم کرد که بریم و بیمارستان رو نشون بده . بیمارستان کوچیک و یک طبقه بود . هر اتاق که به عنوان یک بخش به شمار میرفت ، در سمت چپ وروردی قرار داشتن . اتاق اول و دوم بخش زنان بودن که سریع نشونم داد و دیگه زیاد نموندیم . بخش های بعدی قسمت مردان بودن . تقریبا 3 تا بخش بود . اتاق اول چندتا مریض داشت که خواب بودن . اتاق دوم مریض هاشو برای شستشوی اتاق انتقال داده بودن به سالن و داشتن اتاق رو تمیر میکردن . بخش سوم هم قسمتی بود که مریض هایی که دیگه شدید بودن اونجا قرار داشتن . کنار درش یه مریضی ایستاده بود . من هم زیاد به قیافه هاشون نگاه نمیکردم . نمی خواستم ناراحت بشن .
در نهایت از پرستاره تشکر کردم و با هم حرف زدیم و گفت که از بچه های خود بیماران بوده و ... )) ( چه قدر جذاب انگیز ناک )
خلاصه عکس نگرفتم ازشون ( گفتم ناراحت میشن ) . ولی تو پیج فیسبوکشون عکس هایی بود که اینجا میگذارم .
اینجا همون بیمارستانه که گفتم . این عزیز هم بازم همونجا جلوی در به این شکل نشسته بود . نمی دونم ، شاید پاتوقشه :|
اینجا همون اتاق هاییه که گفتم . مریض هاشون تفکیک شده بودن .
واقعا آب و هوای و فضای تمیزی داشت . انصافا آسایشگاه آروم و خوبی ساختن .
http://uploadtak.com/images/s4825_IMG2013041100067.jpg
ساختمان های زیادی بودن که نمی دونم چی بودن . یکیش همین که عکسشو خودم انداختم . شیشه هاش شکسته بودن . ولی نفهمیدم چیه .
تو آسایشگاه مدرسه وجود داره و قبلا تا راهنمایی وجود داشت ولی الان دیگه با تعداد کم بچه ها ، فقط ابتدایی وجود داره . و بقیه دوره ها رو میرن تبریز .
از خود آسایشگاه هم تو سمت جنوبی ، میشه چند تا ژنراتور بادی که بالای عینالی نصبند رو هم دید .
در مورد درمانش هم که خودتون میدونین مایکوباکتریوم لپره یک انگل داخل سلولی و تا حالا نتونستن کشت بدن . البته میشه تو پای موش و آرمادیلو کشت داد که دکتر میرکروب شناس هم گفتن قرار بود آرمادیلو بیاد زمانی که نشده و ... .
تا یه مدت قبل از درمان با داپسون استفاده میکردن که یک ماده باکتریو استاتیک بوده و تو مریض هایی که قبلا با این درمان شدن ، عود بیماری دیده میشه . الان از درمان چند دارویی با دوره یک ساله استفاده میکنند . داروهای دیگه باکتریو سید هستن و بعد از مدتی درمان ، دیگه قابلیت انتقال بیماری از بین میره .
در کل تجربه جالبی بود . امیدوارم بالاخره روزی درمان بشن و بتونن زندگی آزادی رو داشته باشن .
دو تا درخواست هم دارم :
یکی اینکه رفتیم و مدرک گرفتیم و به هر جایی که رسیدیم ، این سنت خوبی که الان هم هست رو ادامه بدیم و همیشه با حوصله به دانشجویان و ... کمک کنیم . حالا میتونه اتاق عمل باشه ، بخش باشه و ...
دوم هم اینکه اگر با فرزندان این افراد برخورد کردیم ، بدونیم اون ها هم مثله ما هستن و سالم ن . و با یه نگاهی یا برخوردی نکنیم که ناراحت بشن .
درود
حوصله دوباره نوشتن ندارم ، مطلبی که تو وبلاگ کلاسمون گذاشتم رو انجا کپی میکنم . راستی این آسایشگاه مخصوص مجذومین ( جذامیانه )
کپی مطلب :
راستش از قبل خیلی علاقه داشتم که یه دفعه برم اونجا . باکتری عملی هم بهانه ای شد برای این کار .
امروز صبح زنگ زدم و گفتن میتونین بیایین . ساعت ده و نیم بعد 45 دقیقه رسیدم نزدیک فرودگاه . مسیر رو از گوگل مپ نگاه کرده بودم و میشناختم . از کنار فرودگاه پیچیدم به جاده اش . بعد حدود 2 کیلومتر دوباره مسیر میپیچه به سمت آسایشگاه . اسم خیابان رو گذاشتن دکتر مبین ( برای این که بدونین کیه ، زندگی نامه ش کامل تو وبلاگشون هست باباباغی را بهتر بشناسیم ) . خیابان به شدت خلوت بود . پیچ پیچ و نزدیک دره و ... . اگه رفتین آرام برونین . بعد حدود 2 کیلومتر یا کمتر رسیدم به آسایشگاه . تا اینجا هیچکسی رو ندیده بودم . خیلی هم برام مخوف میومد .
طبق بینش خودم فکر میکردم الان باید یه جای حصاردار باشه و با نگهبان و ... . ولی وقتی رفتم دیدم یه جای دنج و خوش آب و هواییه . مردم زندگی معمولشون رو دارن . حتی تو آسایشگاه پارچه فروش های دوره گرد و ... هم بودن . اتوبوس خط واحد هم داشت و ... . وارد که شدم بازم کسی رو ندیدم . عین شهر اشباح بود رفتم جلو که یواش یواش دیدم افرادی هستن . ساختمان ها متاسفانه تابلو نداشتن و وسط آسایشگاه یه عده حضور داشتن و از دو تا از جوونای آسایشگاه محل آزمایشگاه رو پرسیدم و رفتم اونجا .
یک پرستاری بود خانم . حدود 45 ساله ، قد کوتاه و خوش اخلاق . بهشون گفتم که دانشجو هستم و ... . من رو بردن پیش دکتر آزمایشگاه میکروب شناسی . یه دکتر حدود 40 ساله بودن . با حوصله برام توضیح دادن و گفتن چون دیگه مریض مثبت کم داریم و لام کم داریم و .... و فقط یه دونه بم دادن . اونو گذاشتن و خوب توضیح دادن .
بعد اون پرستاره وقتی داشتم میرفتم دعوتم کرد که بریم و بیمارستان رو نشون بده . بیمارستان کوچیک و یک طبقه بود . هر اتاق که به عنوان یک بخش به شمار میرفت ، در سمت چپ وروردی قرار داشتن . اتاق اول و دوم بخش زنان بودن که سریع نشونم داد و دیگه زیاد نموندیم . بخش های بعدی قسمت مردان بودن . تقریبا 3 تا بخش بود . اتاق اول چندتا مریض داشت که خواب بودن . اتاق دوم مریض هاشو برای شستشوی اتاق انتقال داده بودن به سالن و داشتن اتاق رو تمیر میکردن . بخش سوم هم قسمتی بود که مریض هایی که دیگه شدید بودن اونجا قرار داشتن . کنار درش یه مریضی ایستاده بود . من هم زیاد به قیافه هاشون نگاه نمیکردم . نمی خواستم ناراحت بشن .
در نهایت از پرستاره تشکر کردم و با هم حرف زدیم و گفت که از بچه های خود بیماران بوده و ... )) ( چه قدر جذاب انگیز ناک )
خلاصه عکس نگرفتم ازشون ( گفتم ناراحت میشن ) . ولی تو پیج فیسبوکشون عکس هایی بود که اینجا میگذارم .
اینجا همون بیمارستانه که گفتم . این عزیز هم بازم همونجا جلوی در به این شکل نشسته بود . نمی دونم ، شاید پاتوقشه :|
اینجا همون اتاق هاییه که گفتم . مریض هاشون تفکیک شده بودن .
واقعا آب و هوای و فضای تمیزی داشت . انصافا آسایشگاه آروم و خوبی ساختن .
http://uploadtak.com/images/s4825_IMG2013041100067.jpg
ساختمان های زیادی بودن که نمی دونم چی بودن . یکیش همین که عکسشو خودم انداختم . شیشه هاش شکسته بودن . ولی نفهمیدم چیه .
تو آسایشگاه مدرسه وجود داره و قبلا تا راهنمایی وجود داشت ولی الان دیگه با تعداد کم بچه ها ، فقط ابتدایی وجود داره . و بقیه دوره ها رو میرن تبریز .
از خود آسایشگاه هم تو سمت جنوبی ، میشه چند تا ژنراتور بادی که بالای عینالی نصبند رو هم دید .
در مورد درمانش هم که خودتون میدونین مایکوباکتریوم لپره یک انگل داخل سلولی و تا حالا نتونستن کشت بدن . البته میشه تو پای موش و آرمادیلو کشت داد که دکتر میرکروب شناس هم گفتن قرار بود آرمادیلو بیاد زمانی که نشده و ... .
تا یه مدت قبل از درمان با داپسون استفاده میکردن که یک ماده باکتریو استاتیک بوده و تو مریض هایی که قبلا با این درمان شدن ، عود بیماری دیده میشه . الان از درمان چند دارویی با دوره یک ساله استفاده میکنند . داروهای دیگه باکتریو سید هستن و بعد از مدتی درمان ، دیگه قابلیت انتقال بیماری از بین میره .
در کل تجربه جالبی بود . امیدوارم بالاخره روزی درمان بشن و بتونن زندگی آزادی رو داشته باشن .
دو تا درخواست هم دارم :
یکی اینکه رفتیم و مدرک گرفتیم و به هر جایی که رسیدیم ، این سنت خوبی که الان هم هست رو ادامه بدیم و همیشه با حوصله به دانشجویان و ... کمک کنیم . حالا میتونه اتاق عمل باشه ، بخش باشه و ...
دوم هم اینکه اگر با فرزندان این افراد برخورد کردیم ، بدونیم اون ها هم مثله ما هستن و سالم ن . و با یه نگاهی یا برخوردی نکنیم که ناراحت بشن .
درود
Last edited: