همه بگن چیز!
«گاهی ارزش یک عکس از گزارشی چند صفحهای که پر از آمار و ارقام است بیشتر میشود.» این را استاد فوتوژورنالیسم (عکاسی خبری) جلسه اول روی تخته کلاس مینویسد. دوربین به دست میگیرد و میگوید: «بعضی وقتها، تیزبینی یک عکاس خبری باعث میشود صحنهای را ثبت کند که ملتی به هم بریزد. اصلاً ممکن است عکسی منتشر شود که سرآغاز جنگهای جهانی باشد.» از داخل کیفش، عکس بوش را بیرون میآورد. همان عکس جنجالی که کاغذی را که بوش برای رایس نوشته بود نشان میداد. کاغذی که در آن بوش برای رفتن به دستشویی از وزیر امور خارجهاش اجازه گرفته بود. استاد به عکس اشاره میکند و میگوید: «عکاس رویترز اینجا نهایت تیزبینی را داشته است. یادتان میآید این عکس چه بازخوردهایی داشت؟»
استاد از ارزش عکسهای خبری میگوید و من یاد عکسهای سیاه و سفید و قدیمی آلبومهای زهواردررفته خانه پدربزرگم میافتم. همان عکسهایی که هر کدامش هزار تا خاطره تلخ و شیرین دارد. استاد شاید فکرم را خوانده. میگوید: «عکسها، خاطرات مصور هستند» و من به این فکر میکنم که عکاسان، عجب آدمهای خاطره بازی هستند. راستش این روزها برگزاری نمایشگاه عکس سیاسیون در خانه عکاسان بهانهای شد که سراغ این آدمهای خاطرهباز بروم و از خاطراتی که پشت عکسهای این نمایشگاه مانده است بپرسم. عکسهایی از آدمهای سیاسی که خیلی شبیه عکسهای همیشگی نیست. چند عکس انتخاب کردهایم. سراغ عکاسش رفتهایم و از خاطرهاش پرسیدهایم و البته عکسهایی دیگر از همین روزهای نه چندان دور از ما.
این نمایشگاه از 13 تا 23 شهریور در خانه عکاسان ایران برگزار شد.
در انتظار کم موها
«برای این عکس دو ساعت تمام منتظر نشستم که سوژههایم جور شود.» این اولین جمله حجت سپهوند درباره این عکس است. البته بعد از یک خنده طولانی. «راستش روز معرفی کابینه دولت به مجل بود. از هشت صبح مجلس بودیم. یکدفعه دیدم دو نفر که موهایشان کم پشت است کنار هم نشستهاند. میخواستم عکس بگیرم گفتم فایده ندارد. منتظر نشستم. آماده بودم که به محض آمدن نفر سوم عکس بگیرم. دو ساعتی طول کشید اما یکدفعه دیدم یک نفر دیگر آمد و یکی دیگر هم از آنجا رد میشود که همان لحظه عکس را گرفتم. هر وقت این عکس را نگاه میکنم، یاد آن دو ساعت انتظار میافتم. دو ساعتی که منتظر شدم تا چهار تا آدم کم مو کنار هم بنشینند». حجت سپهوند معتقد است که این نوع عکسها و این نوع نمایشگاه اولین نگاه غیر رسمی به رویدادها و شخصیتهای سیاسی است که روال نبوده. «ما همیشه از آدمهای سیاسیمان عکسهایی دیدهایم که آنها مرتب با کت و شلوار کنار تریبون ایستادهاند. اما لحظههایی خاص ممکن است از همان آدم تصویر دیگری ارائه دهند و این قدرت عکاسی را میرساند.»
یک پله بیموقع
«موقع ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری، وزارت کشور پاتوق ما عکاسان بود. دور هم جمع میشدیم. هم از سوژههای مختلف عکس میگرفتیم و هم شوخی و خنده به راه بود. یک سری از افرادی هم که برای ثبتنام میآمدند با مزه بودند. مثل دختری که کنکور قبول نشده بود و میخواست رئیسجمهور شود.» اما این عکس محمد قاسمی را یاد خاطره خندهداری میاندازد. «من هر وقت به این عکس نگاه میکنم، ناخودآگاه لبخند میزنم. وقتی آقای کروبی آمد همه عکاسان جمع شده بودند که از ایشان عکس بگیرند. ما عقب رفته بودیم که از دور با لنز تله عکس بگیریم. اما حجت سپهوند عکاس آقای کروبی بود و جلو رفته بود و میخواست با لنز واید بگیرد، چون این عکس برایش مهمتر بود. خلاصه حجت توی کادر ما بود. بقیه عکاسها مدام میگفتند حجت بیا کنار، اما حجت خیلی درگیر کار بود و اصلاً حواسش نبود. یک پله کوچک هم پشت پاهایش بود. پله باعث شد حجت جلوی آقای کروبی زمین بخورد و من همان موقع شاتر را فشار دادم و صحنه زمین خوردن حجت ثبت شد. خودش هم میخندید. حالا بین یک عده از عکاسان این خاطره باقی مانده. هنوز هم وقتی یک نفر داخل کادرمان است، میگوییم حجت بیا کنار. فرقی نمیکند چه کسی داخل کادر باشد؛ ما حجت را صدا میکنیم.»
روز بغض
«این عکس را که میبینم، بغضم میگیرد.» حسن قائدی این را میگوید و بعد از چند لحظه سکوت حرفش را ادامه میدهد: «روز سفر رئیس جمهور به عربستان بود. رفتیم فرودگاه. یک نظامی پشت سر ایشان ایستاده بود و من این عکس را گرفتم. این عکس بازتابهای زیادی داشت. عکسالعملهای مثبت و منفی زیادی از بینندههای عکس دیدم و معتقدم هر عکس میتواند به اندازه تمام بینندههایش بازخورد داشته باشد.» بغض میکند. وقتی از علت بغضش میپرسم، میگوید: «این عکس را همان روزی گرفتم که بچهها با c-130 سقوط کردند. بااین که بازتابهای خوبی دیدم، اما این عکس من را یاد همه آن بچهها میاندازد، یاد آن روز میاندازد و دلم میخواهد گریه کنم.» قائدی از نمایشگاه عکس سیاسیون هم میگوید. راستش این اولین بار است که داریم یک مقدار بیپروا، البته نه بیادبانه به افراد سیاسی نگاه میکنیم و ارتباط صمیمانه برقرار میکنیم. امیدوارم بازتابهای خوبی هم ببینیم.
کمی قبل از بوسه ( یا : ای جان )
حسین فاطمی در اولین نگاه به این عکس یاد خوششانسیاش در آن روز میافتد. «راستش تو موقعیت سیاسی کشور ما این عکس مفهوم آشتی ایران و آژانس را داشت. اولین ورود البرادعی به ایران در دولت نهم بود. دیدار آقای لاریجانی با البرادعی خیلی مهم بود. ما بچههای عکاس هم همیشه با نور ساختمان شورای امنیت مشکل داریم. زمانی که البرادعی و لاریجانی با هم دست دادند، من کلی عکس گرفتم. اما یکدفعه به هم نزدیک شدند و همدیگر را بوسیدند که من آن را از دست دادم. خیلی حرصم گرفته بود. اما یکسری از بچههای عکاس دیرتر آمدند و به آقای لاریجانی گفتند دوباره دست بدهند. من چون از قبل پیشزمینه داشتم، فقط دوربین را زوم کردم روی صورت هر دو نفر و تنها کسی بودم که این صحنه را عکس گرفتم.
یک اشاره
«یاد سختی کار در سفرها میافتم.» ساتیار امامی با دیدن این عکس یاد سفرهای استانی میافتد. «من در ده سفر استانی همراه رئیسجمهور رفتم. هر وقت هر کدام از عکسهای آن ده سفر را میبینم، سختی و فشردگی کار برایم تکرار میشود. اما این عکس مربوط به اولین سفر استانی است. آقای احمدینژاد از داخل هلیکوپتر به مردم اشاره میکند که کنار بروند تا وقتی هلیکوپتر بلند میشود مشکلی برای کسی پیش نیاید. من همان موقع که ایشان بااشاره با مردم حرف میزدند، عکس گرفتم.» کافی است به ساتیار امامی بگویید یکی از عکسهایش را انتخاب کند، آن وقت است که میگوید: «لذت یک عکس برای من فقط موقع عکاسی و چاپ و انتشار آن است، بعد از آن دیگر نمیتوانم انتخاب کنم.»
بند کفش آدمهای رسمی
حسن سربخشیان با دیدن عکس میگوید: «این عکس را در نماز عید فطر چند سال پیش گرفتم. آن موقع همهجا حرف از رفتن آقای لاریجانی از صدا و سیما بود و کاندیدا شدن ایشان برای ریاستجمهوری. این بود که سعی کردم روی حرکات و برخوردهایش حساس شوم. آقای لاریجانی را راحت نمیشود کشف کرد. همیشه ما عکسهای ایشان را در حالتهای رسمی دیدهایم. وقتی این عکس را نگاه میکنم یاد همان روز میافتم و یاد روزی که آقای لاریجانی از صدا و سیما رفت و یکی از روزنامهها این عکس را در صفحه اول کار کرد.»
البته حسن سربخشیان عکاسی خبری را دردسرساز میداند. او میگوید: «بعضی واقعیتها را همه میبینند، اما اگر واقعاً همان عکسها را چاپ کنیم، کلی مشکل پیدا میکنیم. باید آستانه تحمل مسئولان یا کسانی که در حوزه کاری ما قرار دارند خیلی بالا باشد.»
«گاهی ارزش یک عکس از گزارشی چند صفحهای که پر از آمار و ارقام است بیشتر میشود.» این را استاد فوتوژورنالیسم (عکاسی خبری) جلسه اول روی تخته کلاس مینویسد. دوربین به دست میگیرد و میگوید: «بعضی وقتها، تیزبینی یک عکاس خبری باعث میشود صحنهای را ثبت کند که ملتی به هم بریزد. اصلاً ممکن است عکسی منتشر شود که سرآغاز جنگهای جهانی باشد.» از داخل کیفش، عکس بوش را بیرون میآورد. همان عکس جنجالی که کاغذی را که بوش برای رایس نوشته بود نشان میداد. کاغذی که در آن بوش برای رفتن به دستشویی از وزیر امور خارجهاش اجازه گرفته بود. استاد به عکس اشاره میکند و میگوید: «عکاس رویترز اینجا نهایت تیزبینی را داشته است. یادتان میآید این عکس چه بازخوردهایی داشت؟»
استاد از ارزش عکسهای خبری میگوید و من یاد عکسهای سیاه و سفید و قدیمی آلبومهای زهواردررفته خانه پدربزرگم میافتم. همان عکسهایی که هر کدامش هزار تا خاطره تلخ و شیرین دارد. استاد شاید فکرم را خوانده. میگوید: «عکسها، خاطرات مصور هستند» و من به این فکر میکنم که عکاسان، عجب آدمهای خاطره بازی هستند. راستش این روزها برگزاری نمایشگاه عکس سیاسیون در خانه عکاسان بهانهای شد که سراغ این آدمهای خاطرهباز بروم و از خاطراتی که پشت عکسهای این نمایشگاه مانده است بپرسم. عکسهایی از آدمهای سیاسی که خیلی شبیه عکسهای همیشگی نیست. چند عکس انتخاب کردهایم. سراغ عکاسش رفتهایم و از خاطرهاش پرسیدهایم و البته عکسهایی دیگر از همین روزهای نه چندان دور از ما.
این نمایشگاه از 13 تا 23 شهریور در خانه عکاسان ایران برگزار شد.
در انتظار کم موها

«برای این عکس دو ساعت تمام منتظر نشستم که سوژههایم جور شود.» این اولین جمله حجت سپهوند درباره این عکس است. البته بعد از یک خنده طولانی. «راستش روز معرفی کابینه دولت به مجل بود. از هشت صبح مجلس بودیم. یکدفعه دیدم دو نفر که موهایشان کم پشت است کنار هم نشستهاند. میخواستم عکس بگیرم گفتم فایده ندارد. منتظر نشستم. آماده بودم که به محض آمدن نفر سوم عکس بگیرم. دو ساعتی طول کشید اما یکدفعه دیدم یک نفر دیگر آمد و یکی دیگر هم از آنجا رد میشود که همان لحظه عکس را گرفتم. هر وقت این عکس را نگاه میکنم، یاد آن دو ساعت انتظار میافتم. دو ساعتی که منتظر شدم تا چهار تا آدم کم مو کنار هم بنشینند». حجت سپهوند معتقد است که این نوع عکسها و این نوع نمایشگاه اولین نگاه غیر رسمی به رویدادها و شخصیتهای سیاسی است که روال نبوده. «ما همیشه از آدمهای سیاسیمان عکسهایی دیدهایم که آنها مرتب با کت و شلوار کنار تریبون ایستادهاند. اما لحظههایی خاص ممکن است از همان آدم تصویر دیگری ارائه دهند و این قدرت عکاسی را میرساند.»
یک پله بیموقع

«موقع ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری، وزارت کشور پاتوق ما عکاسان بود. دور هم جمع میشدیم. هم از سوژههای مختلف عکس میگرفتیم و هم شوخی و خنده به راه بود. یک سری از افرادی هم که برای ثبتنام میآمدند با مزه بودند. مثل دختری که کنکور قبول نشده بود و میخواست رئیسجمهور شود.» اما این عکس محمد قاسمی را یاد خاطره خندهداری میاندازد. «من هر وقت به این عکس نگاه میکنم، ناخودآگاه لبخند میزنم. وقتی آقای کروبی آمد همه عکاسان جمع شده بودند که از ایشان عکس بگیرند. ما عقب رفته بودیم که از دور با لنز تله عکس بگیریم. اما حجت سپهوند عکاس آقای کروبی بود و جلو رفته بود و میخواست با لنز واید بگیرد، چون این عکس برایش مهمتر بود. خلاصه حجت توی کادر ما بود. بقیه عکاسها مدام میگفتند حجت بیا کنار، اما حجت خیلی درگیر کار بود و اصلاً حواسش نبود. یک پله کوچک هم پشت پاهایش بود. پله باعث شد حجت جلوی آقای کروبی زمین بخورد و من همان موقع شاتر را فشار دادم و صحنه زمین خوردن حجت ثبت شد. خودش هم میخندید. حالا بین یک عده از عکاسان این خاطره باقی مانده. هنوز هم وقتی یک نفر داخل کادرمان است، میگوییم حجت بیا کنار. فرقی نمیکند چه کسی داخل کادر باشد؛ ما حجت را صدا میکنیم.»
روز بغض

«این عکس را که میبینم، بغضم میگیرد.» حسن قائدی این را میگوید و بعد از چند لحظه سکوت حرفش را ادامه میدهد: «روز سفر رئیس جمهور به عربستان بود. رفتیم فرودگاه. یک نظامی پشت سر ایشان ایستاده بود و من این عکس را گرفتم. این عکس بازتابهای زیادی داشت. عکسالعملهای مثبت و منفی زیادی از بینندههای عکس دیدم و معتقدم هر عکس میتواند به اندازه تمام بینندههایش بازخورد داشته باشد.» بغض میکند. وقتی از علت بغضش میپرسم، میگوید: «این عکس را همان روزی گرفتم که بچهها با c-130 سقوط کردند. بااین که بازتابهای خوبی دیدم، اما این عکس من را یاد همه آن بچهها میاندازد، یاد آن روز میاندازد و دلم میخواهد گریه کنم.» قائدی از نمایشگاه عکس سیاسیون هم میگوید. راستش این اولین بار است که داریم یک مقدار بیپروا، البته نه بیادبانه به افراد سیاسی نگاه میکنیم و ارتباط صمیمانه برقرار میکنیم. امیدوارم بازتابهای خوبی هم ببینیم.
کمی قبل از بوسه ( یا : ای جان )

حسین فاطمی در اولین نگاه به این عکس یاد خوششانسیاش در آن روز میافتد. «راستش تو موقعیت سیاسی کشور ما این عکس مفهوم آشتی ایران و آژانس را داشت. اولین ورود البرادعی به ایران در دولت نهم بود. دیدار آقای لاریجانی با البرادعی خیلی مهم بود. ما بچههای عکاس هم همیشه با نور ساختمان شورای امنیت مشکل داریم. زمانی که البرادعی و لاریجانی با هم دست دادند، من کلی عکس گرفتم. اما یکدفعه به هم نزدیک شدند و همدیگر را بوسیدند که من آن را از دست دادم. خیلی حرصم گرفته بود. اما یکسری از بچههای عکاس دیرتر آمدند و به آقای لاریجانی گفتند دوباره دست بدهند. من چون از قبل پیشزمینه داشتم، فقط دوربین را زوم کردم روی صورت هر دو نفر و تنها کسی بودم که این صحنه را عکس گرفتم.
یک اشاره

«یاد سختی کار در سفرها میافتم.» ساتیار امامی با دیدن این عکس یاد سفرهای استانی میافتد. «من در ده سفر استانی همراه رئیسجمهور رفتم. هر وقت هر کدام از عکسهای آن ده سفر را میبینم، سختی و فشردگی کار برایم تکرار میشود. اما این عکس مربوط به اولین سفر استانی است. آقای احمدینژاد از داخل هلیکوپتر به مردم اشاره میکند که کنار بروند تا وقتی هلیکوپتر بلند میشود مشکلی برای کسی پیش نیاید. من همان موقع که ایشان بااشاره با مردم حرف میزدند، عکس گرفتم.» کافی است به ساتیار امامی بگویید یکی از عکسهایش را انتخاب کند، آن وقت است که میگوید: «لذت یک عکس برای من فقط موقع عکاسی و چاپ و انتشار آن است، بعد از آن دیگر نمیتوانم انتخاب کنم.»
بند کفش آدمهای رسمی

حسن سربخشیان با دیدن عکس میگوید: «این عکس را در نماز عید فطر چند سال پیش گرفتم. آن موقع همهجا حرف از رفتن آقای لاریجانی از صدا و سیما بود و کاندیدا شدن ایشان برای ریاستجمهوری. این بود که سعی کردم روی حرکات و برخوردهایش حساس شوم. آقای لاریجانی را راحت نمیشود کشف کرد. همیشه ما عکسهای ایشان را در حالتهای رسمی دیدهایم. وقتی این عکس را نگاه میکنم یاد همان روز میافتم و یاد روزی که آقای لاریجانی از صدا و سیما رفت و یکی از روزنامهها این عکس را در صفحه اول کار کرد.»
البته حسن سربخشیان عکاسی خبری را دردسرساز میداند. او میگوید: «بعضی واقعیتها را همه میبینند، اما اگر واقعاً همان عکسها را چاپ کنیم، کلی مشکل پیدا میکنیم. باید آستانه تحمل مسئولان یا کسانی که در حوزه کاری ما قرار دارند خیلی بالا باشد.»